صد و چهارده
پابرهنه از راهروی مجلل معبد عبور کردم
چندین دهه انزوا و سوءمدیریت، تلفات خود را از نمای ساختمانها و رنگهاي پوسیده گرفته بود، اما هر کس ميتوانست تصور کند چرا زمانی اینجا «جواهر آسیا» بود. قلب «رانگون»، معبد رفیع «شودگون پاگودا» است. این معبد بودائی، ۲۵۰۰ سال قدمت دارد، دارای برجهاي طلایی درخشان و تعداد بیشماری مجسمه طلایی بوداست. به عنوان نشانهاي از احترام به آداب و رسوم محلی، کفشهایم را درآوردم و پابرهنه از راهروی مجلل آن عبور کردم. مامورین امنیتی از درآوردن کفشهایشان متنفرند؛ زیرا به آنان حس آمادگی کمتر در مواقع اضطراری را ميدهد. اما خبرنگاران آمریکایی آن را تفریحی عالی ميدانستند و عاشق نگاه کردن به رنگ قرمز براق ناخن پایم بودند که یکی از آنان آن را «آژیر سکسی قرمز» توصیف کرد.
به همراه تعدادی از راهبان و تماشاچیان، چند شمع و بخور در مقابل یکی از مجمسههاي بزرگ بودا روشن کردم. سپس من را به سمت یک زنگ بزرگ به وزن ۴۰ تُن بردند که به خاطر وزنش مشهور بود. راهبان یک میله مطلا به من دادند و از من دعوت کردند تا سه بار به زنگ، ضربه بزنم. سپس، آنگونه که یادم دادند، روی یک مجسمه کوچک بودا ساخته شده از مرمر سفید به عنوان نشانی از احترام سنتی یازده فنجان آب ریختم. سوال کردم: «میتوانم یازده آرزو بکنم؟» این سوال، یک آشنایی جذاب با فرهنگ برمه بود. اما این برنامه، چیزی فراتر از یک بازدید بود. امیدوار بودم با دیدار از معبد مورد احترام «پاگودا»، به مردم برمه این پیام را بدهم که آمریکا برای تعامل با آنان و نیز دولتشان علاقمند است.
سرانجام، غروب آن روز به شخصه با «سوکی» در ویلای کنار دریاچه، جایی که سفرایی آمریکایی در آنجا زندگی ميکردند، ملاقات کردم. من کت سفید و شلوار مشکیام را پوشیده بودم؛ یادداشت توصیه احتیاطآمیز در مورد لباسها، رسماً به فراموشی سپرده شده بود. «سوکی» هم با همان لباس از راه رسید که این اتفاق برای همه زنگ تفریح بود. ما به همراه «درک میچل» و «کرت کمپبل» نوشیدنی صرف نمودیم و سپس دو نفری، شام را به صورت خصوصی صرف کردیم. حزب سیاسی او در نوامبر ۲۰۱۱، اجازه ثبت پیدا کرده بود و در پی جلسات متعدد بین رهبران، آنان تصمیم گرفتند در انتخابات سال ۲۰۱۲ شرکت کنند. «سوکی» به من گفت که خودش شخصاً در انتخابات پارلمانی شرکت ميکند. پس از گذشت سالهاي طولانی از تنهایی اجباری، این موضوع یک چشمانداز هیجانانگیز بود.
هنگام صرف شام، برداشتم از «تین سین» و سایر مقامات دولتی که در «نای پای تاو» ملاقات کرده بودم را ارائه دادم.
من همچنین بعضی خاطرات اولین حضورم در انتخابات ریاست جمهوری را با او در میان گذاشتم. او سوالات زیادی درباره آمادگی و روند کاندیدا شدن از من پرسید. تمام این سوالات برایش خیلی شخصی و مهم بودند. میراث پدر کشته شدهاش، قهرمان استقلال برمه روی شانههایش سنگینی ميکرد و به او انگیزه ميداد. میراث پدری او روح ملت را تصرف کرده بود اما این میراث، همچنین منجر به ارتباطات با ژنرالهايي شده بود که مدت مدیدی او را زندانی کرده بودند.
صد و پانزده
ما دور یک میز چوبی بزرگ نشستیم
او دختر یک افسر و فرزند ارتش بود و هرگز نسبت به ارتش و قوانین آن بیاحترامی نکرد. او با اطمینان به من گفت که میتوانیم با آنان همکاری کنیم. به نلسون ماندلا در آفریقای جنوبی فکر میکردم که پس از آغاز ریاست جمهوریاش، زندانبانانش را در آغوش گرفت. آن لحظه عالیترین نقطه ایدهآلگرایی و سختترین لحظه عملگرایی بود. «سوکی» هم خصوصیاتی مشابه داشت. او مصمم بود تا کشور را تغییر دهد و پس از چندین دهه انتظار، او آماده مصالحه، تمجید از دشمنان سابق و ایجاد هدف مشترک با مخالفین قدیمی خود بود.
قبل از اینکه مهمانی را ترک کنیم، «سوکی» و من هدایای شخصی به یکدیگر دادیم. من چندین جلد کتاب آمریکایی که فکر میکردم از خواندن آنها لذت میبرد و یک اسباببازی برای جویدن سگش آورده بودم. او به من یک گردنبند نقره که خودش آن را از روی غلاف دانه برگرفته از یک طرح قدیمی برمهای طراحی کرده بود، هدیه کرد.
صبح روز بعد «سوکی» و من یکدیگر را در خانه زمان کودکیاش مربوط به دوران استعمار در آن سوی دریاچه ملاقات کردیم. کف خانه از چوب جنگل بود و سقف بلندی داشت. فراموش کردن اینکه اینجا برای مدتی طولانی زندانش بوده، ساده بود. او من را به بزرگان حزب خود معرفی کرد که در دهه هشتاد زندگی خود بودند، زندگی خود را در سالهای مدید تعقیب سپری کرده و به سختی میتوانستند تغییراتی که اکنون میبینند، باور کنند. ما دور یک میز چوبی بزرگ نشستیم و به داستانهای آنان گوش کردیم. «سوکی» با این افراد سلوک خاصی داشت. او یک شخصیت جهانی و نمادی در کشورش بود اما با این بزرگان با احترام و توجهی که شایسته آنان بود، رفتار میکرد و آنان به خاطر این رفتار، عاشق او بودند.
سپس ما در میان باغش که با رنگ صورتی و شکوفههای قرمز جلوه خاصی داشت، قدم زدیم. سیم های خارداری که در اطراف مِلک او بود، یادآور انزوای گذشتهاش نیز بود. ما در ورودی باغ بازو در بازوی هم ایستادیم و برای جمعیت خبرنگارانی که تجمع کرده بودند، صحبت کردیم.
من به «سوکی» گفت: «شما فردی الهامبخش بودهاید، شما حامی تمام مردم کشورتان هستید که سزاوار همان حقوق و آزادیهایی هستند که مردم همه دنیا لایق آن هستند.» من قول دادم که ایالات متحده در مسیر حرکت تاریخیشان به سوی آیندهای بهتر، به عنوان دوست مردم برمه باقی خواهد ماند. او به دلیل حمایت و مشورتهایی که طی ماهها و سالهای گذشته داده بودیم، از روی بخشندگی از من تشکر کرد. او گفت: «این، سرآغاز آیندهای جدید برای همه ماست که فراهم شده و میتوانیم آن را حفظ کنیم.» این همان ترکیب خوشبینی و احتیاطی بود که همه ما حس کردیم.
من خانه سوکی را ترک و به سمت یک گالری هنری در همان حوالی که به هنرمندان گروههای اقلیت قومی بیشمار برمه بود، اختصاص داشت، رفتم. آنان حدود ۴۰ درصد از جمعیت کشور را تشکیل میدادند.
صد و شانزده
هر عملی با عکسالعمل ما جبران ميشود
دیوارها از عکس بسیاری از چهرههاي برمه پوشیده شده بود. در چشمان آنان غرور بود اما غصه هم بود. از زمانی که برمه از سال ۱۹۴۸ به استقلال نائل گردید، ارتش برمه علیه گروههاي جداییخواه مسلح در مناطق قومی کشور جنگ به راه انداخته بود. وحشیگری از هر دو طرف سر زده و آتش آن به دامن غیرنظامیان افتاده بود اما این ارتش بود که اول حمله ميکرد.
این درگیریهاي خونین، مهمترین مانع بر سر راه عصر جدیدی بودند که امید داشتیم برمه به زودی وارد آن شود. من به «تین سین» و وزرایش تاکید کرده بودم که فرجام صلحآمیز این درگیریها چقدر با اهمیت است.
