چند روزی است که بحث یادبود جانباختگان جنگ جهانی اول به مناسبت صدمین سال این جنگ هولناک نقل محافل است و انگلستان به عنوان میزبان اصلی معرفی میشود اما نکتهای که در ابین بین حائز اهمیت است مغفول ماندن نسلکشی است که انگلستان و روسیه در همان دوران علیرغم اعلام بیطرفی ایران در این کشور رقم زدند! نسلکشی که شاید امروز نیز با انواع و اقسام اعمال تحریمهای ظالمانه قصد تکرارش را دارند غافل از اینکه آن دوران پادشاه بیکفایت چنین اجازهای به آنها داد و امروز مردم در جمهوری اسلامی مقاوت را باور کرده و با این تهدیدات تسلیم نمیشوند.
ماجرا از این قرار بود که خانواده سلطنتی بریتانیا روز شنبه ۱۰ نوامبر (۱۹ آبان) در مراسم یادبود پایان جنگ جهانی اول شرکت کردند. در طی این مراسم که در سالن رویال آلبرت هال در لندن برگزار شد، یاد سربازان و کشتهشدگان این جنگ گرامی داشته شد اما به قربانیان اصلی که ایرانیها بودند اشارهای نشد! و در اقدامی «اشتفان شولز» در صفحه توییتر خود نوشت: امروز سفرای کشورهای متخاصم در جنگ جهانی اول که در ایران مستقر هستند، آتشبس ترک مخاصمه یکصد ساله را مشترکا گرامی داشتند، هرگز فراموش نخواهیم کرد که ایرانیها جان ۴۶۰ اسیر جنگی اتریشی - مجاری را که دربند روسیه بودند، نجات دادند، افرادی که موفق به فرار شدند و پناهگاه امنی در کشور بیطرف ایران یافتند.
کشتار مردم ایران در جنگ جهانی اول
مابین سالهای ۱۹۱۷ تا ۱۹۱۹ بیش از ۴۰ درصد جمعیت ایران جان خود را از دست دادند. در این بین ایران با وجود اعلام بیطرفی در جنگ جهانی اول، بیشترین آسیب را از این جنگ ویرانگر دید و در حدود نیمی از جمعیت کشور قربانی مطامع کشورهای بزرگ و استعمارگر آن دوران شدند. اسناد این قتلعام قریب به ۱۰ میلیون نفری همچنان در ردیف اسناد طبقهبندی شده و سری انگلستان قرار دارد و این کشور هنوز هم از انتشار آنها ممانعت میکند. گزارش زیر با توجه به کتاب "قحطی بزرگ" نوشته دکتر محمدقلی مجد نوشته شده است که یکی از منابع انگشتشمار موجود درباره هولوکاست ۹ میلیون نفری ایرانیان بوده و با استناد به اظهارات شاهدان و برخی اسناد تاریخی در دسترس نوشته شده است. عکسهای مربوط به تلفات قحطی برگرفته از کتاب دکتر مجد و دیگر منابع تاریخی است.
در زمان آغاز جنگ جهانی اول، وضعیت داخلی ایران بسیار متزلزل بود. اوضاع آشفته و نابسامان اقتصادی و سیاسی و مداخله بدون حد و مرز قدرتهای خارجی، ایران را تا آستانه یک دولت ورشکسته پیش برد. هشت روز پس از تاجگذاری احمدشاه قاجار، جنگ جهانی اول آغاز شد و مستوفیالممالک نخستوزیر ایران رسما موضع بیطرفانه ایران را به دول متخاصم اعلام نمود.
با وجود اعلام بیطرفی ایران، نیروهای متخاصم انگلیس و روس از نقاط مختلف وارد کشور شدند. جدا از دلایل ژئوپلتیک و منابع حیاتی ایران که برای ادامه جنگ ضروری بود، یکی از دلایل این تعرض به ایران، شکلگیری احساسات همسو با آلمان از طریق یکی از مقامات دربار بود و بریتانیا از بیم وقوع کودتای آلمانی در ایران، نیروهای خود را تا پشت دروازههای پایتخت پیش آورد.
