?>?> انتخاب‌های سخت (3) | سیاست روز
چهارشنبه ۱۶ مهر ۱۳۹۳ - ۰۰:۴۵
کد مطلب : 89457

انتخاب‌های سخت (3)

کتاب «انتخاب‌هاي سخت» نوشته هیلاری رودهام کلینتون وزیر امور خارجه سابق آمریکاست که در آن به شرح انتخاب‌هاي سخت و دشوار خود در طول دوران مسئولیتش پرداخته است. این کتاب در شش فصل به نگارش در آمده است و نویسنده سعی کرده شرح نسبتاً مفصلی از مراودات دیپلماتیک و دشواری‌هاي گزینه‌هاي پیش روی خود را تصویر نماید. سیاست روز به طور روزانه بخش‌هايي از ترجمه این کتاب را منتشر خواهد کرد.
انتخاب‌های سخت (3)

سي و هشت
ديگر چند ستون محکم وزن دنیا را تحمل نمي‌کند
اگرچه تعدادی از کشورها و گروه‌ها ممکن است مشتاق نظریه اوباما باشند - یک تئوری عالی یکپارچه شده که نقشه راهی ساده و برازنده برای سیاست خارجی در این دوره جدید ارائه مي‌کند، مانند سیاست «بازدارندگی» در دوران جنگ سرد - با این حال مسئله ساده و برازنده‌اي برای مشکلاتی که با آن رو به رو بودیم، وجود نداشت. بر خلاف روزهای جنگ سرد و زمانی که ما در اتحاد جماهیر شوروی (تنها) با یک دشمن مواجه مي‌شدیم، امروزه باید با نیروهای مخالف بي‌شماری، نبرد کنیم. بنابر این مانند اسلافمان پس از جنگ جهانی دوم، ما باید تفکراتمان را برای مطابقت با تمام تغییراتی که در اطرافمان مي‌بینیم، به روز کنیم.
کارشناسان سیاست خارجی غالباً به سیستم نهادها، پیمان‌ها و قواعدی که پس از جنگ جهانی دوم با عنوان «معماری» بنا نهاده شد، رجوع مي‌کنند. ما هنوز به نظم جهانی مبتنی بر قانونی احتیاج داریم که بتواند تعاملات بین دولت‌ها را مدیریت کند، از آزادی‌هاي اساسی حمایت نماید و اقدامات مشترک را بسیج کند. اما این نظم جهانی باید قابل انعطاف‌تر و فراگیرتر از گذشته باشد. من آمده بودم تا معماری قدیم را به «پارتنون» (معبد خدای اتنا) در یونان با خطوط روشن و قوانین شفاف، به یکدیگر تشبیه کنم. ستون‌هايي که این بنا را نگه داشته - تعدادی از نهادها، پیمان‌ها و قراردادهای بزرگ است - که به شکل قابل ملاحظه‌اي محکم هستند. اما (گذر) زمان، عوارض خود را حتی از عمارت‌هاي بزرگ مي‌گیرد و اکنون ما به معماری جدیدی برای جهانی جدید نیاز داشتیم که بیشتر از آنکه از سبک معماری رسمی یونانی الهام بگیرد از سبک معماری «فرانک گری» (معمار مشهور آمریکایی) متاثر شده باشد. در جایی که روزگاری تنها چند ستون محکم مي‌توانست وزن دنیا را تحمل کند، اکنون ترکیبی از مواد پویا، اشکال و سازه‌ها مورد نیاز است.
برای چندین دهه، ابزارهای سیاست خارجی یا به «قدرت سخت» نیروی نظامی و یا به «قدرت نرم» دیپلماتیک، اقتصادی، بشردوستانه و تاثیرات فرهنگی تقسیم شده بود. من قصد داشتم ستون‌هاي این الگوی قدیمی را بشکنم و درباره اینکه کجا و چگونه ما مي‌توانیم تمام عوامل سیاست خارجی آمریکایی را مانند اجراکنندگان کنسرت استفاده کنیم، به طور گسترده فکر کنم.
فراتر از کار سنّتی مذاکره پیمان‌ها و شرکت در کنفرانس‌هاي دیپلماتیک، ما علاوه بر سایر وظایف باید از فعالان رسانه‌هاي اجتماعی استفاده، برای تعیین مسیرهای خطوط لوله انرژی کمک، انتشار کربن را محدود، گروه‌هاي به حاشیه رانده شده را تشویق به شرکت در سیاست، حقوق بشر جهانی را برپا و از قوانین مشترک اقتصادی جاده‌اي دفاع کنیم. توانایی ما برای انجام این امور، اقدامات بسیار مهم قدرت ملی ما خواهند بود.