نمایندگانی از همه گروهای قومی مهم به من ميگفتند که تا چه اندازه مردمشان از این درگیریها رنج کشیدهاند و برای آتشبس، امیدوار بودند. بعضی آشکارا در مورد اینکه حقوق و آزادیهاي جدید برمه به آنان برسد، ابراز تعجب ميکردند. این سوالی بود که در میانه روند اصلاحات، مکرر پرسیده ميشد.
سوسوی پیشرفت واقعی بود. اگر «تین سین» زندانیهاي سیاسی بیشتری را آزاد ميکرد، قوانین بیشتری در مورد حمایت از حقوق بشر تصویب مينمود، پیگیر آتشبس برای درگیریهاي قومی بود، ارتباطات نظامی را با کره شمالی قطع ميکرد و برگزاری آزادانه و عادلانه انتخابات سال ۲۰۱۲ را تضمین مينمود ما هم با ارتباطات کامل دیپلماتیک، تعیین سفیر، تخفیف تحریمها و افزایش سرمایهگذاری و کمکهاي توسعه، اقدامات آنان را جبران ميکردیم.
همانگونه که به «سوکی» گفته بودم، هر عملی با عکسالعمل ما جبران ميشود. امیدوار بودم سفرم حمایت بینالمللی را برای اصلاحطلبانی که نیازمند برجسته کردن اعتبارشان بودند، فراهم کرده باشد و به کارهایشان ادامه دهند. در خیابانهاي «رانگون» پوسترهایی از عکسهاي قدم زدن من در باغ با «سوکی» به چشم ميخورد. چهره او به سرعت در حال معروف شدن به اندازه شهرت پدرش بود. در عین حال، آرزو داشتم که قسمتهاي بیشتری از این کشور خوش منظره را ميدیدم، در ایراوادی سیاحت ميکردم و به «ماندالای» (دومین شهر بزرگ برمه) سفر ميکردم. به خودم قول دادم که به زودی با خانوادهام برای بازدید مجدد به برمه برگردم.
«سوکی» در ماههاي پس از مسافرتم، همچنانکه روند اصلاحات به پیش ميرفت با من ارتباط نزدیک داشت و پنج بار تلفنی صحبت کردیم.
من در آوریل ۲۰۱۲ زمانی که او و بیش از چهل کاندیدای همحزبش به مجلس راه یافته بودند، خوشحال بودم. آنان به جز یک کرسی مورد رقابت، برنده باقی کرسیها شده بودند. این بار نتایج لغو نشد و به او اجازه داده شد تا خدمت کند. اکنون او ميتوانست از مهارتهاي سیاسی خود استفاده کند.
در سپتامبر سال ۲۰۱۲ «سوکی» برای یک دیدار هفده روزه به ایالات متحده سفر کرد. آرزویی که در اولین مکالمه تلفنی با یکدیگر کرده بودیم را به یاد آوردم. من او را ملاقات کرده بودم و اکنون او بود که من را ملاقات ميکرد.
صد و هفده
تصميمگيري براي برمه در گوشهاي دنج
در خانهام در واشنگتن بیرون آشپزخانه و در گوشهای دنج دو نفری نشستیم.
ماههای پس از ملاقاتم از برمه پر از تغییرات هیجانآور بود. «تین سین» به آرامی اما با اطمینان دولت را به مسیری هدایت میکرد که در «نای پای تاو» درباره آن صحبت کرده بودیم. او و من دوباره در تابستان در کنفرانسی در کامبوج یکدیگر را دیدیم و او دوباره بر تعهد خود برای اصلاحات تاکید کرد. صدها زندانی سیاسی آزاد شده بودند از جمله دانشجویانی که تظاهرات هواخواهی دموکراسی در سال ۱۹۸۸ را برگزار نموده بودند و نیز راهبان بودایی که در اعتراضات سال ۲۰۰۷ حضور بهم رسانده بودند. آتشبسی شکننده با تعدادی از گروهها به نمایندگی از اقلیتهای قومی امضاء شده بود. احزاب سیاسی شروع به سازماندهی مجدد کردند و طولی نکشید روزنامههاي خصوصی برای اولینبار طی تقریباً نیمقرن گذشته، اجازه نشر گرفتند.
در پاسخ، ایالات متحده شروع به کم کردن تحریمها کرد و پس از سالها «درک میچل» به عنوان اولین سفیرمان، سوگند یاد کرد. برمه در حال پیوستن به جامعه بینالمللی بود، در سال ۲۰۱۴ ریاست اجلاس آسهآن که از اهداف قدیمی این کشور بود را به عهده گرفت. در حالی که بهار عربی در حال از دست دادن جذابیت خود در خاورمیانه بود، برمه امیدی جدید مبنی بر امکان انتقال قدرت صلحآمیز از دیکتاتوری به دموکراسی به شکل واقعی را به دنیا ارائه کرد. روند تغییرات در برمه این استدلال را تقویت میکرد که ترکیبی از تحریمها و تعامل ميتواند ابزاری موثر برای هدایت تغییرات حتی در بستهترین کشورها باشد. اگر یخ ژنرالهاي برمه ميتوانست به وسیله جذابیت تجارت بینالمللی و احترام آب شود، بنابراین ممکن بود هیچ رژیم دیگری از این قاعده مستثنی نباشد.
در سال ۲۰۰۹، برنامههاي معمول خود در مورد برمه را مجدداً ارزیابی کردیم و علیرغم توصیه بسیاری از دوستانمان در کشور که تعامل مستقیم با برمه را پر خطر ميدانستند آن را انجام دادیم، اما برای ایالات متحده منفعت داشت. در آستانه سفر رئیسجمهور اوباما در سال ۲۰۱۱ به آسیا که با استقبال گرم و پاک شدن خاطرات تردیدآور سفر سال ۲۰۰۹ به پکن مواجه شد، سیاست محوری دولت آمریکا موفقیتآمیز جلوه داده شد. هنوز سوالات بسیاری درباره آنچه که چه چیزی در آینده درباره برمه و منطقه اتفاق خواهد افتاد وجود داشت اما در فوریه سال ۲۰۱۲ «جیمز فالو»، روزنامهنگاری که تجربه طولانی در آسیا داشت با تب و تاب بسیار در مورد سیاست راهبردی و سفر رئیسجمهور در نشریه آتلانتیک این چنین نوشت: «مانند روش نیکسون در مورد چین، فکر ميکنم سیاست اوباما سرانجام به دلیل ترکیب ماهرانه قدرت سخت و نرم، مشوقها و تهدیدات، فوریت و صبر بعلاوه راهنماییهاي غلط عامدانه اما موثر، مورد مطالعه قرار خواهد گرفت.»
پرفسور «والتر راسل مید» یکی از منتقدین همیشگی دولت، تلاشهاي ما را «پیروزی قاطع دیپلماتیک که هر کسی احتمالاً آن را درک خواهد کرد» توصیف کرد.
علیرغم پیشرفتی که ما در برمه شاهد آن بودیم، وقتی با «سوکی» در واشنگتن ملاقات کردیم، همچنان نگران به نظر ميرسید.
صد و هجده
دموکراسی خوش آمدی!
وقتی او به خانهام رسید، از من خواست تا خصوصی صحبت کنیم. او ميگفت مشکل اینجاست که زندانیان سیاسی همچنان در حال پژمرده شدن در پشت میلههاي زندان هستند، بعضی از درگیریهاي قومی واقعاً بدتر شده بودند و هجوم شرکتهاي خارجی برای اکتشاف طلا فرصتهاي جدیدی برای فساد ایجاد نموده بود.
«سوکی» اکنون در پارلمان بود، با امضای توافقنامه و ایجاد روابط جدید با دشمنان سابقش به سختی سعی ميکرد تمام فشارها بر خودش را متعادل کند. «شوه مان» رئیس مجلس عوام در حال قدرت گرفتن بود و «سوکی» روابط کاری مثبتی با او ایجاد کرده بود و از او به دلیل تمایلش برای مشورت در مورد مسائل مهم قدردانی نموده بود. وضعیت سیاسی با احتمال بالقوه کاندیداتوری «تین سین»، «شوه مان» و «سوکی» در انتخابات ریاست جمهوری سال ۲۰۱۵، پیچیده شده بود. مانورهای پشت پرده، جابجایی متحدین و رقابتهاي سیاسی در حال تشدید شدن بودند. دموکراسی خوش آمدی!
