سردار شهید حسین همدانی که از او به عنوان نابغه جنگهای نامنظم در منطقه غرب آسیا یاد میشود، همان کسی است که با تشکیل نیروهای مردمی در سوریه و عراق، نقش بارزی در جلوگیری از پیشروی و باز پسگیری مناطق اشغالی از نیروهای تکفری داشت.
درست در همان زمانی که گروهکهای تروریست تکفیری در حال پیشروی در خاک عراق و سرویه بودند و بسیاری از تحلیگران، سقوط دولتهای عراق و سوریه را قطعی میدانستند، سردار همدانی با ایده تشکیل نیروهای دفاع مردمی وارد سوریه میشود و با تشکیل نیروهای دفاع وطنی و ایجاد دفاع مردمپایه به خوبی در مقابل هجمه گروهکهای تکفیری میایستد و مانع از پیشرویهای بیشتر آنان شده و روند بازپسگیری مناطق اشغالی را نیز آغاز میکند. با آغاز بحران سوریه و در خواست کمک دولت این کشور از ایران، با توجه به تجارب و شایستگیهای سردار همدانی، وی برای اعزام به جبهه سوریه انتخاب میشود. شهید همدانی نحوه حضور خود در جبهه سوریه را اینطور بیان میکند: «در سیزدهم دی ماه سال ۱۳۹۰ بنده به این کشور (سوریه) مأمور شدم. زمانی که من به عنوان فرمانده سپاه تهران خدمت میکردم. هنوز آثار فتنه ۸۸ و مشکلات ناشی از آن باقی بود. ما در حال توسعه سپاه محمد رسول الله (ص) بودیم. نواحی را از شش ناحیه به بیست و دو ناحیه توسعه دادیم. در حال سر و سامان دادن به سازمان رزمگردانهای امنیتی بودیم که سردار جعفری بنده را احضار نمودند. خدمت ایشان رسیدم و بعد از ارائه گزارشی از وضعیت سپاه تهران، به ایشان فرمودند: فلانی به سوریه میروید؟ خب، خیلیها دوست داشتند که بروند سوریه، بنده یک مکثی کردم و گفتم: برای چه بروم؟ به چه عنوانی بروم؟ فرمود: ارتش و نظام سوریه درخواست کمک کردهاند به عنوان فرمانده بروی و کمک کنی! سردار قاسم سلیمانی هم گفته که شما برای این کار مناسب هستید.
از آنجایی که خودم هم انگیزه بالایی برای حضور در سوریه و دفاع از حرمهای عمه سادات و حضرت رقیه (س) داشتم، بلافاصله جواب مثبت دادم. اصلاً نگفتم فکر میکنم بعد جواب میدهم همان جا جواب مثبت دادم ایشان هم با سردار سلیمانی تماس گرفتند و گفتند که فلانی موافق است.»
سردار همدانی در ادامه حضور خود در سوریه موفق میشود با ارائه همان الگویی که در ایران ابداع و در مقاطع حساس و بحرانی به کمک کشور آمده بود، یعنی بسیج مردمی، تشکیلات دفاع وطنی رادر سوریه راه اندازی کند که هم اکنون بسیاری از پیروزیهای سوریه در نبرد با تروریستهای تکفیری مرهون وجود همین نیروها است. در اسفند ماه سال ۹۱ شرایط بحران سوریه به مرحله خطرناکی میرسد، تا جایی که کاخ ریاست جمهوری این کشور در آستانه سقوط قرار میگیرد. اما در این هنگام پیشنهاد سردار همدانی سوریه را از سقوط حتمی نجات میدهد.
