دوشنبه ۲۶ آبان ۱۳۹۳ - ۰۸:۰۸
کد مطلب : 90022

آمريكا‌گرايي و بازي با افكار عمومي

سیاستمداران‌ و دست‌اندرکاران‌ رسانه‌های‌ جمعی‌ آمریکا سعی‌ می‌کنند اسطوره‌پردازی‌ آمریکایی‌ را یک‌ واقعیت‌ محض‌ تاریخی‌ بنامند و

سیاستمداران‌ و دست‌اندرکاران‌ رسانه‌های‌ جمعی‌ آمریکا سعی‌ می‌کنند اسطوره‌پردازی‌ آمریکایی‌ را یک‌ واقعیت‌ محض‌ تاریخی‌ بنامند و بدین‌ وسیله‌ مردم‌ این‌ کشور و جهان‌ را تسلیم‌ خواسته‌های‌ خود نمایند. این‌ کار از همان‌ ابتدای‌ تشکیل‌ آمریکا با جدیت‌ کامل‌ پیگیری‌ می‌شد. یکی‌ از نخستین‌ و مهمترین‌ تحلیلگران‌ سیاست‌ آمریکا به‌ نام‌ تکوویل چنین‌ می‌نویسد: «من‌ نمی‌دانم‌ همة‌ آمریکایی‌ها به‌ دینشان‌ معتقد هستند یا خیر ولی‌ مطمئن‌ هستم‌ که‌ به‌ لزوم‌ آن‌ برای‌ بقای‌ نهادهای‌ جمهوریت‌ اعتقاد کامل‌ دارند.»
‌او می‌افزاید: «برخی‌ طرفدار اصول‌ مسیحیت‌ هستند چون‌ به‌ آن‌ اعتقاد دارند. و برخی‌ دیگر با ظاهرسازی‌ مذهبی‌ خود را طرفدار دین‌ جلوه‌ می‌دهند... در ایالات‌ متحده‌ فرمانروا، فردی‌ مذهبی‌ است‌ بنابراین‌ دورویی‌ و ظاهرسازی‌ امری‌ اجتناب‌ناپذیر است».
‌وی‌ قبل‌ از این‌ در سال‌ ۱۸۴۰ در کتابی‌ تحت‌ عنوان‌ «دموکراسی‌ آمریکایی» به‌ این‌ همگرایی‌ اشاره‌ می‌کند و می‌گوید: «هیچ‌ کشوری‌ وجود ندارد که‌ در آن‌ به‌ اندازه آمریکا نبود استقلال‌ فکری‌ و روحی‌ مشهود باشد».
‌در سال‌ ۱۸۵۸، هنری‌ دیوید تورو، یکی‌ از نادر سنت‌شکنان‌ و نویسندة‌ کتاب«زندگی‌ در جنگل‌ها» می‌نویسد: «نیازی‌ نیست‌ که‌ برای‌ کنترل‌ آزادی‌ مطبوعات‌ قانون‌ وضع‌ کنیم. مطبوعات‌ خود به‌ خود این‌ کار را می‌کنند و حتی‌ گاهی‌ بیش‌ از حد نیاز. جامعه‌ با رسیدن‌ به‌ توافقی‌ در مورد چیزهایی‌ که‌ می‌توان‌ در مورد آنها اظهار‌نظر کرد به‌ برنامه‌ای‌ دست‌ یافته‌ است‌ که‌ اگر کسی‌ از این‌ توافق‌ عدول‌ کرد طرد می‌شود. در نتیجه‌ از هر هزار نفر حتی‌ یک‌ نفر پیدا نمی‌شود که‌ جرأت‌ کند در مورد چیز دیگری‌ اظهار‌نظر کند.»