«تین سین» برمه را به حرکت واداشته بود اما آیا او ميتوانست کارش را به پایان برساند؟ اگر «سوکی» از همکاری دست ميکشید، معلوم نبود چه چیزی رخ ميداد. اعتماد بینالمللی ممکن بود فرو بریزد. «تین سین» در مقابل افراطیونی که امید داشتند اصلاحات رنجشآور لغو گردد، آسیبپذیر شده بود. من و «سوکی» درباره فشارهای رقابتی که او با آنها مواجه بود صحبت کردیم. با او ابراز همدردی ميکردم چرا که سرد و گرم زندگی سیاسی را تجربه کرده بودم. من از سالها تجارب دردناکم آموخته بودم که چقدر نزدیک شدن به کسانی که زمانی دشمنان سیاسی تو بودهاند، سخت است چه برسد به رفتار دوستانه و مودبانه. من فکر ميکردم بهترین گزینه برای او تحمل کردن و وادار کردن «تین سین» به دنبال کردن تعهداتش و زنده نگه داشتن همکاریاش با او حداقل تا انتخابات بعدی بود.
به او گفتم که ميدانم این کار آسان نیست. اما اکنون در موقعیتی هستی که آنچه انجام ميدهی هرگز آسان نخواهد بود. تو باید راهی برای همکاری بیابی تا اینکه مسیر جایگزینی وجود داشته باشد. تمام اینها جزيی از سیاست است. الان تو در صحنهاي. به دلیل حبس خانگی زندانی نیستی. بنابراین باید علائق و نقشهاي مختلف زیادی را به نمایش بگذاری، زیرا تو حامی حقوق بشر، عضو پارلمان و نامزد آینده ریاست جمهوری هستی. «سوکی» تمام این امور را درک ميکرد اما فشار روی او زیاد بود.
او همچون قدیسی زنده مورد احترام بود، با این حال باید یاد ميگرفت مانند هر مسئول منتخب، هوشمندانه و گاهی غیراخلاقی تعامل کند. این کار یک موازنه پرمخاطره بود.
ما به اتاق ناهارخوری من رفتیم و به «کرت»، «درک» و «شریل» پیوستیم. هنگام صرف غذا، «سوکی» منطقهاي که او اکنون نمایندگی آنجا را در پارلمان به عهده داشت، توصیف ميکرد. هر چقدر که او بیشتر بر درام ملی سیاسی متمرکز ميشد، از جزئیات خدمات حوزه انتخابیهاش و حل مشکلات نیز آزرده خاطر ميگردید. من دقیقاً حس مشابهی را هنگامی که رایدهندگان نیویورکی من را برای مجلس سنا انتخاب کردند، به یاد آوردم.
صد و نوزده
من اکنون با قدرت در اینجا ایستادهام
اگر شما نميتوانستید مشکلات را حل کنید، هیچ موضوع دیگری هم اهمیت نداشت. یک توصیه دیگر هم داشتم. روز بعد قرار بود او مدال طلایی کنگره را طی مراسمی باشکوه در کنگره دریافت کند. این مراسم یک تایید رسمی بسیار خوب برای سالها رهبری اخلاقمدارانه او بود. به او گفتم: «فردا، هنگامی که مدال طلایی کنگره را دریافت ميکنی، فکر ميکنم باید جملهاي زیبا درباره «تينسين» بگویی.»
بعدازظهر روز بعد به رهبران کنگره و حدود پانصد نفر دیگر برای تجلیل از «سوکی» پیوستم. وقتی نوبت سخنرانی من رسید، تجربه ملاقات با «سوکی» در خانهاي که برای چندین سال در آن زندانی بود را به یاد آوردم و آن را با قدم زدن با نلسون ماندلا در جزیره «روبن» سالها پیش از آن، مقایسه کردم. در ادامه گفتم: «این دو زندانی سیاسی فاصله زیادی از هم داشتند اما هر دوی آنها با خوشقلبی کمنظیر، سخاوت روح و اراده خللناپذیر متمایز بودند. و هر دوی آنها چیزی را درک ميکردند که من فکر ميکنم همه باید آن را بفهمیم: روزی که آنان از زندان پا به دنیای بیرون گذاشتند، روزی که حبس خانگی به پایان رسید، پایان تلاش نبود بلکه آغاز مرحله جدیدی بود. غلبه بر گذشته، التیامبخشی به زخمهاي یک ملت و ساختن دموکراسی مسلتزم تغییر از یک نماد به یک سیاستمدار بود.» من به «سوکی» نگاه کردم و در این فکر بودم که آیا او درباره پیشنهاد شب قبل من فکر کرده است یا خیر. او آشکارا تحت تاثیر احساسات آن لحظات، برانگیخته شده بود. سپس شروع به سخنرانی کرد.
او گفت: «من اکنون با قدرت در اینجا ایستادهام و ميدانم در میانی دوستانی هستم که در راه وظیفه ساختن کشوری که صلح و رفاه و حقوق اساسی انسانی را در سایه حمایت حاکمیت قانون به همه کسانی که در مرزهای جغرافیایی آن ساکن هستند ارائه خواهد کرد، همراهمان خواهند بود.» سپس او افزود: «این وظیفه با تدابیر اصلاحی که توسط رئیسجمهور تينسين پایهگذاری شد، ممکن گردیده است.» در اینجا نگاههایمان به هم گره خورد و من لبخند زدم. «از اعماق وجود، از مردم آمریکا و شما که نمایندگان مردم آمریکا هستید تشکر ميکنم، زیرا در طول سالیان تاریکی که آزادی و عدالت به نظر ميرسید از دسترس ما دور باشد، شما همواره یاد ما را در قلب و فکر خود نگه داشتید. مشکلاتی در پیشرو قرار دارد اما مطمئنم که با کمک و حمایت دوستانمان بر تمام موانع غلبه خواهیم کرد.»
پس از آن در حالی که چشمانش برق ميزد رو به من کرد و پرسید: «چطور بود؟»
من پاسخ دادم: «وای، عالی بود، واقعاً عالی بود.»
«سوکی» هم گفت: «خوب، من باید تلاش کنم، واقعاً باید تلاش کنم.»
هفته بعد، در مجمع عمومی سازمان ملل در نیویورک با «تينسين» ملاقات کردم و درباره بسیاری از دغدغهها که «سوکی» آن را با من مطرح کرده بود، صحبت کردم. به نظر ميرسید از اولین گفتوگویمان در «نای پای تاو» به اوضاع تسلط بیشتری داشت و به دقت به سخنانم گوش کرد.
صد و بيست
ديدن «سوسوی پیشرفت» از نزدیک!
«تین سین» هرگز یک سیاستمدار کاریزماتیک نبود اما ثابت کرده بود که یک رهبر تاثیرگذار است. برای اولینبار در یک نطق عمومی در سخنرانیاش در سازمان ملل، او از «سوکی» به عنوان شریکش در اصلاحات تقدیر کرد و وعده داد برای حرکت به سمت دموکراسی با او همکاری کند.
در نوامبر ۲۰۱۲ رئيسجمهور اوباما تصمیم گرفت به شخصه «سوسوی پیشرفت» برمه را از نزدیک ببیند. از زمان انتخابات مجدد، این اولین سفر خارجی او به برمه و آخرین سفر ما به شکل تیمی بود. پس از اینکه به اتفاق، با پادشاه تایلند در اتاقش در بیمارستان بانکوک ملاقات کردیم، برای یک توقف شش ساعته به برمه پرواز نمودیم. پس از آن هم باید در اجلاس شرق آسیا در کامبوج شرکت ميکردیم. رئيسجمهور برای ملاقات با «تین سین»، «سوکی» و نیز سخنرانی برای دانشجویان دانشگاه «یانگون» برنامهریزی کرده بود. هنگامی که از خیابانها ميگذشتیم، جمعیت مردم ازدحام کرده بودند. کودکان پرچمهاي آمریکا را تکان ميدادند. مردم برای دیدن چیزی که حتی در گذشتهاي نه چندان دور تصورش را نميکردند، گردن ميکشیدند.
