نميدانم چرا اگر ما هزار بار ديگر هم«به دنیا آمدن» را تجربه كنيم «عادت نميكنيم» كه جشنواره يك جايي براي مديران سياسي است تا بيايند و سوار بر هنر شوند. و سهم ما هم جز يك «آبنبات چوبي» بيمزه چيز ديگري نخواهد بود. اين جشنواره جايي است براي «لانتوري»ها كه با «خشم و هياهو» بيايند و فرياد بكشند كه «كفشهايم كو» و به بهانه گم كردن كفشهايشان به هركسي «باركد» بزنند و از مردم ايران و نظام اسلامي يك تصوير در نهايت «وارونگي» به نمايش بگذارند.
جشنواره مورد نظر آقايان جايي براي «نفس» كشيدن منتقداني مثل حيدر ذبيحيِ «باديگارد» نيست. اينجا توي دهان منتقدان «سيانور» ميريزند. آقاي مدير مثل «اژدها وارد میشود» اما نترسيد. نه آن اژدهاي ترسناكي كه فكرش را ميكني؛ نه. اينجا اتفاقا همه از دم بوي عطر و ادوكلن ميدهند و همه با آن لباسهاي آخرين مد غربستان! خوشتيپ هستند!
اينجا جايي است كه «دختر» ديده ميشود، اما براي ديدن فيلمهاي ارزشي «نقطه كور» وجود دارد.
اينجا آدمهاي انقلابي بايد نيش برخيها كه شبيه «مالاريا» هستند را تحمل كنند و صدايشان هم درنيايد. اينجا جاي آن نيست كه اجازه بدهند برخيها روي سن بروند و تشت «رسوايي» برخي مديران را بر زمين بكوبند. اينجا تا «ابد و يك روز» ديگر، جاي كساني است كه چندان به سينماي در تراز انقلاب اسلامي توجهي ندارند و براي فيلمهايي كه پيش از اين به سياهنمايي ايران پرداختهاند فيلمهاي «زاپاس» آماده ميكنند.
توي اين جشنواره مهم نيست كه آخرينبار چه فيلم خوبي براي تقويت ايران ساخته شده است. فقط از تو ميپرسند «آخرین بار کی سحر رو دیدی؟» جشنواره سيوچهارم جايي براي «دلبري» فيلمهايي بود كه انگار در «هفتماهگي» به دنيا آمدهاند. فيلمهايي كه فحش دادن را خوب مشق كرده بودند. انگار هر آنچه ديديم در «نیمه شب اتفاق افتاد»ـه بود كه آقايان خواب بودند و نديدند كه چه كردهاند. اما مهم نيست.
براي حفظ سينماي انقلاب بايد «ايستاده در غبار» بماني. بايد خودت را آماده كني كه در مقابل موج روشنفكراني كه بوي سيگار ميدهند سينه سپر كني و راهي را بروي كه آنها نميخواهند بروند.
بايد تمرين كني شبيه ابراهيم حاتميكيا بشوي. همه سيمرغها را پَر بدهي تا بروند، اما تو بر آنچه عهد كردهاي استوار باشي.
كار دشواري است كه همرنگ جماعت نشوي و به افتخار روزهاي پسابرجامي كف نزني. كار سختي است كه پايت را در كفش اعتقاداتت كني و كفِ كفشت هيچ روبوسي و همآغوشي با فرشِ قرمزهاي خارجي نداشته باشد. بايد مثل «حيدر» همه هوا و هوسهايت را «ذبح» كني تا آرمانهايت را زنده نگاه بداري.
اصلا آنها كه جيبشان را از سيمرغها پر كردند را بيخيال. انگشتر خوشركاب حاج قاسم را بچسب كه از همه سيمرغها باارزشتر است.