به روزهای ارتحال امام خمینی(ره) نزدیک میشویم به همین خاطر سراغ یکی از شاگردان ایشان رفتیم تا ضمن یادآوری خاطرات آن دوران کمی درباره مشی امام راحل بدانیم. عبدالجواد علمالهدی برادر بزرگ امام جمعه مشهد از کسانی است که هم، شاگردی امام را تجربه کرده و هم امین ایشان برای رساندن پیغامهای مهم بوده و حالا در یکی از قدیمیترین مناطق پایتخت با همان سبک و سیاق قدیمی مشغول تدریس است و کلاس درس را به خانه آورده است. قرار گذاشتن با آیتالله سادهتر از آنی بود که فکر میکردیم انگار شاگردان امام هنوز همان رسم سادهزیستی و میهماننوازی ایشان را حفظ کردهاند، دو ساعت بعد از تماسمان راهی خانه این استاد بزرگوار میشویم، بخوانید ماحصل این گفتوگو را:
به خرداد رسیدیم و خاطره ارتحال بنیانگذار جمهوری اسلامی، شما شاگرد امام خمینی(ره) بودید برایمان از خاطراتتان از ایشان میگویید؟
خاطرات من با حضرت استاد آیتالله امام خمینی(ره) از سال ۱۳۳۱ آغاز شده است. آن زمان که در حوزه علمیه قم درسهای خارج و اصول فقه آیتالله بروجردی را مینوشتم به وجود این مقدس استاد عظیم امام خمینی(ره) علاقه پیدا کرده و به درس آن بزرگوار مشرف شدم.
درسهای امام بحث فقه بود و اصول که به توفیق الهی هم درس فقه ایشان را که صبحها برگزار میشد و هم علم اصولی را که عصر میفرمودند توفیق تشرف در خدمت ایشان را داشتم. در سال۱۳۴۰ استاد عظیم من آیتالله بروجردی به رحمت خدا رفتند، بعد از ۳ الی ۴ ماه که جنگ صهیونیستهای غاصب با فلسطینیها شروع شد حضرت استاد امام خمینی برای من در کنار شاگردان بیشمارشان بیانات اساسی در این زمینه را آغاز کردند، آن زمان اعلام کردند که زمان جهاد رسیده و بر هر مسلمانان لازم است از مظلومین فلسطین دفاع کنند.
برای اقناع جامعه درباره جهاد واجبی که امام فرموده بودند چه کارهایی صورت گرفت؟
برای این کار ایشان فرمودند که جرمهایی که از قدیم قوم یهود صورت داده براساس نص صریح قرآن جمعآوری کرده و نگارش شده و به زبانهای مختلف ترجمه شود تا کشورهای اسلامی که ۳۵ کشورند از اوضاع آگاه شوند.
در همین راستا این توفیق را به من داد که براساس همان مباحثی درباره صهیونیسم بینالملل، تاریخ یهود، صهیونیسم و تاریخ پیدایش صهیونیسم از یهود و کمکهای آمریکا به آنان و بعضی کشورها مانند آلمان، فرانسه و انگلیس هم و شواهد دقیق تاریخی آن را گردآوری کرده و منتشر کردم. امام لازم دانستند این حرکت را در ایران شروع کنند.
مگر در آن زمان خفقان دیکتاتوری پهلویها حاکم نبود؟
از سال ۱۳۰۷ که رضاخان پهلوی را انگلیسها آوردند تمام خصوصیات سیاسی اجانب در این کشور مسلمان مظلوم و محروم در طغیان حکومتهای رضاخانی دیدم. بزرگترین مصیبت آن بود که در سال ۱۳۱۰ تاجگذاری کرد و در سال ۱۳۱۴ در ۴ اردیبهشت حمله به مسجد گوهرشاد کرد و ۵۵۰۰ نفر را که متحصن شده بودند برای حجاب بانوان محترمه و عمامه روحانیت را با اعزام لشگری به گلوله بستند.
حضرت آیتالله پدرم که آن زمان از ائمه جماعات آن مسجد بودند افسری نظامی نزدش به خانهمان آمد و شروع کرد گریه کردن که من به شما نقل کنم از آنچه بر مسجد گوهر شاد گذشت. صحن مسجد سراسر خون بود حتی تا ضریح علیبن موسیالرضا بر اثر کشتار وحشیانه رژیم پهلوی غرق در خون شده بود. از آنجا به بعد رضا خان تا سال ۱۳۲۰ که متفقین عازم ایران شدند و او را بردند به جزیره موریس استاد فرمودند من همه این قضایا را نوشتهام و مستندات آنها موجود است.
