?>?>
246
حفظ وضع موجود به خودی خود یک پیروزی بود
با توجه به سخنان رئیسجمهور اوباما که گفته بود مناظرات فرسوده دوران جنگ سرد را پشت سر بگذاریم، ریاکارانه بود که همچنان بر خارج ماندن کوبا از «سازمان کشورهای آمریکایی» به این دلیل اصرار ورزیم که کوبا در سال ۱۹۶۲ از این سازمان معلق شده است، به خصوص به علت وابستگی به «مارکسیسم - لنینیسم» و اتحادش با بلوک شرق.
تمرکز کردن بر نقض حقوق بشر حال حاضر در کوبا، که با منشور سازمان ناسازگار بود، معتبرتر و دقیقتر بود. اگر موافقت میکردیم کوبا به شرطی به عنوان یک عضو این سازمان صاحب کرسی خواهد شد که تنها به اندازه کافی اصلاحات دموکراتیکی را صورت دهد که در تطابق با منشور آن است، چه اتفاقی میافتاد؟ و برای اینکه انزجار برادران کاسترو برای پیوستن به خود سازمان را بر ملا کنیم، لازم بود که کوبا عضویت مجدد خود در سازمان را به صورت رسمی درخواست کند. شاید این مصالحهای بود که برزیل، شیلی و سایر کشورها آن را ميپذیرفتند. ما الزاماً نیاز نداشتیم که نظر مثبت کشورهای تندرویی نظیر ونزوئلا را به دست بیاوریم زیرا حفظ وضع موجود به خودی خود یک پیروزی بود. اما اگر این کشورها مشاهده ميکردند که منطقه به سمت مصالحه گام بر ميدارد، حتی ممکن بود که همراه شوند. پس از اینکه تشریفات و تفصیل مراسم افتتاحیه به پایان رسید، به یک اجلاس اجلاس جانبی با حضور چندین تن از وزرای خارجه رفتم و راهحل مصالحه خود را به جای نسخهای که تعلیق را بدون هیچ شرطی بر ميداشت، ارائه کردم. این پیشنهاد با شگفتی قابل ملاحظهاي در جلسه رو به رو شد زیرا کاملاً با روشی که ایالات متحده پیشتر آن را اتخاذ کرده بود متفاوت بود، اگرچه از نظر من این روش به اهداف مشابهی دست ميیافتند. «تام» و من تماسهای خود با وزرای خارجه که به شدت پیگیر بودند را آغاز کردیم و شروع به استدلال برای طرحمان نمودیم.
هنگام ظهر، مجمع عمومی را مورد خطاب قرار دادم و اینگونه استدلال کردم که اصول دموکراتیک سازمان و پیشرفت دموکراتیک آمریکای لاتین مهمتر از آن است که تسلیم شوند. همچنین به همکارانم یادآوری کردم که دولت اوباما پیش از این گامهایی را برای تعامل با کوبا برداشته است.
طرفداران کوبا هم استدلالهاي خود را بیان کردند. «زلایا» رای اصلی سال ۱۹۶۲ برای تعلیق کوبا را «روز دیگری از خواری و ننگ» نامید و استدلال کرد که مجمع «اشتباهات را تصحیح کند.» «دانیل اورتگا» رئیسجمهور نیکاراگوئه گفت تعلیق به وسیله «ظالمان تحمیل شده است» و در اظهارنظری که موضع واقعی او را نشان ميداد اعلام کرد «سازمان کشورهای آمریکایی» ابزاری برای سلطه آمریکا است. نیکاراگونه به همراه ونزوئلا تهدید کردند یا باید رایگیری شود که بدین ترتیب همه کشورها در موقعیت سختی قرار ميگرفتند و یا از عضویت در این سازمان استعفا خواهند داد. در حالی که این روز آزار دهنده سپری ميشد، مشتاقانه حواسم به ساعت دیواری جلسه بود. قرار بود اوایل صبح هندوراس را به مقصد قاهره ترک کنم، جایی که با رئیسجمهور اوباما برای سخنرانی مهمش خطاب به جهان اسلام قرار بود ملاقات داشته باشم.
247
برای هر كه گوش شنوایی داشت استدلال ميکردیم
قرار بود اوایل صبح هندوراس را به مقصد قاهره ترک کنم، جایی که با رئیسجمهور اوباما برای سخنرانی مهمش خطاب به جهان اسلام قرار بود ملاقات داشته باشم. پیش از آنکه آنجا را ترک کنم، نیاز داشتیم اطمینان حاصل کنیم دوسوم اکثریت برای پذیرش بدون شرط کوبا، آمادگی ندارند. ما برای هر کس که گوش شنوایی داشت استدلال ميکردیم که این امر، به نفع «سازمان کشورهای آمریکایی» نیست. در یک مورد، رئیسجمهور اوباما به طور مستقیم با «لولا» تماس گرفت و او را تشویق کرد تا برای دستیابی به مصالحه کمک کند. به عنوان میزبان کنفرانس، «زلایا» را در اتاقی کوچک به کناری کشیدم و نقش و مسئولیتش را که ایفا نکرده بود، به وی یادآور شدم. اگر او از طرح مصالحه ما حمایت ميکرد، نه تنها ميتوانست باعث حفظ این جلسه شود بلکه خود «سازمان کشورهای آمریکایی» را نیز نجات ميداد. و اگر چنین نمیشد، او به عنوان رهبری یاد ميشد که بر فروپاشی این سازمان نظارت کرده است. به نظر ميرسید این جاذبهها تفاوتی را ایجاد کرده است. اواخر بعدازظهر، اگرچه هنوز از اجماع فاصله داشتیم، احساس اطمینان کردم که اوضاع بر وفق مراد پیش ميرود. حتی اگر راهحل ما به تصویب نمیرسید، راهحلهاي دیگر هم مصوب نمی شد و من فکر ميکردم از هم پاشیدگی سازمان بر سر این موضوع غیرمحتمل است. به سمت فرودگاه رفتم و از تام خواستم که من را از نزدیک در جریان امور قرار دهد. هنگامی که سوار خودرو ميشدم به او گفتم «کامل برایم توضیح بده.»
چند ساعت بعد، تام به من زنگ زد و گفت به نظر ميرسد توافق ممکن است در دسترس باشد. تیم ما در حال گفتوگو بر روی متن نهایی شرایط (مصالحه) بود، اما به نظر ميرسید مصالحه ما در حال جلب حمایت است. در پایان شب، تنها ونزوئلا، نیکاراگوئه، هندوراس و معدودی از متحدین ما بودند که بر قطعنامه شسته رفته خودشان اصرار داشتند. به جای اینکه ایالات متحده منزوی شود، همانگونه که ابتدا این نگرانی را داشتیم، اکنون «چاوز» و اعوان او بودند که در مقابل یک منطقه متحد قرار گرفته بودند.
براساس برخی گزارشات، «زلایا» با «چاوز» تماس گرفت و پیشنهاد کرده بود در برابر اراده اکثریت تسلیم شوند و مصالحه را بپذیرند. دلیل هر چه که بود، هنگام صبح آنها مسیر را تغییر دادند و ما قادر بودیم در مورد قطعنامه خود به اجماع دست یابیم. هنگامی که قطعنامه پذیرفته شد، وزراء شروع به کف زدن کردند.
در «هاوانا» رژیم کاسترو خشمگینانه واکنش نشان داد، از درخواست دادن برای ورود به سازمان امتناع کرد و هر نوع شرط برای اصلاحات دموکراتیک را نپذیرفت. در نتیجه، تعلیق عضویتش پا برجا ماند. اما ما موفق شده بودیم یک منطق قدیمی را با روندی پیشرفته که تعهد سازمان کشورهای آمریکایی به دموکراسی را تقویت مينمود، جایگزین نماییم.
در دسامبر ۲۰۰۹ همانگونه که انتظار ميرفت، برادران کاسترو، با دستگیر کردن پیمانکار (سازمان آمریکایی) «یو.اس.اید» به نامه «آلن گروس» به دلیل آوردن تجهیزات رایانهای برای گروهی از یهودیان سالخورده در هاوانا، مشکلات جدیدی درست کردند.
248
در برابر دیوار سنگی
مقامات کوبا او را به دادگاهی ضعیف تحویل دادند و سپس به پانزده سال زندان محکوم کردند. یکی از تاسفهاي من به عنوان وزیر امور خارجه این بود که نتوانستیم آلن را به آمریکا بازگردانم. من و وزارتخانه من در ارتباط نزدیک با همسرش «جودی» و دخترانش باقی ماندیم. من علناً در مورد آلن صحبت کردم و از چندین کشور دیگر خواستم برای آزادی او دخالت کند. اما علیرغم تماسهاي مستقیم با مقامات کوبایی و تلاشهاي زیادی که از طریق افراد ثالث انجام دادیم مقامات کوبایی از آزاد کردن او امتناع کردند مگر اینکه ایالات متحده پنج جاسوس کوبایی که محکوم شده بودند و دوره حبس خود را سپری ميکردند را آزاد کند. این احتمال وجود داشت که افراطیون درون رژیم کوبا از موضوع «گراس» سوءاستفاده کرده باشند تا از آن به عنوان فرصتی برای متوقف کردن هرگونه ایجاد روابط حسنه با ایالات متحده و اصلاحات داخلی که مورد نیاز بود، بهرهبرداری نمایند. اگر این چنین بود، این موضوع غم مضاعفی بود که میلیونها کوبایی را نیز به نوعی تسلیم یک حبس مداوم نموده است.
