اردوهای جهادی پر است از افراد گمنام و بینام و بیادعایی که حتی اگر تریبون را در اختیارشان قرار دهی به جای تعریف از خود و صحبت درباره کارهایی که انجام دادهاند، تلاش میکنند تا دیگرانی را که در مسیر خودشان بودند تعریف کنند، دیگرانی که با شناخت آنها متوجه میشوی که آنها هم افرادی خاص هستند، در واقع اگر میخواهی از کسی که کار بیشتری میکند سوال کنی، به جای رفتن و نشستن و صحبت با او باید به کنار دوستانش بروی، بر خلاف سیاسیون که در موفقیتها صف میکشند تا عکس یادگاری بگیرند، جهادیها در جاهایی که نیازمند کار است صف میکشند و موفقیتها را به یکدیگر حواله میدهند، این خصوصیات عجیبی است که تاکنون بارها و بارها در مصاحبه با جهادیها به آن برخورد کردهایم، اینبار نیز با یک جهادی صحبت کردیم اما او ترجیج داد از دیگری و رشادتهایش تعریف کند تا خودش، بخوانید ماحصل این گفتوگوی متفاوتی را که در هیچ مصاحبه تفضیلی با مسئولی نمیتوانید نمونهاش را پیدا کنید.
ابتدا خود را معرفی کنید.
مصطفی محمودی هستم همرزم شهید شفیعی البته همرزم در بخش جنگ اقتصادی نه جنگ نظامی و در اردوهای جهادی توفیق داشتیم در خدمت آن شهید بزرگوار باشم.
چطور شد با اردوهای جهادی آشنا شدید؟
سال ۱۳۸۷ حاج محمود شفیعی من را گول زد. (میخندد...)
دقیقاً چه شد؟
شهید شفیعی گفت برویم اردوی جهادی. از اول یک جوری با او صحبت میکردم که چندان نزدیک نشویم، زیرا چندان تمایلی به عملکردهایش نداشتم. سال ۸۷ در یک فضایی با همدیگر هم صحبت شدیم اولینبار ما را گول زد و در اردوی جهادی استان کرمانشاه برد و به تبع آن تا سال ۹۴ که ایشان شهید شدند با هم بودیم.
بعد از شهادت دوستتان هنوز اردوی جهادی میروید؟
تا الان ادامه یافته است.
از خاطراتتان بگویید؟
می خواهم از شهید شفیعی بگویم، مدل شناخت شهید شفیعی و گسترش شناخت ایشان از بالا بوده و جاهایی که او را میشناختند این بود که یک جا آرام و قرار نداشت. از این تیپ افراد نبود که بگوید فقط کارهای فلان منطقه را انجام میدهم. میدید که کجا کار روی زمین است هر جا که کار روی زمین بود محمود شفیعی آنجا بود. این را شعاری نمیگویم. برای درک این موضوع کافی است بروید شهریار، بپرسید که شهید شفیعی را میشناسند، بروید پیشوا میبینید که آنجا هم او را میشناسند، حتی اگر بروید کرمانشاه میبینید که در آن شهر هم شهید شفیعی را میشناسند، بروید شهر ری، رودهن، بومهن هرجا که کار روی زمین بود و نیاز بود که آنجا فعالیت کند و وظیفه ایشان میشد و حول محور وظیفه، کار بر زمین مانده را انجام میداد.
خاطره مهم دیگرم هم باز از شهید شفیعی است و اخلاق خوشی که داشت، او هیچوقت نسبت به اطرافیانش بی تفاوت نبود. وقتی کسی هر چند اولینبار بود که میدیدش اما با او طوری رفتار میکرد و برای او قدم برمیداشت که انگار برای رفیق ۲۰ سالهاش دارد کار انجام میدهد. این نوع اخلاق محبوبش کرده بود و همه با این اخلاق از او نام میبردند.
برای ایشان آدمها مهم بود نه جناح و سمت و سوی حزبیشان، خود فرد برایشان مهم بود، فیلتر نداشت مثلا اینکه بگوید این ریش ندارد حزباللهی است یا نیست و حالا چون فلانی ظاهر متفاوت دارد نباید با او ارتباط داشته باشم اینگونه نبود.
