روزگار است دیگر. گاهی این «چرخ» فلک بر وفق نظر و مراد برخیها نمیچرخد. گاهی طرف صورتش را صفا میدهد و پیراهن سفید و یقه دیپلماتش را میپوشد و کت و شلوار اتوکشیدهاش را به تن میکند تا به مجلس عروسی برود، اما پایش را که از در خانه بیرون میگذارد، خبر میرسد، عروسی به عزا تبدیل شده و عروس خانوم! از «حال» رفته است. حالا میماند با آن صورت سهتیغ و پیراهن سفید چه گِلی به سرش بگیرد.
حکایت برخی دوستان داخلی هم داستان همان میهمان بختبرگشته عروسی است. همانهایی که به خیالشان در دوران «پس از اوباما» به دنبال «هیلاری» بودند. همانها که بزرگترین دشواریشان این بود که «بعد از ۲۴۰ سال آقای رئیسجمهور سخت است گفتن خانم رئیسجمهور»، آنها که به دنبال تحقق «رویاهای زنانه بر فراز کاخ سفید» بودند. آنها که در «شوک و شک» بودند و نگران بیدار شدن میلیونها آمریکایی با «ترس از شنیدن نتیجه انتخابات» بودند. همانها که با یارانه چندصد میلیونی، تیتر یک دیروزشان سوخت و به قول برخی روزنامهشان تبدیل به «کاغذ باطله» شد. برای این مورد آخری کاش مرحمتی شود و چند صدمیلیون دیگر بر رقم ناقابل صله دولتیشان افزوده شود، بلکه افاقه کند و دیگر چنین گافهایی ندهند.
با آن بنده خدایی که میگفت «دلمان برای اوباما میسوخت» چه کنیم؟ حالا با خطرناکی ترامپ چگونه کنار میآید؟
دلمان برای آنهایی میسوزد که فکر میکردند «سگ زرد» و «شغال» با هم توفیر دارند و در آغوش «دموکرات»ها ماندن و با آنها قدم زدن، بهترین اتفاق دنیاست. آنهایی که سلامشان به اوباما «به سبزی مراتع و بیشههای پرگل شمال ایران و طراوت وصفناپذیر جنگلهای تونگا در آلاسکا» بود. آنها که «به امید روزهای مملو از عشق و امید» بودند و میخواستند «شیرینی کلام حافظ و سعدی» را به نگاههای لطیف و آرزومندانه «رابرت فراست و امرسن» در افقهای دوردست بدوزند. آآآآآآآآآآآآآآآآه که چه میکشند این دموکراتها و لیبرالهای وطنی. و چه توجیهی از این بهتر که ترامپ بیتربیت! را به لقب «پوپولیست» مفتخر کنند، شاید کمی از درد و سوزش دلهای مالامال از عشق دموکراتها را بکاهد. شاید بتوان با این ادبیات، کمی از افتضاح پیشبینیها و قرار و مدارهایشان بکاهند. شاید اینطوری بشود به خودشان و طرفدارانشان «دلداری» بدهند.
آهای جماعت آی لاو یو هیلاری و آی لاو یو.اس.آ نگران نباشید. به قول اوباما «خورشید فردا دوباره میتابد». خیالتان راحت، وقتی دشمنی امریکا علیه ملت ایران و نظام اسلامی با تغییر دولتها نه از بین میرود و نه کاسته میشود و وقتی توی این مملکت «برخیها» هستند که یا «وابسته» به امریکا هستند، یا جزو جماعت «ازنفسافتادهها»، «پشیمانشدهها» و دنیاطلبی آنها را از مسیر «انقلابی بودن و انقلابی ماندن» دور کرده، فرقی نمیکند که آن پیرمردِ میلیاردرِ بیریخت رئیسجمهور شود یا آن پیرزنِ جنگطلبِ به ظاهر آرام. اینجا و آنجا برخیها همچنان مشغول کارند!