در اتاقم نشسته بودم که صدای "ننجون" را از راهرو شنیدم که به شیوه منافقانه و استکبار پسندانهای نطق میکرد. از جناح راست اتاق بلند شدم و با دست چپ در را نیمه باز کردم که بهتر بشنوم. داشت میگفت:
«در پشت ستون سر و صداها بلند و بلندتر میشد و در یک لحظه دوست خوب و مودب بنده آقای بداغی را دیدم که توسط همکارمان جناب آقای قاضیپور به کمدهای جانامهای کوبیده شد و... و منت و خواهشی که آقای خبرنگار میکرد تا بتوانند از دستان پرقدرت همکارمان رهایی یابند...»
عجب! پس داشتیم توی آستین خودمان "مار" پرورش میدادیم؟ یعنی ننجون ما توبهاش را شکسته و باز هم با عوامل موساد همکاری میکند؟ یعنی باز هم با آمریکای جهانخوار دل میدهند و قلوه میگیرند؟
ادامه داد: «خانمهای خبرنگار که همانند دخترم به آنان علاقه داشته و احترام میگذارم در بین راه کمین کرده و سوالاتی داشتند تقریباً در جلوی در معروف...»
کاسه صبرم لبریز شد. دست چپ را به موازات شانه راست بالا بردم و خواباندم توی گوش عامل فتنه و عینکش پرت شد وسط راهرو و اشک توی چشمانش جمع شد. گفتم این حرفها و حرکات در روزنامه چه معنی دارد؟ با جریان انحرافی همکاری مینمایی؟ تشویش اذهان عمومی میکنی؟ برادران سختکوش بالا را صدا بزنم که بیایند کت و کول بسته ببرندت جایی که قوم همسایه ما نیانداخته!
لرزان لرزان روزنامه را نشانم داد. دیدم ای دل غافل! الکی روی پیرزن دست بلند کردیم. طفلک داشت پست اینستاگرامی نماینده رشت را میخواند که توی روزنامهها منتشر شده اما راستش را بخواهید دلجویی نکردیم. چه معنی دارد آدم وسط راهرو یک روزنامه ارزشی بایستد و پست اینستاگرامی بخواند؟