شنبه: امروز صبح با صدای زنگ تلفن از خواب پریدم. آقای "میم" پشت خط بود. نه گذاشت و نه برداشت و یهویی گفت معاون سابق ما را در خیابان دستگیر کردهاند و برای بازجویی بردهاند. دلم سوخت. بنده خدا خیلی لاغر و ضعیف است و بعید به نظر ميرسد طاقت گفتمان برادران را داشته باشد.
یکشنبه: از بالا تلفن زدند که اگر وثیقهاي دارم بیاورم که معاون سابقم را آزاد کنند. توضیح دادم که به من ربطی ندارد و تقصیر خودش است. آدمی که نتواند حواسش را جمع کند که سر دیگران توی حساب و کتابش نباشد به چه دردی ميخورد. حیف آن یکی معاون سابق ما نیست که هزار تا کار صواب و ناصواب ميکرد و صدایش هم در نمیآمد؟!
دوشنبه: امشب مهمان داریم. رفتم سر کوچه از مشرجب میوه فروش "گیلاس" و "موز" و چند قلم میوه بخرم. مشرجب خیلی باانصاف است و رعایت جیب مردم را ميکند. اهل سیاست نیست وگرنه همان وقت به عنوان وزیر بازرگانی انتخابش ميکردم. موقع خداحافظی گفت فلانی از این "هلو"ها هم ميبردی. خوشمان آمد. کمکم دارد با اصول سیاست آشنا ميشود.
سهشنبه: آن یکی معاون قدیم مرا هم دستگیر کردهاند. به مسئولان دفترم سپردهام که هرگونه رابطهام را با ایشان انکار دارند. اصلا چه معنی دارد آدم با معاون سابقش ارتباط داشته باشد؟!
چهارشنبه: رفتهاند سراغ معاونان دیگر بنده که دستگیرشان کنند. این روزها بیشتر نگران "آقا صفر" هستم. بنده خدا آبدارچی سابق من است و هفت سر عائله دارد. نگرانم که نکند قربانی تسویه حسابهاي جناحی بشود. طفلکی آدم پاکدستی هم هست و تا امروز فقط چند مورد قند و چای اختلاس کرده است.
پنجشنبه و جمعه: یادداشتهاي این دو روز قابل نوشتن نیست. فقط مينویسم که از "هندوستان" مهمان داریم و انشالله مشکلات مملکت را همین دو روزه حل ميکنیم و معاونان سابق ما هم از حبس بیرون ميآیند. این مهمان ویژه هندی بنده قبلا هم خیلی محبت کرتاهه!!