این تحلیل من را به سمت مفهومی شناخته شده با عنوان قدرت هوشمند، رهنمون كرد که چند سالی در واشنگتن مورد بحث قرار گرفته بود. «جوزف نای» استاد دانشگاه هاروارد و «سوزان ناسل» از مسئولین دیدبان حقوق بشر و چند تن دیگر از این واژه استفاده کرده بودند، اگر چه همه ما معنایی با کمی تفاوت را مد نظر داشتیم. قدرت هوشمند به معنای ترکیب صحیح ابزارهای دیپلماتیک، نظامی، سیاسی، قانونی و فرهنگی برای هر وضعیتی بود.

سی و نه
تقويت کفش قدیمی چرمی سیاست ما!
هدف قدرت نرم و تمرکز گسترده ما بر فناوری، شراکت دولتی - خصوصی، انرژی، اقتصاد و سایر حوزه‌هاي فراتر از استاندارد کاری وزارت خارجه، تکمیل کردن ابزارها و اولویت‌هاي بیشتر دیپلماتیک سنتی بود و نه عوض کردن آن ها. ما می‌خواستیم از تمام منابع در بزرگترین و سخت‌ترین چالش‌هاي امنیتی استفاده بکنیم.
در تمام این کتاب شما مثال‌هایی را خواهید دید که نشان می‌دهد چگونه قدرت هوشمند کار می‌کند. تلاش‌هاي ما را در ایران در نظر بگیرید. ما از ابزارهای جدید اقتصادی و شرکای بخش خصوصی برای اجرا کردن تحریم‌هاي سخت و قطع ارتباط ایران با اقتصاد جهانی استفاده کردیم. دیپلماسی انرژی ما به کاهش فروش نفت ایرانی کمک کرد و منابع جدیدی را برای ثبات بازار تدبیر کردیم. ما به رسانه‌هاي اجتماعی برای ارتباط مستقیم با مردم ایران روی آوردیم و روی ابزارهای جدید برخوردار از فناوری بالا سرمایه‌گذاری نمودیم تا به مخالفین برای گریز از سرکوب دولت ایران کمک کنیم. تمام این اقدامات کفش قدیمی چرمی سیاست ما را تقویت کرد و مجموعاً باعث پیشرفت اهداف اصلی امنیت ملی ما گردید.
روز سیزدهم ژانویه سال ۲۰۰۹، برای شرکت در جلسه استماع تاییدم در مجلس سنا و با حضور کمیته روابط خارجی، در کنار همکارانم در سنا نشستم. در طول مدت بیش از پنج ساعت، توضیح دادم که چگونه برای بازتعریف نقش وزارت خارجه برنامه‌ریزی کرده‌ام، موقعیت‌مان را در بیشترین چالش‌هایی که ما را تحت فشار قرار داده است تشریح کردم و به هر سوالی از سیاست‌مان در مورد قطب شمال گرفته تا اقتصاد بین‌المللی و منابع انرژی پاسخ دادم.
در تاریخ بیست و یکم ژانویه، تمام مجلس سنا، انتصاب من را با ۹۴ رأی موافق و ۲ رأی مخالف، تایید کرد. بعد از آن روز، در یک مراسم خصوصی در دفترم در مجلس سنا واقع در ساختمان «راسل» و با حضور کارکنانم در سنا، قاضی «کی اوبرلی» مراسم تحلیف من را در حالی که همسرم انجیل را در دست داشت، اجرا کرد.
در تاریخ ۲۲ ژانویه، برای حفظ آداب رسمی که برای همه وزرای جدید معمول بود، از راه اصلی وزارت خارجه واقع در «سی استریت»، قدم به وزارتخانه گذاشتم. لابی پر از همکارانی بود که در حال تشویق کردن بودند. من در خوشامدگویی مشتاقانه آنان غرق بودم و احساس فروتنی می‌کردم. پرچم تمام کشورهای جهان در یک ردیف طولانی وجود داشت که ایالات متحده روابط دیپلماتیک با آنان دارد. قرار بود بیش از نیمی از آنها که در مجموع ۱۱۲ کشور بودند را در طول گردبادی که در حال آغاز بود، ملاقات کنم. من خطاب به جمعیتی که آنجا بودند گفتم: «من به جرأت می‌گویم، معتقدم که آغاز به کارم، دوران جدیدی برای آمریکاست.»