حس ميکردم «رانگون» شهر متفاوتی باشد، اگر چه یکسال از آخرین دیدارم گذشته بود. سرمايهگذاران خارجی برمه را کشف کرده و برای سرمايهگذاری در آنچه که آن را آخرین مرز آسیا ميدانستند، هجوم آورده بودند. ساختمانهاي جدید در حال ساخت و ساز بودند و قیمت املاک در حال بالا رفتن بود. دولت کم کردن محدودیتهاي اینترنت را آغاز کرده بود و دسترسی به آن به آهستگی در حال گسترش بود. کارشناسان صنعت پیشبینی ميکردند بازار تلفنهاي هوشمند در برمه از رقم تقریباً صفر در سال ۲۰۱۱ به ۶ میلیون کاربر در سال ۲۰۱۷ برسد. و اکنون رئيسجمهور ایالات متحده خودش به برمه آمده بود. مردی در مسیر استقبال از ما به خبرنگاری گفته بود: «ما پنجاه سال منتظر این سفر بودیم. در ایالات متحده عدالت و قانون وجود دارد. من ميخواهم کشورم مانند آمریکا شود.»
من و «کرت» از فرودگاه در لیموزین بزرگ و مسلح رئیسجمهوری سوار شدیم که برای تمام سفرهای رئيسجمهور، همراه آورده ميشد. این لیموزین که از روی علاقه به «بیست» (جانور) معروف بود به همراه «والری جرت»، مشاور نزدیک وی، همه جا با رئيسجمهور بود. همچنانکه از شهر ميگذشتیم، رئيسجمهور اوباما از پنجره اتومبیل به معبد طلایی رفیع «شوداگون پاگودا» نگاه کرد و درباره آن پرسید. «کرت» درباره این مکان مرکزی در فرهنگ برمه به او توضیح داد و گفت که من برای نشان دادن احترام به مردم و تاریخ برمه به آنجا رفتهام. رئيسجمهور پرسید چرا «کرت» هم به آنجا نرفته است. در طول برنامه سفر، تیم حفاظت رئيسجمهور، ایده بازدید از این معبد شلوغ را وتو کرد. آنان نگران خطرات امنیتی بودند که از ناحیه جمعیت عبادت کنندگان رئيسجمهور را تهدید ميکردند (و آنان یقیناً نميخواستند کفشهایشان را در بیاورند) و هیچکس نميخواست معبد را قُرُق کند و باعث ناراحتی بقیه
زائرین گردد.
صد و بيست و يك
پایان داستان هنوز نوشته نشده
از آنجایی که سالها با نگرانیهاي تیم حفاظت از رئيسجمهور آشنا بودم، پیشنهاد کردم با یک توقف اعلام نشده در معبد موافقت کنند. هیچکس نميدانست که رئيسجمهور به آنجا ميآید و این موضوع از شدت بعضی نگرانیهاي امنیتی ميکاست. علاوه بر این، هنگامی که رئيسجمهور تصمیم ميگیرد به جایی برود، «نه» گفتن بسیار سخت است. دیری نپایید که پس از دیدار با رئيسجمهور «تین سین»، در میان نگاههاي متعجب راهبان بودایی به معبد «پاگودا» رفتیم و آنان به رئيسجمهور و وزیر خارجه به اندازه دو توریست عادی نزدیک شده بودند.
پس از دیدار با «تین سین» و توقف برنامهریزی نشده در «پاگودا» به خانه «سوکی» رفتیم و او در جایی به رئيسجمهور خوشامد گفت که روزی زندان او و اکنون قطب فعالیتهاي اقتصادی بود. من و او یکدیگر را مانند دو دوست در آغوش گرفتیم. او از رئيسجمهور به خاطر حمایت آمریکا از دموکراسی در برمه تشکر کرد ولی هشدار داد: «سختترین زمان در هر دوره انتقالی زمانی است که فکر ميکنیم موفقیت در مقابل ماست. پس باید بسیار محتاط باشیم که فریب سراب موفقیت را نخوریم.»
پایان داستان برمه هنوز نوشته نشده و باید در آینده به نگارش درآید (زیرا) چالشهاي بسیاری در پیش روست. دعواهای قومی ادامه دارد و زنگ خطر را برای سوءاستفاده از حقوق بشر به صدا در آورده است. به خصوص تشنجآفرینی خشونت بار اوباش علیه جامعه اقلیت مسلمانان روهنیگیا، این کشور را در سال ۲۰۱۳ و اوایل ۲۰۱۴ به شدت تحت تاثیر قرار داد. تصمیم دولت برای اخراج «پزشکان بدون مرز» و محاسبه نکردن روهینگیا در سرشماری آتی، رگباری از انتقادات را موجب شد. تمام این موارد باعث تخریب پیشرفت و تضعیف حمایت بينالمللی ميگردید. انتخابات عمومی در سال ۲۰۱۵ آزمونی مهم برای دموکراسی نوپای برمه بود و برای اطمینان یافتن از برگزاری آزادانه و عادلانه انتخابات کار بیشتری نیاز بود.
خلاصه اینکه برمه ميتوانست رو به جلو حرکت کند و یا به عقب پسرفت نماید. حمایت ایالات متحده و جامعه بينالمللی در این امر اهمیت حیاتی خواهد داشت.
گاهی اوقات مقاومت در برابر وقایع نفس گیر برمه سخت ميشد. اما ما باید چشمانمان را باز نگه داریم و درباره چالشها و مشکلات پیشرو، صحیح قضاوت کنیم. بعضی در برمه فاقد اراده برای طی کردن سفر دموکراتیک هستند. بعضی اراده نشان ميدهند اما فاقد ابزارند.
راهی طولانی برای طی کردن وجود دارد. همانطور که رئيسجمهور اوباما به دانشجویان دانشگاه «یانگون» در آن روز در نوامبر ۲۰۱۲ گفت، آنچه که مردم برمه پیشتر به دست آوردهاند، گواه مهم برای قدرت روح و اشتیاق جهانی برای آزادی است. برای من، خاطرات روزهای اول سوسوی پیشرفت و امیدهای ناپایدار، همچنان نقطه عطف دوران وزیر بودنم است و تاییدی بر نقش بینظیر ایالات متحده که ميتواند و باید در جهان به عنوان قهرمان آقایی و دموکراسی بازی کند. نام آمریکا در قله موفقیتهاي ما ميدرخشید.
صد و بیست و دو
من، دست چپ رئيسجمهور نشسته بودم
جنگ و صلح آفریقا- پاکستان: افزایش نیرو
رئيسجمهور اوباما دور میز قدم ميزد. پیشنهاد هر کدام از ما را جویا ميشد. آیا ما باید سربازان بیشتری برای پیوستن به جنگ هشت ساله افغانستان اعزام کنیم؟ اگر این چنین است، چه تعداد؟ ماموریت آنان چه خواهد بود؟ و قبل از اینکه سربازان به کشور برگردند، چه مدت باید در آنجا بمانند؟ این بخشی از انتخابهاي سختی بود که او به عنوان رئيسجمهور باید درباره آنها تصمیم ميگرفت. پیامدهای این تصمیم برای زنان و مردان یونیفرمپوش ما، خانوادههاي ارتشی، امنیت ملی و آینده افغانستان ژرف و عمیق بودند.
ساعت ۸ شب، سه روز پیش از روز شکرگزاری سال ۲۰۰۹ بود. رئيسجمهور در راس میز بلندی در کاخ سفید و در اتاق وضعیت در حالی نشسته بود که اعضای شورای امنیت ملی کاخ سفید اطراف آن حلقه زده بودند (اتاق وضعیت توسط شورای امنیت ملی کاخ سفید برای استفاده رئيسجمهور آمریکا و مشاورانش جهت رصد و تصمیمگیری درباره بحرانهاي داخلی و خارجی کاربرد دارد. برقراری تماس امن با اشخاص در خارج از مرزها از جمله امکانات این اتاق است.) من، دست چپ رئيسجمهور و در کنار «جیم جونز» مشاور امنیت ملی نشسته بودم. روبروی من «جو بایدن» معاون رئيسجمهور، «باب گیتز» وزیر دفاع و «مایک مولن» رئیس ستاد مشترک نشسته بودند. (پس از اینکه افسران ارشد پنتاگون ماهها به جلسات ما در اتاق وضعیت با پاورپوینتهاي تزیین شده و نقشههاي رنگی آمده بودند، از مسئولین وزارت خارجه خواستم مطالب توجیهی را خلاقانهتر ارائه کنند. اکنون تعداد زیادی نقشههاي رنگی و نمودار آماده نمایش بودند.)
این سومین جلسه من در حضور رئيسجمهور اوباما در اتاق وضعیت و نهمین جلسه پس از ماه سپتامبر بود که اعضای ارشد تیم امنیت ملی برای بحث در مورد راههاي پیش رو در افغانستان گردهم آمده بودند.
