تجزیهطلبی، تعارض منافع امریکا و رژیم صهیونیستی، افول امریکا به عنوان ابر قدرت و شوی آلسعود و امریکا درباره خرید و فروش تسلیحات همه مسایلی است که در بخش دوم مصاحبه سیاست روز با دکتر علیرضا موسویزاده استاد دانشگاه و انگلیسشناس و متخصص امور و مطالعات تاریخ امپراتوری، سیاست و دیپلماسی معاصر انگلستان پیگرفتیم.
اینبار در این گفتوگو و البته در ادامه روالی که از مصاحبه قبلی شروع کردهایم سعی کردیم درباره چرایی جداییطلبی بارزانی آن هم در شرایط بحرانی عراق و البته پیروزیهای گسترده این کشور در مقابل تروریستها سوالاتی را مطرح کنیم. در کنار آن گریزی به رویکرد متفاوت امریکا و رژیم صهیونیستی در برخورد با ماجرای تجزیهطلبی بارزانی زدیم تا رسیدیم به این نقطه نظر از موسویزاده که بیان میدارد امریکا به دلیل بالا رفتن هزینههای اسرائیل نمیخواهد ادامه حمایت از این رژیم را ادامه دهد و همین موضوع باعث رفتارهای متفاوت این دو متحد در قبال زیادی خواهی بارزانی شده است.
در کنار این مباحث گریزی هم به موضوعات آینده پژوهی و پیش بینی رفتارهای آینده امریکا داشته و اینطور عنوان شده که امریکا ابر قدرت رو به افولی است که اکنون برای بقا نیاز دارد به مشکلات داخلی خود نگاه کند و همین موضوع باعث خواهد شد که کمتر در چهره یک پلیس بینالمللی!! آنطور که قبلا ادعا داشت دیده شود. در ادامه موضوعات همچنین سوالاتی درباره تفاوتهای ترامپ و اوباما مطرح شده و نتیجه و برآیند این مباحثه هم اینطور رقم خورده که اوباما و ترامپ هر دو از سیاستهای کلان امریکایی ریشه گرفته و تفاوتی با یکدیگر ندارند گرچه ترامپ هیاهوی بیشتری دارد اما سیاستهای کلان این دو رئیسجمهور در عمل تفاوتی نخواهد داشت.
یک اتفاق دیگر که در منطقه روی میدهد بحث تجزیهطلبی بارزانی است. اصلا چرا او در چنین مقطعی بحث تجزیهطلبی را مطرح کرد آیا از جایی دستور گرفته بود یا...
این موضوع باید ریشهای بررسی شود. مسئله کردهای عراق از ۱۹۹۱ که صدام وارد کویت و سپس اخراج شد شروع شد. زمانی که میخواستند عراق را منزوی کنند. چون صدام جنایتهای بسیاری علیه کردها صورت داده بود سعی کردند تا با پوشش به این منطقه بر صدام فشار بیاورند. در منطقه کردستان حوزههای نفتی و اقتصادی قابل توجهی قرار دارد با تکیه بر آن به تقویت اقلیم کردستان روی آوردند اما بحران داعش نیز شرایط را برای تقویت این منطقه در شرایط بحرانی کل منطقه ایجاد کرد. اما در مجموع این رفتار تجزیهطلبانه نه به نفع عراق است و نه نفع منطقه و نه حتی کردهای عراق. از دیدگاه بینالملل میگویم که قومیت گرایی و استقلال به نفع هیچکس نخواهد بود. اکنون در اسپانیا جداییطلبی در حال شکلگیری است که به شدت سرکوب میشود.
چنانکه پس از رأیگیری کردستان عراق همه جهان به حمایت از دولت مرکزی عراق چرخید علتش آن است که آقای بارزانی برای چانهزنی با دولت مرکزی این کار را کرد در حالی که این جداییطلبی هیچ سودی برای عراق و کردستان عراق به همراه ندارد.
اما کردهای عراق تا قبل از تلاش برای تجزیهطلبی متحدان زیادی داشتند چرا با عنوان شدن تجزیهطلبی همه پشتشان را خالی کردند؟
در سیاست و سیاست بینالملل حقوق بشر و دوستی وجود ندارد. رفیق و رفیق بازی در منافع وجود ندارد. اینکه بگویند چرا در گذشته همه با من همکاری میکردند و الان انجام نمیدهند این معنا ندارد چراکه در گذشته مسئله مبارزه با تروریسم مطرح بود و لذا همه از عملکردهای صورت گرفته در این عرصه حمایت میکردند اما اینکه در این میان کسی بخواهد ساز جدایی بزند دیگر کسی از آن حمایت نمیکند و همه در کنار دولت عراق قرار میگیرند.