در برابر دیوار سنگی رژیم هاوانا، رئیسجمهور اوباما و من به جای اینکه با دولت کوبا تعامل کنیم اقدام به تعامل با مردم کوبا کردیم. براساس تجربهاي که در سراسر دنیا آموخته بودیم، اعتقاد داشتیم که بهترین راه برای ایجاد تغییرات در کوبا قرار دادن مردم در برابر ارزشها، اطلاعات و رفاه دنیای خارج از این کشور بود. انزوا تنها ميتوانست حلقه قدرت رژیم را تقویت کند؛ و الهامبخشی و جسورتر کردن مردم کوبا ممکن بود اثر معکوس داشته باشد. در اوایل سال ۲۰۱۱، قوانین جدیدی را اعلام کردیم که سفر گروههاي مذهبی آمریکایی و دانشجویان را به کوبا تسهیل ميکرد و به فرودگاههاي ایالات متحده اجازه پروازهای چارتری به این کشور را ميداد. ما همچنین محدودیت انتقال پول توسط کوباییهاي آمریکایی به اعضای خانواده خود در این کشور را برداشتیم. اکنون صدها هزار آمریکایی ميتوانند هر ساله از جزیره کوبا بازدید کنند. آنها برای ایالات متحده و منافع جامعهاي بازتر تبلیغ ميکنند.
در هر گامی که بر ميداشتیم، با مخالفت کلامی برخی اعضای کنگره که ميخواستند کوبا را در انجمادی عمیق باقی نگه داریم، رو به رو ميشدیم. اما من همچنان متقاعد شده بودم که این نوع تعامل مردم - با - مردم بهترین راه برای تشویق اصلاحات در کوبا و عمیقاً به نفع منافع آمریکا است. بنابراین هنگامی که دیدیم تغییرات به آهستگی در این کشور در حال خزیدن است، خرسند بودیم و اینکه چگونه تندروهای رژیم سرسخت کوبا برای توقف آن تلاش ميکنند برایمان اهمیت نداشت. وبلاگنویسان و اعتصابکنندگان غذا هم صدای اعتراض و نمونه (رفتاری) خود را افزودند و خواستار آزادی شدند. من به خصوص تحت تاثیر شجاعت و قاطعیت زنان کوبایی که به عنوان «دامس دو بلانکو» به معنای «زنان سفیدپوش» شناخته شده بودند، قرار گرفتم. آنها از سال ۲۰۰۳ هر یکشنبه پشت سر جماعتی از کاتولیکها به ادامه بازداشت زندانیان سیاسی اعتراض ميکردند.
249
تحریمها نتوانسته بودند به اهداف خود برسند
من به خصوص تحت تاثیر شجاعت و قاطعیت زنان کوبایی که به عنوان «دامس دو بلانکو» به معنای «زنان سفیدپوش» شناخته شده بودند، قرار گرفتم. آنها از سال ۲۰۰۳ هر یکشنبه پشت سر جماعتی از کاتولیکها به ادامه بازداشت زندانیان سیاسی اعتراض میکردند. آنها آزار و اذیت، ضرب و شتم و دستگیری را متحمل شدند اما به راهپیمایی ادامه دادند.
در اواخر دوره تصدی وزارتم بود که به رئیسجمهور اوباما پیشنهاد کردم تحریمهاي کوبا را مورد تجدیدنظر قرار دهد. تحریمها نتوانسته بودند به اهداف خود برسند، و مانع برنامههای گستردهتر ما در آمریکای لاتین بودند. بعد از ۲۰ سال مشاهده مناسبات و تعاملات کوبا و آمریکا به این فکر ميکردم که زمان آن فرا رسیده است مسئولیت خود را در قبال برادران کاسترو برای توضیح خواستن درباره اینکه چرا آنها غیردموکراتیک و احجافکننده باقی مانده اند، تغییر دهیم.
پایان اجلاس در «سن پدروسولا»، پایان همه ماجرا در آن ماه ژوئن نبود. تنها چند هفته بعد از آن، روح دردسرساز گذشته آمریکای لاتین بار دیگر در هندوراس پدیدار شد. در روز یکشنبه ۲۸ ژوئن ۲۰۰۹ دادگاه عالی هندوراس دستور دستگیری رئیسجمهور «زلایا» را به اتهام فساد و خوف از اینکه وی در حال آماده شدن برای دور زدن قانون اساسی و تمدید مدت ریاست جمهوری خود است، صادر نمود. زلایا دستگیر شد و در حالی که هنوز بیژامه به تن داشت، با عجله وی را به مقصد کاستاریکا سوار هواپیما کردند. دولت موقت به رهبری «روبرتو میچلتی»، رئیس کنگره ملی، قدرت را به دست گرفت.
من در «چاپاکوآ» در خانه مشغول لذت بردن از صبح یکشنبه بودم که از «تام شانون» خبر این بحران را دریافت کردم. او آنچه را که ما مطلع بودیم به من گفت، که اخبار زیادی نبود و درباره اینکه چگونه پاسخ دهیم بحث کردیم. یکی از موارد فوری، همسر و دختران «زلایا» بود که از اقامتگاه سفیر ما در هندوراس درخواست پناهندگی کرده بودند. به تام گفتم اطمینان حاصل کند آنها تا زمانی که بحران حل شود در امان و به خوبی تحت مراقبت هستند. دستور دادم از آنها مراقبت کنند تا بحران حل شود. با ژنرال «جونز» و «تام دانیلون» در کاخ سفید هم صحبت کردم و به وزیر امور خارجه اسپانیا برای مشاوره فوری تلفن کردم.
تبعید اجباری «زلایا» مسئله غامض دیگری را برای ایالات متحده پیش آورد. «میچلتی» و دیوان عالی هندوراس مدعی بودند از دموکراسی هندوراس در برابر تصرف غیرقانونی قدرت توسط «زلایا» محافظت کردهاند و هشدار دادند او قصد داشت که «چاوز» یا «کاستروی» دیگری باشد. منطقه قطعاً به دیکتاتور دیگری نیاز نداشت و بسیاری که «زلایا» را به اندازه کافی ميشناختند به اتهاماتی که به او زده شده بود اعتقاد داشتند. اما «زلایا» به وسیله مردم هندوراس به ریاست جمهوری انتخاب شده بود و تبعید او در پوشش تاریکی شب، آب سردی به روی منطقه ریخته بود. کسی مایل نبود روزهای بد قدیمی کودتاهای مکرر و دولتهاي ناپایدار دوباره تجدید شوند. انتخابی نداشتم مگر اینکه برکناری «زلایا» را محکوم ميکردم. در یک بیانیه عمومی از همه احزاب در هندوراس خواستم به نظام قانونی و حاکمیت قانون احترام بگذارند و خود را برای حل صلحآمیز مناقشات و از طریق گفتوگو، متعهد بدانند.
250
دوباره کلاه کابویها را به سر گذاشته بود
همانگونه که قانون ما ملزم ميکرد، تا وقتی که دموکراسی برقرار شود، دولت ما تعلیق کمکها به هندوراس را آغاز نمود. سایر کشورهای منطقه از جمله برزیل، کلمبیا و کاستاریکا دیدگاه ما را داشتند. خیلی زود این موضع تبدیل به موضع رسمی سازمان کشورهای آمریکایی هم شد.
در روزهای بعد با همتایانم در اکناف نیمکره از جمله «اسپینوزا» وزیر امور خارجه مکزیک صحبت کردم. ما طرحی را برای برقراری مجدد نظم در هندوراس راهبردی کردیم و اطمینان حاصل نمودیم که انتخابات آزاد و عادلانه به سرعت و همراه با مشروعیت برگزار گردد تا علاوه بر پاسخ به مسئله «زلایا» به مردم هندوراس این شانس را بدهیم تا آینده خود را انتخاب کنند.
شروع به جستوجوی سیاستمدار ریشسفید محترمی کردم که بتواند نقش میانجی را بازی کند. «اسکار آریاس»، رئیسجمهور کاستاریکا که کشورش یکی از بالاترین درآمدهای سرانه و سبزترین اقتصادها در آمریکای مرکزی را داشت، انتخاب خوبی بود. او رهبری کارکشته بود که احترام تمام جهان را به دست آورده بود و در سال ۱۹۸۷ برای تلاشش به منظور پایان دادن به درگیریها در سراسر آمریکای مرکزی برنده جایزه صلح نوبل شده بود. پس از شانزده سال دور بودن از مناصب دولتی، در سال ۲۰۰۶ بار دیگر با موفقیت در انتخابات ریاست جمهوری شرکت کرد و به منادی مهم حاکمیت مسئول و توسعه پایدار تبدیل شد. در اوایل ماه جولای، با او تماس گرفتم. ما درباره نیاز به اطمینان یافتن از برگزاری انتخابات در تاریخ مقرر در ماه نوامبر گفتوگو کردیم. او برای امتحان کردن میانجیگیری برای یک توافق آماده بود اما نگران بود که «زلایا» وی را به عنوان میانجی نپذیرد و از من خواست که رئیسجمهور مخلوع را برای پذیرش او تحت فشار قرار دهم.