یک سری از جاهایی که در اردوهای جهادی میرفتند گروههای شیعه و سنی در آنجا حضور داشتند برخورد او با آنها چگونه بود؟
بله حتی در برخی جاها رفتیم که گروههایی که در آنجا ساکن بودند فرقهای به نام اهل حق بودند حاج محمود رفتاری خاص با آنها داشت.
با آن گروههای اهل حق برخوردشان چگونه بود و چگونه جذبشان میکرد؟
توضیح بدهم با یک جمله تعریفش کنم. کدام بهتر است برایتان.
هر کدام را که خودتان صلاح میدانید بگویید.
این را بگویم که وقتی شهید میشود پیرمرد ۶۰ ساله اهل حق میگوید من یک بار دیگر یتیم شدم. چکار کرد محمود شفیعی با دل آن پیرمرد که وقتی شهید میشود میگوید من یک بار دیگر یتیم شدم. ما کرمانشاه بودیم یعنی مردم غیور کُرد که سخت احساساتشان را بروز میدهند. چون زندگی آنها در کوه و دشت و دمن است، افراد سختی هستند وقتی به آن سید سادات روستایی خبر شهادت محمود شفیعی را میدهیم، سعی میکند بروز ندهد ولی وقتی اشکش جاری میشود میرود پشت دیوار گریه میکند. این فضای محمود شفیعی در مناطق اهل حق است. یک خاطره بگویم؟
بله بفرماید، قرار بود با خودتان صحبت کنیم همه چیز رفت سمت شهید؟
شهید شفیعی از خودم مهم تر است، اما خاطره، یادم است که ما در به در با حاج محمود در بیابانها داشتیم میگشتیم دنبال آب و عقرب که مقداری از آن آب را و آن عقرب و رتیل را برداریم ببریم پیش فرماندار یا مسئول منطقه که عمق فاجعه را ببیند و به او بگوییم که اهالی اگر این آب را بخورند میمیرند و جام بعدی آن عقرب بود که آن عقرب هم آنها را نیش بزند میمیرند. آب گوگرددار بود به اصطلاح آب غیرآشامیدانی بود که مصرف میکردند در مسیرمان به روستایی رسیدیم روستایی خشک و برهوت. ما وارد روستا که شدیم حاج محمود یک گشتی در روستا زد. دید مردم روستا خیلی اهل حرف و حال و احوال نیستند و بد اخلاق شدهاند. وقتی سلام میدادیم آنها به سختی جواب سلام ما را میدادند وقتی علت را پرسیدیم دیدیم که آنها ۱۰ روز است آبشان قطع است. حتی آن آب گوگرد را هم نداشتند. چون از چشمه قطع شده بود عطش و تشنگی بر آنها غلبه کرده بود. حاج محمود وقتی این صحنه را دید رفت و یک تیم پزشکی برای آنها آورد. از اینجا ارتباط با این روستای سادات شروع میشود و دیگر آن روستا را رها نمیکند. زینب کوچولوی آن روستا را فراموش نمیکرد. وقتی دوستان از حاج محمود سوال میکردند که شما میروی سوریه ما را به خدا میسپاری؛ میگفت برو پیش آن زینب کوچولو برو آنجا زینب کوچولو منتظرت است. آن بیل زدنت مثل این است که یک تیر در سوریه میزنی از آنجا اهالی روستا که اکثرا شیعه بودند حاج محمود را شناختند.
الان هم همه روستاییها هنوز حاج محمود را میشناسند و عاشقش هستند.
ویژگیهای مدل بارز شهید شفیعی را گفتید ولی در رابطه با مدل کارکرد او در اردوهای جهادی نگفتید؟
بیشتر این طور بود که نیاز سنجی میکرد ومیگفت یک گروهی برود کار کند. خودش هم همراه میشد با گروه مثلا اگر قرار بوده که شما یک مدرسه یا مسجد بسازید ایشان هم دنبال شما میآمد و همراه با گروه اجرا میگذاشت و میساخت؛ یا اینکه گروه متخصص را میبرد که آن کار را انجام دهند.