دولت عثمانی با بهانهتراشی در مورد حضور نیروهای روس در آذربایجان، از مرزهای شمال غرب نیروهای خود را وارد کشور کرده و توقف نقض بیطرفی را به خروج روسیه از آذربایجان موکول کرد. قواي روس در شهرهاي آذربايجان، اردبيل، قزوين و انزلي، حضور داشتند و بخشهايي از جنوب كشور از جمله بوشهر و بندر لنگه نيز در اشغال نيروي انگليس بود. همچنین واحدهايي از سربازان انگليسي به همراه نیروهای هندي تحت امر خود از بحرين وارد آبادان شدند و اين شهر را اشغال كردند. عمدهترين توجيه ورود اين نيروي نظامي، ضرورت محافظت از تأسيسات استخراج نفت در منطقه خوزستان بود.
با انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ روسیه، نیروهای روس از ایران خارج شدند و انگلیس برنامهریزی خود برای پر کردن جای این نیروها را با بزرگنمایی خطر آلمانها و عثمانی آغاز کرد و بدین ترتیب انگلیسیها از سال ۱۹۱۷ ایران را تحت اشغال خود درآوردند. در همین زمان قحطی در ایران بیداد میکرد و همه روزه کودکان، زنان و سالمندان بسیاری را به کام مرگ میکشاند. نیروهای اشغالگر انگلیس تمامی منابع و تولیدات کشاورزی را برای گذران نیاز نظامیان در جنگ خود، خریداری کرده و احتکار میکردند. عجیبتر اینکه ارتش بریتانیا مانع از واردات مواد غذایی از بینالنهرین و هند و حتی از آمریکا به ایران شد. سربازان انگلیسی علاوه بر این بدلیل عدم رعایت بهداشت موجب شیوع بیماریهایی نظیر آنفولانزا و وبا در ایران شدند که بدلیل قحطی و عدم توانایی مردم برای مقاومت در برابر بیماریها، مبتلایان جان خود را از دست میدادند.
جعفر شهری نویسنده و شاهد این قحطی بزرگ مینویسد: "در همين قحطي نيز بود كه نيمي از جمعيت پايتخت از گرسنگي تلف شده، اجساد گرسنگان در گوشه و كنار كوچه و بازار هيزم وار بر روي هم انباشته شده، كفن و دفن آنها ميسر نميگرديد و قيمت گندم از خرواري ۴ تومان به ۴۰۰ تومان و جو از من ۲ تومان به ۲۰۰ تومان رسيده، هنوز دارندگان و محتكران آنها حاضر به فروش نميشدند."
میرزا خلیلخان ثقفی - پزشک دربار - در خاطرات خود از اوضاع حاکم بر تهران میگوید که نشاندهنده عمق فاجعه در پایتخت است: "از يكي از گذرگاههای تهران عبور ميكردم. به بازارچهای رسيدم كه در آنجا دكان دمپختپزي بود. رو به روي آن دكان، دو نفر زن پشت به ديوار ايستاده بودند. يكي از آنها پيرزني بود صغيرالجثه و ديگري زني جوان و بلندقامت. پيرزن كه صورتش باز بود و كاسه گليني در دست داشت، گريه كنان گفت:ای آقا، به من و اين دختر بدبختم رحم كنيد؛ يك چارك از اين دمپخت خريده و به ما بدهيد، مدتي است كه هيچ كدام غذا نخوردهايم و نزديك است از گرسنگي هلاك شويم.
گفتم: قيمت يك چارك دمپخت چقدر است تا هر قدر پولش شد، بدهم خودتان
نیروهای انگلیس تمام محصولات کشاورزی را با قیمت بالا از کشاورزان میخریدند و برای سربازان خود احتکار میکردند.