عصر آن روز میزبان «زلایا» در وزارت خارجه بودم. نسبت به آن وقتی که برای اولینبار مردم جهان را از کاستاریکا مورد خطاب قرار داد در شمایل بهتری بود؛ لباس زیر به تن نداشت و دوباره کلاه کابویها را به سر گذاشته بود. او حتی کمی درباره پرواز اجباریاش شوخی کرد. او از من سوال کرد: «رؤسای آمریکای لاتین از هندوراس چه آموختهاند؟» لبخند زدم و سرم را تکان دادم. او پاسخ داد: «اینکه با لباس (رسمی) ما بخوابند و چمدانهایشان را (مانند ما) بسته باشند.»
جدای از لطیفه، «زلایا» خسته و بیقرار بود. گزارشها از درگیریهاي هندوراس بین معترضین و نیروهای امنیتی، تنها تنشها را افزایش داده بود. من به او گفتم ما باید هر آنچه که ميتوانیم برای جلوگیری از خونریزی انجام دهیم و از وی خواستم در روند میانجیگری به سرپرستی «آریاس» شرکت کند. در پایان گفتوگو، «زلایا» همراه شد. ميدانستم «میچلتی» اگر بداند «زلایا» دست برتر را دارد میانجیگری را نخواهد پذیرفت بنابراین، ميخواستم که این تلاش دیپلماتیک جدید را به تنهایی بدون حضور «زلایا» در کنارم اعلام کنم. به محض اینکه گفتوگو را تمام کردیم، از «تام» خواستم که «زلایا» را به اتاقی خالی ببرد و از «مرکز عملیات» هم خواستم که به «آریاس» زنگ بزند تا این دو نفر بتوانند با هم صحبت کنند. همزمان برای اعلام رسمی، با عجله به سمت اتاق توجیه رسانههاي وزارت خارجه رفتم.
251
هیچیک از طرفها تمایلی به مصالحه نشان نمیدادند
در روزهای اول هیچ گشایشی حاصل نشد. «آریاس» گزارش داد که زلایا اصرار دارد به طور کامل به عنوان رئیسجمهور منصوب شود، در حالی که «میچلتی» تاکید ميکرد «زلایا» قانون اساسی را نقض کرده و از اینکه تا انتخابات برنامهریزی شده بعدی کنار بکشد، امتناع مينمود. به عبارت دیگر، هیچیک از طرفها تمایلی به مصالحه نشان نمیدادند.
من به «آریاس» تاکید کردم، «کف خواستههاي ما انتخابات آزاد، منصفانه و دموکراتیک به همراه انتقال صلحآمیز قدرت است.» او موافق بود که گفتوگوهای جدی مورد نیاز است و از ناسازگاری که با آن مواجه بود، ابراز ناامیدی ميکرد. او توضیح داد: «آنها مایل به دادن امتیازات نیستند.» سپس احساساتی را بازتاب داد که من فکر ميکنم بسیاری از ما آن را حس کردهایم: «خانم کلینتون، من نه به خاطر اینکه از این آدمها خوشم ميآید، بلکه به دلیل بازنشانی اصول طرفدار «زلایا» هستم و این کار را انجام ميدهم... اگر ما اجازه دهیم که دولت غیررسمی بر سر کار باشد، اثر دومینوی این اقدام به سراسر آمریکای لاتین خواهد رسید.» این سخن فرمولبندی جالبی از تئوری دومینو بود، ترس مشهور دوران «جنگ سرد» که اگر یک کشور کوچک کمونیست شود، همسایگانش نیز به زودی از آن پیروی خواهند کرد.
«زلایا» برای گفتوگوهای بیشتر در اوایل سپتامبر به وزارت خارجه بازگشت. سپس در ۲۱ سپتامبر، به شکل مخفیانه به هندوراس بازگشت و در سفارت برزیل ظاهر شد که یک تحول انفجارگونه بالقوه بود.
گفتوگوها ادامه یافت. در اواخر اکتبر، مشخص شد که «آریاس» برای آوردن دو طرف به میز توافق پیشرفت مختصری داشته است. تصمیم گرفتم «تام» را به هندوراس بفرستم تا روشن کند که صبر آمریکا تمام شده است. در ۲۳ اکتبر، درست پس از ساعت ۹ شب، تماسی را از سوی «میچلتی» دریافت کردم. به او هشدار دادم: «احساس ناامیدی و کلافگی رو به رشدی در واشنگتن و جاهای دیگر وجود دارد.»
«میچلتی» تلاش کرد توجیه کند که آنها «در حال انجام دادن هرآنچه در توانشان است برای حصول توافق با آقای زلایا هستند.»
حدود یک ساعت بعد با «زلایا» تماس گرفتم که هنوز در سفارت برزیل پناهنده بود. او را مطلع کردم که «تام» به زودی برای کمک به حل مسئله به آنجا خواهد آمد. وعده کردم که شخصاً از نزدیک پیگیر خواهم بود و تلاش خواهیم کرد تا این بحران هر چه زودتر حل و فصل شود. ما ميدانستیم روندی را ایجاد کردهایم که به خود هندوراسیها اجازه ميدهد این مشکل را به روشی حل کنند که هر دو طرف پذیرای آن باشند - یک هدف دست یافتنی و نه آنگونه که بعدها مشخص شد، غیرممکن. سرانجام در ۲۹ اکتبر، «زلایا» و «میچلتی» برای ایجاد یک دولت وحدت ملی برای اداره هندوراس تا زمان انتخابات آینده و تاسیس کمیته «حقیقتیاب و مصالحه» برای تحقیق در مورد رویدادهای منجر به برکناری «زلایا» از ریاست جمهوری، توافقی را امضاء کردند. آنها توافق کردند که کنگره هندوراس از بازگشت «زلایا» به قدرت به عنوان بخشی از دولت وحدت ملی، استنطاق نکند.
252
هنوز مشکلات بزرگی وجود دارند که باید حل شوند
تقریباً بلافاصله استدلالهایی درباره ساختار و هدف دولت وحدت ملی آغاز شد، و هر دو طرف تهدید کردند که زیر توافق خواهند زد. سپس کنگره هندوراس با اکثریت قاطع به بازگشت «زلایا» به ریاست جمهوری رأی منفی داد که وی را با شکستی دردناک و غیرمنتظره مواجه کرد. او تا حد زیادی عمق حمایت از خودش در کشور را دست بالا گرفته بود. پس از رأیگیری او به جمهوری دومینکن پرواز کرد و سال پس از آن را در تبعید در آنجا سپری کرد. با این وجود، انتخابات پیش رفت. در اواخر ماه نوامبر رایدهندگان، «پورفیریو لوبو» که در سال ۲۰۰۵ نفر دوم انتخابات شده بود را به عنوان رئیسجمهور جدید هندوراس برگزیدند. بسیاری از کشورهای آمریکای جنوبی این نتیجه را نپذیرفتند و پیش از آنکه هندوراس دوباره در سازمان کشورهای آمریکایی پذیرفته شود، یک سال کار دپیلماسی زمان برد.
این اولینبار در تاریخ آمریکای مرکزی بود که یک کشور رنج دیده از کودتا و در آستانه درگیریهاي مهم داخلی قادر بود روند قانونی و دموکراتیک را از طریق مذاکره بدون تحمیل از خارج بازیابی کند.
اگر تاکنون جایی وجود داشته باشد که ما نیاز داشتیم فراتر از سرخط خبرها بر خط سیر آن تمرکز کنیم، آنجا آمریکای لاتین بود. بله، هنوز مشکلات بزرگی وجود دارند که باید حل شوند. اما در مجموع، خط سیر به سمت دموکراسی، نوآوری، فرصتهاي مشترک گستردهتر و مشارکت مثبت بین خود کشورها و با ایالات متحده است. این آیندهاي است که ما خواستار آن بودیم.
آفریقا: سلاح یا ترقی؟
آینده آفریقا آیا با سلاح و سوءاستفادههاي بیشتر تعریف خواهد شد یا با ترقی و حاکمیت مناسب؟ در سراسر این قاره پهناور، رفاه رو به رشد و فقر وحشتناک، دولتهاي مسئول و کشورهای سراسر بی قانون، دشتها و جنگلهاي سرسبز و کشورهای دچار خشکسالی وجود دارند. همین یک منطقه تمام این بی نهایتها را در بر ميگیرد و سوالی را به وجود ميآورد که فعالیت ما را در وزارت خارجه هدایت ميکند: چگونه ما ميتوانیم کمک کنیم تا از پیشرفت چشمگیر در بسیاری از مناطق سراسر آفریقا حمایت نماییم، و همزمان روند اوضاع را در مناطقی که هنوز هرج و مرج و فقر حکم فرماست، معکوس کنیم؟
میراث تاریخ روی این سوالات سنگینی ميکند. بسیاری از درگیریها و چالشها ناشی از تصمیمات دوران استعماری است که مرزها را بدون در نظر گرفتن تفاوتهاي قومی، قبیلهای، یا مذهبی ترسیم نموده است. حاکمیت ضعیف و نظریههاي اقتصادی پراشتباه در عصر پسااستعماری موجب اختلاف و افزایش فساد گردید. سران شورشی، همانگونه که در هر جای جهان اینچنین است، ميدانند که چگونه بجنگند، اما نميدانند که چگونه حکومت کنند. جنگ سرد، بیشتر آفریقا را به میدان جنگ ایدئولوژیکی و گاهی واقعی بین نیروهایی تبدیل کرد که از سوی غرب و از جانب اتحاد جماهیر شوروی حمایت ميشدند.