شهید همدانی در سوریه پیشنهاد سرنوشت ساز
شهید همدانی نحوه ارائه این پیشنهاد به بشار اسد را اینگونه تعریف میکند: «اسفند ۱۳۹۱ تروریستها کاملا به نقطه پیروزی نزدیک شده بودند آنها با حمایت همه جانبه عربستان، قطر، امارات و کشورهای غربی توانسته بودند حلقه محاصره را تنگ تر و به کاخ ریاست جمهوری سوریه در دمشق نزدیکتر شوند طوری که عنقریب کاخ را به اشغال خود درآوردند. آن شب وضعیت بسیار بغرنجی پیش آمده بود البته خانوادهها را فرستاده بودیم به جاهای امن، بشار اسد هم کار را تمام شده میدانست و دنبال رفتن به یک کشور دیگر بود. آخرین پیشنهاد آن شب به بشار اسد داده شد، گفتم: حالا که همه چیز تمام شده و کاخ ریاست جمهوری در آستانه سقوط میباشد شما باید این آخرین پیشنهاد ما را عملی کنید. گفتند: چه کنیم؟ گفتم: در اسلحه خانهها را باز کنیم و مردم را با اسلحههای موجود در آن مسلح کنید تا خود مردم جلوی این تروریستها را بگیرند.
شکر خدا با این پیشنهاد موافقت کردند و همان شب با این اقدام، سوریه از سقوط حتمی نجات پیدا کرد و مردم تروریستهای تکفیری را از اطراف کاخ ریاست جمهوری و بعد هم شهرهای سوریه عقب راندند. همین نیروها، هسته اولیه تشکیلاتی به نام دفاع وطنی را شکل دادند که الان در سوریه با داعشیها، النصرهایها و... میجنگند.»
بالاخره در ۱۶ مهرماه سال ۹۴ سردار سرتیپ حسین همدانی پس از سالها جهاد و رشادت در حومه شهر حلب سوریه و در حین انجام ماموریت مستشاری به درجه رفیع شهادت نائل میآید.
آخرین عکس یادگاری خاطره قاسم سلیمانی از آخرین عکسش با شهید همدانی
من آخرین لحظه ای که شهید همدانی را دیدم تقریبا چند ساعت قبل از شهادتش بود یک حالت جوانی در او دیدم شهید همدانی انسان صبوری بود خیلی اهل به تعبیر ما شلوغکاری و نمودی در جامعه نبود شخصیت خاصی داشت شهید همدانی تا کسی به ایشان نزدیک نمیشد پی به شخصیتش نمیبرد من در دوران دفاع مقدس به دلیل این که یگانها هر یک در جایی عمل میکرد خیلی این معرفت را نسبت به شهید پیدا نکردم، در دوره حادثه سوریه به وجود و حضور شهید توفیقی شد از نزدیک با این چهره درخشان و ارزشمند آشنا بشوم من در آن لحظه ای که شهید همدانی را دیدم یک لحظه تکان خوردم. من آن وقت فهمیدم که او مطلع بود از شهادتش ولی در بعدا در گفت وگویی که با خانواده بزرگوارش انجام دادم دیدم که از چند روز قبل مطلع بود و همه کارها و اقداماتی که انجام داده بود دقیقا پیام این بود و این را میرساند به خانواده که در حال رفتن است آنجا به من با خنده گفت آنجا که به یک شکل جوانی دیدمش آن حالت سکوت خاص را در آن ندیدم خیلی بشاش و خندان بود . به خنده گفت که بیا با هم عکسی بگیریم شاید این آخرین عکس من و تو باشد خیلی اهل این کارها نبود که به چیزی اصرار کند و بخواهد عکسی بگیرد چه خودش چه با کسی من وقتی این حرف را زد تکان خوردم خواستم بگویم شما نروید از همان جایی که او میخواست برود من داشتم برمیگشتم ولی یک حسی به من گفت چیزی نیست خبری نیست چیزی بهش نگفتم من این شعر در ذهنم آمد وقتی که این حالت را در شهید همدانی دیدم این شعر در ذهنم رقص و جولان بر سر میدان کنند رقص اندر خون خود مردان کنند چون رهند از دست خود دستی زنند چون جهند از نقص خود رقصی کنند این حالت خیلی حالت زیبایی است قطره ای که به دریا متصل میشود دیگر قطره نیست دریاست، چون رهند از دست خود دستی زند و چون جهد از نقص خود رقصی کند من این دست و رقص را در او دیدم این حالت پروازرا این حالت اشتیاق و اوروج را.
