کد QR مطلبدریافت صفحه با کد QR

غوغای شهادت سربدار

آمده‌ام که سر نهم عشق تو را به سر برم... ور تو بگویی‌ام که نی، نی شکنم شکر برم ...

6 مهر 1396 ساعت 1:53


آمده‌ام که سر نهم عشق تو را به سر برم
ور تو بگویی‌ام که نی، نی شکنم شکر برم
دلاور! آمدی بی‌سر، سر را نهادی بر ره معشوق،
عشق را شرمنده خود کردی سردار.
عقل را واگذاشتی و دل را به گرو نهادی،‌ سربدار ایران.
مردی را تعریفی دوباره کردی با آن چشمان زیبا اما مغرور.
قامت تو کمر شکست دشمن را آن هنگام که دم برنیاوردی.
خود را رها کردی در آغوش معشوق و چه زیبا پسندید تو را.
ره صد ساله عشق را یک شبه رفتی و گنج شهود و معرفت را ربودی. و همگان را خیره کردی به سوی پیکر بی‌سر خود.
فغان و حسرت از آن شیدایی تو که چه غریبانه، ‌مظلومانه اما با صلابت سر به تیغ شقاوت دادی.
و چه زیبا بدرقه شدی مرد روزگار نامردی، در میان موجی از دست‌های خالی مانده از بزم تو.
شهید نظر می‌کند به وجه‌الله، و تو اسماعیل‌وار سر به آستان جانان نهادی تا قربانی معشوق شوی.
عاشق کشان است روزگار، شقاوت می‌بارد از هر جای این دنیا.
خوش آمدی مردترین مرد این روزها، می‌دانی از کی انتظار آمدنت را کشیدیم، خیلی وقت است.
تابستان داغ شام را سر کردی به پاییز عاشق وصلش نمودی تا آمدی. پاییز عاشق است و تو نیز.
فرمانده بر سر پیکرت آمد، دیدی؟ خوشا به حالت، این همه ارج و قرب داری مرد در میان خاص و عام.
فرمانده، سحرگاه آفتاب نزده، آنقدر زود آمد که همه خواب بودیم. او همیشه بیدار است. بیدارتر از همه، بعضی وقت‌ها هم، خواب بعضی‌ها را به هم می‌زند، بیدارشان می‌کند، تا غفلت نکنند.
دلاور! تو که خواب نبودی، بیدار بودی، بیدارِ بیدار، اگر خواب بودی که خود را ققنوس وار در میان آتش نمی‌انداختی، که اکنون بار دیگر سر برآری.
آنگاه که چه با صلابت و مقتدر در میان حرامیان ظاهر شدی، همه انگشت به دهان ماندند. شاگرد مکتب حسین(ع) اینگونه است.
تو اسماعیل انقلابی، خدا قربانی را پذیرفت و چه زیبا.
اسماعیل را پدر به قربانگاه برد و تیغ تیز خنجر را بر گلو نهاد اما خنجر گلوی نازنین ابراهیم را نبرید، اما تو با اذن پدر به قربانگاه رفتی و با خنجر شیطان صفتان سر از بدنت جدا شد.
سر نداری، اما سرافرازانه ماندی و سربازی کردی، و ما آمدیم برای سپاس از پیکر بی‌سر تو مَرد!
هم محرم است، هم دفاع مقدس و چه مبارک سحری بود چه فرخنده شبی که تو در حرم مولایت طواف کردی و صبح سحرگاه آفتاب نزده فرمانده بر سر پیکرت حاضر شد.
اکنون باید در خاک وطن آرام بگیری، در زادگاه مادری که سر را برای سرافرازی آن دادی.
وصال یار مبارکت باشد محسن حججی، دلاور، سربه دارِ سرافراز.
غبطه می‌خوریم همچنان به آن صلابت. در چشمانت عشق موج می‌زند.
و چه زیبا گفت فرمانده، که چه غوغایی راه افتاده به خاطر شهادت این جوان. 

نویسنده: محمد صفری


کد مطلب: 101168

آدرس مطلب :
https://www.siasatrooz.ir/fa/editorial/101168/غوغای-شهادت-سربدار

سیاست روز
  https://www.siasatrooz.ir