?>?>
خانم زهرا خانی همسر شهید نیرپور هنوز در شوک حادثه است و به قول خودش فکر میکند همه اتفاقات یک کابوس وحشتناک است و انتظار دارد کسی او را از این خواب بیدار کند. با همه شرایط روحی نامساعد و شوکی که از شهادت همسرش دارد با ما همکلام میشود و به سیاست روز: « اصالتا ارومیهای هستیم ولی ۱۳ سال است که در کرمانشاه به خاطر ماموریت همسرم ساکن شدیم.»
او که عادت کرده پا به پای همسرش از شهری به شهر دیگر در ماموریت باشد ادامه میدهد:«همسرم از اوایل ازدواج هم ماموریت میرفتند همان موقع ازدواجمان در کرمان بود و بر همین اساس بعد از ازدواج کرمان بودیم، مدتی بعد هم راهی مسجد سلیمان شدیم و هر جایی میرفتند با هم میرفتیم، چون دور از خانواده نمیتوانست باشد و ما هم طاقت دوری نداشتیم ما یک طور عادت کرده بودیم اما وقتی خانه بود به خانواده میرسید» به این بخش از سخنانش که میرسد سکوتی عمیق بر گفتو گو سایه میافکند. میگوید:« اینجا تنها هستیم، همسرم را بردیم سلماس...» سکوت تکرار میشود، سکوتی که میتواند ناشی از دوری حدود یک ماهه از همسر باشد.. یک ماه است که همسرش میهمان خاک سرد آن هم در زادگاهشان در سلماس شده و خانواده بدون او در کرمانشاه ماندهاند...راستی چرا خانواده در شهری که خانه ابدی پدر شده است ساکن نشدهاند؟! همین سوال را از خانم خانی همسر شهید میپرسیم، او میگوید:« فعلا بچهها در حال مدرسه رفتن هستند و چون وسط سال تحصیلی است ماندهایم، به خاطر بچهها تا بعد ببینم چطور میشود...» باز هم فضا متاثر از دوری از همسرش میشود انگار عادت ندارد که از او دور بماند همه مدتی که همسر ماموریت میرفته خانواده کنارش بودند و حالا در ماموریت ابدی نمیتوانند به شهر سلماس بروند...»
میگوید در خانه سازمانی ساکن هستند و وقتی از همسرشهید میپرسیم که در سلماس خانه دارند یا کجا قرار است ساکن شوند با اندکی تامل میگوید: «نمیدانم... خانه نداریم، یک مقدار صبر کردنم هم برای همین است که باید در سلماس سرپناهی داشته باشم تا با دو فرزندم راهی این شهر بشوم.»
دوباره صحبت از همسرش میشود و خصوصیات اخلاقی او مدام تکرار میکند: «از روزی که همسرم شهید شده انگار تمام خاطرات و تمام غمها از ذهنم پاک شده و مقطع مقطع یادم میآید...» دوباره اما میگوید:« شهید نیرپور خیلی نسبت به کار و وظیفه خودش متعهد بود و برای کارهایش از جان و دل مایه میگذاشت...»
اما به آن روز تلخ که میرسیم سکوتهای بین کلام او بیشتر و بیشتر میشود اما همینطور شمرده میگوید:«روز قبل از شهادت که برای کمکهای مردمی جمع آوری شده برای زلزله زدگان کرمانشاه رفته بود.... رفتند برای بسته بندی و کمک صبح حدود ساعت ۴ و نیم و ۵ بود رفتند و ساعت ۱۲-۱۱ شب آمدند و دوباره صبح روز بعد راهی شدند...»
به روز شهادت که میرسیم پرسیدن سوال هم برایمان سخت و سختتر میشود. از او میخواهیم درباره سلامت جسمی همسرش صحبت کند، میخواهیم بدانیم که یک کمک خلبان و مهندس پرواز قوی چطور ایست قلبی میکند؟!«اصلا ناراحتی خاصی نداشت... قلبش کاملا سالم بود و سابقه بیماری نداشت. به من گفتند حال ایشان بد شده ولی من اصلا فکر نمیکردم موضوع خاصی پیش آمده باشد.» وی ادامه داد:« وقتی گفتند چه شده... شوکه شدم...خیلی زیاد.. باورم نمی شد...»
خانم خانی ادامه داد:« همسایهها گفتند حالش بد شده....اما...روز قبل حالش خوب بود، فردی بود که همیشه روحیه قوی داشت هر چند که با همه قدرتش به مسایل مردم و مشکلاتشان حساس بود و زود بهم میریخت اما اینطور نبود که با هر اتفاقی از پا بیفتد.. نمیدانم در دو روزی که به مناطق زلزله زده