آمریکا‌گرایی
‌یکی‌ از مشخصه‌های‌ اصلی‌ «آمریکاگرایی» در کشورهایی‌ که‌ به‌ سلطة‌ آمریکا تن‌ داده‌اند، بازی‌ با افکار عمومی‌ و شرطی‌ کردن‌ آنهاست. این‌ همان‌ چیزی‌ است‌ که‌ اصطلاحاً‌ «تفکر واحد» نام‌ گرفته‌ است.
‌مکتب‌ مک‌ کارتیسم‌ در سال‌ ۱۹۵۲ و با ظهور مک‌ کارتی‌ تأسیس‌ شد. مک‌ کارتی‌ معتقد بود «غیر‌آمریکایی»ها را باید ردیابی‌ کرد و حتی‌ به‌ محترم‌ترین‌ روشنفکران‌ آمریکایی‌ نظیر اوپنهایمر، که‌ یکی‌ از پیشگامان‌ تحقیق‌ در زمینه‌ انرژی‌ اتمی‌ بود برچسب‌ «ضد آمریکایی» زد.‌این‌ عامل‌ تبلیغاتی‌ در عصری‌ که‌ آمریکا در اوج‌ شکوفایی‌ و قدرت‌ بود، آمریکاگرایی‌ را به‌ شکلی‌ مقدس‌ جلوه‌گر ساخت‌ و تفسیر جدیدی‌ از پاکدامنی‌ بنیانگذاران‌ اولیه‌ این‌ کشور ارائه‌ کرد. این‌ عامل‌ حتی‌ در بدترین‌ انواع‌ خشونت‌ نیز به‌ کار گرفته‌ شد به‌ گونه‌ای‌ که‌ در سال‌های‌ ۱۶۵۰-۱۶۴۰، قانونگذاران‌ منطقه‌ کانکتیکات قانون‌ زیر را که‌ برگرفته‌ از «کتب‌ مقدس» بود به‌ تصویب‌ رسانند: «هرکس‌ خدایی‌ غیر از خدای‌ یکتا را پرستش‌ کند کشته‌ خواهد شد».
‌امروزه‌ نیز همان‌ خدای‌ تبلیغاتی‌ را برای‌ دفاع‌ از «ارزش‌های» دیگر - یا بهتر بگویيم‌ نبود ارزش‌های‌ دیگری‌ غیر از بازار، آزادی‌ تجارت‌ یا «حقوق‌ بشر» (که‌ جدیدترین‌ غم‌ زورمداران‌ است!) - مطرح‌ می‌کنند. ‌اولین‌ و بدترین‌ افسانه‌ سیاست ‌آمریکا این‌ بود که: «ما ملت‌ برتریم.»
‌این‌ افسانه‌ از آنجا بدترین‌ افسانه‌ سیاست‌ آمریکاست‌ که‌ برای‌ توجیه‌ تبلیغاتی‌ باجگیری‌های‌ آمریکا و ایجاد سلسله‌ مراتبی‌ از نژادهای‌ برتر و نژادهای‌ پست‌تر و «حق‌ تسلط» بر دیگران‌ از سوی‌ این‌ کشور مورد بهره‌ برداری‌ قرار گرفت. آمریکایی‌ها ادعا می‌کردند که‌ این‌ حق‌ الهی‌ باعث‌ می‌شود آنها بتوانند فراتر از تمام‌ قوانین‌ بین‌المللی‌ (مثلاً‌ تصمیمات‌ اتخاذ شده‌ از سوی‌ سازمان‌ ملل) عمل‌ کنند. آمریکا به‌ استناد همین‌ «حق‌ الهی» بدون‌ اخذ مجوز از سازمان‌ ملل‌ و با نقض‌ قوانین‌ بین‌المللی‌ مربوط‌ به‌ حاکمیت‌ و تمامیت‌ ارضی‌ کشورها، آتش‌ جنگ‌ علیه‌ یوگسلاوی‌ را بر افروخت. بر مبنای‌ همین‌ منطق‌ اسرائیل‌ نیز قطع‌نامه‌ سازمان‌ ملل‌ در مورد این‌ رژیم‌ و تعیین‌ مرزهایش‌ را کاغذ پاره‌ می‌نامد.