در پشت جمعیت حاضر در لابی، نام بیش از دویست دیپلمات را روی دیوارهای مرمرمین به صورت سیاه قلم دیدم که در حین انجام ماموریت‌هاي خارج از کشور در گذشته بودند و تاریخ آن به سال‌هاي اولیه جمهوری (کشورمان) بر می‌گشت.

چهل
كار كردن در داخل یک گاو‌صندوق غول‌آسا
آنان جان خود را در جنگ‌ها، بلایای طبیعی، حملات تروریستی، بیماری‌هاي واگیردار و یا حتی غرق شدن کشتی از دست داده بودند. من مي‌دانستم که طی سال‌هاي آتی ممکن است تعداد بیشتری از ماموران آمریکایی در مکان‌هاي خطرناک و شکننده جان خود را از دست بدهند. (متاسفانه از زلزله هائیتی گرفته تا حملات تروریستی در بنغازی لیبی و سایر مکان‌ها، این اتفاق افتاد.) آن روز و همه روزها تصمیم داشتم هر آنچه در توان دارم برای پشتیبانی و حمایت از مردان و زنانی که در سرتاسر جهان به کشورمان خدمت مي‌کنند، انجام دهم.
دفتر وزیر در طبقه هفتم بود که به نام «راهروی چوب ماهون» (این طبقه از چوب گرانقیمت ماهون ساخته شده بود) شهرت داشت. در سراسر راهرو به ترتیب تصاویر با شکوهی از اسلاف من قرار داشتند. بنا بود من زیر نگاه‌هاي خیره مراقبانه آنان کار کنم. شبکه دفاتر به هم پیوسته ما و اتاق‌هاي کنفرانس توسط «سرویس امنیت دیپلماتیک» حراست مي‌شد و بر‌اساس روال عادی، برای کشف دستگاه‌هاي شنود تفتیش مي‌گردید.
این محدوده «اس سیف» (مرکز محفظه اطلاعات حساس) نام داشت و بعضی اوقات احساس مي‌کردم مثل این است که ما در داخل یک گاو صندوق غول آسا کار مي‌کنیم. برای جلوگیری از استراق سمع، هیچ‌کس مجاز نبود هرگونه وسایل الکترونیکی حتی تلفن همراه را داخل بیاورد.
بعد از احوالپرسی با تیم کاری‌ام، من به داخل دفتر خصوصی‌ام رفتم و برای اولین بار پشت میزم نشستم. نامه‌اي از وزیر امور خارجه قبلی، کاندولیزا رایس روی میز برایم گذاشته شده بود. دیوارهای این دفتر داخلی با چوب درختان گیلاس شمال آمریکا که توسط جورج شولتز وزیر امور خارجه اسبق انتخاب شده بود، پوشانده شده و به این اتاق کوچک احساس گرمی و دنجی بسیار متفاوتی از دفتر بزرگ بیرونی که محل دیدارم با ملاقات‌کنندگان بود، مي‌بخشید. سه تلفن برای تماس مستقیم با کاخ سفید، پنتاگون و سازمان سیا روی میزم بود.
من یک کاناپه برای مطالعه راحت‌تر در آنجا قرار دادم که حتی گهگاهی روی آن چرت مي‌زدم و در اتاق مجاور هم یک آشپزخانه و حمام بود که برای دوش گرفتن کامل بود.
به زودی این دفتر خانه دوم من شد، جایی که در آن ساعت‌هاي طولانی در حالی که در آن اتاق کوچک قدم مي‌زدم، با سران کشورهای خارجی تلفنی صحبت مي‌کردم اما حالا برای روز اول، در حال توجه دقیق به آن بودم.
من نامه «کاندی» (کاندولیزا رایس) را برداشتم و باز کردم. نامه مختصر، گرم و صمیمانه بود. او نوشته بود وزیر خارجه شدن «بهترین شغل در دولت است» و مطمئن است که وزارت خارجه را به دستان شایسته‌اي سپرده است. «تو مهمترین صلاحیت برای این شغل را داری - تو عمیقاً عاشق این کشوری.» من تحت تاثیر نوشته‌اش قرار گرفته بودم و نتوانستم برای شروع کارم صبر کنم.