شما فکر میکنید میخواهیم از شهدا یک چیز ماورایی بسازیم ولی اینطور نیست مثل همه بود ولی زمان کار یعنی زمانی که قرار بود برود مسافرت میرفت مسافرت و در زندگیاش هم بهترین غذا را میخورد ولی اگر قرار بود یک کاری انجام شود سختترین کارها برای محمود شفیعی بود. مثلاً اگر داشتیم مسجدی میساختیم سختترین کار کجاست این کار را کسی از دست محمود شفیعی نمیتوانست درآورد. یا اگر غذا کم بود اولین کسی که غذا نمیخورد محمود شفیعی بود. اگر قرار بود نخوابیم و برویم در گروهها سر بزنیم؛ کمترین خواب مال محمود شفیعی بود.
شما فکر کنید رفته بود سوریه امروز آمده و فردا در اردوهای جهادی بود. به او میگفتیم حاجی نیا ما داریم برمیگردیم میگفت یک روز هم یک روز است اصلاً ورودش برای این بود که بیاید پیش بچهها باشد اصلاً این جور نبود که بگوید این کار باید انجام شود و ما برویم انجام دهیم بلکه آن کار را جلوتر از ما انجام میداد، ما دیدیم اگر میتوانستیم انجام میداد.
یعنی آن روحیه فرماندهی عملیاتی داشت و با عمل خودش به افراد نشان میداد چه باید کرد؟
اصلا خروجی این کار مشخص است و الان میتوانم صد نفر را معرفی کنم که محمود شفیعی مستقیما در زندگی اینها تاثیر داشته با رفتارش نه با حرفش که زندگی آنها را از اینرو به آن رو میکرد، هستند و الان هم زنده اند.
یک نکتهای که شاید خیلیها به آن برخوردند چه افراد مدافعین حرم، چه دوستان جهادگر این است که یک سری افراد که درک نمیکنند این کارها را سوالات عجیب و غریب میکنند. یا اینکه چه نیازی وجود دارد که یک نفر برود سوریه بماند یا اینجا مدرسه بسازد. یک عده آنها خیلی تندتر هستند «ببخشید که من این را میگویم» چرا برود و برای بشار اسد کشته شود یک چنین نظرهایی وجود دارد با یک چنین افرادی هم روبرو میشدند، شما میدیدید که یک چنین دیالوگی بینشان به وجود آید که کسی به ایشان بگوید که چرا چنین کاری انجام میدهید، برخورد ایشان چگونه بود؟
اصلا فضای جهادی فضایی است که خیلی از حجابها و دیوارهای دفاعی را میشکند و کسی که با اردوهای جهادی رفت و آمد دارد قطعاً با این جور آدمها روبرو میشود. چون اردوی جهادی فضایی است که همه قشر آدمیدر آن میآیند با تفکرات و جایگاههای متفاوت.
در اردوهای جهادی دکتر هم داریم، مهندس هم داریم، یک نفر کارگر ساده و بنّا هم داریم و با همه تفکری هم میآیند در اردوی جهادی. حالا وقتی طرف میآمد در اردوی جهادی همین حرفها را میزدند ولی حاج محمود شفیعی در آن لحظه شاید جواب نمیداد یکی حرف میزد میگفت شاید حرفت درست باشد ولی رهایش نمیکرد. یک روز یکی از افراد همین حرف را به او زد که چرا شما میروید در آنجا، شما که دیده اید در کشور خودمان محروم داریم چرا میروید سوریه، تو که دیدهای در کشور پایت روی زمین است، در آن لحظه جواب او را نمیداد. همراهش میکرد با رفتارش و عملش جوابش را میداد و میگفت یک روز هم این نیاز است.
یک روز دیدم در اردوی جهادی جواب همان فرد را که گفته بود چرا میروی سوریه را داد و گفت اگر امثال شفیعیها یا امثال شهید حججیها نروند سوریه تو هم نمیتوانی اینجا بیل بزنی و تو هم اینجا دیگر موضوعیتی نداری به جای اینکه اینجا بیل بزنی باید بروی لب مرزت و در کشورت با آنها بجنگی، ما آنها را نگه میداریم تو به اینجا برس.
نکته خاص دیگری اگر هست بگویید.
نکته خیلی زیاد است اگر انسان بخواهد بگوید ولی درباره محمود شفیعی فقط صحبت کنیم درباره مسائل جهادی که چیزی نگوییم.