چالشهاي این قاره بدون شک به حالت بحرانی باقی ماندهاند اما وجه دیگری در آفریقای قرن بیست و یکم پدیدار گردید. برخی از سریعترین اقتصادهای رو به رشد جهان در صحرای جنوب آفریقا قرار دارند.
253
آفریقا به سوپرمن احتیاج ندارد
از سال ۲۰۰۰، تجارت بین آفریقا و بقیه جهان سه برابر شده است. سرمایهگذاری خصوصی خارجی از کمکهاي رسمی پیشی گرفته است و پیشبینی ميشود به رشد خود ادامه دهد. بین سالهاي ۲۰۰۰ و ۲۰۱۰ صادرات غیرنفتی از سراسر آفریقا به ایالات متحده چهار برابر شد و از ۱ میلیارد دلار به ۴ میلیون دلار رسید، از جمله لباس و صنایعدستی از تانزانیا، گل از کنیا، سیبزمینی از غنا و محصولات چرمی بسیار گرانقیمت از اتیوپی. درطول همین مدت، میزان مرگ و میر کودکان کم شد در حالی که ثبتنام مدارس ابتدایی افزایش یافت. افراد بیشتری به آب تمیز دسترسی پیدا کردند و تعداد کمتری به دلیل درگیریهاي خشونتبار مردند. آفریقا اکنون از اینکه تعداد کاربران تلفن همراهش بیشتر از ایالات متحده یا اروپاست، به خود ميبالد. اقتصاددانان پیشبینی ميکنند هزینههاي مصرفکنندگان در صحرای جنوب آفریقا از ۶۰۰ میلیون دلار در سال ۲۰۱۰ به یک تریلیون دلار تا سال ۲۰۲۰ برسد. تمام اینها بدین معناست که آینده ای متفاوت مقدور است. در بسیاری از مناطق، آینده به مقصد رسیده بود.
رئیسجمهور اوباما و من ميدانستیم کمک به آفریقا به سمت فرصتها به جای سوق دادن به طرف درگیریها، احتمالاً در داخل آمریکا سر تیتر اصلی خبرها نخواهد شد، اما ميتوانست منافع بزرگی برای ایالات متحده در ادامه مسیر به بار بیاورد. در راستای این هدف، او بیش از هر رئیسجمهور پیش از خودش، در دوره مسئولیتش به کشورهای صحرای جنوب آفریقا سفر کرد، از جمله سفر جولای ۲۰۰۹ به غنا. رئیسجمهور در سخنرانی خود در پارلمان این کشور در «اکرا» (پایتخت غنا) نمای جدیدی از حمایت آمریکا از دموکراسی و تجارت توسعه یافته در آفریقا را توصیف کرد و به طور خاطرهانگیزی گفت: «آفریقا به سوپر من احتیاج ندارد بلکه به نهادهای قدرتمند نیازمند است.» او همچنین اذعان کرد قدرتهاي تاریخی غربی، غالباً آفریقا را به عنوان منبعی برای استثمار یا دلیلی برای انفاق اعانات مراکز خیریه دیدهاند. او چالشی مشابه را برای آفریقا و غربیها مطرح کرد: آفریقا به مشارکت نیاز دارد، نه زیردستنوازی.
اگرچه حصول تمام این پیشرفتها در حالی بود که کشورهای بسیار زیاد آفریقایی وجود داشتند که کارگرها در آنجا روزانه کمتر از یک دلار درآمد داشتند، مادران و پدران از بیماریهاي قابل پیشگیری ميمردند، کودکان به جای اینکه با کتاب آموزش ببینند، با اسلحه آموزش نظامی ميدیدند، زنان و دختران به عنوان تاکتیک جنگی مورد تجاوز قرار ميگرفتند و طمع و اختلاس سکه رایج بود.
تعامل دولت اوباما در آفریقا باید بر چهار ستون بنا ميگردید: افزایش فرصت و توسعه؛ تسریع در رشد اقتصادی، تجارت و سرمایهگذاری؛ پیشبرد صلح و امنیت و تقویت نهادهای دموکراتیک.
سیاق ما در تضادّ کامل با روش سایر کشورهایی بود که در سراسر آفریقا تعامل داشتند. شرکتهاي چینی که بسیاری از آنان دولتی بوده و در جهت پاسخ به نیازهای داخلی بسیار زیاد خودشان برای منابع طبیعی در آنجا حضور داشتند، در حال خرید امتیاز معادن و جنگلهاي آفریقا بودند.
254
نمونه بزرگی از سرمايهگذاری آمریکایی!
سرمایهگذاری مستقیم آنان در سراسر قاره آفریقا از سال ۲۰۰۵ سی برابر شد و تا سال ۲۰۰۹، چین جای ایالات متحده را به عنوان بزرگترین شریک تجاری آفریقا گرفت.
آنها الگویی را ارائه کردند: شرکتهاي چینی وارد بازار شده و قراردادهای پرسودی امضاء ميکردند تا منابع را استخراج کرده و آن را به آسیا منتقل کنند. در عوض آنان پروژههاي زیربنایی چشمگیر مانند استادیومهاي فوتبال و بزرگراههاي بسیار بزرگ ميساختند (که غالباً از یک معدن تحت مالکیت چین به یک بندر تحت مالکیت آنها منتهی ميگردید). آنها حتی یک مرکز بزرگ برای اتحادیه آفریقا در آدیس آبابا واقع در اتیوپی ساختند.
شکی نبود که این پروژهها از سوی بسیاری از سران آفریقایی مورد استقبال قرار ميگرفت و اینکه آنها به مدرن شدن زیرساختها در قارهاي که تنها ۳۰ درصد راهها آسفالت شده بود، کمک ميکردند. اما چینیها به جای اینکه کارگران محلی نیازمند شغل و درآمد ثابت را استخدام کنند، کارگران خود را ميآوردند و توجه اندکی به چالشهاي بهداشت و توسعه که کشورهای غربی و سازمانهاي بينالمللی نگران آنها بودند، مينمودند. آنها همچنین چشم خود را به روی به نقض حقوق بشر و رفتار ضدّدموکراتیک بسته بودند. به عنوان مثال، حمایت قوی چینیها از رژیم عمرالبشیر در سودان، به شکل قابل ملاحظهاي تاثیر تحریمهاي بينالمللی و فشارها را کم کرد و منجر به این گردید که برخی فعالان نگران قتل عام در «دارفور» خواستار تحریم المپیک پکن در سال ۲۰۰۸ شوند.
من به طرز فزایندهاي از آثار منفی سرمايهگذاری خارجی در آفریقا نگران بودم و مکرراً این نگرانی را با چینیها و سران آفریقایی مطرح کردم. در سفری به زامبیا در سال ۲۰۱۱، یکی از خبرنگاران تلویزیونی درباره تاثیرات این گونه سرمايهگذاریها از من سوال کرد. پاسخ دادم: «دیدگاه ما این است که در درازمدت، سرمايهگذاریها در آفریقا باید پایدار و به سود مردم آفریقا باشد.» (این مصاحبه زمانی بود که) ما به اتفاق یکدیگر در یک مرکز پزشکی ساخت آمریکا برای درمان بیماریها کودکان مبتلا به اچ.آی.وی/ ایدز، حضور داشتیم. مادر جوانی را دیدم که ایدز داشت، اما به دلیل درمانی که او قادر بود در آن مرکز دریافت کند، دختر یازده ماههاش به ایدز مبتلا نشده بود. برای من، این مورد نمونه بزرگی از نوعی از سرمايهگذاری آمریکایی در آفریقا بود که ایالات متحده در حال انجام آن بود. آیا ما در حال کسب درآمد بودیم؟ خیر. ما این کار را انجام ميدادیم، زیرا ميخواستیم مردم زامبیا را سالم و موفق ببینیم که در نهایت در راستای منافع آمریکا هم بود. به آن خبرنگار گفتم: «ایالات متحده نه فقط بر روی نخبگان، بلکه بر روی مردم زامبیا هم سرمايهگذاری ميکند و این سرمايهگذاری، بلندمدت است.»
خبرنگار در ادامه سوال به خصوصی درباره چین مطرح کرد. او پرسید: «آیا در مخالفت با این مفهوم که حکومتهاي بد آفریقایی نتیجه تحمیل غرب بوده است،» نظام اقتصادی و سیاسی چین، ميتواند الگویی برای ملتهاي افریقایی باشد؟
255
پیگیری مدل مشارکت پایدار ارزشآفرین
من اولین نفری هستم که اقدام چین برای خارج کردن میلیونها نفر از فقر را تحسین ميکنم، اما به لحاظ شرایط خوب حکومتداری و دموکراسی بسیاری از امور برای مطلوب شدن را رها کرده است. به عنوان مثال سیاست عدم دخالت چین در امور داخلی یک کشور به معنای نادیده گرفتن یا ترغیب فسادی است که سالانه برای اقتصادهای آفریقا به طور تخمینی ۱۵۰ میلیارد دلار هزینه دارد، سرمایهگذاران را فراری ميدهد، نوآوری را در نطفه خفه ميکند و تجارت را کند مينماید. حکومتداری پاسخگو، شفاف و موثر مدل بهتری است. اما حق این است که چینیها ظرفیت انجام طرحهاي بزرگ در کشورشان و خارج را دارند. اگر بخواهیم کار بهتری برای ایجاد فرصت و کاهش فساد صورت دهیم، باید تلاش بیشتری به جهت افزایش ظرفیت کشورها به منظور بهرهوری انجام دهیم.