از هر زاویه قابل تصوری به این چالش نگاه کردیم. سرانجام، در مورد طرح اعزام ۳۰ هزار سرباز آمریکایی تا اواسط سال ۲۰۱۰ بعلاوه ده هزار نیروی دیگر از متحدینمان، اجماع کردیم. آنان به جای اینکه جنگ فرسایشی با شورشیان طالبان به راه بیاندازند، باید شیوه نوینی را پیاده ميکردند، بر تامین شهرهای افغانستان متمرکز ميشدند، دولت را تقویت مينمودند و به مردم خدمات ارائه ميکردند. در پایان سال، بررسی کامل پیشرفت امور در دستور کار قرار گرفت به نحوی که بنا شد تا جولای سال ۲۰۱۱ تعداد نیروهایمان در افغانستان را کاهش دهیم. تعداد سربازان و فاصله خروج آنان از افغانستان به مذاکرات موکول شد اما احتمالاً شرایط این کشور، این موضوع را دیکته ميکرد.
تیم حاضر در جلسه در مورد مزایای این طرح دچار اختلاف شدند. «گیتس»، وزیر خارجه و ارتش با قوت از آن حمایت ميکردند، «بایدن» معاون رئيسجمهور هم به همان اندازه مخالف آن بود. استدلالهاي مهم به خوبی بررسی شده بود اما رئيسجمهور یک بار دیگر ميخواست نظر هر یک از ما را بشنود.
افغانستان، کشوری است کوهستانی و محصور در خشکی است که بین پاکستان از شرق و ایران از غرب واقع شده است.
صد و بیست و سه
باور کردنش سخت بود که...
این کشور محل زندگی ۳۰ میلیون نفر از فقیرترین، کم سوادترین و جنگ زدهترين مردم کره زمین است. افغانستان «قبرستان سلاطین» نام دارد زیرا بسیاری از ارتشهاي مهاجم و اشغالگران در سرزمین نامهربان آن از پا افتادهاند. در دهه ۸۰ میلادی، عربستان سعودی و پاکستان قیامی را علیه دولت دست نشانده اتحاد جماهیر شوروی حمایت کردند. در سال ۱۹۸۹، اتحاد جماهیر شوروی از افغانستان عقبنشینی کرد و با این پیروزی، منافع آمریکا در این کشور رو به زوال رفت.
پس از یک دوره جنگ داخلی در دهه ۹۰ میلادی، گروه تروریستی طالبان با عقاید فرهنگی قرون وسطایی، کنترل افغانستان را به رهبری یک روحانی یک چشم تندرو به نام ملاعمر به دست گرفت. آنان به نام اسلام، محدودیتهاي سختی بر زنان اعمال ميکردند: زنان مجبور ميشدند خارج انظار عمومی بمانند، زدن پوشیه (برقع) کامل برای آنان اجباری بود که آنان را از فرق سر تا نوک پا بپوشاند و تنها یک منفذ برای چشمها باز باشد و ممانعت از ترک خانه مگر اینکه به همراه یکی از اعضای مرد خانواده بیرون بروند. دختران و زنان از حضور در مدرسه و از حقوق اجتماعی و اقتصادی محرومند.
طالبان، مجازاتهاي سخت بر زنانی که قوانین آنان را نقض ميکردند، تحمیل ميکرد که از شکنجه تا اعدام در ملاعام، متفاوت بود. داستانهايي که از این کشور نقل ميشد، وحشتناک بودند.
به یاد ميآورم که یک بار درباره پیرزنی شنیدم که با کابل فلزی آنقدر به او شلاق زدند تا پاهایش شکست زیرا مقدار کمی از قوزک پایش از زیر برقع پیدا بود. باور کردنش سخت بود که انسان بتواند اینقدر بی رحم باشد، آنهم به اسم خدا.
در حالی که از آنچه روی ميداد، مکدّر شده بودم، به عنوان بانوی اول کشور، شروع به سخنرانی برای جلب محکومیت بینالمللی کردم. در سال ۱۹۹۹ در جشن روز بین المللی زن که از سوی سازمان ملل نامگذاری شده بود، اعلام کردم: «امروز احتمالاً پایمال کردن حقوق اساسی زنان، فاحشتر و سیستماتیکتر از آنچه در افغانستان تحت حکومت آهنین طالبان روی ميدهد، وجود ندارد.»
طالبان همچنین پناهگاه امن به اسامه بن لادن و سایر تروریستهاي القاعده داده بود. بسیاری از این متعصبان که از نقاط دیگر دور هم جمع شده بودند، پس از نبرد با اتحاد جماهیر شوروی در منطقه، جای پای خود را سفت کرده بودند. در پاسخ به بمبگذاری سفارتخانههاي ما در شرق آفریقا در سال ۱۹۹۸، دولت کلینتون از موشکهاي کروز برای حمله به اردوگاههاي آموزشی القاعده در افغانستان جایی که گزارشهاي اطلاعاتی از حضور احتمالی بن لادن خبر ميدادند، استفاده کرد. او موفق شد فرار کند. سپس حملات ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ اتفاق افتاد. پس از اینکه طالبان از تحویل دادن بن لادن امتناع کرد، رئیسجمهور بوش دستور حمله به افغانستان را صادر نمود و از گروهی شورشی به نام اتحاد شمال برای ساقط کردن طالبان از قدرت، پشتیبانی نمود.
پیروزیهاي سریع برای سرنگون کردن رژیم طالبان، به زودی مسیر را برای شورشهاي طولانی مدت هموار کرد، به نحوی که طالبان در سراسر مرز پاکستان، در گروه بندیهاي مجدد پناه گرفت.
صد و بيست و چهار
خطوط مقدم فراموش شده
به عنوان سناتور، سه بار از افغانستان بازدید کردم که اولین آن در سال ۲۰۰۳ وقتی بود که با سربازانمان در قندهار به مناسبت جشن شکرگزاری شام خوردیم و پس از آن در سالهاي ۲۰۰۵ و ۲۰۰۷ دوباره به آنجا سفر کردم.
من هرگز سخن یکی از سربازان آمریکایی که با من دیدار داشت را فراموش نميکنم: «به خطوط فراموش شده مقدم جبهه جنگ علیه تروریسم خوش آمدید.» طالبان از فرصت اشغال عراق توسط دولت بوش استفاده کرد و شروع به تصرف مجدد سرزمینهايي در سراسر افغانستان کرد که پیشتر مجبور به واگذاری آن شده بود. دولت تحت پشتیبانی در کابل به نظر ميرسید فاسد و بياراده باشد. افغانیها گرسنه، مایوس و وحشتزده بودند. سربازان آمریکایی نه برای تامین امنیت کشور یا کافی بودند و نه به نظر ميرسید دولت بوش راهبردی برای معکوس کردن روند لغزشی داشته باشد.
در طول رقابتهاي انتخاباتی سال ۲۰۰۸ هم اوباما که بعداً سناتور شد و هم من، خواهان تمرکز دوباره بر افغانستان شدیم. استدلال من این بود که این کار نیاز به سربازان بیشتری دارد اما همچنین مستلزم راهبردی جدید بود که به نقش پاکستان در این نبرد بپردازد. در سخنرانی فوریه سال ۲۰۰۸ گفتم: «مناطق مرزی بین پاکستان و افغانستان از مهمترین و خطرناکترین مناطق در جهان هستند. نادیده گرفتن واقعیتهاي جاری که هم در افغانستان و هم پاکستان روی ميدهد، یکی از خطرناکترین شکستهاي سیاست خارجی بوش بود.»
حمله به سربازان آمریکایی و سربازان متحدین ما رو به افزایش بود و با کشته شدن نزدیک به ۳۰۰ نفر از نیروهای فعال ائتلاف، سال ۲۰۰۸ تبدیل به مرگبارترین سال گردید.
هنگامی که رئیس جمهور اوباما در ژانویه سال ۲۰۰۹ به ریاست جمهوری رسید، او با درخواستی از جانب پنتاگون برای بررسی مواجه شد. این درخواست شامل تقاضای اعزام هزاران سرباز برای مقابله با حمله پیش بینی شده طالبان در تابستان و تامین نیروی امنیتی برای انتخابات آتی ریاست جمهوری بود. ما این پیشنهادات را در اولین جلسه شورای امنیت ملی پس از آغاز به کار دولت، بررسی کردیم. علیرغم اینکه در مبارزات وعده اختصاص منابع بیشتر به جنگ در افغانستان را داده بودیم، منطقی بود که درباره عقلانی بودن اعزام نیروی بیشتر پیش از تصمیمگیری در مورد راهبرد جدید، تشکیک کنیم. اما نیاز ترابری ارتش برای اعزام این نیروها تا تابستان، نیازمند تصمیمگیری سریع بود.