محمدقلی مجد در کتاب "قحطی بزرگ" خود مینویسد: بر اثر چنین فاجعه عظیمی بود که جامعه ایرانی به شدت فروپاشید و استعمار بریتانیا توانست به سادگی حکومت دست نشانده خود را در قالب کودتای ۱۲۹۹ بر ایران تحمیل کند. مجد چنین نتیجه میگیرد: هیچ تردیدی نیست که انگلیسیها از قحطی و نسلکشی به عنوان وسیلهای برای سلطه بر ایران استفاده میکردند. بدتر از هر مصیبت دیگر، مشاركت شاه و جمعي از حواريون او در احتكار مايحتاج عمومي است كه نشان از بیمايگي و بیاعتنايي به تنگدستي مردم به روزگار اشغال كشورش از سوي اجانب دارد. در اين برهه ميرزا حسنخان مستوفيالممالك با جديت و تلاش فراوان، به رغم درگير شدن با عوامل آشكار و نهان انگليس و روس، با وضع برنامیهای درصدد نجات هموطنان خود از اين وضع آشفته، مقابله با محتكران و اتخاذ تدابيري براي خريد عادلانه ارزاق عمومي به ويژه گندم، برنج، جو و توزيع آن ميان هموطنان بود. يكي از محتكران عمده غلات، احمدشاه جوان بود كه تن به پيشنهاد خريد منصفانه رئيسالوزراي خود نيز نميداد و مقادير زیادی گندم و جو در انبارها ذخيره كرده بود. شاه قاجار در برابر پيشنهادهاي خريد صدراعظم خود اظهار ميداشت «جز به قيمت روز به صورت ديگر حاضر براي فروش نيستم».
در زمان قحطی، شکل همه عوض شده و مردم دیگر به انسان شباهتی نداشتند. همه با چشمانی گود افتاده چهار دست و پا میخزیدند و علف و ریشه درختان را میخوردند. هر چه از جاندار و بیجان در دسترس بود به غذای مردم تبدیل شده بود. سگ، گربه، کلاغ، موش، خر و... .
داناهو افسر شناخته شده اطلاعات نظامی انگلستان و نماینده سیاسی آن دولت در غرب ایران در سالهای ۱۹۱۸ و ۱۹۱۹ درباره قحطی در غرب ایران اینگونه مینویسد: "اجساد چروکیده زنان و مردان، پشته شده و در معابر عمومی افتاده اند. در میان انگشتان چروکیده آنان همچنان مشتی علف که از کنار جاده کندهاند و یا ریشههایی که از مزارع در آوردهاند به چشم میخورد؛ با این علفها میخواستند رنج ناشی از قحطی و مرگ را تاب بیاورند. در جایی دیگر، پابرهنهای با چشمان گود افتاده که دیگر شباهت چندانی به انسان نداشت، چهار دست و پا روی جاده جلوی خودرویی که نزدیک میشد میخزید و در حالی که نای حرف زدن نداشت با اشاراتی برای لقمه نانی التماس میکرد."
از گزارشهای مطبوعات آن زمان کاملا روشن است که در تابستان ۱۹۱۷ ایران در آستانه قحطی قرار داشت و برداشت محصولات تنها وقفهای کوتاه در آن ایجاد کرده بود. روزنامه ایران در ۱۸ اوت ۱۹۱۷ چنین گزارش میدهد: «بر اثر تلاشهای دولت، هماکنون مقدار قابل توجهی غله در حال ورود به شهر است و دیروز قیمت جو در هر خروار از ۳۵ تومان به ۳۰ تومان کاهش یافت». اما این تسکینی گذرا بود. ایران در ۲۱ سپتامبر ۱۹۱۷ مینویسد: «نبود غله دارد در سراسر ایران قحطی به وجود میآورد. تاثیر کمبود غله بویژه در کاشان مشهود است و هیچ ترفندی نمیتواند اوضاع را بهتر کند، زیرا حمل غله از قم یا سلطانآباد به کاشان ممنوع است و مازاد غله این مناطق به شهرهای شمالی ارسال میشود».
