«یکتا»، «صبا» و «مونا» در اثر سوختگی شدید جان باختند. به همین سادگی. به همین راحتی.
به راحتی وعدههایی که حضرات دادند. به سادگی دروغی که روی بیلبوردهای شهری خورد تا رای مردم را به صندوق خودشان بلغزانند. همین اسفند ۹۵. همان روزهایی که روزنامه «دولت» تیتر زد: «پس از دههها انتظار و با حضور رئیسجمهوری...سرانجام گاز به زاهدان رسید»
و ما هم بعد از نزدیک به دو سال همچنان خیالمان خوش بود که «واقعا» گاز به زاهدان رسید. چشممان را به روی کپسولهای گازی که مردم کول میکردند، بستیم. صفهای طولانی را ندیدیم تا باور کنیم پس از دههها آقایان واقعا به مرکز محرومترین استان کشور گاز رساندهاند. اما زهی خیال باطل که آنچه به مردم نجیب زاهدان رسید، وعدهی سر خرمن بود تا مرکب آقایان از پل اردیبهشت ۹۶ بگذرد.
فاجعه همین جا تمام نمیشود. وزیر آموزش و پرورش خیلی شیک جلوی میکروفونها میایستد و به دوربینهای مستقر در حیاط پاستور زل میزند و میگوید: «با این روندی که داریم برای اینکه بتوانیم روزی به مردم بگوییم که از امروز در هیچ کلاسی بخاری غیرایمن وجود ندارد، خیلی طول میکشد... با این روندی که داریم شاید تا ۸ و ۹ سال دیگر نتوانیم این کار را انجام بدهیم.»
والدین عزیز! دقت کردید؟ پس اگر جان بچههایتان را دوست دارید که دارید، تا هشت نه سال دیگر قید تحصیلشان را بزنید. دو تا دولت دیگر باید بیاید و وعده بدهد و برود تا شاید بخاری مدارس کشور ایمن شود.
تازه این فقط برای بخاری است. اگر میخواهید دیوار کلاسی نریزد، اگر توقع دارید بیماران جنسی در مدارس نَپِلکند و اگر میخواهید دهها بلای دیگر بر سر فرزندان دلبندتان نیاید باید حالا حالاها منتظر باشید.
برای اینکه بچههای این سرزمین (آنهایی که کلاسهایشان «سقف» دارد) دو تا دولت دیگر باید رای مردم را بگیرد و در ازای آن شما را به «وعده» نسیه آینده «امید»وار کند.
اصلا هم مهم نیست که چگونه گاز به زاهدان رسید، اما یک مدرسه «غیرانتفاعی» و نه «دولتی»، نه در روستاهای محروم که در مرکز استان، نتوانست برای دستهای یخ کرده «یکتا»، «صبا» و «مونا» یک بخاری گازی تامین کند!
مردم حواستان باشد. همانطور که آن بهاصطلاح «نماینده» مثلا تقطیعشده گفت، ما فعلا باید ... بخوریم. چون ما انتخاب کردیم که چه کسانی بر مسند بنشینند و جز وعده و ادعا و حواله به آینده کار دیگری نکنند.
این چوبی است که از «تَکرار» حضور بازنشستههای بیانگیزه و همیشه مدعی، از حضور آدمهای شکمسیر بر مسند قدرت، از آنها که بچههایشان با خودروی پلاک قرمز به مدارس آنچنانی میروند، بر تمام وجودمان مینشیند.
سه تا بچه «مردند» مثل همهی امیدهایی که در این سالها مردند. مثل وعدههایی که «برخیها» توی دهانشان گذاشتند تا در گوش ما فرو کنند، اما دست آخر...
برخی حرفها را نمیشود نوشت. تا همینجایش هم باید کلی مراقب زبان و قلممان باشیم، باید دست و دلمان بلرزد که اگر کمی درد مردم را بگوییم، حضرات مسئول را «مکدر» نکند و سفارش ما را به «برخیها» نکنند.
واقعا جان بچههای معصوم زاهدان اینقدر ارزان است که هیچکس از شنیدن آن دق نمیکند، هیچ وزیر و وکیل و مسئولی استعفا نمیکند و هیچ برخورد جدی صورت نمیگیرد؟
قدیمیها میگفتند خاک سردی میآورد. اما «داغ» دل پدر و مادر این بچهها کِی سرد میشود؟
آقایانی که برای اجرا کردن سند کذایی ۲۰۳۰ همه کار کردید، آقایانی که با «برجام» بیفرجامتان همچنان دارید به عقب برنمیگردید، کِی یاد میگیرید که مردم را سرِ کار نگذارید؟ تا کِی باید منتظر باشیم و دلمان خوش باشد که بالاخره یک روزی کمی، فقط کمی دغدغه دستکم در ظاهرتان، در کلامتان و در وعدههایتان ببینیم؟
آقای وزیر! اگر میخواهید با مقصران آتشسوزی مدرسه زاهدان برخورد شدید اداری کنید، اول از خودتان شروع کنید. آقای دادستان! تا چه زمانی فقط باید بر لزوم رعایت مولفههای استانداردسازی در مدارس تاکید کرد؟
اصلا اصل سوم و سیام قانون اساسی را بگذاریم در کوزه! برای زنده ماندن بچهمدرسهایها چه باید بکنیم؟ یقهی کدام مسئول را که کمی احساس مسئولیت سرش میشود بگیریم؟!
نویسنده: مهدی رجبی