«نه قصد داشتم و نه دارم و نه زمینهاش فراهم است که به قدرت بازگردم. ما نسلی هستیم که نباید دیگر به قدرت بازگردیم اما دوست داریم ارزشها و معیارها حفظ شود و شخصیتهایی که نسبت به نظام، آرمانها و سرنوشت ایران دغدغه بیشتری دارند روی کار بیایند و برای این موضوع تلاش ميکنیم.» این بخشی از سخنان سیدمحمد خاتمی با برخی زندانیان پیش از انقلاب بود. جملاتی که باعث شد برخیها یک فضای رسانهاي جدیدی را آغاز کنند. اینکه فریاد وامصیبتا سر بدهند و مرثیه خداحافظی چندباره را سر دهند.
اما در این میان برخی ابهامات وجود دارد. اینکه خاتمی در حال حاضر در کجای قدرت رسمی وجود دارد؟ آیا او مسئولیتی در نظام جمهوری اسلامی دارد که قرار است از آن بازنشسته شود؟ قطعا پاسخ منفی است. بعد هم آنکه وقتی کسی نه قصد داشته و دارد به قدرت بازگردد، چه لزومی به بررسی زمینهها وجود دارد؟ سیدمحمد خاتمی در دولت سازندگی مسئولیت وزارت ارشاد را بر عهده داشته و در سالهاي ۷۶ تا ۸۴ هم سکاندار قوه مجریه بوده است. در حال حاضر هم مسئولیتی ندارد.
پس خداحافظی چه معنا و مفهومی دارد؟
خاتمی ميگوید زمینهاش نیست. اما پاسخ نميدهد چرا؟ اما ميتوان برای یادآوری به خود او این نکته را اشاره کرد که بد نیست رفتار سالهاي اخیرتان را بررسی کنید.
آقای خاتمی در همین سخنرانی ميگوید:
«ما اعتراض و انتقاد داریم اما اصل نظام را قبول داریم و نميخواهیم آن اعتراضها و انتقادها به اصل نظام لطمه بزند.»
بد نیست رئیس دولتهاي هفتم و هشتم، روزهای گذشتهاش را مرور کند. اینکه در روزهایی که مردم ایران حماسه آفریده بودند و غرق در شادی بودند، چگونه عدهاي تصمیم به کودتا علیه رای مردم گرفتند. آقای خاتمی قطعا یادش ميآید که چگونه دوستان و هم حزبیهایش، بر جمهوریت نظام شوریدند و ایشان در خوشبینانهترین حالت ممکن، سکوت کردند و فقط تماشاچی بودند.
آقای خاتمی ميگوید ما اصل نظام را قبول داریم، اما سوال این است چرا پاسخ آنها که شعار «استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی» سر دادند را ندادید؟ چرا به شعار «مرگ بر اصل ولایت فقیه» اعتراضی نکردید؟ چرا دهان آنها که همه ارزشهاي نظام را زیر سوال بردند، نبستید؟ با آنها که جمهوریت نظام را به سخره گرفتند چه کردید؟ آیا آن به ظاهر اعتراضها و انتقادها به اصل نظام ضربه نزد؟ جایگاه بینالمللی ایران را ضعیف نکرد؟ برای مردم ایران زحمتآفرین نبود؟ نظام جمهوری اسلامی به لبه پرتگاه سقوط نرفت؟
شما که خود را دلبسته نظام ميدانید چگونه توانستید شاهد تاراج دلبستگیها و ذبح همه تلاشها و مجاهدتهاي مردم انقلابی ایران شوید؟
البته پاسخ سکوت آقای خاتمی را ميتوان در همان جلسان خصوصی شان یافت: «من رهبر یک جریان هستم؛ از جانبازی که در زندان است تا رقاصههاي آمریکا در گروه ما هستند و باید حواسم به همه آنها باشد.»
آقای خاتمی خودش را رهبر جریانی ميداند که از جانباز تا رقاصه خارجنشین در آن حضور دارند. اما آیا این همه اختلاف و نوسان طبیعی است؟ تعریف آقای خاتمی از جاذبه و دافعه چیست؟ باید به هرکسی دل خوش کرد؟ آیا آن رقاصه با آرمانهاي وی همخوانی دارد؟ به صرف اینکه یک نفر دستبند سبز بست یا از برخی مواضع افراد اصلاحطلب خوشش آمد ميتوان او را وارد جریان اصلاحطلبی کرد؟ اگر در محدوده همان جانباز تا رقاصه افرادی بودند که قصد لطمه زدن به اصل نظام را داشتند تکلیف چیست؟ آقای خاتمی باز هم سکوت ميکند یا حکم به اخراج از جریان اصلاحات ميدهد؟ آیا در دولتهاي تحت مدیریت ایشان هم ورود افراد معاند نظام به دولت آسان بود؟
واقعیت آن است که جریان تا زمانی ميتواند جریان باقی بماند که مسیر خود را از آلودگیها و موانع پاک کند. زلال شود و اجازه آلودگی به خود ندهد. اما آیا جریان اصلاحات طی این سالها توانست بستری پاک و در راستای تقویت نظام داشته باشد؟
رئیس دولت هفتم و هشتم با همه این رفتارها، توقع چه دارد؟ چه زمینهاي فراهم شود؟
آقای خاتمی در جلسات خصوصی، به عدم تقلب در انتخابات و حتی گوشزد کردن رای نياوردن موسوی اشاره ميکند، اما چرا همین سخنان رسانهاي نميشود و در میان گرد و غبار فتنه عدهاي فرصتطلب و معاند با نظام، سکوت پیشه ميکند؟ آیا خود آقای خاتمی با هم سکوت، اعلام بازنشستگی نکرد؟
مثال کنارهگیری آقای خاتمی از سیاست، مثال همان ورزشکاری است که با چشم خود قدرت و محبوبیت رو به افول خود را به تماشا نشسته است. بازیکنی که دیگر نه گلزنی ميکند و نه نقشی تعیینکننده دارد. بازيکنی که حتی بازی هم تیمیهایش را هم خراب ميکند. بهترین راهکار برای او این است که چهارگوشه زمین مسابقه را ببوسد و کفشهایش را بیاویزد.
حالا او بلند فرياد ميزند كه «من رفتم» تا به اين نحو توجه خيليها را به خود جلب كند. در اين بين رسانههايي هم هستند كه نقش نشريات زرد را بازي ميكنند و براي فراموش نشدن ستاره سالهاي قبل و البته بازنشسته اين روزها كوچكترين اظهارنظر او را تيتر و عكس خود ميكنند، غافل از اينكه ستاره خيلي وقت است كه ديگر ستاره نيست، چون خودش نخواست.