فرقی نمیکند هر نکته خاصی که به نظرتان میآید بگویید؟
من یک دانه از محمود شفیعی میگویم و یک دانه هم از اردوهای جهادی میگویم چرا فقط از محمود شفیعی میگوییم چون محمود شفیعی عملا این را نشان داد که جهاد فقط اردوی جهادی نیست. شما اینجا یک قدم برای یک نفر برای رضای خدا بردارید میشود اردوهای جهادی، همان لحظه میشود اردوی جهادی، چه کسی میتواند این کار را انجام دهد. چه کسی میتواند یک قدم برای فرد دیگری بردارد، فقط به خودش فکر نکند، محمود شفیعی زیاد غصه نمیخورد کسی زیاد غصه میخورد که به خواستههای خودش فکر کند.
غذای من، پول من، کار من، بچه من، چکم پاس نمیشود، کمبود چکم را چکار کنم این افراد زیاد غصه میخورند. نه اینکه آدم بی تفاوت باشد باید آن را هم پیگیری کند ولی غصه آن را نخورد. محمود شفیعی غصه دیگران را میخورد اینجا باشد اینجا غصه میخورد. مدل کلان تر آن سوریه میشد مدل محرومیت آن جهادی میشد، مدل شهید آن میشود در زندگی مردم این مدل اگر شروع شود برای هر کسی نمیخواهد سوریه هم برود ولی آخرش عاقبت به خیری است اگر همه ماها، خودم و همه مردم این مدل زندگی کنیم میشود جامعه مردمی.
اربعین چیست، اربعین میروی همه فدایی همدیگر میشوند. یک نفر دارد به ۲۰ میلیون نفر خدمت و جان فدا میکند شب و روز این میشود زندگی مهدوی، تفکر جهادی میشود، یعنی تفکر محمود شفیعیها، این اگر بشود جامعه ما آن موقع میشود ۲۰.
درباره اردوی جهادی بگویم فضای جهادی و اردوی جهادی. یک چیز را میشود به پدر و مادرها انتقال داد. این است که اگر بخواهند بچههاشان بیمه شوند، توانمند شوند، یک بچه قوی داشته باشند یک آدم قوی که روی پای خودش بایستد اردوی جهادی راه آن است.
اگر جنگ نبود حسن باقری و شهید باکری را میآورد. در بحبوحه جنگ یک باره حسن باقری و باکری میشود الگو در این زمانه تنها قسمتی که میتواند برای ما آدمهای قوی بسازد شرکت در اردوهای جهادی است، غیر از این مدل دیگری نداریم یعنی آن روزی که کسی کار جهادی میکرده دیگر نرود، دیگر نفس نمیکشد. میدانید چرا چون فضای شهر فضای آلوده است و در آلودگی هم نفس کشیدن سخت است مثل این است که یک نفر پا شود و برود در کوه نفس بکشد و ششهایش را پر کند و دوباره برگردد به شهر به این کار جهادی میگویند، که بروید نفس بکشید و برگردید.
شما که توصیه میکنید به پدر و مادرها شما هم به فرزندتان اجازه میدهید جهادی بشود؟
از دو ماهگی در اردوی جهادی بوده.
نه اینکه شما برده اید او را یعنی اینکه خودش برود؟ یعنی نگرانی ندارید که بچه من میخواهد یک جاده مالرو برود که بلایی سرش بیاید.؟
بزرگ بشود میرود و چه تدبیری در این است که اگر اینجا باشد بلایی سرش نیاید، چه کسانی اینجا بودند و بلا سرشان آمده، دنبال کیف و حال هم بودند بلا سرشان آمده چه تضمینی وجود دارد! بچههای جهادی که رفتند و آمدند ۱۴-۱۳ تا شهید دادهاند. ولی روزانه در حدود هزار نفر دارند کشته میشوند. در ایام عید چند هزار نفر کشته میشوند.
شما اگر گوشه خانه تان خراب شود پسری که شغل دکتری دارد میگوید من شأن دکتری دارم نمیتوانم بروم خانه را تعمیر و تمیز کنم ما در ایران همه در یک خانهایم اگر گوشهای خراب شود همه باید برویم و آن را آباد کنیم، میگویند مسئولان باید بروند، حالا مسئول نرود ولی خانهات است.
نویسنده: قاسم غفوری - مائده شیرپور