رئیسجمهور اعزام هفده هزار سرباز را در ۱۷ فوریه تایید کرد. او گروهی را به رهبری «بروس ریدل»، تحلیلگر مجرب سازمان سیا که تسلط زیادی بر جنگ افغانستان داشت به همراه «مایکل فلورنوی»، مرد شماره سه وزارت دفاع و «ریچارد هالبروک»، نماینده ویژه ما در امور افغانستان و پاکستان را مامور بازبینی راهبرد (افغانستان و پاکستان) کرد. در گزارشی که در ماه مارس ارائه کردند، آنان پیشنهاد نمودند به جای اینکه این موارد به عنوان دو موضوع مجزا مورد بررسی قرار گیرد، افغانستان و پاکستان باید به عنوان یک چالش منطقهاي واحد تحت عنوان خلاصه شده (Af- Pak) بررسی شده و اینکه ما باید تمرکز بیشتری بر آموزش نیروهای افغان برای انجام ماموریتهايي داشته باشیم که پیشتر توسط ما و همپیمانانمان انجام ميشد.
صد و بیست و پنج
نبرد تابستان، بد پیش رفت
در پاسخ، رئیس جمهور اوباما چهار هزار مربی آموزش نظامی دیگر برای همکاری با نیروهای امنیتی ملی افغانستان را اعزام نمود. بررسی «ریدل» بر لزوم استفاده از «همه عوامل قدرت» برای مبارزه علیه شورشی تمام عیار تاکید شده بود. «ریدل» توضیح داد: «(این مبارزه) علیه اهداف نظامی نیست و اهداف غیرنظامی را نیز شامل ميشود.» این بررسی شامل دیپلماسیهاي منطقهاي فشرده بیشتر، تحولات گسترده اقتصادی، حمایت کشاورزی و ساختن زیربناها ميگردید. بیشتر این کارها به عهده وزارت خارجه و «نمایندگی ایالات متحده برای توسعه بينالمللی» (یواس اید) بود.
رئیس جمهور راهبرد نظامی و غیرنظامی افغانستان و پاکستان خود را در ۲۷ مارس اعلام کرد. او هدفی محدود و باریک برای جنگ تعیین کرد: «متفرق کردن، برچیدن و شکست القاعده در پاکستان و افغانستان و ممانعت از بازگشت آنان به هر یک از این دو کشور.» رئیسجمهور با تمرکز مجدد به خصوص در مورد القاعده، جنگ در افغانستان به سرمنشاء آن یعنی حملات یازده سپتامبر ارتباط داد. اما با شورشیان طالبان که بخش مهمی از جنگ را اداره ميکردند، نیز مخالف بود.
او همچنین امکان روند صلح و سازش با شورشیانی که مایل به پناه آوردن بودند را در کنار منزوی کردن افراطیون مطرح کرد.
اگرچه حدود شصت و هشت هزار سرباز آمریکایی در افغانستان حضور داشتند، نبرد تابستان، بد پیش رفت. شورش طالبان به قدرت گرفتن ادامه داد و وضعیت امنیتی بدتر شد. گزارشات نشان ميداد تعداد جنگجویان طالبان طی سه سال گذشته از هفت هزار به بیست و هفت هزار نفر افزایش یافته بودند. حملات به نیروهای ناتو افزایش یافت و بیش از ۲۶۰ کشته از ماه ژوئن تا سپتامبر گزارش شد. طی چهار ماه پیش از آن، تعداد کشتهشدگان ناتو کمتر از صد نفر بودند. در ماه مه، رئیسجمهور فرمانده نیروهای آمریکایی در افغانستان را عزل کرد و به جای او سپهبد «استنلی مک کریستال» را نصب نمود. «رابرت گیتس» توضیح داد که این تغییر برای ارائه «افکار تازه» و «رصد تازه» ضروری بود. سپس، در ماه آگوست، انتخابات ریاست جمهوری افغانستان از ناحیه تقلب گسترده، آسیب دید. در ماه سپتامبر، ژنرال «مک کریستال» از رئیسجمهور خواست اعزام سربازان بیشتر را بررسی کند. او هشدار داده بود بدون منابع بیشتر، ممکن است جنگ به شکست بیانجامد.
این چیزی نبود که کاخ سفید خواهان شنیدن آن باشد. بنابراین پیش از اینکه اوباما سرگرم درخواست پنتاگون شود، رئیسجمهور ميخواست مطمئن شود که ما درباره هر گزینه و احتمال فکر کردهایم. او دستور بررسی راهبردی جامع دوم را صادر کرد. در طول این بررسی که از یک روز یکشنبه از اوایل ماه سپتامبر آغاز و در تمام پاییز ادامه یافت، رئیسجمهور به طور منظم مشاوران برجسته امنیت ملی را در اتاق وضعیت کاخ سفید گردهم ميآورد تا درباره سوالات سختی که جنگ افغانستان پیش آورده بود، بحث کنند. جنگی که ميرفت به طولانیترین جنگ تاریخ آمریکا مبدّل شود.
ژنرال «مک کریستال» با حمایت دیوید پترائوس، فرمانده تمام نیروهای آمریکایی در منطقه، نهایتاً سه گزینه را ارائه کردند: اعزام تعداد کمتری نیرو در حدود ۱۰ هزار سرباز برای تقویت آموزش به ارتش افغانستان؛ اعزام چهل هزار سرباز برای جنگ با طالبان در مناطق پر دردسر یا اعزام بیش از هشتاد هزار سرباز برای تامین امنیت تمام کشور.
صد و بيست و شش
صداهای شنیده نشده و فرصتهای از دست رفته
ژنرالها، افرادی آشنا به امور اداری و زرنگ و دانا بودند و مانند شخصیتهای داستان «گولیدلاکس»، غالباً به هر سوالی، پاسخ سه گزینهای ارائه میکردند و انتظار داشتند پاسخ دوم، مورد پسند واقع شود.
ژنرال پترائوس ثابت کرده بود که یک حامی موثر است. او فردی بود با فکر روشن، اهل رقابت و از جهت سیاسی زرنگ. استدلالهایش شکل گرفته از درسهای سخت عراق بود. میراث پردردسر آن جنگ در بحثهایمان درباره افغانستان سایه انداخته بود.
پترائوس فرماندهی تلاشهای شکست خورده آمریکا در عراق را در میانه شورش مرگباری دیگر، در اوایل سال ۲۰۰۷ به دست گرفته بود. او افزایش بیش از بیست هزار سرباز آمریکایی دیگر که به برخی از خطرناکترین قسمتهای این کشور اعزام شده بودند را مدیریت کرده بود. در ژانویه ۲۰۰۷، رئیسجمهور بوش، خبر افزایش نیروهای عراقی را در یک سخنرانی و در ساعتی پرمخاطب به ملتی بدبین اعلام کرد.
تصمیم او برای ارسال سربازان بیشتر غافلگیرکننده بود، زیرا یک گروه مرکب از هر دو حزب به نام «گروه مطالعات عراق» گزارش خود را اینگونه منتشر کرد و پیشنهاد نمود که مسئولیت به نیروهای امنیتی عراق واگذار شود، سربازان آمریکایی کاهش یابند و تلاشهای دیپلماتیک فشردهتری در منطقه انجام شود. رئیسجمهور بوش، واقعاً بر عکس این پیشنهادات عمل کرد. در سخنرانیاش او به دیپلماسی منطقهای و تشویق بیشتر برای آشتی دادن بین فرقههای مختلف و گروههای سیاسی اشاره کرد اما بیشتر تاکید او بر امنیتی بود که سربازان بیشتر آمریکایی میتوانستند تامین کنند.
من در مورد اینکه این تصمیم در آن زمان، صحیح باشد شک داشتم. پس از گذشت سالها از صداهای شنیده نشده و فرصتهای از دست رفته، توانایی دولت بوش در مورد مدیریت این اوضاع شدید زیر سوال رفت. شب بعد، به همراه «ایوان بایه» سناتور ایالت ایندیانا و «جان مک هیو»، نماینده نیویورک در کنگره - جمهوریخواهی که در دوره ریاست جمهوری اوباما به وزارت ارتش منصوب شده بود - به عراق سفر کردیم.
این سومین سفر من به عراق در کسوت سناتوری بود؛ در سال ۲۰۰۵ به همراه سناتور «جان مک کین»، «سوزان کالینز»، «راس فینگولد» و «لیندسی گراهام» به عراق آمده بودم. میخواستم با چشمانم ببینم چگونه اوضاع تغییر کردهاند و با سربازان و فرماندهان آمریکایی برای درک چشمانداز آنان در مورد چالشهایی که با آن مواجه بودیم، گفتوگو کنم.
