تنها زمانی با تکتک سلولهای بدنم این ضربالمثل را حس کردم که خانمی از راهنمایان باغ از برخورد و رفتارهای غیراخلاقی و ناشایست مردم با نگهبان حفاظت سخن گفت!
آن هم زمانی که من با توپ پر و حق به جانب به قصد شکایت نزد یکی از دستاندرکاران باغ موزه گیاهشناسی ملی ایران رفتم.
تبلیغات زیاد از این باغ گیاهشناسی و عکسهای زیبایی که از مناظر بکر آن در فضای مجازی میدیدم، برای بازدید و عکاسی ترغیبم کرده بود تا سرانجام در یکی از روزهای تعطیلات عید به آنجا رفتم.
باغ موزه گیاهشناسی واقع در اتوبان تهران - کرج است و زمان ساخت باغ گیاهشناسی به ۵۰ سال قبل بازمیگردد یعنی قبل از انقلاب اسلامی شروع ساخت باغ موزه بوده و چند سالی است در باغ گیاهشناسی گونههای گیاهی از کشورهای گوناگون همچون چین، ژاپن، آمریکا، مدیترانه و ایران کاشته و نگهداری میشود، موزه حشرات یکی از دیدنی ترین قسمتهای باغ است و جشنوارههای بهاری که راه ورودی آن را به شکل محلی و سنتی درست کردهاند وهمینطور امکاناتی برای بازدیدکنندگان فراهم کردند تا ساعات خوشی را بگذرانند و بوفه و رستوران در باغ پذیرای مردم است.
زمانی که وارد باغ شدم چند خانم بعد از خوشآمدگویی برای راهنمایی کردن و دادن برگهای که نقشه باغ در آن کشیده شده بود جلو آمدند و بعد از توضیحات و نشان دادن راه از روی نقشه، برگه راهنمایی تماشای باغ را به خودم دادند.
به نقشه نگاه کردم و راه افتادم؛ برایم سوالی پیش آمد برای همین چند قدمی را که رفته بودم برگشتم و با حالتی سوالی قسمتهای کمرنگ نقشه را نشان دادم، همان خانم با لبخند جوابم را داد و من را متوجه کرد که مناطق کمرنگ روی نقشه قسمتهایی برای تحقیقات است و مردم اجازه ورود به آن بخشها را ندارند.
ابتدا به سمت دریاچه راه افتادم که البته بیشتر مردم هم به همین سمت حرکت میکردند، هرچه بیشتر به دریاچه نزدیک میشدم هیجانم بیشتر میشد چراکه از مناظر بکر و زیبای باغ آنچنان چشماندازی نداشتم.
زمانی که پیچ کوتاهی را رد کردم و دریاچه ظاهر شد چشمهایم فقط به روبهرو خیره شد و به این فکر میکردم که همان دریاچه رویایی در فیلمها و کارتونهای فانتزی که در کودکی میدیدم، حالا درست رو به رویم قرار دارد، آن هم با نردهای چوبی در قسمت شمال دریاچه که راهی برای رسیدن به دریاچه بود و جمعیت بیشتری در آن سمت دریاچه قرار داشتند، خیلی سریع دوربین عکاسی را از کیف درآوردم و از چند زاویه دریاچه عکس گرفتم.
بعد از هیجان جالبی که در بدو ورودم به باغ داشتم به ترتیب همه بخشهای باغ را گشتم. آبشار باغ، جشنواره بهاری، گیاهان گوناگونی که با زحمت کاشته شدهاند، پلهای زیبایی که از روی رودخانه کوچک به سمت دریاچه روان است، تا آنکه به جنگلهای صخرهای رسیدم.
به حدی چشمگیر بود که متوجه بستن راه ورودیاش با طناب نشدم و اگر نگهبان باغ صدایم نمیکرد ممکن بود زمین بخورم، نگهبان نفس نفس زنان به سمتم آمد و گفت: خانم محترم اینجا بسته است نمیشه رفت، با طناب بستیم نمیبینین؟!