چهل و یک
مسافرتی به طول یک میلیون مایل
بخش دوم :در سراسر اقیانوس آرام
آسیا: نقطه اتّکا
در یکشنبه‌اي آفتابی در نیمه فوریه سال ۲۰۰۹، کاروان اتومبیل‌هاي انتقال من از خیابان‌هاي ساکت پایگاه هوایی «اندروز» طی طریق مي‌کرد.
ما کیوسک‌هاي نگهبانی، خانه‌ها و آشیانه‌ها را پشت سر گذاشتیم و سپس وارد محوطه بتنی وسیعی شدیم که جاده آسفالته، سنگفرش شده بود. من عازم اولین سفرم به عنوان وزیر امور خارجه بودم. اتومبیل‌ها کنار یک بوئینگ ۷۵۷ سفید و آبی نیروی هوایی توقف کردند که به اندازه کافی با ادوات مخابراتی پیشرفته برای هماهنگی دیپلماسی جهانی از هر نقطه‌اي در جهان، تجهیز شده بود. بدنه هواپیما با حروف بزرگ مشکی رنگ، با کلمات «ایالات متحده آمریکا» مزین شده بود. من از ماشین پیاده شدم، توقف کوتاهی نمودم و سوار هواپیما شدم.
به عنوان بانوی اول کشور، من همراه همسرم بیل با هواپیمای مخصوص رئیس جمهور موسوم به «ایرفورس وان» که بزرگترین و مجلل ترین جت دولتی بود، به سراسر دنیا سفر کرده بودم. من همچنین به شخصه زیاد سفر مي‌کردم، معمولاً با بوئینگ‌هاي ۷۵۷ که شباهت زیادی به این هواپیما داشت و به عنوان سناتور با انواع و اقسام هواپیماهای کوچک تر در هیئت‌هاي نمایندگی کنگره به کشورهایی نظیر عراق، افغانستان و پاکستان سفر کرده بودم. اما هیچکدام از این تجربیات من را برای گذراندن بیش از دو هزار ساعت در آسمان در طول چهار سال و مسافرتی به طول یک میلیون مایل، آماده نکرده بودند. مدت زمان پروازهای من، معادل هشتاد و هفت روز کامل تنفس در هوای تصفیه شده هواپیما و غرّش مداوم موتورهای توربو فن دوگانه که در هر ساعت ما را بیش از ۵۰۰ مایل به پیش مي‌برد، بود. این هواپیما همچنین نمادی قدرتمند از ملتی بود که من افتخار نمایندگی آن را داشتم. مهم نیست که چند مایل را پیمودیم و یا چند کشور را بازدید کردیم، من هرگز احساس غرورم را از دیدن رنگ‌هاي نمادین آبی و سفید درخشان هواپیما در باندهای کشورهای خارجی از دست ندادم.
در داخل هواپیما سمت چپ من، افسران نیروی هوایی در کابینی پر از رایانه‌ها و تجهیزات ارتباطی مشغول بودند. آنسوی آنها، خلبانان در حال چک کردن نهایی بودند. در سمت راست من راهرویی باریک، به کوپه شخصی من منتهی مي‌شد که درون آن یک میز کوچک، کاناپه تاشو، حمام و دستشویی و تلفن‌هاي امن و معمولی قرار داشت.
علاوه بر آن، کابین اصلی هواپیما بود که به سه قسمت برای کارکنان، محافظان، مطبوعات و پرسنل نیروهای هوایی تقسیم شده بود. در قسمت اول دو میز وجود داشت که هر کدام دارای چهار صندلی چرمی رو به روی هم، مانند بعضی کوپه‌هاي قطار بود. روی یک میز، «سرویس خارجی» وزارتخانه، دفتری مسافرتی به پا کرده بودند که با «مرکز عملیات» در محله «فاگی باتم» واشنگتن ارتباط داشت و قادر بود هر چیزی از اسناد طبقه بندی شده محرمانه (منتقل شده توسط) کابل گرفته تا برنامه‌هاي دقیق روزانه را تماماً در ارتفاع سی هزار پایی آماده کند. در سراسر راهرو، کارکنان ارشد من لپ تاپ‌هاي خود را روشن کرده بودند، با تلفن‌ها کار مي‌کردند یا سعی مي‌کردند بین توقفگاه‌ها بخوابند. میزها معمولاً با کتاب‌هاي توجیهی ضخیم و پیش نویس‌هاي علامتگذاری شده سخنرانی‌ها پوشیده شده بود اما چند جلد از مجله «پیپل» و «یو اس ویکلی» که زیر روزنامه‌هاي رسمی قرار داشتند دیده مي‌شدند.

