سران اروپا این روزها در محافل رسانهای به کرات به موضعگیری در قبال تحولات غرب آسیا (خاورمیانه) میپردازند و شاید روزی نباشد که موضعی از سوی آنها مطرح نشود. از سران بزرگان اروپا همچون آلمان، فرانسه، انگلیس گرفته تا کمیسیون و پارلمان اروپا و مسئول سیاست خارجی این اتحادیه و حتی کشورهای کوچک به موضع اظهارنظر در باب تحولات خاورمیانه میپردازند. آنچه در مواضع آنها به چشم میخورد اصرار آنها بر بیان یک کلید واژه است و آنا تاکید بر نام ایران است. این رفتار در دو حوزه صورت میگیرد. نخست ادعای معرفی ایران به عنوان ریشه بحرانهای منطقه و اصرار بر لزوم پایان دادن به تمام توان هستهای، موشکی و خروج ایران از معادلات منطقه. دوم تاکید بر چگونگی رفتار در قبال برجام پس از اعلام خروج آمریکاست.
این نوع رفتارها از سوی اروپا هر چند که برگرفته از نقش و اهمیت جایگاه ایران در معادلات منطقهای و جهان است اما در ورای آن یک ابهام مهم وجود دارد و آن روند تحولات خاورمیانه است. در فلسطین آمریکا در اقدامی مغایر با مصوبات سازمان ملل و عرف جهانی انتقال سفارت آمریکا به قدس را اجرایی کرد در حالی که همزمان ارتش صهیونیستی صدها فلسطینی را شهید و هزاران نفر را مجروح و بازداشت کرد. در یمن نیز در کنار استمرار تجاوزات ائتلاف آمریکایی و سعودی اشغالگری امارات و عربستان بحرانهای جدیدی را پیش روی ملت فقیر و جنگ زده یمن قرار داده است.
در لبنان و عراق انتخابات پارلمانی در حالی برگزار شد که از یکسو این کشورها توانستهاند امنیت کامل انتخابات را تامین کنند و از سوی دیگر رویکرد مردمی به جریانهای ملی - مذهبی قابل توجه بوده چنانکه در لبنان جبهه مقاومت توانست اکثریت آرا را کسب نماید. این دستاوردها چنان بود که آمریکا اقدام به تحریم حزبالله برای انتقامگیری از رای مردم نمود. در سوریه نیز در حالی دستاوردهای ارتش و متحدان سوریه در مبارزه با تروریسم ادامه دارد که مداخله نظامی آمریکا عملا مانع از تحقق روند سیاسی و پایان تروریسم در این کشور شده است. در همین حال جنایات آمریکا در افغانستان همچنان در حال قربانی گرفتن است چنانکه آمارهای سازمان ملل از افزایش تلفات غیرنظامیان حکایت دارد. در بحرین و عربستان نیز سرکوب مردم به شدت ادامه دارد و ادعاهای اصلاحی بنسلمان نیز ادعایی ظاهری بیش نبوده است.
مجموع این بحرانها و البته دهها بحران دیگر در حالی محور اصلی تحولات خاورمیانه است که اروپا موضعی در قبال آنها نداشته و صرفا به موضوع ایران میپردازد. نوع رویکرد اروپاییها یا برگرفته از دخالت آنها در این بحرانهاست و یا نشانگر نگاه منفعتطلبانه آنها به تحولات است که خود غیرقابل اعتماد بودن آنها را بیش از پیش آشکار میسازد.
آنچه در برآیند تحولات منطقه مشاهده می شود آن است که کشورهای غربی به جای آنکه به دنبال حل بحرانهای منطقه باشند به دنبال صرفا منافع سلطه گرایانه خود هستند چنانکه آنها در برابر این همه بحران انسانی در منطقه و جنایاتی که توسط آمریکا و مهرههای منطقهای آن و البته برخی از همین کشورهای اروپایی صورت میگیرد راه سکوت در پیش گرفته و هیچ اقدامی صورت ندادهاند. به عنوان مثال همین کشور فرانسه که سعی دارد تا به عنوان بازیگر اروپا و جهان خود نمایی کند با اعزام نیروی نظامی به سوریه و ادعای سرنگونی نظام این کشور به عامل بحران مبدل شده و یا در قبال بحران یمن به دلیل درآمدی که از فروش تسلیحات به کشورهای عربی دارد هیچ واکنش نداشته است. سران فرانسه حتی در برابر مسئله فلسطین که داعیه دار تلاش برای میانجیگری دارند نیز جز حمایت از صهیونیستها کارکردی نداشتهاند.
بر این اساس میتوان دریافت که ادعای کشورهای غربی که تلاش دارند تا محور سخنانشان ایران باشد بیش از هرچیز نوعی فرافکنی برای پنهان سازی عدم کارآمدی رفتارهایشان در قبال بحرانهای منطقه و البته استمرار سیاستهای باجگیرانه است. اروپایی که با خروج آمریکا از برجام با رسوایی تزلزل جایگاه جهانی مواجه شده سعی دارد تا با اعمال فشار بر تهران و وادار ساختن آن به پذیرش برجامهای جدید ضمن پنهان سازی این رسوایی، اهداف منطقهای خود را محقق سازند. اهدافی که سلطه بر منابع منطقه و نیز حذف بازیگران منطقهای که مانع استعمار گری آنان است ارکان این سیاست را تشکیل میدهد.
هر چند که اروپا بر این تصور است که با این اقدامات میتواند به منافع بسیاری در منطقه دست یابد اما در اصل با این رفتارها این اصل را آشکار میسازد که نمیتواند بازیگری قابل اعتماد باشد و همچون آمریکا سیاست بحران سازی و حذف حامیان ثبات و امنیت منطقه را در دستور کار دارد.
نویسنده: فرامرز اصغری