با تعجب به آن مرد مسن نگاه کردم و گفتم چرا؟ این جنگل صخرهای خیلی قشنگه اصلا نمیتوانم ازش چشم بردارم آن وقت میگین بستین؟
با بیحوصلگی ادامه داد نمیشه رفت، با طناب جلوی ورودیش رو بستیم. تمام حس و ذوقی که برای دیدن آن جنگل بکر داشتم فروکش کرد و با دلخوری به سوی دیگر باغ حرکت کردم تا به شمشادهایی رسیدم که به شکل راهی مارپیچ آن را درست کرده بودند و چند نفری در حال برگشت از آن راه بودند اما زمانی که میخواستم وارد شوم متوجه شدم نگهبان این بخش از باغ آنها را لز میت شمشادها بیرون کرد و به من هم اجازه نداد داخل آن راه مارپیچی شوم.
این دفعه عصبانی شدم و به نگهبان اعتراض کردم و گفتم: چرا هر منطقهای از باغ که زیباییاش دو چندان است برای تماشا ممنوع است؟
به حرفهایم گوش کرد و در آخر گفت حرفهایتان تمام شد؟ حالا بفرمایید، نمیشه وارد شد.
آخرین بخشی که برای تماشا و عکس گرفتن مانده بود همان ۲ منطقهای از باغ که اجازه ورود هم نداشت بود به همین دلیل برای خروج و گله و شکایت از مسئول و یا مدیریت به خاطر بستن قسمتهایی از باغ که بهترینهای آن بود حرکت کردم، بعد از ربعی از ساعت به دم در خروجی رسیدم.
به سمت خانمی رفتم که زمان ورودم به باغ به نظر میآمد یکی از مسئولین باغ و حفاظت از آن است، بعد از گفتن خسته نباشید با ناراحتی ماجرا را تعریف کردم و با گلایه گفتم من برای دیدن منظرههایی که تا به حال ندیده بودم آمدم اما دلیل بستن قسمتهایی از باغ و اینکه اجازه ورود به مردم را نمیدهید، نمیدانم چیست؟!
با آرامش در جوابم گفت: همه که مثل شما نیستند که برای لذت بردن اینجا آمده باشند و البته زیانی هم به باغ نرسانند! اینجا داستانهای زیادی با مردم داشتیم سر اینکه روی چمنها میروند، برگها را از درختها میچینند، اینجا فضای پیکنیکی نیست باید مراقب این طبیعت باشیم.
او ادامه داد؛ چند وقت پیش چند نفری سر موضوع سلفی گرفتن با بخشی از باغ که نباید وارد آن میشدند با نگهبان دعوا کردند و دندان او را شکستند و ادعا داشتند که ما پول دادیم وارد شدیم باید هرجایی را که دوست داریم بگردیم! اوایل ساخت باغ موزه همه قسمتهای باغ باز بود و مردم دیدن میکردند اما بعد از اتفاقات و مشکلاتی که پیش آمد ما مجبور شدیم برخی از بخشهای باغ را ممنوع کنیم.
شوک زده از حرفهایی که شنیدم و شرمندگی از...، از چه؟ شرمنده بودن از کی؟ از خودم؟ مردمم؟
عدهای که با رفتار و برخوردشان باعث میشوند تعداد دیگری از مردم را هم به همان چشم نگاه کرد و توقع همان رفتار را داشت و باعث میشوند از خیلی چیزهای دیگر محروم شویم چه باید نامید؟ چه خطاب کرد؟
ضربالمثل از ماست که بر ماست دقیقاً در چنین مواقعی صدق میکند که مردم با برخی رفتارهایی که از آنها سر میزند اجازه محدود کردنشان را میدهند حتی بازدید از مناطقی همچون بخشی از آن باغ را و همینطور اجازه برخوردهایی که باب میلمان نیست!
پس در این صورت حق اعتراض در برخی مسائل و جنبههای مختلف در جامعه و کشورمان را نداریم، اول خودمان را اصلاح کنیم و بعد به فکر اصلاح مسائل دیگر بیفتیم.
نویسنده: ثنا صفری