من همچنین دلایل دیگری برای بدبینی داشتم. بیاعتمادی من به دولت بوش به پاییز سال ۲۰۰۲ باز میگشت، وقتی که درباره اطلاعات قطعی و متقن در مورد سلاحهای کشتارجمعی صدام حسین، اغراق میکرد. پس از اینکه شواهد را سبک سنگین کردم و تا جایی که مقدور بود در داخل و خارج دولت نظرات را تحقیق نمودم، به اقدام نظامی در صورتی رای دادم که تلاشهای دیپلماتیک یا به عبارت دیگر، بازرسی سلاحها توسط سازمان ملل با شکست روبرو شود. من عمیقاً متاسفم که به رئیسجمهور بوش از ناحیه رای من، دچار تردید شد.
صد و بیست و هفت
من این بار خریدار حرفش نبودم
او بعدها ادّعا کرد که قطعنامه (کنگره) به او اجازه تام داده بود زمانی که موعد بازرسی سلاحها به پایان برسد، برای حمله تصمیم بگیرد. در ۲۰ مارس سال ۲۰۰۳، در حالی که بازرسان سازمان ملل برای پایان دادن به ماموریتشان چند هفته دیگر وقت خواسته بودند، تصمیم به حمله گرفت.
در طول سالیان بعد، بسیاری از سناتورها آرزو ميکردند ایکاش (به قطعنامه حمله به عراق) رای منفی داده بودند. من هم یکی از آنان بودم. همچنانکه جنگ بیهوده ادامه پیدا ميکرد، با هر نامهاي که برای یک خانواده نیویورکی داغدار در غم دختر یا پسرشان، پدر یا مادرشان مينوشتم، اشتباهم دردناکتر جلوه ميکرد.
پنج سال بعد، رئیسجمهور بوش، بار دیگر از ما خواست تا دوباره به او اعتماد کنیم، این بار درباره پیشنهاد افزایش نیرو در عراق و من اینبار خریدار حرفش نبودم. من به این اعتقاد نداشتم که فرستادن سربازان بیشتر، آشفتگی که در آن قرار داشتیم را حل کند. ارتش ما بهترین ارتش دنیا بود و سربازان ما همه چیز خود را برای موفقیت در آنچه که از آنان خواسته شده بود، ميدادند.
اما انداختن بار به دوش آنان، به تنهایی و بدون داشتن راهبردی قوی، نه عادلانه بود و نه عاقلانه. اگر خواهان آن بودیم که به قلب و مرکز چالشهاي اساسی برسیم به هر دوی ارتش و دیپلماسی نیاز داشتیم: درگیریهاي قبیلهاي در حال دو تکه کردن عراق بود و نیز رقابتهاي منطقهاي که در عراق ظهور و بروز داشت. بسیاری در دولت بوش به نظر ميرسید علاقه اندکی به تقابل یا تعامل با ایران یا سوریه داشتند، در صورتی که این دو کشور بخش مهمی از چالشهاي اساسی بودند که ما در عراق با آن مواجه بودیم. در سال ۲۰۰۳، در زمانی که «کالین پاول» وزیر امور خارجه، هیچ برنامهاي برای دوران پس از جنگ نداشت، ایالات متحده تنها با نیمی از راهبردش به جنگ با عراق رفت. ما نمی توانستیم تنها با نیمی از راهبردمان (که جنگ بود) موفق شویم. بعدها، هنگامی که خودم وزیر امور خارجه شدم و با کارشناسان متخصص در آنجا دیدار کردم، وحشتزده شدم زیرا آنان تا حد زیادی توسط دولت بوش منزوی شده بودند.
هنگامی که «پترائوس» در اواخر ژانویه ۲۰۰۷ در مقابل کمیته نیروهای مسلح مجلس سنا برای اخذ رای اعتماد قرار گرفت، او را برای این پاسخ به این سوالات تحت فشار قرار دادم. من به دستورالعمل جنگ ضدشورش اشاره کردم که او خودش آن را در زمانی که فرمانده ارتش و دانشکده فرماندهی ستاد در «فورت لیون ورث» کانزاس حضور داشت، به نگارش درآورده بود. در آن دستورالعمل آمده بود که پیشرفت ارتش به پیشرفت سیاسی داخلی مرتبط است و هیچکدام بدون دیگری تحصیل نمیشود. ما چنین درسی را در زمانی که سعی کردیم صلح را برای بالکان به ارمغان بیاوریم، آموخته بودیم. من گفتم: «شما برای مدیریت سیاستی آمدهاید که بدون رودربایستی، بازتابدهنده تجارب و توصیههاي شما نیست. ژنرال، شما کتابی را نوشتهاید اما سیاست شما با آنچه نوشتهاید، انطباق ندارد. از شما ميخواهیم که کاری غیرممکن را انجام دهید و برای بحرانی سیاسی، راهحلی نظامی بیابید.»
صد و بيست و هشت
پاکسازی کن، نگهداری کن و سازندگی کن
خوشبختانه، هنگامی که «پترائوس» به عراق رفت، از راهبردی که در کتابش از آن حمایت کرده بود و با روش بوش در آن زمان متفاوت بود و من از او در جلسه اخذ رای اعتماد سوال کرده بودم، پیروی بیشتری کرد. راهبرد جنگ ضدشورش «پترائوس» به نام «کوین» معروف گردید. در این راهبرد به حمایت از مراکز جمعیت غیرنظامیان و به دست آوردن «قلوب و افکار» عراقیها از طریق برقراری ارتباط و اجرای طرحهاي توسعه، تاکید شده بود.
شعار این راهبرد این بود «پاکسازی کن، نگهداری کن و سازندگی کن». هدف، پاکسازی منطقه از شورشیان بود، دفاع از آن مناطق به نحوی که (شورشیان) دوباره برنگردند، سرمایهگذاری در زیرساختها و اِعمال قوه به نحوی که شهروندان، پیشرفت را در زندگی خود ببینند و خودشان به دفاع از خود بپردازند. در دوره تصدی «پترائوس»، بیشتر سربازان آمریکایی، پایگاههاي بزرگ و به شدت مستحکم خود را ترک نموده و در حاشیه شهرها و روستاها پراکنده شدند. بدین ترتیب آنان به شکل مستقیمتری در معرض خطر قرار ميگرفتند اما آنان را قادر ميکرد که امنیت را تامین کنند.
موضوع دیگری که اگر از موضوع قبلی مهمتر نباشد، به همان اندازه حائز اهمیت است، این مسئله بود که یک تحول اساسی و تغییردهنده بازی در حال وقوع بود که تنها تعداد کمی ميتوانستند آن را درک کنند. تعدادی از شیوخ سنی که پیشتر از شورش حمایت ميکردند از وحشیگری القاعده نسبت به مردمانشان به تنگ آمده و از افراطیون فاصله گرفته بودند. در آنچه که به «بیداری سنی» معروف شد، بیش از ۱۰۰ هزار جنگجو از قبایل، تغییر موضع دادند و در نهایت جزو حقوقبگیران آمریکا شدند. این وقایع به طور عمیق خط سیر جنگ را تغییر داد.
در داخل کشور، سیاست داخلی، قطعاً بخشی از پشتصحنه مباحثات، در مورد افزایش نیرو در عراق بود. در آن زمان، مشخص بود که چقدر در مورد عراق اشتباه کردهایم. در حالی که جنگ عراق از ابتدا در آمریکا مورد اختلاف بود، تا سال ۲۰۰۶، اکثریت مردم آمریکا با جنگ عراق مخالف بودند - به نحوی که آنان نظر خود را در انتخابات میان دورهاي ماه نوامبر به روشنی نشان دادند. همانگونه که در ویتنام آموخته بودیم، بسیار مشکل بود که جنگی طولانی و پرهزینه را بدون حمایت مردم آمریکا و روحیه مشترک ایثار ادامه دهیم. فکر ميکردم که با وجود چنین مخالفت گستردهاي در کشور، نباید تعهدات آمریکا را افزایش داد.