امام بعد از این گردآوری شروع کردند به بیانات و انتشار اعلامیههایی که همه آنها به خط خودشان بود.
اعلامیهها به خط امام راحل نوشته میشد؟
بله.
حکومت چطور با ایشان بعد از لو رفتن اعلامیهها برخورد میکرد؟
در سال ۱۳۴۲ به خاطر دارم که در منزل ایشان بودیم که از طرف ساواک آمدند برای آن دوران موقتی که ایشان را بردند.
ما در خدمت استاد بودیم و اعضای ساواک خواستند که شاگردان امام نباشند و گفتند که ما با شما حرف خصوصی داریم ایشان فرمودند این حرف غلط است. من از فرزندان و دانشجویان خود هیچ چیز را پنهان نمیکنم و اصلاً حرکت من برای تعلیم ایشان است.
یعنی امام برای صحبت با مأموران ساواک هم شاگردان را مرخص نکردند؟
نه، گفتند باید همه چیز علنی باشد. ساواک قانع شد و همانجا سوالاتش را پرسیدند، سوال اولشان آن بود که ای؛ حضرت آیتالله شنیدیم که جمعی در اطراف شما هستند ( در آن زمان دوران نخستوزیری علم بود) که نامههایی را مینویسند از زبان شما و شما هم تأیید میکنید؟ امام فرمودند این خلاف واقع است چراکه هیچ نوشتار و امضایی از طرف من صورت نگرفته مگر با خط و امضای شخصی خودم، در هیچ انشایی کسی با من شریک نمیشود و نشده است.
سوال دوم آنها این بود که حضرت آیتالله میدانید که سیاست یک معنای بیربطی دارد در دنیا برای پیش برد حکومتها، در شأن شما نیست وارد سیاست شوید، ایشان فرمودند که سیاست ما سیاست امامان معصوم است. ما فرزندان آن امامانی هستیم که حرکت آنان را ادامه میدهیم نه این است که سیاست ما از غرب یا شرق یا از بلاد دور و نزدیک نشأت گرفته باشد. هیچ فردی نیست در کشورهای دیگر که قدرت داشته باشد به ما راه نشان یا کمکمان کند ما به هیچ کس نیازی نداریم.
یعنی همان جمله مشهور که سیاست ما عین دیانت ماست، درست است؟
بله و اما سوال سوم ساواک از امام این بود که حضرت آیتالله این صدایی که شما بلند کردهاید وزارت دربار مخالف است. سرمایهداران و اشراف مملکت با شما در این ندا همراهی نمیکنند و تنها میمانید. ایشان فرمودند این هم سوال غلطی است آن کسانی که به صدای ما لبیک میگویند همین فرزندان من در کلاس درسهایم هستند که ندای من را به همه جا میرسانند. ندای ما را در آینده افرادی خواهند گفت که الان یا در مدارس ابتدایی هستند یا در آغوش مادرانشان هستند یا به دنیا نیامدهاند. من اطمینان دارم که آنها روی کار خواهند آمد و به ندای ما اجابت میکنند و کار ما پیش میگیرد. آنها گفتند آیا مخصوص ایران صحبت میفرمایید؟ فرمودند مقصود ما آزادی این ملت از یوغ حکومتهای اجانب است. این پسرک (محمدرضا شاه) مسلط شده و حرکت میکند میرود آمریکا و رئیسجمهور وقت جملاتی را میگوید و او میآید آنها را تکرار میکند. من به او پیغام دادهام پسرک مگر خودت بلد نیستی با ملت حرف بزنی باید بروی به تو تعلیم کنند. این صحبتها موجب شد تا وجود مقدس ایشان را تبعید کنند.
در مقطع کنونی چه میزان از اندیشههای آن زمان امام پیاده میشود؟ و اگر اجرا نمیشود چه کسانی مقصرند؟
اطلاع چندانی از شرایط سیاسی نداریم و نظر خاصی در این زمینه ندارم.
