توي دوران خدمتم (حدود يك دهه پيش) يكي از بچه ها به رسم معمول و مالوف آن موقع (و شايد الآن هم باشد) توي دفتر خاطرات سربازيام شعري نوشت كه خيلي دوستش داشته و دارم. بعدها هم آنرا جاهاي مختلفي خواندم و شنيدم.
زندگي صحنه يكتاي هنرمندي ماست
هر كسي نغمه خود خواند و از صحنه رود
صحنه پيوسته به جاست
خرم آن نغمه كه مردم بسپارند به ياد...
اينها را گفتم براي اينكه بهانه اي باشد براي زنده نگاه داشتن استاد مسلم تئاتر ايران. كسي كه عنوان "پدر تئاتر ايران" تنها برازنده اوست.
كسي كه نامش و نغمهاش همواره در تاريخ هنر اين مملكت خواهد بود. كسي كه تبديل به چراغ راه اهالي تئاتر، سينما و تلويزيون بود و كوچك و بزرگ از او ياد گرفته بودند.
تا به حال دقت كرده بوديد كه وقتي مصاحبه اي از يك هنرمند ميخوانديد يا ميشنيديد يكي از افتخارات بازيگران ايران شاگردي استاد سمندريان بود. انگار او تبديل به يك برند يا يك مهر ضمانت و تائيد براي بازيگران ايران شده بود و قطعا نسلهاي پيش رو ديگر نميتوانند از افتخار شاگردي او سخني به ميان بياورند.
استاد حميد سمندريان هم مثل خيلي از بزرگان فرهنگ و هنر اين مملكت جامه سپيد پوشيد و رفت. رفت تا حالا بيشتر قدرش را بدانيم و بيشتر احترامش را حفظ كنيم! رفت تا جاي خالي اش را باور كنيم و باز هم رفتن آدمهايي نظير او يادمان بيندازد كه باز هم قدرناشناس بوده ايم و فراموشكار. يادمان بيندازد كه بزرگان را براي هميشه نخواهيم داشت. يادمان بيندازد كه به قول قيصر ناگهان چقدر زود دير ميشود.