در سخنرانیام در سنگال در تابستان ۲۰۱۲، درباره برخی از این چالشها صحبت کردم. تاکید کردم آمریکا در حال پیگیری «مدل مشارکت پایداری است که ارزشآفرین باشد و نه بهرهبرداری کننده از آنها.» ابراز امیدواری کردم رهبران آفریقا خریداران هوشمندی باشند و نیازهای دراز مدت مردم خود را بر منافع کوتاهمدت روزانه ترجیح دهند.
در اکثر بخشهاي آفریقا، دموکراسی تحت فشار بود. بین سالهاي ۲۰۰۵ تا ۲۰۱۲، تعداد دموکراسیهاي انتخاباتی در جنوب صحرای آفریقا از بیست و چهار کشور به نوزده کشور تنزل کرد. این آمار بسیار بهتر از ارقام دهه ۱۹۹۰ میلادی است که به سختی دموکراسی یافت ميشد، اما در عین حال این رقم، دلگرمکننده نبود. در زمانی که من به عنوان وزیر خدمت ميکردم، شاهد یک کودتا در گینه بیسائو بودیم، کشوری که هیچ رئیسجمهور منتخبی تاکنون نتوانسته است با موفقیت یک دوره پنج ساله خدمت کند. جمهوری آفریقای مرکزی، ساحلعاج، مالی و ماداگاسکار نیز چنین وضعی داشتند.
ایالات متحده تلاشهاي دیپلماتیک قابل ملاحظهاي صرف حل این بحرانها کرد. در ژوئن ۲۰۱۱، به مقر اتحادیه آفریقا در اتیوپی سفر کردم و مستقیماً چالشی را برای رهبران این قاره مطرح نمودم: «شرایط کنونی از هم پاشیده است؛ روشهاي قدیمی حکومتداری دیگر پذیرفته نیست؛ زمان آن فراسیده است که رهبران پاسخگو باشند، با شأن انسانی با مردمشان رفتار کنند، به حقوقشان احترام بگذارند و فرصتهاي اقتصادی فراهم نمایند. و اگر چنین نکنند، زمان آن است که از قدرت کنار بروند.» سپس به انقلابهاي بهار عربی استناد کردم که حکومتهاي راکد را از سراسر خاورمیانه و آفریقای شمالی زدود و اظهار داشتم بدون تغییر و نمای مثبت برای آینده، این موج ميتواند سراسر کشورهای جنوب صحرای آفریقا را هم در نوردد.
هنگامی که از سنگال که برای مدتهاي طولانی به عنوان مدل دموکراسی آفریقایی مطرح بود و هرگز متحمل کودتای نظامی نشده بود بازدید کردم، جوّ بحران قانون اساسی در آن زمان حاکم بود. در سال ۲۰۱۱، رئیسجمهور «عبدالله واده» رهبر هشت و پنج ساله این کشور که روش خاصی داشت تلاش کرد محدودیتهاي قانون اساسی را با حیلهگری تغییر دهد و برای بار سوم در انتخابات ریاست جمهوری شرکت کند که باعث اعتراضات گسترده گردید.
256
یک پیروزی تاریخی برای دموکراسی
این مشکل در آفریقا بسیار آشناست: رهبران سالخورده، به خصوص قهرمانان سابق جنبشهاي آزادیخواهانه که خود را پدر کشورشان ميدانند، زمانی که وقتش فرا برسد از بازنشستگی امتناع ميکنند یا اجازه نميدهند کشورشان بدون آنها به سوی آینده پیش برود. مشهورترین نمونه از این دست، «رابرت موگابه» رئیسجمهور زیمبابوه است که علیرغم رنج و عذاب کشورش به قدرت چسبیده است.
در سنگال، هنگامی که «واده» تصمیم گرفت در قدرت باقی بماند، تعدادی از موسیقیدانها و فعالان جوان کمک کردند تا جنبشی گسترده با شعار ساده: «ما خسته شدهایم» شکل بگیرد. «جانی کارسون»، معاون من در امور آفریقا تلاش کرد «واده» را متقاعد کند تا منافع کشورش را در اولویت قرار دهد، اما او گوش نکرد. جامعه مدنی سنگال از رئیسجمهور خواست به قانون اساسی احترام بگذارد و از قدرت کنار برود. آنها باید رایدهندگان را ثبتام و آموزش ميدادند. دانشجویان در خیابانها تظاهرات کردند و شعار دادند: «رای من سلاح من است.» ارتش سنگال با وفاداری به سنتهایش از سیاست فاصله گرفت.
در انتخابات فوریه ۲۰۱۲، شهروندان در صفهاي طولانی منتظر رای دادن بودند. فعالان سیاسی برای نظارت بر بیش از یازده هزار حوزه رایگیری تقسیمبندی شده، تعداد آراي شمارش شده و گزارش تخلفات را به یک دفتر مرکزی در «داکار» پیامک ميکردند که توسط زنانی که آن را اداره مينمودند به نام «اتاق وضعیت» نامگذاری شده بود. در مجموع، شاید این پیچیدهترین برنامه نظارتی تا آن زمان بود که در آفریقا مستقر شده بود. در پایان روز رایگیری، «واده» شکست خورده بود. او سرانجام به اراده رایدهندگان تن در داد و انتقال صلحآمیز قدرت صورت گرفت. من با «مکی سال» رئیسجمهور منتخب تماس گرفتم تا پیروزی او را ستایش کنم و به او گفتم: «بیش از آنکه این پیروزی، پیروزی شخص شما باشد، انتقال صلحآمیز قدرت یک پیروزی تاریخی برای دموکراسی است.» روز پس از رایگیری، «سال» به «اتاق وضعیت» سنگال رفت تا از فعالانی که به آن سختی کار کرده بودند تا از قانون اساسی سنگال حمایت کنند، تشکر کند.
در سخنرانیام در «داکار» در ماه آگوست، به مردم سنگال تبریک گفتم و تاکید کردم ارتقای روند دموکراسی، نکته اصلی شیوه آمریکا در قاره آفریقاست:
می دانم که گاهی استدلالی وجود دارد مبنی بر اینکه دموکراسی امتیازی است متعلق به کشورهای ثروتمند، و اینکه کشورهای در حال توسعه باید رشد اقتصادی را در اولویت قرار دهند و بعدها درباره دموکراسی نگران باشند. اما درس تاریخ این نیست. در دراز مدت، شما نميتوانید بدون آزادسازی سیاسی، آزادسازی اقتصادی موثری داشته باشید... ایالات متحده حامی دموکراسی و حقوق بشر جهانی است، حتی اگر گرایش به جهت عکس آن و در نتیجه هدر رفتن دائمی منابع کشورها، آسانتر و سودآورتر باشد. هر کشور شریکی این انتخاب را نميکند، اما ما چنین انتخابی داریم و خواهیم داشت.
کشور «لیبریا» مانند هر کشور دیگری، نماینده تلاش مستمر بسیاری از کشورهای آفریقایی بین گذشته دردآور و آینده امید بخش است - بین سلاح و رشد.
آفریقاییها غالباً نگران جنگ حزبی در واشنگتن هستند و از اینکه چرا رهبران منتخب ما نميتوانند با هم کنار بیایند، متعجب هستند.
257
بگذارید به نان شما کره بمالد
آفریقاییها غالباً نگران جنگ حزبی در واشنگتن هستند و از اینکه چرا رهبران منتخب ما نميتوانند با هم کنار بیایند، متعجب هستند. اما منازعات کنگره در مقایسه با درگیریهاي اعضای قانونگذاری لیبریا، رنگ ميبازد. هنگامی که در آگوست ۲۰۰۹ به این کشور سفر کردم مجمع، پر از قانونگذارانی بود که سالها علیه یکدیگر حملات لفظی ميکردند. سناتور «جیول تیلور»، همسر سابق «چارلز تیلور» دیکتاتور سابق لیبریا که بعدها به دلیل جنایات جنگی در لاهه محاکمه شد در مجمع قانونگذاران بود. در میان قانونگذاران، «آدولفوس دولو» جنگ سالار سابق که سناتور شده بود و در میدان جنگ با نام «ژنرال کره بادامزمینی» شناخته ميشد نیز حضور داشت. (بسیاری از سرداران لیبریا، کنیههاي رنگارنگ دارند)، و شعار انتخاباتی او این بود: «بگذارید به نان شما کره بمالد.» تصور این حقیقت که آنها به عنوان نمایندگان یک کشور، سرانجام با یکدیگر نشسته بودند، در طول جنگ طولانی و خونبار داخلی لیبریا مشکل بود. بین سالهاي ۱۹۸۹ و ۲۰۰۳، حدود ۲۵۰۰۰۰ نفر از لیبریاییها کشته شدند و میلیونها نفر از خانههاي خود گریختند. داستان اینکه چگونه لیبریاییها در نهایت موفق شدند آن فصل تاریک را پشت سر بگذارند، بافت متلاشی شده جامعه را پیوند دهند و برای آیندهاي بهتر با یکدیگر کار کنند، مایه امیدواری بود.
