حكايت برخيها، حكايت عجيبي است. گويي آزمايشگاهي دارند براي بررسي خون «مردم». آزمايشگاهي كه در آن رنگدانهها و گلبولهاي قرمز خون مردم را آزمايش ميكنند. جايي كه ميتوان فهميد، كجا ميتوان از خون «پررنگ» مردم جيب خود را پر كنند. جايي كه نشان ميدهد كجا بايد براي خون مردم گلو پاره كرد و كجا بايد سكوت كرد.
اينها همانهايي هستند كه وقتي دلشان براي ديدار روي ماه! كدخدا تنگ ميشود، چشمشان را به روي همه ظلمها ميبندند. يادشان ميرود كه فرمانده ناو وينسنس از دست چه كساني براي ساقط كردن هواپيماي مسافربري ما مدال گرفت. يادشان ميرود در جنگ هشتساله امريكاييها چه كمكهاي اطلاعاتي، تسليحاتي و... به صدام كردند. يادشان ميرود طي همه اين سي و اندي سال تحريمهاي دارويي و غذايي و... به اقشار كمدرآمد جامعه چه فشارهايي را وارد كرد.
اينها همانهايي هستند كه دلواپس نصب بنر و بيلبورد عليه امريكا ميشوند و نگرانند كه مبادا جسارتي به حضرت مستطاب استكبار بشود.
آنها روي بامي دراز كشيدهاند كه دو هواي متناقض دارد. مثلا اگر در دورهاي مسئولي بر سر كار باشد كه چشم ديدنش را ندارند، به ترك ديوار اتاق مدير هم خرده ميگيرند و آن را نتيجه سياسيكاري، بيكفايتي، سوءمديريت و... وي ميدانند و دلشان با منتخب مردم صاف نميشود.
اما خدا نكند كه مدير دلخواهشان بر اريكه قدرت تكيه بزند. آنوقت است كه چشمشان را به روي همه ضعفها، اختلاسها، دزديها و... ميبندند. نه تنها چشم خودشان را ميبندند كه دهان منتقدان را هم چفت و بست محكمي ميزنند كه مبادا توهين بشود و ذهن همان مردم مشوش بشود.
مثلا خدا نكند يك اتفاقي مثل حادثه آتشسوزي خيابان جمهوري رخ بدهد. آنوقت است كه شمشير تيز ميكنند، كميته پيگيري تشكيل ميدهند، دستورهاي ويژه ميدهند كه رسيدگي كنيد كه ما مدافع مردم هستيم.
اما اگر در اثر سوءمديريت برخيها چندين نفر در سيل و توفان جانشان را از دست بدهند، اگر نرخ تورم با خود تورم واقعي تناسبي نداشته باشد، اگر فلان مدير كاري براي رفع مشكل مردم نكند، اگر كسي گلويش را براي احقاق حقوق مردم پاره كند، گويي اصلا اتفاق مهمي رخ نداده است. اينجا جان و حق آدمها ارزش پرداختن نمييابد.
اينجا درست همان بامي است كه برخيها علاقه دارند روي آن لم بدهند و به مناظر مورد نظر نگاه كنند. همانجايي كه ميشود بيلبورد يك مراسم را سياسيكاري شهردار ديد و دشمنيهاي دشمن را «كليوم» نديد! اينجا همان جايي است كه نگران عوارض و جيب مردم ميشود شد، نگران پارك و فضاي سبز شد، اما نگران بنزينهاي وارداتيِ بيكيفيتِ رانتي نشد. همانجايي كه ميشود ريزگردها را نديد، گراني را نديد، مشكلات مردم را نديد. اينجا همان جايي است كه ميشود در كمال اميدواري به روي ضعف مديريت «دوستان» عينك دودي زد تا خداي ناكرده برق تدبير چشممان را نزند. واقعا خسته نباشيد. راستي تا به حال كسي به شما گفته بود: «شما خيلي باحاليد؛خيلي!» ما ميگوييم.