پیش خود مجسم کنیم که در یک خانواده شلوغ هرکدام مسئولیتی را میپذیرند تا چرخ این مجموعه کوچک بهخوبی بچرخد. بنابراین وظیفه هر یک مشخص است و دیگران تنها موظفاند در مواقع لزوم به کمک او آمده و سعی نمایند همهچیز هماهنگ و روی غلتک باشد و دانسته و نادانسته چوب لای چرخ یکدیگر و در نهایت کل خانواده گذاشته نشود.
حالا اگر این موضوع را بسط داده و در یک نظام یا اجتماع به خوبی عملیاتی کنیم نتیجهای جز همان مدینه فاضله برای آن متصور نخواهد بود. اما کافی است در این مجموعه کلان مدنی تنها یک مسئول و یا سازمان در زیرشاخههای خود ساز ناکوک بزند و بقول عوام خر خودش را براند. چه پیامدی میتواند برای دیگر آحاد نظام داشته باشد؟
معمولاً چوب را باید لای چرخ دشمن گذاشت که حتی برای رقیب هم ناصواب است اینگونه عمل شود که در هرصورت جفا به اوست!
حالا اگر پا را فراتر نهاده و در روز روشن و بدون داشتن ترس و واهمه از عواقب عملی که انجام میدهیم در پناه بیانگیزه بودن و یا نداشتن آموزش کافی دست به کاری بزنیم که گاو ۹ من شیر ده هم انجام نمیدهد چه خطای فاحشی در حق کل مجموعه خود روا داشتهایم؟! و همینجاست که نیاز به آموزش قبل از شروع هر کاری را مستلزم میسازد تا آن فرد نوع مسئولیت و برخورد خود را در حیطه وظیفهای هر چند ساده و پیش پا افتاده بهتر بشناسد و درک نماید و آنگاه مشغول کار شود. در این باره منظور مسئولیتهای کلان نیست بلکه هر نوع نقشی است که میتوان داشت حتی اگر این وظیفه نظافت و یا پارکبانی و امثالهم باشد که در این رده از شغلها مشکل دو چندان میشود و میتوان علاوه بر شخص خاطی مدیران ردهبالای آن را نیز تحت پیگرد قانونی قرار داد و برای بازگرداندن خسارت وارده به نظام و حیثیت فرهنگی جامعه اعاده جبران نمود که به نوعی تأمین ارزش اجتماعی است و کاری به ضررهای اقتصادی آن نخواهد داشت.
این روزها برای کشور ما ایام حساس سرنوشت یک ملتی است که بیش از چهل سال برای رسیدن به دروازههای آن مرارت کشیده و خونها داده و حقوقی بس کلان از آنها به تاراج رفته است و دیگر ظلم دیدگان دنیا چشم امید به آنها دوختهاند تا استادانه و بدون اینکه تغییری در پندار اجتماعی جامعه خود بدهند و یا هر کدام به نحوی از انحاء در رفتار و کردار و بخصوص وظیفهای که به ما محول شده هنجار شکنی کنند و یا زیرکانه و استادانه از کنار خطاهایی که در برابر خود میبینند بیخیال بگذرند بهتر است این بار سنگین را علیرغم همه ناهمواریهای در مسیر به مقصد برسانیم تا دیگران نیز از آن درس الگو بگیرند و در کنار مکتب الهی خود روش اجتماعی پسندیدهای به دیگران بیاموزیم که البته کافی است معدودی بازهم همچنان خر خود را برانند و پیش خود بیندیشند حالا که حقوقی مختصر میگیرند و کفاف زندگی آنها را نمیدهد، بهتر است از فرمول به من چه مربوط است در اجرای وظائف استفاده نموده و ساعات کار موظف را به نحوی در استراحت مطلق به سر برده تا بتوانند در بقیه اوقات و از طریقی دیگر و این روزها با کار در تاکسیهای اینترنتی به کسب درآمد بپردازند!
میگفت: یکی از روزهای ماه گذشته را میزبان روزنامهنگار مسلمان و شیعه و کهنهکاری از کشور لبنان بودم که میخواست سفری به ایران و بخصوص اصفهان داشته باشد و این ایام که زاینده رود جاری بود بهترین زمان برای پذیرایی به نظر میرسید بنابراین به استقبال او در فرودگاه بینالمللی امام خمینی «ره» رفتم تا از همان لحظه اول سعی کنم جذابیتها را در همه زمینهها به او عرضه نمایم که برای اولین بار بود به این کشور میآمد و هیجان و شوق و ولع بسیار برای دیدن داشت.
دوربین عکاسی و فیلمبرداری و ضبط صدایی به دوش گرفته و در انتظار شکار لحظهها بود. او را مستقیم به اصفهان آوردم تا لحظات خوش فصل بهار را در کنار زاینده رود جاری و زیباییهای این شهر شروع کند.
همهچیز به خوبی میگذشت که در روزهای آخر از من خواست تا پا به پای مردم از گورستانهای شهر دیدن کند. او را به تخت فولاد بردم و همه هویتهای سومین قبرستان تاریخی شیعیان جهان پس از وادیالسلام و باب الصغیر همراه با مصلای نماز جمعه را به او نشان دادم اما علاقهمند بود تا آرامستان فعلی این کلانشهر را هم که پایتخت فرهنگ و تمدن اسلامی لقب گرفته پا به پای مردمی که به آنجا میرفتند همه را با رسوم زیارت اموات ببیند.