در سال ۲۰۰۳، زنان لیبریا به یکدیگر ميگفتند: «دیگر بس است.» فعالانی مانند «لیما گبویی» که در آینده برنده جایزه صلح نوبل شدند جنبشی برای به جریان انداختن صلح تشکیل دادند. این جنبش سرچشمه هزاران زن از قومیتهاي مختلف مسیحی و مسلمان شد که به خیابانها ریختند، راهپیمایی کردند، آواز و دعا خواندند. همه آنان در حالی که لباس سفید به تن کرده بودند در آفتاب داغ در بازار ماهیفروشان زیر پرچمی که روی آن نوشته بود «زنان لیبریا همین حالا خواستار صلح هستند» تحصن کردند. جنگسالاران تلاش کردند آنان را نادیده بگیرند. سپس تلاش نمودند متفرقشان کنند. اما زنان حاضر به ترک آنجا نشدند. سرانجام جنگسالاران موافقت کردند تا مذاکرات صلح آغاز شود. اما گفتوگوها بارها و بارها به طول انجامید به نحوی که گروهی از زنان به کنفرانس صلح در غنا، کشور همسایه سفر کردند و در آنجا متحصن شدند. آنان بازو در بازوی هم، درها و پنجرهها را بستند تا اینکه مردان درون ساختمان کنفرانس به توافق برسند. این داستان در مستندی جالب به نام «دعا کنید شیطان به جهنم برگردد» به تصویر کشیده شد که من توصیه ميکنم حتماً آن را ببینید.
سرانجام توافقنامه صلح امضاء شد و «چارلز تیلور» دیکتاتور گریخت. زنان لیبریا هنوز هم آرام نگرفته اند. آنان تمام نیروی خود را صرف اطمینان یافتن از این موضوع کردهاند که صلح پایدار بماند، برای خانوادههایشان مثمر ثمر باشد و موجب آشتی برای کشورشان گردد. در سال ۲۰۰۵، آنان کمک کردند یکی از خودشان که در آینده برنده جایزه صلح نوبل گردید، «الن جانسون سرلیف» به عنوان اولین رئیسجمهور زن آفریقا انتخاب گردد.
رئیسجمهور «جانسون سرلیف» مانند نلسون ماندلا فرزند یک رئیس قبیله بود. او در جوانی اقتصاد و سیاست عمومی را در ایالات متحده خوانده بود. در سال ۱۹۷۱ از دانشکده کندی دانشگاه هاروارد کارشناسی ارشد رشته مدیریت عمومی را دریافت نمود.
258
مدلی برای بقیه کشورهای دنیا
اشتغال او در سیاست مانند بندبازی در ارتفاع بسیار بالا (بسیار جذاب) بود. او به عنوان معاون وزیر اقتصاد خدمت کرد اما زمانی که کودتا دولت را سرنگون نمود در سال ۱۹۸۰ از کشور گریخت. پس از دوران کاریاش در بانک جهانی و سیتی بانک، در سال ۱۹۸۵ به کشور بازگشت و برای پست معاونت رئیسجمهور در انتخابات شرکت کرد. اما او بلافاصله به دلیل انتقاد از رژیم سرکوبگر دیکتاتور «ساموئل دو» به زندان افتاد. در بحبوحه اعتراضات بینالمللی مورد عفو قرار گرفت، سپس در انتخابات شرکت و برنده یک کرسی در مجلس سنا گردید، اما به نشانه اعتراض از پذیرش آن امتناع کرد. پس از آنکه بار دیگر دستگیر و زندانی شد، در جستوجوی به سر بردن ایام تبعید در ایالات متحده در سال ۱۹۸۶ برآمد. در سال ۱۹۹۷، به کشور برگشت و اینبار برای رقابت با «چارلز تیلور» در انتخابات ریاست جمهوری لیبریا شرکت کرد. در انتخابات با فاصله زیاد نفر دوم شد و برای بار دوم مجبور به تبعید گردید. پس از پایان جنگ داخلی در سال ۲۰۰۳ و استعفای «تیلور»، «جانسون سر لیف» بازگشت و سرانجام برنده ریاست جمهوری در سال ۲۰۰۵ گردید و در سال ۲۰۱۱ برای دور دوم مجدداً انتخاب شد.
در دوره رهبری «سر لیف»، بازسازی کشور آغاز شد. دولت، سیاستهاي مالی مسئولانهتری را اتخاذ کرد و حمله به فساد و ارتقای شفافسازی را آغاز نمود. لیبریا در زمینه کاهش بدهیها و اصلاحات ارضی پیشرفت کرد و علیرغم بحران اقتصادی جهانی اقتصادش پیشرفت نمود. در مدت کوتاهی آموزش برای کودکان از جمله دختران در مقطع ابتدایی رایگان و اجباری شد. «جانسون سر لیف» برای اصلاح خدمات امنیتی و فراهم نمودن حاکمیت قانون به نحوی که شهروندان به آن اعتماد داشته باشند به سختی کار کرد.
زمانی که در سال ۲۰۰۹ در پارلمان لیبریا حضور یافتم، توانستم به مردم این کشور تبریک بگویم و اعلام کنم چنانچه آنان به پیشرفت ادامه دهند، کشورشان این شانس را خواهد داشت که «مدلی نه تنها برای آفریقا، بلکه برای بقیه کشورهای دنیا باشد.»
در ماه آگوست همان سال به کنیا هم سفر کردم. به همراه «ران کرک» نماینده تجاری آمریکا وارد فرودگاه بینالمللی «جومو کنیاتا» در نایروبی شدیم که به نام بنیانگذار کنیای مدرن نامگذاری شده بود. زمانی که کشورش در ۱۲ دسامبر ۱۹۶۳ شکل گرفت، سخنرانی معروفی ایراد کرد که در آن از کلمه «هارامبی»، به زبان سواحیلی به معنی «همه کنار هم باشیم» استفاده نمود، و از شهروندان کشور جدید مستقلش خواست همه با هم متحد شوند. این عبارت در حالی از فرودگاه به سمت شهر ميرفتیم در ذهن من بود و صدها کسب و کار کوچک را در کنار هم در طول جادهها و سپس برجهاي اداری در مرکز شهر نایروبی را مشاهده کردم.
«ران» و من برای حضور در اجلاس سالانه تجارت و سرمایهگذاری که تحت «قانون رشد و فرصت برای آفریقا» (آگوآ) برگزار ميشد، شرکت کردیم. این قانون در سال ۲۰۰۰ توسط همسرم برای افزایش صادرات از آفریقا به ایالات متحده به امضاء رسید. ایالات متحده روزانه صدها هزار بشکه نفت از نیجریه و آنگولا وارد ميکرد و ما مصرانه برای حمایت از شفافسازی و پاسخگویی بیشتر در رابطه با درآمدهای نفتی کار ميکردیم.
259
شما وارد منطقه عاری از فساد شدهاید
این قانون در سال ۲۰۰۰ توسط همسرم برای افزایش صادرات از آفریقا به ایالات متحده به امضاء رسید. ایالات متحده روزانه صدها هزار بشکه نفت از نیجریه و آنگولا وارد ميکرد و ما مصرانه برای حمایت از شفافسازی و پاسخگویی بیشتر در رابطه با درآمدهای نفتی کار ميکردیم. اما ما خواستار تشویق صادرات غیرنفتی بیشتر، به خصوص از سوی کسب و کارهای کوچک و متوسط هم بودیم.
فساد، مانع مهمی برای رشد در بسیاری از آفریقا بود، بنابراین وقتی که لبخندزنان وارد فضای دانشگاه نایروبی شدم جمعیت زیادی را دیدم که پلاکاردهایی در استقبال از من در دست داشتند و آن را تکان ميدادند. روی یکی از آنها نوشته شده بود «شما وارد منطقه عاری از فساد شدهاید.» در داخل سالن کنفرانس دانشگاه گفتوگوی سختی با دانشجویان و فعالان داشتم که توسط فرید زکریا، روزنامهنگار آمریکایی اداره ميشد.
یکی از شرکتکنندگان، «وانگاری ماتایی» برنده کنیایی جایزه صلح نوبل بود که جنبش زنان فقیر برای کاشت درخت در سراسر آفریقا و جنگلکاری این قاره را رهبری ميکرد. من طرفدار و دوست «وانگاری» بودم و از دیدنش خوشحال شدم. هنگامی که در سال ۲۰۱۱ خیلی زود از دنیا رفت، خیلی ناراحت شدم. در یک مورد، فرید زکریا رو به او کرد و نظرش را درباره تاثیر رو به رشد چین و سرمایهگذاری در آفریقا جویا شد و در عین حال به او یادآوری کرد که به رسانهها گفته بود چین «میخواهد بدون هیچ شرطی مانند احترام به حقوق بشر با آفریقا داد و ستد کند.» «وانگاری» در پاسخ خود چیزی گفت از آن زمان همیشه به خاطرم مانده است. او سخنانی گفت که تشویق حضار را به همراه داشت: «ما در قارهاي هستیم که به شدت ثروتمند است. آفریقا قاره فقیری نیست. هر چیزی که شما در دنیا بخواهید در این قاره هست. این طور به نظر ميرسد که هنگام آفرینش جهان، خدایان حامی ما بودهاند. با این حال ما در میان فقیرترین مردمان روی کره زمین به حساب ميآییم. یک جای کار به طور جدی عیب دارد.» او تاکید کرد آفریقاییها نیازمند حکومتداری خوب و پاسخگویی از سوی رهبرانشان و نیز از سوی سرمایهگذاران خارجی و شرکایی هستند که به دنبال تجارت در اینجا هستند.
