برای دیدن دوباره حاتمی کیا صف کشیده اند. آنقدر که باید چند دقیقه ای روی فرش قرمزی که تو را به سالن می رساند، معطل بمانی. نمی دانم قرار است دستپخت جدید حاتمیکیا چه طعمی داشته باشد... به هر زحمتی است روی یکی از صندلی ها جاگیر می شوم.
فیلم شروع می شود...
...
...فیلم تمام می شود.
حالم خوب است. حالم خوب است؟ پس چرا یک بغض دو دستی گلویم را چسبیده است؟ پس چرا روی فرش قرمز بیرون سالن بدون هدف قدم می زنم؟ پس چرا یک جای دنج برای تسلیم شدن در برابر بغضم می خواهم؟ می خواهم دستهایم را بالا ببرم.
۸ سال پیش وقتی «به نام پدر» حاتمی کیا را روی پرده دیدم، حال خوشی نداشتم. برای همین نامه ای برایش نوشتم و گفتم: ققنوس ما را سر نبُرید آقای حاتمی کیا!
دلم برای ققنوسی که سید شهیدان اهل قلم پرورانده بود می سوخت. حس می کردم، حاتمی کیا با همه حاتمی کیا بودنش، بچه های جنگ را روی صندلی بازجویی نشانده است. (هنوز هم نسبت به آن فیلم همان حس را دارم) اما حالا با دیدن «چ» حس دیگری دارم. حس همان شبی که حاتمیکیا در پارک ملت اشک ریخت و از خجالت از خانواده شهدا و بچههاي جنگ گفت. آن شب كه من هم با او اشك ريختم.
آن شب برايش نوشتم: «اينها همه و همه دليل اين است كه حاتمي كيا هنوز هم قلبش براي سينماي جنگ مي تپد. حالا چه فرقي ميكند فلان مسئول نفهم آنجا نشسته باشد و چوب نفهمياش را لاي چرخ ساخت فيلم هاي دفاع مقدس تو بكند. تو اگر طي همه اين سال ها با سختي فيلم ساختهاي، تو اگر هنوز دغدغه آن مدرسه عشق را در سرت داري و دلت براي ناگفته هاي جنگ مي سوزد، بسم ا... . مگر نگفتي بچههايي را ديدي كه بدون فانسقه و تفنگ و خشاب جنگيدهاند، پس چرا از روي دست آنها نمي نويسي؟همان بچه هايي كه هيچوقت گله نكردند كه چرا به ما امكانات نميدهيد. حالا تو مي خواهي از آنها حرف بزني، پس مي تواني شبيه آنها باشي. ما منتظريم آقاي ابراهيم حاتميكيا. زياد منتظرمان نگذار.»
انتظار طولاني نشد. عمو ابراهيم بچه هاي شهدا، امسال حال و هواي جشنواره فجر را عوض كرد. لابهلاي فيلمهايي كه يا رنگ رُژ لب دارند و يا بوي اودكلن ميدهند، حاتميكيا دوباره يادمان انداخت، قرار بود جشنواره فجر چه كند.
ديروز او صفاي چمران را نشانمان داد، او دستمال سرخها را يادمان آورد، زنان و مردان دلاور اين مملكت را به تصوير كشيد تا يك بازگشت باشكوه به سينماي دفاع مقدس داشته باشد. جايي كه دامان پرورش امثال اوست.
آقاي حاتميكيا، به خاطر بازگشتت به خاكريزهاي خون سپاسگزاريم. ما چشم به راه «چ»هاي آيندهات هستيم.