مردی سراسر اخلاص
در باب زندگی آن سردار بزرگ فرزندشان در گفت و گو با سیاست روز چنین گفتند:« شهید همدانی در یک خانوادهای به دنیا آمد که از ابتدا مشکلاتی را تجربه کردند، ایشان در سه سالگی پدرشان را از دست دادند و بعد از آن شرایط مالی مناسبی نداشتند. از همان موقعی که دست چپ و راستشان را میشناسد (خودشان در کتاب نقل کردند) میگویند که من هم کار کردم و هم درس خواندم. بر این اساس یکی از اولین ویژگیهای ایشان چگونگی رشد کردن بود. میتوان گفت ایشان خودساخته شده یعنی زمانی که ۱۶ و یا ۱۷ ساله بودند تجربیاتشان خیلی بیشتر از هم سن و سالهایشان بود. مادرشان بسیار مذهبی بودند و همین امر در تعالی پدرم نقش انکارناپذیری دارد.پدرم از ۱۶ یا ۱۷ سالگی با مسیر امامخمینی(ره) آشنا شده و از آن زمان تاکنون تغییری در ماهیت رفتارشان به وجود نمیآید. حضرت آقا هم وقتی منزل ما آمدند، به این موضوع صحه گذاشته و فرمودند آن چیزی که در شهید همدانی بارز است اخلاص ایشان است. این اخلاص از همان موقع در وجود ایشان بوده و افرادی که از همان موقع بودند میگفتند پختهتر شده اما همان خطوط و رفتار را دارد و مسئولیتهای مختلف ماهیتهای وجودی او را تغییر نداده است. به نظر من اخلاص به فرموده حضرت آقا مهمترین ویژگی شخصیتی ایشان بود از طرفی به گفته دوستانشان قدرت رهبری بالایی داشت و میتوانست افراد را بدون هیچ تحکمی با منطق و استدلال هدایت کند. یکی دیگر از ویژگیهایش هم این بود که به شدت سختکوش بودند. از ویژگیهای شخصی در زندگی هم میتوان گفت که علیرغم فرصتهای کمی که داشتند آن وقتی که باید برای خانواده قائل باشد را همیشه داشت.» وی در باب شهادت پدرش به سیاست روز گفت:« هم ناراحت و هم خوشحال بودم، ناراحتیام از این بود که دیگر حضورشان را حس نمیکنیم و خوشحالیام برای خودشان، چون واقعا آنطوری که در این زمان زندگی کردند کار سختی بود اگر به غیر از شهادت میرفتند؛ انگار نتیجه زحماتشان را نمیدیدند. این دو حس توامان بود از آن طرفی دلم میسوخت که در چنین موقعیتی قرار گرفتهام که ایشان را ندارم چرا که خیلی سخت است وقتی میبینید کسی که در کنارت بوده اوج میگیرد و میرود به جایی که در دسترس نیست. من انتظار خبر شهداتشان را نداشتم ولی روز آخر که میخواستند بروند به مادر و خواهرها گفته بودند. روز آخر برای تمیز کردن خانه به مادر کمک کردند اتاق خودشان را تغییر داده بودند و انگشترها را گذاشته بودند خانه؛ در عین حال سجاده اتاقشان را بسته بودند و به مادر گفتند برنمیگردم. آن موقع خواهرهایم ناراحت شده و اشک ریختند، مادر برای دلداری خواهرها گفتند که اتفاقی نمیافتد اما پدرم تاکید میکند که دیگر بر نمیگردند، حتی به مادر میگویند که برای مراسم به همدان ببریمشان. حتی ساکشان را هم خالی کرده و بعد از رفتن در حیاط سه بار برگشتند و دوباره رفتند و زمان سوار شدن به هواپیما به مادر پیامک زدند«خداحافظ»
با همه اینها اما من اینطور فکر نمیکردم. خبر شهادت پدرم را مادرم داد. نماز صبح به من زنگ زد. شب قبل عروسی فرزند دوست پدر بود و به خانواده تاکید کرده بودند برای مراسم به ساری بروند، زمانی که خانواده دنبال عروس میرفتند متوجه میشوند پدرم شهید شده است. نماز صبح که با تماس مادر شنیدم پدرم مجروح یا شهید شده، مستاصل بودم و نمیخواستم به کسی زنگ بزنم که خبر را تائید کند، بعد از بیست دقیقه به برادر کوچکترم تلفن زدم او شب قبل فهمیده بود و تا صبح نخوابیده بود...