اینکه کردستان عراق بگوید که آمریکا یا دیگران به آنها خیانت کردهاند امری غیرواقعی است چراکه رویکردی که به سمت دولت عراق در این جریانات صورت گرفته برگرفته از اصل پالتیک یا همان سیاست والا است. بحث، بحث منافع است. یعنی اینکه این جدایی طلبی به نفع هیچکس نبود و دومینوی آن به سایر مناطق گسترش مییافت که قابل پذیرش هیچکس نبود و از سوی دیگر کردستان عراق یک منطقه اقتصادی است که باید حفظ شود، لذا کل این موضوع باید جمع شود بنابراین رویکرد همگانی به سمت حمایت از عراق رفت.
اما چرا اسرائیل از این ماجرا حمایت کرد؟ آیا میان آمریکا و اسرائیل تفاوت دیدگاه ایجاد شده است؟
آمریکا از اسرائیل خسته شده است و در همین حال رویکرد آمریکا به سمت شرق است. از مسئله اعراب و اسرائیل که بیش از ۶۰ سال گذشته خسته شده است و کمکم دارد کنار میکشد و میخواهد دردسرهای خود در خاورمیانه را کمتر کند. آمریکا در عراق و مناطق مختلف به قولی دستش سوخته است، لذا در سوریه هم شاهد بودیم که به دنبال اقدام نظامی گسترده نبود.
در مجموع نگاه آمریکا با نگاه اسرائیل متفاوت است چراکه یهودی آمریکایی از دیدگاه خود منافعش را میبیند و یهودی اسرائیلی نیز از دیدگاه خود منافعش را میبیند. آمریکا منافعش در جای دیگری است و اسرائیل این خطر را درک میکند و بسیاری از چیزهایی که درباره فروش سلاح در منطقه گفته میشود اینها بیشتر یک نمایش است و تفاهمنامه، در واقعیت نه اسلحهای و نه پولی رد و بدل شده است خیلی از آنها در حد رسانهای است حتی درباره عربستان. اسرائیل احساس میکند که رویکرد آمریکا به سمت شرق رفته در حالی که در منطقه نیز ایران قدرتمند است، لذا احساس خطر میکند. اکنون چیزهایی در منطقه دیده میشود که فکرش را هم نمیکردید. مثلاً ائتلاف اسرائیل با عربستان، اکنون زمزمههایی نیز وجود دارد مبنی بر اینکه پادشاه عربستان برود اسرائیل. عربستان نیز احساس خطر میکند چراکه وقتی ایران از این حوزه استراتژیک خارج بود، آمریکا از عربستان و ترکیه به عنوان یدک کش استفاده کرد، ولی اکنون که شرایط تغییر کرده عربستان نیز احساس تزلزل میکند چراکه میداند که نفتش آن دیگر ارزش قدیم را ندارد، چنانکه به روسیه رفته و خواستار هماهنگی با آنها در حوزه نفتی شده است. ترکیه شرایط دیگری دارد. لذا رفتارهای اسرائیل و عربستان رفتارهای برآمده از عصبانیت است نه عقلانیت.
با توجه به این شرایط که گفتید میتوان نتیجه گرفت که نگاه آمریکا به اسرائیل از رویکرد حمایتی به رویکرد منافعی تغییر کرده است؟
ابتدا هم حمایتی نبوده و منافعی بوده است چراکه اگر چیزی در چارچوب منافعشان نباشد، از آن حمایت نمیکنند.
با توجه به این شرایط رفتار آینده آمریکا در منطقه بیشتر به چه سمتی حرکت خواهد کرد؟
اولاً آمریکا نسبت به قبل در حال افول است و حتی آن آمریکای ۲۰ سال قبل نیست. به هر حال تعهدات گستردهای که آمریکا در جهان دارد، دارای هزینه است و آمریکا دیگر توان پرداخت این هزینهها را ندارد پیش از این نیز فرانسه، انگلیس و شوروی و سایرین چنین دوران افولی را داشتهاند. اینکه سیاست انتخابی آمریکا چنان شده که درون را بنگر نه برون را بر اساس این است که معتقدند باید قبل از غرق شدن به درون برسند، به جای آنکه تعهدات بینالمللی داشته باشند.