چهل و دو
پیژامه زردِ روشن ریچارد هالبروک
قسمت میانی هواپیما شبیه کابین تجاری عادی در هر پرواز داخلی بود. در صندلی‌هاي این قسمت، کارشناسان سیاست از اداره‌هاي مرتبط با وزارت خارجه، همکارانی از کاخ سفید و پنتاگون، یک مترجم و چندین مامور امنیتی دیپلماتیک نشسته بودند. در قسمت بعد هم کابین مطبوعات برای روزنامه‌نگاران و عکاسانی قرار داشت که سفرهای ما را گزارش مي‌کردند.
در قسمت انتهایی هم خدمه پرواز نیروی هوایی بودند که وعده‌هاي غذایی ما را آماده و همیشه به نحو شایسته به ما توجه مي‌کردند. این مسافرت‌ها، هنگامی که بیشتر اوقات ترجیحات غذایی و الگوی خواب فرد به هم مي‌خورد، آسان نبودند. خدمه پرواز از کشورهایی که بازدید مي‌کردیم، تدارکات وعده‌هاي غذایی پیش‌بینی نشده مجاز را خریداری مي‌کردند، مانند پنیر واهاکا در مکزیک، قزل‌آلای دودی در ایرلند و میوه‌هاي استوایی در کامبوج. اما هر جا که بودیم، همچنان مي‌توانستیم روی پیدا کردن غذاهای مورد علاقه کارکنان در منو، مانند ساندویچ سالاد بوقلمون، حساب باز کنیم.
این کابین بسته‌بندی شده فلزی، خانه ما در آسمان بود. من به کارکنان گفتم که لباس عادی (غیر‌رسمی) به تن کنند، تا آنجا که ممکن است بخوابند و هر آنچه که مي‌توانند برای سالم و سلامت ماندن در طول سختی‌هاي یک برنامه خسته‌کننده، انجام دهند. در طول آن دو هزار ساعتی که در آسمان بودیم، جشن تولد مي‌گرفتیم، شاهد گریه دیپلمات‌هاي برجسته از دیدن کمدی‌هاي رمانتیک پر از احساسات بودیم (و سعی و خطاهایی که انجام مي‌شد تا آنها را برای این کار، دست نیندازیم) و از پیژامه‌هاي زرد روشن ریچارد هالبروک که آن را «لباس خوابش» مي‌نامید تعجب مي‌کردیم.
در بیشتر پروازهایمان، تیم من و همچنین خودم، ساعت‌هاي زیادی کار مي‌کردیم. اما در پایان تور بین‌المللی طولانی، حسی قابل لمس از راحتی و آرامش به هنگام پرواز به کشورمان داشتیم. ما از خوردن یک لیوان نوشیدنی لذت مي‌بردیم، فیلم تماشا مي‌کردیم و گزارش‌ها را ردّ و بدل مي‌نمودیم. در یکی از پروازهایمان، فیلم «قانون‌شکنان» که درباره «رابرت هنسن» مامور اف‌بی‌آی که در دهه ۸۰ و ۹۰ برای روسیه جاسوسی مي‌کرد را مي‌دیدیم. در یکی از صحنه‌ها شخصیت «هنسن» اینطور شکایت مي‌کند که: «به زنانی که کت و شلوار زنانه مي‌پوشند نمی شود اعتماد کرد. مردها شلوار مي‌پوشند، دنیا به هیچ هیلاری کلینتون دیگری نیاز ندارد.» تمام هواپیما با شنیدن این جمله از خنده منفجر شد.
هواپیما در مواردی هم خراب مي‌شد. یک بار که در عربستان سعودی به علت مشکلات فنی معطل شده بودیم، موفق شدم با هواپیمای ژنرال دیوید پترائوس، که در حال عبور از منطقه بود، به کشور باز گردم. «دِیو» (دیوید) سخاوتمندانه کابین خودش را به من داد و در کنار کارکنانش نشست.
نیمه‌شب برای سوخت‌گیری مجدد در یکی از پایگاه‌هاي نیروی هوایی آمریکا در آلمان، توقف کردیم. «دِیو» از هواپیما پیاده شد و یکراست به طرف باشگاه ورزشی رفت و یک ساعت در آنجا تمرین کرد.