نظر امام در باب کار حزبی چه بوده است منظورمان حزب با آن تعریف امروزی آن است؟
در طول ۱۳ سالی که من در محضر استاد بودم ایشان کلمهای در باب حزب مطرح نفرمودند. ایشان حزبی را معین کنند و یا بگویند حرکت کنند، نه. آنچه را که از وجود مقدس ایشان بود همان جمله قرآن بود که میفرمایند: جوانها حرکت کنید و از مادر و خواهر و فرزندان و کشور خود دفاع کنید از این جهت جمعی بلند شدند و ۸ سال جنگ را پیش بردند، همین معنا بود.
پس میتوان گفت که دیدگاه امام بر اصل وجود وحدت و همکاری همگانی استوار بوده و با دیدگاه امروزیها که میگویند فقط من میتوانم و یا من باید در قدرت باشم همخوانی ندارد؟
امام در مسئله جنگ که من افتخار کمکرسانی به سراسر مناطق جنگی را داشتم، نظر مقدسشان این بود که حرکت باید یک حرکت عمومی باشد که دشمن از کشور خارج شود.
مهمترین اندیشههای امام در باب حکومت اسلامی را میشود برایمان بگویید؟
باید بروید به دستنوشتههای ایشان مراجعه کنید که بهترین منبع است.
شما از مهمترین مسایل در باب اندیشههای ایشان میفرمایید؟
من نمیتوانم نظر ایشان را جمع کنم.
اینکه چطور امام خمینی(ره) شما را به بلاد اعزام فرمودند که برای علما نامه ببرید یا همان آغاز نهضت را برایمان میگویید؟
امام با خط مبارکشان که اکنون تمام مستنداتش هم موجود است برای نخست وزیرها نامه مینوشتند. نخست وزیرانی که هر ۴ یا ۵ ماه یکبار برکنار میشدند. ایشان در مقطعی فرمودند که من صلاح میدانم با مشورت و همراهی همه علمای کشور نامهها و بیانات من مورد خطاب به خود این مرد باشد. تعبیر امام در باب شاه بود.
ایشان لازم دانستند که با خط مبارک خود برای تمام علمای درجه یک بلاد ایران نامه بنویسند. چند روزی طول کشید پس از اینکه نامهها آماده شد سه نفر را انتخاب کردند؛ آقای سبحانی برای آذربایجان، آقای هاشمیرفسنجانی را برای بخش کرمان و جنوب و من که شاگرد نزدیک استاد بودم برای استان خراسان تا زاهدان، قرار بود من از سمنان شروع کنم تا زاهدان برای همه علما نامه امام را ببرم.
به من فرمودند که فردا ساعت ۱۰ بیا. رفتم آن ساعت و گفتم به حاج محمدعلی در را باز کرد و به اندرون رفتم و امام آمدند. نامهها بسیار زیاد بود چون قبلا من عرض کرده بودم که علمای شماره یک این بلاد چه کسانی هستند. همین طور شمارش کردیم از سمنان و دامغان و شاهرود و مشهد و بجنورد تا زاهدان.
نامهها را دادند به من و گفتند به هیچکس نمیگویید به کجا میروید. اول بروید مشهد که شهر خودتان است. هر ساعت که رسیدید وضو بگیرید بروید محضر امام رضا(ع) و به آن بزرگوار از طرف من بفرمایید کار بسیار بزرگ و سنگینی را در نظر گرفتیم اگر مصلحت ما است که ادامه دهیم ما را تایید بفرمایید و کمک فرمایید و اگر مصلحت نیست بفرمایید ما همین جا توقف میکنیم.
نامهها را گرفتم خواستم دستشان را ببوسم که اشک چشمشان ریخت روی صورت من. فرمودند به احدی نمیگویی کجا میروی. گفتم چشم. رفتم منزل و به همسرم گفتم که مشهد مقدس میروم و کار واجبی دارم. همه را به خدا سپردم و شهر به شهر رفتم و نامهها را به علما دادم. از جملاتی که برایم خیلی جالب است آن بوده که وقتی وارد مشهد مقدس شدم امام فرموده بودند به خانه خود نروید در حالی که آنجا سرزمین من بود. اما من به خانه نرفتم. وضو گرفتم و رفتم محضر علیبن موسیالرضا(ع) و سخنان استاد را همان طور که گفته بودند محضر امام رضا گفتم. اولین نامه را آنجا دادم به آیتالله میلانی. این مرجع بزرگ نامه را خواندند و روی چشمشان گذاشتند و گفتند عجب حرکت عظیمی است. درسها را تعطیل میکنیم و جمعیت را راه میاندازیم و من به تهران میآیم. به ایشان بگو من هر میزان کمکی که در توانم باشد انجام خواهم داد.
