بیشتر از ده سال پیش بود که در دیدار با آقا گفته بودی «به ما هم درجه بدهید» و آقا گفته بود «آقای حاتمیکیا میگویند به ما درجه بدهید؛ خدا به شماها درجه داده، بنده چه درجهای را به شما بدهم! درجهی شما، درجهی خدایی است. این ذوق و استعداد هنری که شماها دارید، این همان درجهای است که به شماها داده. ما اگر بخواهیم این را با ابزارهای مادی مدرجش کنیم، ضایعش کردهایم.»
آن موقع هم میدانستم منظورت از درجه دادن، پیدا کردن مفری برای ممیزیها و خردهفرمایشهای آدمهایی است که پشت میز مصلحتاندیشی لم دادهاند و نمیگذارند یک فیلمساز انقلاب اسلامی کارش را درست انجام بدهد.
حالا بعد از گذشت بیش از یازده سال از آن روز، وقتی توی نشست رسانهای بعد از فیلمت گفتی: «فکر میکنم سال ۶۵ بود، ۳۱ سال پیش که اولین فیلم خودم «هویت» را ساختم. درست با عملیات کربلای ۵ مصادف بود و من باید کنار فیلم میماندم و دوستانم رفتند منطقه که آن جلسه برایم خیلی سخت گذاشت. پس از فیلمبرداری رفتم منطقه که برخی از دوستانم در عملیات شهید شدند. «فیلم «به وقت شام» فیلمی است که یک سرباز ساخته، من خودم را سرباز این نظام میدانم و همچنان دلم میتپد برای بچههایی که جهاد میکنند. سوالاتی که خواهد شد فنی است ولی من را یک سرباز بدانید که همانند همان عملیات دوست داشتم با آن بچهها باشم و اسمم را هم در تیتراژ اولین فیلمم نزدم و دوست داشتم مانند آن ها گمنام میماندم که نشد و ۳۱ سال است که ماندیم.»
آن شب توی طبقه منفی ۲ پردیس ملت بغض کردم. چشمانم سرخ شد از اینکه میبینم کارگردان محبوب من (منهای یکی دو فیلم) آنقدر خوب انقلابیگری را مشق کرده که بعد از یازده سال نه تنها درجه نمیخواهد که خودش را «سرباز» این نظام میداند. حالم خوب شد که «ابراهیم» سینمای ایران برای «سر»بازی اینقدر مصمم است و سینه را سپر کرده تا از کیان نظامش و نظاممان دفاع کند.
اما اوج توفان تو آنجایی بود که اختتامیه سترون و بیخاصیت جشنواره را باز هم تکان دادی و میز و صندلی مدیران عافیتنشین را لرزاندی. آنجا که گفتی «من فیلمساز وابستهام» دلم خنک شد. آنجا که فریاد زدی «فیلمساز این نظامم» احساس غرور کردم. و وقتی گفتی «من ۳۰ سال است که روی این سن میآیم و میروم، بار اولم نیست. باید تقدیر کنم از سازمان اوج که واقعا سربازان گمنام هستند. افرادی مانند رشیدپور واژههایی در اینباره میسازند که مطرح میشود. من اعتراض میکنم به صداوسیما و از شبکه سه شکایت به خدا میبرم. حاج قاسم سلیمانی میگوید من برای «به وقت شام» گریه کردم اما اُف بر آن کسی که میگوید این فیلم کمدی است. افرادی مانند رشیدپور واژههایی در اینباره میسازند که مطرح میشود. من اعتراض میکنم به صداوسیما و از شبکه سه شکایت به خدا میبرم. حاج قاسم سلیمانی میگوید من برای به وقت شام گریه کردم اما اف بر کسانی که میگویند این فیلم کمدی است. افتخار میکنم فیلمی درباره مدافعان حرم ساختهام و افتخار میکنم بابت ساخت این فیلم از عزیزی مثل حاج قاسم سلیمانی هدیه گرفتم. من اعتراض ميكنم به تلويزيون. من از مسئولان شبكه ٣ و ٢ شكايتم را به خدا مىبرم. اين لجبازي و نگاه زشت را به خدا شكايت مىبرم.» اینجا بود که میدانستم فرمان حمله به «ققنوس» صادر میشود و لشکر وطنفروشِ عاشقِ عطرِ آروغِ غربیها چه حملههایی که نمیکنند.
اما غمت نباشد مرد میدان غیرت. میدانم که نیست. میدانم که تو «مامور به تکلیف» هستی و کار خودت را میکنی.