به ناچار همراه با او به میدان احمدآباد اصفهان رفته تا سوار اتوبوسهای تندرو شده و به باغ رضوان برویم. هوا کمی گرم بود که گروهی از مردان و زنان میانسال در انتظار رسیدن اتوبوس در گیت توقف آن ایستاده بودند. زمان به سختی میگذشت و من هرلحظه نگران آن بودم که این روزنامهنگار حرفهای به واسطه دوربین خود لحظهای ناخواسته را شکار کند.
اتوبوس در حالی که تابلوی سفید رنگ باغ رضوان را روی شیشه خود نصب کرده بود از دور پیدا شد که با اشاره انگشت آن را به میهمان نشان دادم و او مشغول فیلمبرداری شد. زائران که تعدادشان بین ۱۰ تا پانزده نفر بود مقابل خروجی مخصوص این خط منتظر توقف اتوبوس بودند تا سوار شوند. سه نفر از مسئولان کنترل ایستگاه که شامل دو مرد و یک زن بودند و هرکدام جلیقهای با رنگ مشخص به تن داشتند روی سه صندلی در کنار دستگاه کارتخوان نشسته و بدون توجه به انبوه مسافران خطوط در حال سپری کردن وقت ضمن صحبت و درد دل با یکدیگر بودند.
اتوبوس از دوربرگردان خیابان سروش به خیابان جی وارد خط ویژه تندرو شد و بدون اینکه در ایستگاه توقف کند همچنان به مسیر خود ادامه داد و جلوی یکی از خروجیها که مربوط به این خط نبود و کسی در آنجا حضور نداشت برای لحظهای توقف کرد تا مسافری پیاده شود و از لابهلای نردهها خود را نجات دهد و بلافاصله درها را بسته و به راه خود ادامه داد! صدای اعتراض منتظران اتوبوسی که هر یک ساعت تنها یک دستگاه از آن در این مسیر حرکت میکرد بلند شد که هرکدام از این سه نفر کنترلچی بیتفاوت و فاقد انگیزه سوأل میکردند چرا اتوبوس بدون سوار کردن مسافران حرکت کرد؟ و آنها در جواب تنها شانههای خود را بالا میانداختند و من که این مسائل برایم عادی شده بود نمیدانستم چه پاسخی باید به این روزنامهنگار بیگانه اما خبره بدهم؟!
به سراغ سه نفر کنترلچی رفتم که همچنان گرم اختلاط بودند و پرسیدم: شرح وظیفه شما در این ایستگاه چیست و چهکاره هستید؟ که یکی از آنها درحالیکه میخندید جواب داد: «ساززن پای نقاره» و دومی گفت: زنگ بزن به ۱۳۷ و خبرنگار بیگانه که مرتباً از من سوأل میکرد: (What\'s the matter) و من میگفتم: (Never mind) و او همچنان مشغول فیلمبرداری و ضبط صدای معترضان بود تا شاید جوابی در میان آنها برای پروپاگانت های چند روز گذشته من داشته باشد!
این اتفاقات بهظاهر ساده برای مردم این کشور و بخصوص این کلانشهر شاید طبیعی باشد بخصوص این روزها که به دلیل تحریمها بیش از صد دستگاه از این اتوبوسها با نبودن قطعات یدکی زمینگیر شدهاند. اما آنچه که نمایان و به نحوی عریان است و میتواند برای پاسخگویی کافی باشد، نوع بیتفاوتی کسانی است که به نظر میرسد با استفاده از رانت به استخدام درآمدهاند و پشتوانههای لازم را دارند و علیرغم چالش هزینهها و عدم نیاز به این همه نیروی مازاد در دامنه شهرداری و شرکتهای زیرمجموعه آن اما همچنان حضور داشته که تنها به تماشای مردم و اتوبوسهای در حال گذر از کنار جایگاهها مشغول میباشند تا زمان سپری شود و آنها همچنان اشتغال به کار داشته باشند و سابقهای نیز برایشان ثبت و ضبط گردد تا ضمن ادامه تحصیل! در مرکز علمی کاربردی شهداری ها ارتقاء مقام یافته و پابرجا بمانند ولی به چه قیمت؟ مهم نیست! حالا وزارت امور خارجه و سازمان میراث فرهنگی و گردشگری و وابستههای فرهنگی شاغل در سفارتخانهها و کنسولگریهای ایران در دیگر نقاط جهان هرچه میخواهند سینهچاک دهند و تبلیغ و تلاش کنند تا بتوانند چند گردشگر را برای دیدار از جاذبهها به اینسو بکشانند اما کافی است تا بیانگیزههای پشتگرم به رانت و بیتوجهی بعضی مدیریتهای شهری شاه سلطان حسینی به همین راحتی همه دوغ و دوشابها برایشان یکی باشد!
نویسنده: حسن روانشید
روزنامهنگار پیشکسوت