همین طور شهرها را رفتم تا رسیدم به زاهدان. آنجا اتفاقا پنج شنبه بود نزد آیتالله کفعمی که امام جمعه آنجا و از دوستان پدر بودند رفتم.
در منزل ایشان که وارد شدم نامه را دادم ایشان نامه را بوسید و گفتند که چقدر به موقع آمدی. من سبکم با علمای اهلسنت زاهدان این است که بعضی نماز جمعههای آنها را میروم و بعضی جمعهها آنها به نماز جمعه من میآیند و فردا نوبت آنها است که بیایند.
آقازادهاش که اسمش حسین بود صدا کردند و گفتند حسین تا مغازهها را نبستهاند برو یک طاقه پارچه سفید تهیه کن. چند نفر را خبر کردند و گفتند با خط درشت نامه امام را روی پارچه بنویسید و برای نماز جمعه فردا آن را در مقابل مسجد نصب کنید. ایشان روز جمعه کفن پوشید و شمشیری در دست گرفت و یک دست قرآن و نامه حضرت استاد را خواند و اشک ریخت. اتفاقاً در صف اول هم همه علمای اهلسنت بودند. ایشان نامه را خواندند و گفتند هرکس این حرکت را قبول دارد بعد از نماز این پارچه را امضا کند.
من پس از پایان ماموریت در شرایطی خاص با احتیاط به تهران و محضر استادم حضرت امام بازگشتم.
با مقام معظم رهبری چه میزان دوستی و غرابت دارید؟
ایشان از فرزندان آیتالله آقا سیدجواد خامنهای در مشهد بودند که البته از دوستان نزدیک پدر من بود و در دوران طاغوت اول با هم مباحثات بسیاری برای مبارزه با طاغوت داشتیم. براساس روابط پدرانمان ما فرزندان هم با هم ارتباط بسیاری داشتیم. الان هم همین طور ارادتمند ایشان هستم.
در ادامه پسرشان خاطرهای از رهبری را برایمان بازگو کردند، سیدرضی علمالهدی برایمان گفتند که گویا رهبری فرمودند در نماز مرحوم حاجآقا بودهاند وقتی که شاه میخواسته بیاید مشهد و گفته بودند باید بیایید به استقبال شاه. ایشان قبول نکرده بودند و بین دو نماز گفته بودند من امام الدوله نمیشوم. پدر هم در تایید ماجرا گفتند به همین طور است.
از آقای هاشمی خاطرهای دارید؟
بله از همان آغازی که آمدند حوزه و طلبه شدند میشناسمشان.
برخی میگویند رفتار ایشان در زمان حیات امام با بعد از وفات امام تغییری داشته این را شما هم حس کردید؟
من با ایشان محشور نبودم که، صرفا میشناسمشان. من در امور تعلمی و درسی بودهام و در عرصه سیاست هرگز ورود نداشتهام.
زمان رحلت امام کجا بودید و با شنیدن خبر چه احساسی داشتید؟
برایم بازگو کردن اینها سخت است چراکه آن زمان چنان فشاری بر قلم و جسمم وارد شد که قدرت بیان هم نداشتم.
از جامعه امروز و در کل از مسئولین چه میزان راضی هستید؟ فکر میکنید چه مقدار از اندیشههای امام اجرایی شده است؟
فقط میتوانم بگویم که برای شش کاندیدای ریاست جمهوری پیغام دادم و بر این امر اصرار داشتم که آقایان محترم من از شما خواهش میکنم بروید محضر رهبری، شما حرفهای خود را برای ایشان بگویید و ایشان نیز شما را راهنمایی کنند. یک عهدی با ایشان بکنید و آن عهد این باشد که هر کدام از شما شش نفر انتخاب شدید آن ۵ نفر در سمت معاون و وزیر قرار گیرند و در حوزه سیاسی، اقتصادی و قضایی با همفکری هم به اداره خوب امور کشور بپردازید. حال آنکه آنها چه میزان این امر را رعایت کنند نمیدانم.