اما از جماعتی که شیتیل و دستخوش فیلسازیشان را از زیر دشداشه فلان شیخک و جیب شلیته خواهر امیر بهمان کشور بیرون میکشند نباید توقع داشت. آنها که رزق و قوتشان به سفره غربیها «وابسته» است، آنها که برای یک مشت دلار حاضرند «فروشنده» خودشان و مملکتشان باشند، نمیتوانند «سرباز» باشند. آنها همینکه بتوانند با فحشهای آبدارتر انقلاب و ایران و حتی اسلام را زیر سوال ببرند برایشان کفایت میکند.
آنها فیلم حملات وحشیانه امریکا به عراق و افغانستان و... سینمای استراتژیک هالیوود میدانند، اما اگر اینجا کسی از دلاوری شیربچههای مدافع حرف بگوید، اسمش را «فیلم سفارشی» میگذارند. اینها برای سربازان آمریکایی هم جان میدهند و هم...
آنها همان کسانی هستند که با پول «ارگانی» فیلم و سریال خودشان را میسازند و بعد از اینکه چکهایشان پاس شد، زبان باز میکنند و نقش اپوزیسیون به خود میگیرند و مثلا از «مردم» میگویند.
اینها همانهایی هستند که با دست کردن در جیب و صندوق مردم، «هزار و یک شب» برای مردم قصه «شهرزاد» میگویند و نانشان را درشتتر و برشتهتر میکنند.
خوشحالم که شبیه اینها نیستی. و نباید هم باشی. آنها که امروز چشمانشان را بستهاند و دهانشان را به هر ناسزایی باز کردهاند فراموش کردهاند که در همین نظام سه فیلم تو را سر بریدند و صدایت در نیامد. «موج مرده»ات را مثله کردند، «به رنگ ارغوان»ت را در همان دولتی که شعار آزادی میداد، توقیف کردند و «گزارش یک جشن» را هم بستهبندی کردند و به انبار فرستادند. اما دم نزدی و کار خودت را کردی. اینها همانهایی هستند که با همین تلویزیون دیده شدند و «گنده» شدند، اما وقتی اسمشان از تیتراژ یک برنامه حذف شد، «شلوارک» به پا کردند و ساز مخالف کوک کردند. همانها که تا دیروز برای رای آوردن «برخیها» جیغ «بنفش» میکشیدند و همهچیز را از صدقهسر «تدبیر» دولت ژنرالهایشان میدیدند، اما به محض اینکه عوارض خروج از کشورشان چند برابر شد، فریاد کشیدند و از مشکلات «مردم» گفتند. همانها که در «کمدی»های احمقانه خود غرق شدهاند و فکر میکنند که فکر میکنند. همانها که یاد گرفتهاند بهترین راه گول زدن مردم و برداشتن کلاهشان هست. اینها همانهایی هستند که تا دیروز شعار «نه غزه نه لبنان» سر میدادند و وقتی داعش به تهران رسید تنبان و شلیته و شلوارکشان را خیس کردند و از «اتحاد» و «با هم هستیم» گفتند.
ابراهیم جان سینمای ایران و نظام؛
تو کار خودت را بکن. درد اینها از جای دیگری است. اما یادت باشد که بیخ گوش که نه، دوکیلومتری اینها تیر مشقی هم نباید در کرد. که خواب نازشان به هم میریزد و شمار زخمهای بسترشان از دستشان در میرود. اینها دوست دارند سرشان را در برف کنند و دستشان را به طرف دشمن دراز کنند. اینها به این زندگیِ سراسر دریوزگی عادت کردهاند. اینها اپوزیسیونبازی را هم خوب مشق نکردهاند که اگر کرده بودند، اینقدر معرفت و شجاعت داشتند که دستکم «مستقل» باشند و نان شبشان را هم از تنور جمهوری اسلامی درنیاورند و صبحانهشان را پای میز اروپاییها و امریکاییها به بدن نزنند.
حرفهای تو، فیلمهای تو و دغدغهها و بغضهایت در تاریخ ایران ثبت و ضبط میشود و آیندگان قضاوت خواهند کرد که «سرباز نظام» بودن بهتر بود یا عافیتطلبی و نان خوردن از سفره رنگارنگ غربیها.
راستی حرف این به اصطلاح اصلاحطلبهای نان به نرخ روز خور را جدی نگیر. اینها عادت کردهاند، مخالف دیگی باشند که برایشان نجوشد. تو حالا جایی ایستادهای که همه نقشههای چندسالهشان برای غیرتزدایی ایرانی و پریدن در آغوش دشمن را بر باد دادهای.
نویسنده: مهدی رجبی