چهل و سه
آسيا؛ جايي كه بیشتر تاریخ قرن ۲۱ در مورد آن نوشته مي‌شود
ما یک ساعت معطل شدیم و سپس دوباره پرواز کردیم. در اولین سفرم در فوریه سال ۲۰۰۹، به انتهای هواپیما، جایی که روزنامه نگاران در صندلی‌هاي خود مستقر بودند، رفتم. بسیاری از آنان سفرهای وزرای خارجه پیشین را پوشش داده بودند، سفرهای گذشته را به یاد مي‌آوردند و درباره اینکه چه چیزی از این وزیر خارجه انتظار مي‌رود، گمانه‌زنی مي‌کردند.
تعدادی از مشاورانم پیشنهاد مي‌کردند از سفر اولّم برای آغاز بهبود شکاف‌هاي آنسوی اقیانوس اطلس که در زمان دولت بوش سر باز کرده بود با سفر به اروپا، استفاده کنم. بعضی دیگر افغانستان را پیشنهاد مي‌دادند، جایی که سربازان آمریکایی در حال جنگ با شورشی سخت بودند.
اولین سفر کالین پاول، مکزیک، نزدیک‌ترین همسایه جنوبی ما بود، که البته بسیار قابل توجیه بود. وارن کریستوفر به خاورمیانه رفته بود، جایی که سفرش برای جلب توجه بیشتر، ادامه پیدا کرد.
اما جیم استاینبرگ، معاون جدیدم، آسیا را پیشنهاد کرد، جایی که ما انتظار داشتیم بیشتر تاریخ قرن بیست و یکم در مورد آن نوشته شود. من تشخیص دادم که حق با اوست، بنابراین بر خلاف رویه سابق عمل کردم و اول به ژاپن، سپس به اندونزی و کره جنوبی و سرانجام به چین سفر کردم.
ما نیاز داشتیم که پیامی به آسیا و جهان ارسال کنیم مبنی بر اینکه آمریکا برگشته است.
زمانی که وزیر شدم، به این عقیده رسیدم که ایالات متحده برای کمک به شکل گیری آینده آسیا باید کار بیشتری انجام دهد و رابطه پیچیده فزاینده مان با چین را مدیریت کند. خط سیر اقتصاد جهانی و موفقیت ما، پیشرفت دموکراسی و حقوق بشر و امید ما به قرن بیست و یکمی با خونریزی کمتری نسبت به قرن بیستم، تماماً تا اندازه زیادی به آنچه که در آسیا - اقیانوسیه اتفاق مي‌افتد، وابسته بود.
این منطقه وسیع، از اقیانوس هند تا کشورهای جزیره‌ای کوچک، موطن بیش از نیمی از جمعیت جهان بود و چندین کشور از مورد اعتمادترین متحدان ما، شرکای اقتصادی ارزشمند، پویاترین مسیرهای تجارت و انرژی در این منطقه بودند.
در‌پی رکود اقتصادی، صادرات آمریکا به این منطقه، بهبود اقتصادی ما را سرعت بخشید و رشد آینده ما در گرو گسترش بیشتر در طبقه متوسط پایه مصرف‌کننده آسیا داشت.
آسیا همچنین سرچشمه تهدیدات واقعی برای امنیت ما به شمار مي‌رود، که مهمترین آنها دیکتاتوری غیرقابل پیش‌بینی کره شمالی بود.

چهل و چهار
مشكل حفظ تعادل
ترقی چین، از مهمترین تحولات راهبردی زمان ما بود. چین کشوری پر از تناقضات است: کشوری به طور فزاینده ثروتمند و با نفوذ که صدها میلیون نفر را از فقر خارج کرد و یک رژیم تمامیت‌خواه که می‌کوشد مهمترین چالش‌های داخلی‌اش را مخفی کند در حالی که ۱۰۰ میلیون نفر هنوز با روزی یک دلار یا کمتر روزگار می‌گذرانند. چین بزرگترین تولید‌کننده صفحات خورشیدی و همچنین بزرگترین تولیدکننده گازهای گلخانه‌ای است و یکی از چند کشور دارای بدترین آلودگی هوای شهری جهان می‌باشد. این کشور مشتاق است نقش مهمی در عرصه جهانی بازی کند اما برای اقدام یکجانبه در برخورد با همسایگانش مصمم است و در مورد امور داخلی سایر کشورها همچنان بی‌میل است، حتی در بدترین شرایط.
