نوع سوم مهدويت سياسي مورد نظر سروش «نظريه بيعملي سياسي حجتيه» است كه مدعي ميشود در طول تاريخ بسياري از فقهاي شيعه مدافع اين نظريه بودند و قبل از انقلاب اسلامي هم اين نظر توسط انجمن حجتيه تبليغ ميشد. سروش در توصيف اين ديدگاه مينويسد:
«شايد صحيحتر آن باشد كه مهدويتگرايان حجتيه را در امر سياست، مرد بيعمل و كنارهگير بشماريم كه با همه حكومتها ميسازند و به معاش خود ميپردازند تا پايان زمان رسد و مهدي موعود نقاب از چهره براندازد. نيك روشن است كه در شكم اين بيعملي سياسي هم طفل دموكراسي پرورده نخواهد شد.»
و سرانجام شكل چهارم، «نظريه اسلام انقلابي يا انتظار مذهب اعتراضي شريعتي» است. از ديد سروش يكي ديگر از اشكال مهدويت كه با دموكراسي چندان همخواني ندارد نظريه «انتظار مذهب اعتراض» دكتر علي شريعتي است. شريعتي در مقابله «انتظار، مذهب اعتراض» با ديدي اتوپيايي و تاريخگراي معتقد به جبر تاريخ ظاهر ميشود كه رويكردي پراگماتيسمي به انتظار و مهدويت براي تغيير وضع موجود و دستيابي به اتوپياي مورد نظر خود دارد و معتقد است كه انتظار يعني نه گفتن به آنچه هست و منتظر، معترض به وضع موجود است. از نظر شريعتي انتظار ايمان به آينده است و لازمهاش انكار حال. انتظار جبر تاريخ است و بزرگترين عاملي كه ستمديده و استثمارشوندهها را نيرو و ايمان ميبخشد. انتظار يك نويد و عامل خوشبيني تاريخي است. سروش درباره رويكرد علي شريعتي به انتظار و مهدويت مينويسد: اما در جانب روشنفکران دینی، دکتر علي شريعتي دلير، در استخدام نظريه مهدويت برای اهداف سياسی از همه دليرتر بود. وی بیآنکه به مبانی کلامی مهدويت بپردازد از انتظار فرج سلاحی برای اعتراض ساخت و به دست پيکارجويان مسلمان داد تا با حکومت وقت درآويزند و آن را براندازند. اين شيوه ماهرانه اسلحهسازی ايدئولوژيک، گرچه خاصيّتی انقلابی داشت و به کار پيکار میآمد، اما دريغا که با مردمسالاری و استقرار نظم دموکراتيک مهربان نبود و جز ناراضیتراشی بهرهای و ميوهای نمیداد و البته خادم خالص نظريه «امت و امامت» بود که نظريهای سخت ضد دموکراتيک از کار در آمد.»
چنان كه آشكار است در تمام اين چهار شكل ادعايي سروش درباره مهدويت و بروز سياسي آن، به خصوص در نوع چهارم، مساله اصلي آن است كه اعتقاد و باور به مهدويت الزاما اعتقاد به ولايت فقيه و امام را در پي دارد و به همين دليل است كه سروش براي توجيه مخالفت خود با ولايت فقيه ناچار است با موضوع مهدويت هم اين گونه از در انكار درآيد و براي انكار هم آرايههايي بر آن استوار كند از تاريخ و شكستهاي تاريخي مردم مسلمان ايران. سروش معتقد نظريه «انتظار، مذهب اعتراض» به نظريه «امت و امامت» علي شريعتي در سياست منجر ميشود، كه با دموكراسي كاملا سر ناسازگاري دارد. در «امت و امامت»، مهدويت با برخي نظريههاي چپ آميخته ميشود و تبديل به يك ايدئولوژي ميشود. وي در آثارش از جمله كتاب «فربهتر از ايدئولوژي» به طور مفصل تبديل دين به اسلحه انقلابي و ايدئولوژيك توسط علي شريعتي و تعارضات آن با تفكر دموكراتيك را نقد كرده است. به نوشته سروش «ايدئولوژي در اصل مرامنامه انسان معترض است كه خود را خدا ميداند و به تفسير جهان قانع نيست و در پي تغيير آن است. ايدئولوژي بيش از عقل بر احساس تكيه ميكند و در نتيجه در پيروان خود پندار يقين را ميدمد و موجب بستن باب تفكر ميشود.»
سروش معتقد است در جوامع ايدئولوژيك رهبري يك شكل فرماندهي نظامي پيدا ميكند و حكومت ميكوشد جامعه را ايدئولوژيك كند. در چنين جوامعي شخصيتها از قانون محترمتر شمرده ميشوند، تنها يك تفسير رسمي از ايدئولوژي مقبول ميافتد و روي خوش به كثرتگرايي و پلوراليسم نشان داده نميشود. به علاوه ايدئولوژيسازي از دين به مرزبنديهاي غيردموكراتيك خودي و غيرخودي و دشمنتراشي منجر ميشود كه ميتواند به اعمال خشونت و نقض حقوق بشر روي خوش نشان دهد. (مهدويت و دموكراسي/ راديو زمانه- ۲۷ مرداد ۱۳۸۸)
به طور مشخص معيار محك سروش در بررسي مهدويت، دموكراسي غربي است و نيز حقوق بشري كه بر مبناي برداشت انسان غربي تنظيم شده است. لب كلام وي آن است كه مهدويت با پلوراليسم و دموكراسي و حقوق بشر غربي تعارض ماهوي دارد و بدين جهت بايد آن را نفي كرد و بدان باور نداشت و به تبع آن، نظريه ولايت فقيه نيز مطرود و مذموم خواهد بود. جالب است كه شاگردان و همفكران نزديك او، مانند اكبر گنجي، محسن كديور و ... هم كمابيش همين حرفها را بيان كرده و در مواردي بسيار صريحتر و هتاكانهتر بر اعتقاد مسلمين به مهدويت تاختهاند. گنجي در مقالاتي اساسا موجوديت امام قائم (عج) را نفي و انكار كرد و بابت اين انكار مزد هنگفتي هم از محافل ماسوني و صهيونيستي اروپا و آمريكا دريافت نمود. سروش نيز از اين گونه دستمزدهاي هنگفت بيبهره نبوده است.