کد QR مطلبدریافت صفحه با کد QR

نوزاد ۸ ماهه قربانی سفارت خون

برای «لیلی» لالایی نخوان

26 ارديبهشت 1397 ساعت 9:13


لیلی ۸ ماه بیشتر نداشت که نفس‌هایش به شماره افتاد و تلاش مادر برای نجاتش به جایی نرسید چراکه ریه‌های کودکانه‌اش تاب گازهای اشک‌آوری را نداشت که مدعیان حقوق بشر ارتش کودک‌کش را به آن مسلح کرده‌اند.
شاید روزی که چشم به جهان گشود مادرش او را در آغوش گرفت و با تمام وجود برای آرام خوابیدنش جملاتی را بر زبان آورد. شاید جملاتی شبیه همین لالایی‌های خودمانی: لالالالا گل جانم بخواب ای کودک نازم...
این جملات در حالی از وجود آرام مادر بر پیکر نحیف لیلی می‌نشست و خواب را به چشمانش هدیه می‌داد که نه او و نه مادرش و نه هیچ‌کدام از نزدیکانشان تصور هم نمی‌کردند عمر این زیبای خفته چند ماهی بیشتر نیست. کسی باور نمی‌کرد که این گل نوشکفته با آن وجود و پاک مطهرش که عطر معصومیتش محله‌ای را فرا گرفته عمری بیش از عمر گل ندارد.
روزها و شب‌ها گذشت و هر روز بر شیرین‌زبانی‌ها و لبخندهای دلربایش افزوده می‌شد. او در آرزوی بزرگ شدن بود و رسیدن به رویاهای کودکانه‌اش و مادر در اندیشه قد کشیدن و رسیدن روی که از زبان شیرین دخترش بشوند واژه زیبای مادر را. دلبری‌ها و دلربایی‌های لیلی زینت‌بخش خانه‌ای بود که شاید در آن نان نبود، برق نبود، آب نبود، هر آنچه بود درد و رنج سال‌ها محاصره بود، اما وجود پاک لیلی همچون زلالی آب، نوری ورای تمام روشنایی‌های دنیوی بر جای‌جای خانه تابانده بود و امید فردایی بهتر را به ساکنان خانه هدیه می‌کرد.
اما گویا آنانی که ۷۰ سال است آزادی و زندگی را از سرزمین فلسطین ربوده‌اند و آنانی که ادعای حقوق بشر غربی را سر می‌دهند و در کاخ‌های خود در فرنگ نشسته و مدعی نجات بشریت هستند، چشم دیدن شادی‌ها و لبخندهای لیلی را نیز نداشته‌ و برای گرفتن لبخندهای شیرینش لحظه شماری می‌کردند اما لیلی هر چند که ۸ ماه بیشتر نداشت اما از بدو تولد زیر بار گلوله‌های شبانه‌روزی غاصبان سرزمینش، در کلام به کلام مردمان وطنش، آموخته بود که اشک‌هایش، دردها و رنج‌هایش را با همه کودکی‌اش هرگز پیش‌روی چشم دشمن عیان نسازد. آموخته بود که با اشک‌هایش لبخند بر لب دشمنان می‌نشاند و ناله‌هایش آرام‌بخش اشغالگران سرزمین مادری‌اش خواهد بود. ۸ ماه بیشتر نداشت اما خوب به عهد خود در بدو تولد با مام میهنش وفا کرد آن لحظه‌ای که گاز اشک‌آور جگرش را می‌سوزاند و نفس‌هایش را به شماره انداخته بود آرام در آغوش مادر جای گرفت در حالی که لبخند بر لب داشت.
شاید در آن لحظه‌ زیر لب با همه کودکی‌اش شهادت را لبیک می‌گفت و با مادرش می‌گفت: برای لیلی دیگر لالایی نخوان.


کد مطلب: 104381

آدرس مطلب :
https://www.siasatrooz.ir/fa/report/104381/لیلی-لالایی-نخوان

سیاست روز
  https://www.siasatrooz.ir