من به عنوان یک سناتور اینگونه استدلال می‌کردم که ایالات متحده باید با چین در حال ترقی و قدرت رو به رشد اقتصادی، دیپلماتیک و نظامی آن به روشی محتاطانه و منظم تعامل کند. در گذشته ظهور قدرت‌های جدید، بدون اصطکاک، به ندرت اتفاق می‌افتاد. در این مورد وضعیت علی‌الخصوص پیچیده بود زیرا چگونگی استقلال اقتصاد ما مطرح بود. در سال ۲۰۰۷، تجارت بین ایالات متحده و چین از ۳۸۷ میلیارد دلار گذشت؛ در سال ۲۰۱۳ به ۵۶۲ میلیون دلار رسید.
چینی‌ها مقدار زیادی از اوراق خزانه‌داری ایالات متحده آمریکا را در اختیار داشتند و بدین معنی بود که ما به صورت عمیق در موفقیت اقتصادی یکدیگر سرمایه‌گذاری کرده‌ایم. در نتیجه، ما سود زیادی در پایداری ثبات در آسیا، جهان و تضمین جریان ثابت انرژی و تجارت را سهیم بودیم. با این وجود، ورای این منافع مشترک، ارزش‌ها و دیدگاه‌های جهانی ما غالباً انشعاب پیدا می‌کرد؛ ما این اختلاف را در مناطق بحرانی قدیمی مانند کره شمالی، تایوان، تبت، حقوق بشر و موارد جدید مهمتر از جمله تغییر آب و هوا و مناقشه در جنوب و شرق دریای چین شاهد بودیم.
تمام این موارد، حفظ تعادل را مشکل می‌کرد. ما به راهبردی پیچیده احتیاج داشتیم که در عین پافشاری بر دفاع از ارزش‌ها و منافع مان، چین را به مشارکت به عنوان یک عضو مسئول جامعه بین‌المللی ترغیب کند. این موضوعی بود که من در رقابت‌های انتخابات ریاست جمهوری درباره آن صحبت و اینگونه استدلال مي‌کردم که ایالات متحده باید بداند که چگونه هم زمینه مشترک را بیابد و هم چگونه بر روی حقوقمان پایداری کند.
من بر اهمیت متقاعد کردن چین برای حضور قانونمند در بازار جهانی با کنار گذاشتن رویه‌های تجاری تبعیض‌آمیز، اجازه دادن به رشد ارزش پول این کشور، جلوگیری از رسیدن غذاها و مواد آلوده به دست مصرف‌کنندگان در سراسر جهان، مانند اسباب‌بازی‌های آلوده به رنگ سمّی سربی که در نهایت به دست بچه‌های آمریکایی می‌رسید، تاکید داشتم.
جهان نیازمند رهبری مسئولانه چین برای پیشرفت واقعی در مورد تغییرات آب و هوا، جلوگیری از درگیری در شبه‌جزیره کره و توجه به بسیاری از چالش‌های منطقه‌ای و جهانی بود، بنابراین تبدیل کردن پکن به یک لولوی جدید جنگ سرد به نفع ما نبود. در عوض ما نیاز داشتیم فرمول جدیدی برای مدیریت رقابت و تقویت همکاری بیابیم.

چهل و پنج
یک هم‌سفرِ علاقه‌مند به مزاح
در زمان مدیریت وزارت خزانه‌داری توسط «هانک پالسون»، دولت بوش گفت‌وگوهای اقتصادی در سطح بالا با چین را آغاز کرد که باعث پیشرفت در بعضی از موضوعات مهم تجاری گردید اما این گفتگوها از بحث‌هاي راهبردی و امنیتی گسترده‌تر، دور باقی ماند. بسیاری در منطقه احساس مي‌کردند که تمرکز دولت بوش در عراق، افغانستان و خاورمیانه منجر به ترک نقش رهبری سنّتی آمریکا در آسیا شده است. بعضی از این نگرانی‌ها اغراق‌آمیز اما این احساس به خودی خود یک مشکل بود. من فکر مي‌کردم ما باید تعامل‌مان را با چین گسترش داده و آسیا - اقیانوسیه را در صدر دستور کار دیپلماتیک خود قرار دهیم.