در دوره مسئولیتم در سنا، چندین جمهوریخواه بودند که نظراتشان بسیار برایم با ارزش بود. یکی از آنان «جان وارنر» از ویرجینیا بود. سناتور وارنر پیشتر به عنوان فرمانده نیروی دریایی آمریکا در دوره رئیسجمهور نیکسون خدمت کرده بود و یکی از اعضای برجسته کمیته نیروهای مسلح مجلس سنا بود که من هم در آن عضویت داشتم. او در سال ۲۰۰۲ به قطعنامه حمله به عراق رای موافق داد، بنابر این هنگامی که در اواخر سال ۲۰۰۶ از عراق برگشت و ادّعا کرد که از نظر او جنگ عراق اکنون به بیراهه رفته است، این اظهار نظر، زلزلهاي در حزبش و فراتر از آن به راه انداخت. گفته او گرچه واقعیت را بیان نکرد اما همان یک کلمه «جان وارنر» هم حکم بود و هم درخواستی برای تغییر.
صد و بیست و نه
از من قطع امید کرده بودند
هر جا که سفر ميکردم، ميشنیدم افرادی که در این جنگ کشته شده بودند مخالف آن بودند و در نتیجه به شخصه از من قطع امید کرده بودند. بسیاری از آغاز با آن مخالف بودند و بقیه نیز پس از گذشت مدتی با آن مخالفت ميکردند. سرسختترین همه مخالفین، خانواده نظامیان مضطربی بودند که ميخواستند عزیزانشان به کشور برگردند، کهنه سربازانی که نگران همرزمانشان بودند که هنوز در عراق خدمت ميکردند و همه اقشار آمریکایی که با فقدان زنان و جوانانمان، قلبشان شکسته و متاثر بود.
آنها همچنین از جنگی که موقعیت آنان را در جهان تضعیف کرده بود، نتیجهاي در برنداشت و باعث پسرفت منافع آمریکا در منطقه شده بود، خسته شده بودند.
در حالی که بسیاری هرگز به گذشته من در انتخابات سال ۲۰۰۲ و اینکه چه کاری کردهام یا چه چیزی گفتهام توجه نداشتند، من باید هر چه زودتر تاسف خود از رای مثبت به جنگ عراق را به سادهترين و مستقیمترين بیان ممکن اظهار ميکردم. با اظهار تاسف از روش رئیسجمهور در استفاده از قدرتش و با بیان اینکه اگر از آنچه که بعداً اتفاق افتاد مطلع بودیم، رای مثبتی هم در کار نبود، بیشتر راه را طی کرده بودم. اما نميخواستم از کلمه «اشتباه» استفاده کنم. این کار به علت استفاده از ملاحظات سیاسی نبود.
بالاخره، رایدهندگان و مطبوعات برای شنیدن این کلمه از من، سر و صدا به راه انداختند. هنگامی که به جنگ عراق در سال ۲۰۰۲ رای مثبت دادم، گفتم که «احتمالاً این سختترين تصمیمی است که من تاکنون گرفتهام.» من فکر ميکردم با نیت خیر این کار را کرده و با اطلاعاتی که داشتم بهترین تصمیم را گرفتهام. من در تصمیم گیری اشتباه، تنها نبودم اما تصمیم غلطی گرفتم. ساده و سر راست!
در فرهنگ سیاسی ما گفتن اینکه شما اشتباه کردهاید به منزله ضعف تلقی ميشود در حالی که ميتواند نشانهاي از قدرت و رشد برای مردم و ملت باشد. این درس دیگری بود که من به عنوان وزیر امور خارجه شخصاً یاد گرفتم و تجربه کردم.
خدمت در وزارت خارجه همچنین به من سهم این مسئولیت را داد که سربازان آمریکایی را برای حمایت از امنیت ملی به راهی پر خطر اعزام کنم. به عنوان بانوی اول شاهد دست به گریبانی همسرم «بیل» با ثقل چنین تصمیماتی بودم و به عنوان سناتور عضو کمیته نیروهای مسلح، با همکاران و فرماندهان نظامی برای نظارت دقیق، همکاری نزدیکی داشتم. اما هیچ چیز مانند نشستن در میز اتاق وضعیت کاخ سفید نبود، جایی که درباره سوالات جنگ و صلح بحث ميکردیم و با پیامدهاي پیشبینی نشده هر تصمیم رو به رو ميشدیم. هیچ چیز هم نميتوانست ما را آماده کند تا قبول کنیم کسانی را که به مناطق خطرناک فرستاده بودیم، دیگر باز نگردند.
به همان میزان که ميخواستم این رای را تغییر دهم، به همان اندازه هرگز قادر نبودم که رای به جنگ در عراق را عوض کنم.
صد و سی
سرشار از ایدهآلیسم دوران کِنِدی
اما ميتوانستم کمک کنم که درس صحیحی از آن جنگ بیاموزیم و آن را برای افغانستان و سایر چالشهایی که در آنجا منافع بنیادین داشتیم به کار گیریم. مصمم بودم که به صورت دقیق در زمانی که با انتخابهاي سخت آینده رو به رو ميشویم، با تجربه، عقلانیت، احتیاط و تواضع بیشتر، این درسها را عملی کنم.
ژنرال پترائوس و مک کریستال پیشنهاد کردند که طرح «کوین» را در مورد افغانستان پیاده کنیم. برای انجام این کار، آنان مانند عراق، به سربازان بیشتر نیاز داشتند. اما اگر این بار معادلی مانند «بیداری سنی» در افغانستان رخ نمی داد، چه اتفاقی ميافتاد؟ آیا این امکان وجود داشت که ما از عراق درسهاي اشتباهی فرا گرفته باشیم؟
مهمترین مخالف رکگوی پیشنهادات پنتاگون، جو بایدن، معاون رئیسجمهور بود. از نظر او ایده افزایش نیرو، موفقیتآمیز و موثر نبود. افغانستان، عراق نبود. تلاش گسترده برای «ساختن یک کشور» در مکانی با زیربناها و تسلط ناکافی، محکوم به شکست بود. او فکر نمیکرد که طالبان قابل شکست دادن باشد و معتقد بود اعزام سربازان بیشتر، نسخهاي برای (فرو رفتن) در باتلاق خونی دیگری است. معاون رئیسجمهور در عوض، درباره حضور نظامی در ابعاد کوچکتر و تمرکز بر فعالیتهاي ضدتروریستی استدلال ميکرد. ژنرال جونز و رام امانوئل هم نگرانیهاي مشابهی را ابراز کردند.
مشکل این استدلال این بود که اگر طالبان به تصرف قسمتهاي بیشتری از کشور ادامه ميداد، انجام عملیاتهاي ضدتروریستی موثر، سختتر ميشد. ما شبکههاي جاسوسی مشابه مورد نیاز برای شناسایی تروریستها و یا پایگاههایی که از آنجا حمله به داخل و خارج افغانستان را آغاز ميکردند، در اختیار نداشتیم. القاعده پناهگاهی امن در پاکستان داشت. اگر ما قسمتهاي زیادی از افغانستان را به نفع طالبان ترک ميکردیم، القاعده، دوباره در آنجا هم پناهگاه امن به دست ميآورد.
یکی دیگر از افراد بدبین برای اعزام سربازان بیشتر، ریچارد هالبروک بود. ما یکدیگر را از دهه ۹۰ میلادی ميشناختیم، هنگامی که او به عنوان مذاکرهکننده ارشد همسرم در بالکان خدمت ميکرد. در سال ۱۹۹۶ پیشنهاد کرد که برای ملاقات با سران مذهبی، گروههاي جامعه مدنی و زنانی که متحمل فشارهای خشونت ناشی از جنگ شدهاند، راهی بوسنی شوم. این ماموریتی غیرمعمول برای بانوی اول بود اما، همچنان که بعدها فهمیدم، ریچارد هالبروک به ندرت وقت خودش را با امور معمولی هدر ميداد.
هالبروک شخصیتی بزرگ، تاثیرگذار، سرشار از استعداد و جاهطلبی بود. او پس از پیوستن به سرویس خارجی وزارت خارجه آمریکا در سال ۱۹۶۲ و در سن بیست و یک سالگی، در حالی که سرشار از ایده آلیسم دوران کِنِدی بود، دوران جنگ ویتنام را درک کرد. در آنجا بود که وی نکتههاي دسته اولی درباره مشکلات ضدتروریستی آموخت. ریچارد هنوز در میانه دهه سوم زندگی خود بود که به معاونت وزیر خارجه در امور شرق آسیا و اقیانوسیه رسید و به عادیسازی روابط با چین کمک کرد. او با رویارویی مستقیم با اسلوبودان میلوسویچ، دیکتاتور صرب در سال ۱۹۹۵ و مذاکره در مورد پیمان صلح دیتون برای پایان دادن به جنگ بوسنی، نام خود را در تاریخ جاودانه کرد.