‌نتیجه‌‌ اصلی‌ آمریکا‌گرایی
‌ایجاد بی‌ثباتی‌ در دنیا توسط‌ آمریکا پدیده‌‌ جدیدی‌ نیست‌ و همواره‌ یکی‌ از مسایل‌ استراتژیکی‌ نظام‌ این‌ کشور بوده‌ است. هدف‌ از ایجاد این‌ بی‌ثباتی، بهره‌برداری‌ حداکثر از منابع‌ کشورهای‌ جهان‌ سوم‌ بوده‌ است. ریچارد امرمن‌ یکی‌ از مورخان‌ سیاسی‌ آمریکا با اشاره‌ به‌ نظرات‌ آیزنهاور در این‌ زمینه‌ می‌گوید: «منابع‌ کشورهای‌ جهان‌ سوم‌ باید به‌ دقت‌ تحت‌ کنترل‌ آمریکا باشد.»
‌نتیجه‌‌ اصلی‌ آمریکاگرایی، تمرکز روزافزون‌ ثروت‌ در دست‌ گروه‌های‌ بزرگ‌ صنعتی‌ و فلاکت‌ بیش‌ از حد توده‌های‌ عظیم‌ مردم، به‌ ویژه‌ در کشورهای‌ «توسعه‌ نیافته» و وابستگی‌ آنها به‌ استعمارگران‌ گذشته‌ و حال‌ است. فرهنگ‌ و اقتصاد بومی، روز به‌ روز بیشتر دچار ضرر و زیان‌ می‌شود تا به‌ جای‌ آن‌ فرهنگ‌ و اقتصاد استعمارگران‌ رونق‌ بیشتری‌ پیدا کند.‌ بین‌ سال‌های‌ ۱۹۷۵ تا ۱۹۹۲ تعداد گروه‌ها و شرکت‌های‌ چند ملیتی‌ آمریکایی‌ سه‌ برابر شده‌ و از ۱۰۰۰ گروه‌ که‌ دارای‌ ۸۲ هزار شعبه‌ بودند به‌ ۳۷۵۰۰ گروه‌ که‌ ۲۰۷ هزار شعبه‌ را در اختیار گرفته‌اند، رسیده‌ است. این‌ گروه‌ها که‌ نصف‌ ثروت‌ دنیا را در دست‌ گرفته‌اند، بیشتر در آمریکا، اروپا یا ژاپن‌ مستقر شده‌اند.‌ تمرکز سرمایه‌ در دست‌ یک‌ گروه‌ به‌ آنجا رسیده‌ است‌ که‌ «کنفرانس‌ سازمان‌ ملل‌ در مورد تجارت‌ و توسعه» در گزارش‌ سال‌ ۱۹۹۸ خود درباره‌‌ سرمایه‌گذاری‌های‌ بین‌المللی‌ تاکید کرده‌ است‌ که‌ صد گروه‌ اقتصادی‌ از طریق‌ «ادغام» و بازی‌ خصوصی‌‌سازی‌ به‌ «اربابان‌ دنیا» تبدیل‌ شده‌اند.
‌این‌ کنفرانس‌ خاطرنشان‌ می‌کند که‌ ادغام‌های‌ سه‌ ماهه‌‌ اول‌ سال‌ ۱۹۹۹ به‌ اندازه‌ کل‌ ادغام‌ها در سال‌ ۱۹۹۸ بوده‌ است.‌ از این‌ رهگذر روز به‌ روز بر فاصله‌ میان‌ کشورهای‌ غنی‌ و کشورهای‌ فقیر افزوده‌ می‌شود. به‌ گونه‌ای‌ که‌ آفریقا که‌ محرومترین‌ قارة‌ دنیا به‌ شمار می‌آید در سال‌ ۱۹۹۹ تنها توانست‌ ۳/۱ درصد از سرمایه‌گذاری‌های‌ دنیا را جذب‌ کند.‌ در عرض‌ سی‌ سال، از ۱۹۵۰ تا ۱۹۸۰، فاصله‌ کشورهای‌ «شمال» و کشورهای‌ «جنوب» از۱۳۰ به‌ ۱۱۵۰ رسیده‌ است. و این‌ در حالی‌ است‌ که‌ سیاستمداران‌ و رسانه‌های‌ جمعی، این‌ دهه‌ را «دهه‌‌ توسعه» می‌نامند! در سال‌ ۱۹۸۰ سی‌ و سه‌ درصد جمعیت‌ کشورهای‌ جهان‌ سوم‌ دچار سوء تغذیه‌ بودند که‌ این‌ رقم‌ در سال‌ ۱۹۹۸ به‌ ۳۷ درصد رسیده‌ است.‌ قوانین‌ نظام‌ آمریکا موجب‌ شده‌ است‌ فاصله‌ میان‌ کسانی‌ که‌ دارند و آن‌هایی‌ که‌ ندارند در همان‌ کشورهای‌ «غنی» چند برابر شود؛ در سال‌ ۱۹۹۱، تنها پنج‌ درصد مردم‌ آمریکا حدود ۹۰ درصد ثروت‌ ملی‌ را در اختیار داشتند. در فرانسه‌ ۶ درصد مردم‌ حدود ۵۰ درصد ثروت‌ ملی‌ را در اختیار گرفته‌اند و ۹۴ درصد بقیه، ۵۰ درصد دیگر را بین‌ خود قسمت‌ کرده‌اند.
‌نتیجه‌‌ کلی‌ آمریکاگرایی‌ که‌ همان‌ نظام‌ سرمایه‌‌داری‌ از نوع‌ شدید آن‌ است، ایجاد «دنیایی‌ شکسته» میان‌ کشورهای‌ شمال‌ و کشورهای‌ جنوب‌ است. سالانه‌ ۴۵ میلیون‌ نفر در کشورهای‌ جنوب‌ به‌ دلیل‌ گرسنگی‌ یا سوء‌تغذیه‌ جان‌ می‌دهند. از این‌ رقم‌ ۵/۱۳ میلیون‌ نفرآنها را کودکان‌ تشکیل‌ می‌دهند.این‌ بدان‌ معناست‌ که‌ الگوی‌ رشدی‌ که‌ مد‌نظر آمریکاست‌ و بسیاری‌ از کشورهای‌ جهان‌ از نمونه‌‌ آمریکایی‌ آن‌ تقلید می‌کنند یا مجبورند آن را تحمل‌ کنند، در هر دو روز یک‌ هیروشیمای‌ جدید برای‌ بشریت‌ به‌ وجود می‌آورد.