من کاملا موافق بودم و به عنوان مدلی برای اینکه چگونه انتخابهاي خوب ميتواند به نتایج خوب منجر شوند، بوتساوانا را مثال زدم. در اواسط قرن بیستم، این کشور محصور در خشکی در شمال آفریقای جنوبی، یکی از فقیرترین مناطق جهان بود. هنگامی که در سال ۱۹۶۶ استقلال خود از بریتانیا را به دست آورد، تنها دو مایل جاده آسفالت شده و یک مدرسه راهنمایی داشت. سال پس از آن هنگامی که یک معدن بزرگ الماس کشف شد، آینده این کشور برای همیشه تغییر کرد. دولت جدید بوتساوانا به رهبری رئیسجمهور «سرتسه خاما» با ثروتی فراوان و هجوم بازیگران قدرتمند خارجی که هر کدام برنامه خود را (برای این ثروت داشتند) مواجه گردید.
در چنین وضعیتی بسیاری از کشورها قربانی «نفرین منابع» ميشوند (رشد اقتصادی پایین تر کشورهایی با منابع طبیعی گسترده نسبت به سایر کشورها تناقضی است که به بلای منابع یا نفرین منابع شهرت دارد) و ثروتهاي بادآورده را به دلیل فساد و ضعف حکومتداری، حیف و میل ميکنند.
260
بهترین روزهای آفریقا ميتواند در پیش باشد
رهبران جیبهاي خود را پر ميکنند و منافع کوتاهمدت را به قیمت ثبات پایدار انتخاب ميکنند. دولتها و شرکتهاي خارجی از نهادهای ضعیف سوءاستفاده نموده و مانند گذشته اکثر مردم را در فقر رها ميکنند. اما در بوتساوانا اینگونه نبود. رهبران این کشور صندوق اعتماد ملی که درآمد الماس را برای مردم و زیرساختها سرمایهگذاری ميکرد، تاسیس نمودند. در نتیجه بوتساوانا، رونق گرفت. موسسه «یو اس اید» و «سپاه صلح» آمریکا قادر بودند تا آماده ترک بوتساوانا شوند و به کشور بازگردند. دموکراسی با انتخابات منظم، آزاد و عادلانه و یک تاریخچه قوی در حقوق بشر، ریشه دوانید. این کشور دارای تعدادی از بهترین بزرگراهها در آفریقا - که من آنها را هنگامی که با «بیل» در سال ۱۹۹۸ به آنجا سفر کرده بودم دیدم - آموزش دوران ابتدایی در حد تقریباً جهانی، آب تمیز و یکی از طولانیترین امیدها به زندگی در این قاره بود. رهبران بوتساوانا بر پنج مورد تاکید داشتند: دموکراسی، توسعه، شأن انسانی، نظم و تحویل (کالا و خدمات).
اگر کشورهای بیشتری از مدل بوتساوانا پیروی ميکردند، بسیاری از چالشهاي آفریقا ميتوانست نهایتاً مرتفع گردد. همانگونه که به حاضران در نایروبی گفتم: «اگر بتوانیم به این سوال کلی در مورد منابع طبیعی که چه کسی از آن سود ميبرد و درآمدها صرف چه چیزی ميشوند پاسخ دهیم، در نتیجه بهترین روزهای آفریقا ميتواند در پیش باشد.»
پس از سوالات بسیار درباره انتخابهاي پیشروی مردم آفریقا، زکریا به موضوع روشنتری پرداخت. پنج سال پیش از آن، یکی از اعضای انجمن شهرداری یکی از شهرهای کنیا به «بیل» نامهاي نوشت و در ازای ازدواج با دخترمان، چهل بز و بیست گاو را پیشنهاد کرد. زمانی که آماده ميشدم به نایروبی بازگردم، او تحرکات خود را در رسانههاي محلی با اعلام اینکه پیشنهاد او همچنان بر روی میز است، آغاز کرد. برای خوشحال کردن جمعیت، زکریا ميخواست بداند که درباره این خواستگاری چه فکری ميکنم. من به سوالات زیادی در سراسر دنیا پاسخ داده بودم، اما این در نوع خود اولین بود.
در پاسخ گفتم: «خوب، دختر من شخصیت خودش را دارد. او بسیار مستقل است. من این پیشنهاد بسیار محبتآمیز را به او منتقل خواهم کرد.» دانشجویان خندیدند و دست زدند.
علیرغم احساسات خوب حاکم بر سالن، جوّ بیرون پیچیده و نامطمئن بود. تشنج خشونتباری که به دنبال انتخابات بحثبرانگیز سال ۲۰۰۷ شکل گرفته بود به اتحادی دشوار بین دشمنان قدیمی یعنی رئیسجمهور «موای کیباکی» و «رایلا آمونو اودینگا» نخستوزیر (که پست جدیدی بود) منجر گردید. دولت آنها شامل یک معاون نخستوزیر به نام «اوهورو کنیاتا» هم بود و علیرغم اینکه توسط دادگاه جنایی بینالمللی به جرم خشونت محکوم شده بود، بعدها خودش به عنوان رئیسجمهور انتخاب گردید.
رئیسجمهور «کیباکی» و نخستوزیر «اودینگا» به امید اینکه به آنها بگویم رئیسجمهور اوباما به زودی به آنجا سفر خواهد کرد، کابینه خود را به دیدار من آوردند. در عوض توضیح دادم که رئیسجمهور و من درباره انتخابات قابل خدشه، خشونت سیاسی و فساد شایع نگرانیم و اینکه رئیسجمهور بیش از این از آنان انتظار دارد.
261
تصمیم گرفتیم روش جدیدی را در پیش بگیریم
رئیسجمهور «کیباکی» و نخستوزیر «اودینگا» به امید اینکه به آنها بگویم رئیسجمهور اوباما به زودی به آنجا سفر خواهد کرد، کابینه خود را به دیدار من آوردند. در عوض توضیح دادم که رئیسجمهور و من درباره انتخابات قابل خدشه، خشونت سیاسی و فساد شایع نگرانیم و اینکه رئیسجمهور بیش از این از آنان انتظار دارد. اظهارات من به بحثی سرزنده و جذاب منجر شد و به ایالات متحده پیشنهاد کردم که برای پیشرفت سیستم انتخابات کنیا کمک کند. در کنار انگلیس، ایالات متحده کمکهایی برای ثبتنام رایدهندگان و شمارش الکترونیکی آراء ارائه کرد. این کمکها هم برای وقتی که مردم این کشور به نفع قانون اساسی جدید در سال ۲۰۱۰ رای دادند و هم هنگامی که «کنیاتا» برنده انتخابات سال ۲۰۱۳ گردید، موثر واقع شد. وقتی کنیا به نبرد علیه گروه الشباب در سومالی که یک گروه تروریستی مرتبط با القاعده بود به ایالات متحده پیوست، آمریکا هم حمایتش از ارتش کنیا را افزایش داد.
کنیا یک قطب اقتصادی و راهبردی در شرق آسیاست، بنابراین، هر آنچه که در آنجا روی ميدهد تنها برای مردم کنیا اهمیت ندارد. بهبود حکومتداری و رشد، کلید ثبات و رفاه آنان است و یکی از اولویتهاي کلیدی، افزایش بهرهوری کشاورزی است. به این دلیل بود که من از موسسه تحقیقاتی کنیا به همراه «تام ویلساک» وزیر کشاورزی آمریکا بازدید کردم. ما از یک آزمایشگاه تست خاک و نمایشگاه پیشرفتهاي کشاورزی که به وسیله کمکهاي توسعهاي ایالات متحده ممکن شده بود، بازدید کردیم. برای سه دهه، علیرغم این حقیقت که کشت و زرع، شکل غالب استخدام در سراسر آفریقا باقی مانده بود، اما صادرات کشاورزی کاهش یافته بود. فقدان جاده، آبیاری ناسازگار، انبارها و سیلوهای نامناسب و عادتهاي کشاورزی غیرموثر از جمله بذر نامرغوب و کودهای نامناسب، کار و کوشش سخت کشاورزان در مزرعه را تضعیف ميکرد و تامین مواد غذایی را تهدید مينمود. تا زمانی که این مشکل حل نميشد، نه کنیا و نه آفریقا هیچگاه نمیتوانستند از پتانسیل اقتصادی و اجتماعی به طور کامل استفاده کنند.
از منظر تاریخی، دولت ایالات متحده مقادیر زیادی کمک غذایی به جهت مبارزه با گرسنگی در کشورهای در حال توسعه در آفریقا و سراسر دنیا ارسال کرده است.