در ماه آوریل ۱۹۱۸، فرانسیس وایت دبیر سفارت آمریکا از بغداد به تهران سفر میکند. کالدول مینویسد: "مفتخرا به ضمیمه، یادداشت دبیر سفارت را که حاوی اطلاعاتی است که نامبرده طی سفر خود از بغداد به تهران گردآوری کرده و ممکن است مورد علاقه آن وزارتخانه قرار گیرد، ارسال میکنم." وایت وضع گرسنگی را چنین تشریح میکند: در سرتاسر جادهها کودکان لخت دیده میشوند که فقط پوست و استخوان اند. قطر ساقهایشان بیش از سه اینچ نیست و صورتشان مانند پیرمردان و پیرزنان هشتاد ساله تکیده و چروکیده است. همه جا کمبود دیده میشود و مردم ناگزیرند علف و یونجه بخورند و حتی دانهها را از سرگین سطح جاده جمع میکنند تا نان درست کنند. در همدان چندین مورد دیده شد که گوشت انسان میخورند و دیدن صحنه درگیری کودکان و سگها بر سر جسد و یا بدست آوردن زبالههایی که به خیابانها ریخته میشود عجیب نیست.
مقایسه جمعیت ایران بین سالهای ۱۹۱۴ و ۱۹۱۹ حاکی از آن است که حدود ده میلیون نفر طی این سالها به علت قحطی و بیماری جان خود را از دست دادند. بر خلاف ادعای برخی نویسندگان قبل از جنگ جهانی اول، که جمعیت ایران را فقط ده میلیون نفر اعلام کردهاند، ادعایی که برخی از نشریات انگلیسی در دهههای ۶۰ تا ۷۰ تکرار کرده اند، جمعیت واقعی ایران دست کم نزدیک به ۲۰ میلیون نفر بوده است. و در سال ۱۹۱۹ این رقم به ۱۱ میلیون رسید. چهارسال طول کشیده بود تا ایران به جمعیت سال ۱۹۱۴ رسید و تا پیش از سال ۱۹۵۶ جمعیت ایران به این رقم نرسید. قحطی سالهای ۱۹۱۷ – ۱۹۱۹ به یقین بزرگترین فاجعه تاریخ ایران و شاید فجیع ترین نسلکشی قرن بیستم بوده است.
این در حالی رخ میدهد که رسانههای تحت کنترل یهودیان هر روزه به ذکر مصیبت هولوکاست خیالی ۶ میلیون یهودی در جنگ جهانی دوم میپردازند، اما هیچ نامی از هولوکاست واقعی ۹ میلیون ایران در این رسانههای به اصطلاح بیطرف چیزی شنیده نمیشود. این در حالیست که اسناد متعدد تاریخی صحت وقوع هولوکاست در ایران را تایید میکند ولی حتی یک سند! در تایید افسانه هولوکاست یهودیان تا به امروز از سوی حامیان آن عرضه نشده است! و تمامی محققینی که نقد کوچکی به این موضوع وارد سازند، بلافاصله روانه زندان شده و مورد پیگرد قضایی قرار میگیرند؛ گویی مصائب خیالی یهودیان بر مصائب حقیقی دیگر ابنای بشر برتری دارد.
اما با این فاجعه نه تنها غربیها عذرخواهی نکرده و برای قربانیان ایرانی یاد بود نمیگیرند بلکه مجدد در مسیر تحت فشار گذاشتن مردم از طریق تحریمها گام برداشتند در حالی که مردم مقاوم شده و میدانند که محاصره اقتصادی و قحطی با توجه به تولیدات داخل و خوداتکایی که بعد از انقلاب فراگرفتند رخ نخواهد داد.