شيوع بيماري آمريكا‌گرايي در كل دنيا
روژه گارودی (۱) معتقد است؛ آمریکاگرایی‌ بیماری‌ای‌ است‌ که‌ امروزه‌ در کل‌ دنیا شایع‌ شده‌ است. بنابراین‌ ما باید ابتدا در درون‌ خود و سپس‌ در سطح‌ کشورهایمان‌ با آن‌ به‌ مبارزه‌ برخیزیم. مبارزه‌ با این‌ بیماری‌ به‌ هیچ‌‌وجه‌ به‌ معنای‌ تجویز خشونت‌ و جنگ‌ نیست. زیرا دامن‌ زدن‌ به‌ تشنج‌ و خشونت‌ قبل‌ از هر چیز به‌ بقای‌ نظام‌ آمریکا کمک‌ می‌کند. چرا که‌ این‌ نظام‌ هر از چند گاهی‌ برای‌ «پیشرفت‌ اقتصاد» خود احتیاج‌ به‌ شعله‌ور نمودن‌ آتش‌ جنگ‌ دارد.
‌البته‌ ارتش‌ این‌ کشور در حد و اندازه‌های‌ نامش‌ نیست؛ نه‌ به‌ دلیل‌ ترسو بودن‌ سربازانش، بلکه‌ به‌ این‌ خاطر که‌ افراد آن‌ هیچ‌ انگیزه‌ و محرکی‌ جز تخریب‌ و غارت‌ ندارند. سخنرانی‌ ژنرال‌ آمریکایی‌ که‌ فرماندهی‌ جنگ‌ در یوگسلاوی‌ را به‌ عهده‌ داشت، هیچ‌ نکته‌ای‌ جز «ما برای‌ تخریب‌ آمده‌ایم...» در بر نداشت.
‌قسمت‌ عظیمی‌ از دنیا، به‌ ویژه‌ اروپا، آمریکایی‌ شده‌ به‌ نحوی‌ که‌ آمریکا‌ستیزی‌ به‌ نوعی‌ بحران‌ داخلی، هم‌ در سطح‌ ملی‌ و هم‌ در زمینه‌‌ فردی، تبدیل‌ شده‌ است. آیا باید بگذاریم‌ این‌ جهانی‌ شدن‌ وحشیانه‌‌ اقتصاد و سیاست‌ و فرهنگ‌ که‌ قوانین‌ بازار تنها حکمران‌ آن‌ است‌ و تمام‌ ارزش‌ها را به‌ ارزش‌های‌ قابل‌ خرید و فروش‌ تبدیل‌ کرده، همچنان‌ ادامه‌ یابد؟ یا به‌ عکس، از آمریکای‌ لاتین‌ گرفته‌ تا آسیا، به‌ هسته‌‌های‌ مقاومت‌ علیه‌ پُست‌‌کنندگان‌ روح‌ انسان‌ که‌ با قوانینی‌ چون‌ رقابت‌ بازار - که‌ غنی‌ها را غنی‌تر و تعدادشان‌ را اندکتر و فقرا را فقیرتر و تعدادشان‌ را بی‌شمارتر می‌کند - به‌ جنگ‌ انسانیت‌ آمده‌اند، خواهیم‌ پیوست؟ آیا در برابر نظریه‌ داروین‌ مبنی‌ بر له‌ شدن‌ توده‌های‌ مردم‌ در زیر گام‌های‌ پولدارها، اسلحه‌ به‌ دست‌ها و اربابان‌ رسانه‌ها، از خود مقاومت‌ نشان‌ خواهیم‌ داد؟
‌پیروزی‌ نهایی‌ برآمریکاگرایی‌ زمانی‌ بدست‌ می‌آید که‌ مجموعه‌‌ عظیم‌ نظامی‌ - صنعتی‌ آمریکا دیگر قادر به‌ حمایت‌ از نیروهای‌ مرگ‌ آفرین‌ در کل‌ دنیا نباشد.وظیفه‌‌ ماست‌ که‌ با از خود گذشتگی‌ اجازه‌ ندهیم‌ اربابان‌ موقت‌ دنیا در قرن‌ بیست‌ و یکم‌ ما را از طریق‌ آلودگی‌ و خشکاندن‌ طبیعت، با فقیر کردن‌ و نابودی‌ مردان‌ و زنان، با استعمار، فساد و نابودی‌ بشریت‌ به‌ نام‌ نئوداروینیسم‌ و حذف‌ ضعفا، به‌ سوی‌»خودکشی‌ دنیا» سوق‌ دهند.

مولف : اسد الله افشار
https://siasatrooz.ir/vdccixqo.2bqxi8laa2.html
نام شما
آدرس ايميل شما
کد امنيتی