تحویل برنج و آرد گندم رایگان و سایر مواد غذایی ضروری به تغذیه خانوادههاي گرسنه کمک کرده بود، اما این امر، حیات بازارهای کشاورزی بومی را تضعیف ميکرد، وابستگی را تشویق مينمود و برای ایجاد راهحلهاي وطنی و پایدار به مقدار کمی موثر بودند. تصمیم گرفتیم روش جدیدی را در پیش بگیریم، بر ایجاد ظرفیت کشاورزان محلی تمرکز کنیم و مطمئن شویم که زیرساختهاي درست برای رساندن محصولاتشان به دست مشتریان به وجود آمده است. نتیجه، برنامهاي بود به نام «تغذیه آینده». بعدها از برنامههاي کشاورزی موفقی در تانزانیا بازدید کردم، کشوری که از رئیسجمهور «جاکایا کی کوته» حمایتی قوی به عمل آمده بود و از طرحهاي کشاورزی در مالاوی، جایی که رئیسجمهور «جویس باندا» بر اهمیت پیشرفت بهرهوری کشاورزی کشورش تاکید ميکرد، بازدید نمودم.
262
قهرمان قدیمی حقوق زنان
تا به امروز، برنامه «تغذیه آینده» شامل حال بیش از ۹ میلیون خانوار شده و برنامههاي تغذیهاي به بیش از ۱۲ میلیون کودک زیر پنج سال سرویس داده است. امیدوارم زمانی را ببینم که کشاورزان آفریقایی (که بیشتر آنان زن هستند) قادر باشند محصولات کشاورزی برای تغذیه این قاره تولید کنند و مابقی را صادر نمایند.
در کنار پیشرفتهاي بسیار، آفریقا هنوز داستانهايي عبرتانگیز از کشورهایی داشت که در درگیری و هرج و مرج غوطه ميخوردند. احتمال هیچ جای دیگری بر روی نقشه، تیره و تارتر از شرق کنگو وجود ندارد.
در ماه ميسال ۲۰۰۹، سناتور «باربارا باکسر»، قهرمان قدیمی حقوق زنان، ریاست جلسه استماع کمیته روابط خارجی درباره خشونت علیه زنان در مناطق جنگی را برعهده داشت. او بر جنگ قدیمی داخلی در جمهوری دموکراتیک کنگو، جایی که سربازان هر دو طرف از تجاوز به زنان به عنوان روشی برای تسلط بر جوامع و کسب منافع تاکتیکی استفاده ميکردند، تمرکز کرده بود. حداقل ۵ میلیون زن طی مدت پانزده سال جنگ مردند و میلیونها پناهجو از خانههایشان گریختند که این امر باعث بيثباتی منطقه «دریاچههاي بزرگ آفریقا» گردید. شهر «گوما» واقع در شرق کنگو مملو از مردم آواره بود و به عنوان پایتخت تجاوز به عنف در جهان معروف شده بود. حدود سی و شش زن در روز، ۱۱۰۰ زن در ماه تجاوز به خود را گزارش ميکردند و خبری از اینکه چند تجاوز گزارش نشده است، وجود نداشت.
پس از جلسه استماع، سناتور باکسر و دو تن از همکارانش، «راس فینگولد» و «جین شیهان» نامهاي به من حاوی یک سری از پیشنهادات درباره اینکه چگونه ایالات متحده ميتواند نقش رهبری بیشتری را در جمهوری دموکراتیک کنگو ایفا کنند، ارسال کردند. من در حالی که از گزارشات واصله از «گوما» وحشت کرده و نگران مخاطرات استراتژیک بیشتر بودم، از «جانی کارسون» درباره اینکه آیا سفر شخصی من ميتواند نتایج محسوسی برای زنان «گوما» به وجود بیاورد، سوال کردم.
او فکر ميکرد اگر بتوانم رئیسجمهور کشور آماده به جنگ کنگو، «جوزف کابیلا» را برای پذیرش کمک به منظور سرکوب خشونت جنسی متقاعد کنم، ارزش سفر کردن را دارد. بعلاوه اینکه هیچ راهی بهتر از جلب توجه جهان و تحریک کردن پاسخی قویتر از سوی نهادهای بينالمللی و سازمانهاي کمکرسان وجود نداشت. بنابراین تصمیم گرفتیم که به آنجا برویم.
در آگوست ۲۰۰۹، هواپیمای ما در فرودگاه «کینشاسا»، پایتخت بزرگ جمهوری دموکراتیک کنگو واقع در کنار رود کنگو به زمین نشست. «دیکمبه موتومبو»، ستاره انجمن ملی بسکتبال آمریکا که از من بسیار بلندقدتر بود موجب شد که از بخش اطفال بیمارستان «بیامبا ماری موتومبو» که او آن را ساخته و به افتخار مادر بزرگ مرحومش نامگذاری کرده بود، بازدید کنم.
در جلسه سالن کنفرانس دانشگاه سنت جوزف با محیطی عبوس و دلگیر در میان جوانان «کینشاسا» روبرو شدم. آنها حق داشتند که ناراحت باشند. دولت، کمتوان و فاسد بود، جادهاي وجود نداشت و یا به ندرت قابل عبور و مرور بود و بیمارستانها و مدارس به شکل اسفباری ناکافی بودند.
263
خیمهاي پشت خانه فرماندار
در جلسه سالن کنفرانس دانشگاه سنت جوزف با محیطی عبوس و دلگیر در میان جوانان «کینشاسا» روبرو شدم. آنها حق داشتند که ناراحت باشند. دولت، کمتوان و فاسد بود، جادهای وجود نداشت و یا به ندرت قابل عبور و مرور بود و بیمارستانها و مدارس به شکل اسفباری ناکافی بودند.
برای چندین نسل، منابع کشور ثروتمندشان به یغما رفته بود، اول توسط بلژیکیها، سپس به وسیله دیکتاتور بدنامشان «موتومبو» (که با کمال تاسف باید بگویم به طور گستردهاي از دستاندازی به کمکهاي آمریکا منتفع گردید)، و پس از آن توسط حاکمانی که جانشین وی گردیدند.
به علاوه فضای تلخ تالار کنفرانس، هوا گرم و خفه هم بود. مرد جوانی ایستاد و درباره وام بحثبرانگیز چین سوالی پرسید. او عصبی بود و کمی تپق ميزد، اما ترجمهاي که من ميشنیدم این بود: «فکر آقای کلینتون از زبان خانم کلینتون چیست؟» به نظر ميرسید او از من ميخواست افکار همسرم را در میان بگذارم تا افکار خودم. در کشوری که بسیاری از زنان مورد سوءاستفاده قرار ميگرفتند و به حاشیه رانده ميشدند، این سوال من را خشمگین ميکرد. با تشر جواب دادم: «صبر کن، تو از من ميخواهی که به تو بگویم همسرم چه فکری ميکند؟ همسرم که وزیر خارجه نیست. من هستم. بنابراین از عقیده من سوال کن، پاسخ خواهم داد. من زبان همسرم نخواهم شد.» مدیر جلسه به سرعت به سوال دیگری پرداخت.
پس از پایان جلسه مرد جوان جلو آمد و عذرخواهی کرد. او گفت منظورش رئیسجمهور اوباما بوده، نه رئیسجمهور کلینتون و ترجمه تحریف شده است. متاسف بودم که به او تندی کردم با این وجود، آن لحظه در صدر اخبار قرار گرفت و پیامی را که ميخواستم درباره پیشرفت حکومتداری و حمایت از زنان در کنگو ارسال کنم، تحتالشعاع قرار گرفت.
روز بعد، کینشاسا را با یک فروند هواپیمای ترابری سازمان ملل ترک کردم و پس از زمانی بیش از سه ساعت پرواز به سمت شرق، به «گوما» رسیدم. اولین توقف من، دیدار بار رئیسجمهور کابیلا در خیمهاي پشت خانه فرماندار در ساحل دریاچه «کیوو» بود. کابیلا، آشفته و غیرمتمرکز بود، به نظر ميرسید از ناحیه چالشهایی که کشورش از آنها رنج ميبرد محاصره شده است.
یکی از موضوعات بسیار مهم، دانستن چگونگی پرداخت حقوق سربازان بود. سربازان بینظم و بدون حقوق به اندازه شورشیانی که از جنگل حمله ميکردند، تهدیدی برای مردم حساب ميآمدند. اختصاص پول در کینشاسا برای سربازان کافی نبود. در آن زمان، پولهاي اختصاص یافته از فیلتر سلسله مراتب اداری عبور ميکرد و تقریباً تمام آن به جیب افسران برجسته فاسد سرازیر ميشد و چیزی برای مردان ثبتنام شده (سربازان) باقی نمیماند. پیشنهاد کمکی به دولت او ارائه کردم که سامانه بانکی سیاری ایجاد شود تا انتقال پول به حسابهاي هر کدام از سربازان را تسهیل کند. کابیلا از پتانسیل این فناوری ذوقزده شد و موافقت کرد. تا سال ۲۰۱۳، این سیستم با عنوان «چیزی شبیه معجزه» مورد تحسین قرار گرفت، اگرچه فساد، فراگیر باقی ماند.