بنابراین آمریکاییها در دیدگاهشان اولویت اول شرق آسیاست بعد خاورمیانه و سوم اروپا. به دلیل اینکه اروپا از زمان جنگ دوم جهانی تا به امروز به رغم آنکه ۴۰ درصد روابط اقتصادی آمریکا با اروپا بوده اما در حقیقت دائماً برای آمریکا هزینه آور بوده است مسائل خود را نمیتوانستند حل کنند و همواره دست گدایی به سوی آمریکا داشتهاند. آمریکا برای این خاورمیانه را اولویت دوم خود قرار داده که در آینده خاورمیانه پویایی اقتصادی خواهد داشت. از دید آمریکا در نهایت اروپا سومین و خاورمیانه دومین و شرق آسیا اولین اولویت ارتباطی است.
میتوان گفت آمریکاییها به این نتیجه رسیدهاند که بار دیگر باید تئوری دهه ۱۹۷۰ کیسینجر وزیر خارجه آن زمان آمریکا را اجرایی کنند که بر اساس آن به همه بازیگران منطقهای و جهانی به اندازه توانشان بازیگری داده شود و آمریکا صرفاً جنبه مدیریتی را دارد تا از هزینههای آمریکا کاسته و دیگران هزینهها را بپردازند؟
این دیدگاه برای آن دوران بوده است که روی کاغذ بود. اما در عمل این است که اگر به تبعیض اقتصادی و اجتماعی دامن زده شود، معضلی برای خود آن عاملان میشود. بنابراین تخصیص منابع اقتصادی و اجتماعی را عادلانه صورت دهید تا خود هم در ثبات و آرامش باشید این تعبیر صحبتها و نظرات کیسینجر است که گفته شد. البته تجربه نشان داده که قدرتها تا زمانی که سرشان به سنگ نخورده این رویه را درپیش نمیگیرند. اتفاقاتی که در خاورمیانه روی میدهد ریشهاش برای گذشته است، در همین چارچوب است که بخشی از آن برای ۵۰ سال قبل و بخشی برای ۱۰ سال قبل و... است. اگر بخواهیم به صورت ریشهای به موضوع نگاه کنیم ریشه بحرانها بعد از فروپاشی عثمانی است. بعد از فروپاشی عثمانی، جنگ سرد به مرور شکل گرفت و کشورهای غربی خاورمیانه را تقسیم کردند مشکلات منطقه به قولی رفت زیر فرش و مسکوت ماند و با پایان جنگ سرد این دردها اکنون روند درخواست مطالبات شکل گرفته است.
جان کری میگوید که آمریکا دیگر پلیس جهان نیست، اوباما نیز میگوید نظامی گری قدرت آمریکا نیست، بلکه دلار و رفتارهای اجتماعی آمریکا شاکله قدرت آن است و در نهایت ترامپ نیز میگوید اروپا و ناتو باید هزینههای امنیت خود را بپردازند. این نوع گفتارها را چگونه ارزیابی میکنید؟
عملاً طیفی که اکنون در آمریکا قدرت را در دست دارد با تیم گذشته یعنی اوباما هیچ تفاوتی ندارد و این جملاتی که شما گفتید نشانگر همین هماهنگی است، فقط،های و هوی ترامپ بلندتر از اوباما است. اینکه آمریکاییها به عرصه داخلی معطوف شده و از آن دست و دلبازی که برای حفظ منافعشان انجام میدادند کاستهاند به معنای همان افول است. اینکه کری میگوید ما دیگر پلیس جهان نیستیم همین صحبتهایی است که ترامپ میگوید مثلا میگوید ناتو باید برای امنیت خود هزینه کند یا آسیای جنوب شرقی باید دست در جیبشان کنند.
یعنی سیاست آمریکا به سمت کم کردن هزینههای جهانی سوق یافته است؟
منافع ملی همواره ثابت است، با تغییر افراد و احزاب تغییر نمیکند و صرفاً در قالب گفتار تغییر میکنند. احزاب بخشی از ساختار کلان هستند و نمیتوانند برای خودشان برنامهریزی و تصمیم داشته باشند. چنانکه بنجامین دیزراییلی نخستوزیر انگلیس در قرن نوزدهم میگفت وقتی دولتها بر سر کار میآیند سیاستها از قبل در کازیو هستند یعنی سیستم همان است و دولتها یک مسائل ظاهری هستند.
نویسنده: قاسم غفوری- مائده شیرپور