جواد نکونام و مهدی رحمتی روزهای خوبی را سپری نمیکنند. بازگشت فرهاد مجیدی به استقلال کافی است تا از این پس کانون توجه باشد و چهرههایی چون نکونام و رحمتی که برای خود دبدبه و کبکبهای دارند حالا از این پس به عنوان اولویتهای چندم هستند و همین کافی است تا آشکارا نارضایتی خود را اعلام کنند.
نکونام دقیقا به همین دلیل (با وجود تکذیب) تمرینات استقلال را بایکوت کرد تا در معارفه مجیدی نباشد و همچنین برای بار چندم پیشنهادات خود را به رخ کشید تا به مسؤولان باشگاه این پیام را بدهد که «مجبور به تحمل هر شرایطی نیست»
سید مهدی رحمتی هم ناراحتیاش جدی است. کاپیتانی تیمی چون استقلال میتواند تا همیشه به عنوان برگ برندهای برای هر فوتبالیستی باشد و او حالا برای رسیدن دوباره به این مهم حداقل باید یکسال و نیم دیگر صبر کند تا اگر در زمان کناره گیری مجیدی، همچنان بازیکن استقلال بود جلوتر از سایرین به زمین برود.
به نظر میرسد امیر قلعه نویی تا حدودی حق دارد که از حضور فرهاد مجیدی در تیمش ناراضی باشد. وی در شرایطی مهرههای بزرگ خود را ناراضی میبیند و احتمالا کم انگیزه خواهد دید که از همان اول هم با فرهاد مجیدی مشکل داشت و به هیچ وجه تمایلی برای بازگشت این بازیکن به استقلال نداشت.
این همه دعوا برای یک تکه پارچه؟
آري از روزی که خبر امضای قرارداد مجیدی با استقلال رسید انگار آبی ها جور دیگری شدند. خبرهای ضد و نقیض در مورد ناراحتی عده ای از بازیکنان بابت بازگشت مرد شماره ۷ و کاپیتانی او موج سیاهی را در بین آبی پوشان ایجاد کرد.
به یکباره بازوبند کاپیتانی (که به قول امیر قلعه نویی مگر این تکه پارچه چه ارزشی دارد چون کاپیتان واقعی استقلال مردم هستند)، مهم شد.
بر کسی پوشیده نیست که بازوبند کاپیتانی جز مسئولیت آوردن چیز دیگری ندارد و البته با ارزش است، کاپیتان کسی است که لیدر باشد هوادار او را بخواهد، بزرگ باشد و منطق او بر احساسش غلبه کند. درست تصمیم بگیرد و در یک کلام بازوبند باید او را بطلبد نه اینکه به دلیل سابقه بیشتر مدعی بستن این تکه پارچه باشد.
شاید خیلی از تیمهای بزرگ دنیا اساسشان بر این است که تجربه و سابقه یک بازیکن در انتخابش به عنوان کاپیتان مهم باشد اما این یک رسم نانوشته است.
این یک رسمی است که در ایران بیش از هر جایی به آن اهمیت داده میشود و در تیم هایی مثل استقلال و پرسپولیس بیشتر نمود پیدا می کند. جایی که مدعیان بستن بازوبند به تعداد موهای سر است و هر کس برای خود استدلالی دارد. هر کسی خود را محق می داند و از همه بدتر هستند افرادی که از این آب گل آلود به سود خود بهره میبرند و بدشان نمی آید خواسته یا ناخواسته، آرامش تیم خود را بهم می ریزند.
اگر از ابتدایی ترین روزهایی که یک بازیکن، فوتبال را آموزش میبیند یاد بگیرد که کاپیتانی مسئله ای نیست که یک تیم را بهم بریزد و یا هر کسی را مدعی کند اکنون در استقلال همه چیز این قدر در باطن آشفته نمیشد.
بازوبند باید بازیکن را بطلبد نه اینکه بازیکن برای بدست آوردن این تکه پارچه به دنبال هزاران لابی باشد و تیمی که در مسیر قهرمانی حرکت می کند و می خواهد بعد از سال ها در آسیا مقامی کسب کند این چنین به هم ریخته شود.
کاپیتانی برازنده کسی است که به گونه ای کارنامه خود را رقم زده باشد که به هر تیمی می رود چاره ای جز اهدای این بازوبند به او نداشته باشند.
می توان به مهدی مهدوی کیا اشاره کرد. تا به حال شنیده اید مرد محجوب سرخ ها بر سر چنین چیزی زبان اعتراض بگشاید؟ تا به حال شنیده اید علی کریمی به خاطر بازوبند کاپیتانی جنجالی کند؟ به قیافه برود؟ حتی زمانی که کارلوس کیروش سرمربی تیم ملی اعلام کرد جواد نکونام کاپیتان تیم ملی است کریمی لب باز نکرد و اصلا در مورد این مسئله ورود نکرد.
شاید این بازوبند بهانه ای است برای برخی زخم ها و ناراحتی های سر بازنکرده. چرا نباید نگاهمان را تغییر دهیم؟ براستی درد استقلال چیست؟ تیمی که خوب بازی می کند، خوب امتیاز جمع می کند، جمعی از بهترین ها را دارد و البته مربی باهوشی هم دارد چرا باید بین بازیکنانش آن صمیمیتی که باید نباشد؟
به جرات باید گفت اگر مربی مثل قلعه نویی و مدیریت وی نبود شاید امروز استقلال در این جایگاه نبود اما سوال این است که قلعهنویی تا چه زمانی می تواند این شرایط را جمع کند؟