از وضعیت کشور راضی هستید و اینکه آیا با آن چیزی که ۵۰ سال پیش استادتان (امام خمینی) فرمودند تطبیق دارد و آن مبارزات و اندیشهها تا چه میزان محقق شده است؟
نظر مقدس آن بزرگوار آن بود که این اتحاد که در یک جمله وقتی هیات دولت تشکیل شد فرمودند، آقایان بدانید همه شما در پیشگاه خداوند مسئول هستید. از نوزدان در آغوش مادر تا آن پیرمرد و پیر زن صد ساله در مملکت شریک است و شما مسئول هستید که حق را به حقدار برسانید. مطلب دیگر آنکه در ۱۰ روزی که عازم شدم برای حضور در محضر استاد در نوفللوشاتو در آن زمان لوموند خبرگزاری فارسی داشت و با امام صحبت میکرد. خبرنگار لوموند آمد نزد استاد و گفت و یک سوالی دارم که اکثر مخاطبان ما از جهان پرسیدهاند و آن اینکه شما در این جنگل نشستهاید (نوفل لوشاتو در ۴۰ کیلومتری پاریس یک منطقه جنگلی بود) ۴۰ خانوار بیشتر نبودند که به نماز آقا میآمدند. چند نفر از جوانان سخنان امام را ضبط میکردند و آن را به تهران مخابره میکردند که به مردم برسد. لوموند پرسید چطور شما از این مکان کوچک با مردم ارتباط میگیرید؟ ایشان فرمودند من خادم مردم هستم و مردم خادم خود را دوست دارند.
از چه چیزی امروز دلتان به درد میآید؟
امروز بیشتر از امضای سند ۲۰۳۰ که گفتند با فرهنگ کشور متفاوت است دلگیر میشوم. این موضوع همان نکتهایست که مقام معظم رهبری فرمودند و به نظرم باید عدم پذیرش ۲۰۳۰ اعلام شود. در این ارتباط آن قدر به مقام معظم رهبری فشار آمد که ایشان در نهایت آشکارا گفتند که من شهادت از خدا میخواهم.
یعنی اینکه اگر خدایی نکرده مسئله حجاب و عفاف در میان جامعه از بین برود و به معنای آزادی بیبندوباری صورت میگیرد لعنت به این آزادی. آنچه دشمن میخواهد نام آن را آزادی بگذارد همان استعمار و استکبار است.
ما از ۱۳۲۰ که در حوزه طلبه شدیم آنچه ادعا میشده از سوی آمریکا آزادی بوده اما در اصل خفقان، کشتن اتفاق افتاده چنانکه ۶ هزار نفر را به زندانها بردند و کشتند.
کلمه آزادی کلمه مقدسی است که خدا و پیامبر و امامان فرمودند اما پیامبر میفرمایند: انسانها بدانید همه شما عهدهدار و مسئول هستید، هرکسی که وظیفهای دارد مسئول آن وظیفه است و باید پاسخگو باشد. اگر آزادی رقص و پایکوبی در خیابانها و بیبندوباری باشد قطعا قابل پذیرش نیست چراکه تمام زحمات کشیده شده برای این مملکت از بین میرود و دشمن هم همین را میخواهد.
یعنی آزادی مورد نظر امام که متعالی است با آزادی که برخیها با بیبند و باری اشتباه میگیرند متفاوت است؟
ببینید این آزادی ادعایی از سوی برخی شرق و غرب دوستان را اینطور دیدم که یعنی استعمار میخواهد بیاید.
استعمار از زبان رضاخان و فرزندش دائما میگوید میخواهیم آزادی بدهیم در حالی که این آزادی یعنی اینکه اجنبی بتواند در این کشور حکومت داشته باشد. بازهم سلام خدا بر استاد بعد از اینکه صدام از ایران خارج شد ایشان فرمودند در جمع بسیج و سپاه خدا را حمد میکنیم که تا همیشه اجنبی توان این را که بخواهد در این کشور پا بگذارد نخواهد داشت الان هم همین طور است این در صورتی است که آزادی به آن معنای بیبندوباری در کشور نباشد.
توصیهای به جوانان دارید؟
باید کتابهای امام را مطالعه کنند. باید کتابهای امام تکثیر و در اختیار جوانان قرار گیرد.
کلام پایانی مانده؟
ممنونم از وقتی که به این مقوله اختصاص دادید.
ممنون از لطف شما.
گفتوگو: قاسم غفوری - مائده شیرپور