جیم استاینبرگ و من به سرعت به توافق رسیدیم شخصی که باید ریاست اداره امور شرق آسیا و اقیانوس آرام وزارت خارجه را به دست گیرد، دکتر «کرت کمپبل» است. «کرت» که به شکل‌گیری سیاست پنتاگون در آسیا و شورای امنیت ملی در طول دولت کلینتون کمک کرده بود، به یک معمار کلیدی راهبردهایمان مبدّل گردیده بود.
جدای از اینکه وی یک متفکر خلاق راهبردی و خادم فداکار مردم بود، یک هم‌سفر منع‌ناپذیر، علاقه‌مند به مزاح هم بود و هیچگاه بدون لطیفه و یا داستان دیده نشد.
در طول روزهای اول کارم، چندین تماس با رهبران کلیدی آسیا گرفتم. یکی از گفت‌وگوهای تلفنی من که صریح تر از بقیه بود با «استفن اسمیث» وزیر امور خارجه استرالیا صورت گرفت. رئیس او، نخست وزیر «کوین راد» به زبان ماندارین (متداول‌ترین زبان در چین) مسلّط بود و نگاهی باز از فرصت‌ها و چالش‌ها درباره ترقی چین داشت.
استرالیا که از منابع طبیعی سرشار است، با فراهم کردن مواد معدنی و سایر مواد خام برای جهش صنعتی چین، منتفع مي‌شد و سود مي‌برد. چین به بزرگترین شریک استرالیا تبدیل شده و از ژاپن و آمریکا سبقت گرفته بود. اما «راد» متوجه بود که صلح و امنیت در اقیانوس آرام بستگی به رهبری آمریکا دارد و برای روابط تاریخی بین کشورهایمان، ارزش بسیار زیادی قائل بود. آخرین چیزی که او مي‌خواست این بود که شاهد عقب‌نشینی یا از دست رفتن نفوذ آمریکا در آسیا باشد.
در آن تماس نخستین، «اسمیث» از طرف خودش و «راد» ابراز امیدواری کرد که دولت اوباما «با آسیا، به شکلی عمیق‌تر تعامل کند.» من به او گفتم که خواسته وی در راستای تفکرات من است و مشتاق روابط نزدیک هستم. استرالیا هم تحت رهبری «راد» و هم جانشین وی، نخست‌وزیر «جولیا گیلارد»، به یک متحد مهم در راهبردمان در آسیا طی سال‌هاي آتی تبدیل شد.
نیوزیلند، همسایه استرالیا چالش بیشتری را ارائه مي‌کرد. برای بیست و پنج سال از زمانی که نیوزلند تمام کشتی‌هاي هسته‌اي را از کناره گیری در بنادرش ممنوع کرد، آمریکا و نیوزلند ارتباط محدودی داشته‌اند. با این حال من فکر مي‌کردم که دوستی طولانی ما و منافع دوجانبه، گشایشی دیپلماتیک برای پل زدن بر روی شکاف‌ها و شکل دادن به رابطه‌اي جدید بین ولینگتون و واشنگتن ایجاد کرده است.

چهل و شش
دیپلماسی چندجانبه کُند و خسته‌کننده
در سفرم به نیوزلند در سال ۲۰۱۰، بیانیه ولینگتون را با نخست‌وزیر «جان کی» امضاء کردم که کشورهایمان را متعهد به همکاری نزدیک در آسیا، اقیانوسیه و سازمان‌هاي چند‌جانبه مي‌نمود. در سال ۲۰۱۲، لئون پانه تا وزیر دفاع، تحریم بیست و شش ساله پهلو گرفتن کشتی‌هاي نیوزلندی در پایگاه‌هاي آمریکایی را لغو کرد. در سیاست جهانی، گاهی رسیدن به دوستان قدیمی مي‌تواند به اندازه دوست جدید پیدا کردن، پر ارزش باشد.
تمام تماس‌هاي من در آن هفته اول با رهبران آسیایی، عقیده من را محکم‌تر مي‌کرد که ما نیازمند رویکرد جدیدی در منطقه هستیم. جیم و من با کارشناسان درباره احتمالات گوناگون مشورت کردیم. یک گزینه، تمرکز بر گسترش روابط‌مان با چین بر‌اساس این نظریه بود که اگر ما بتوانیم سیاست درستی در قبال چین اتخاذ کنیم، بقیه کارها در آسیا آسان‌تر خواهد بود. شقّ دیگر تمرکز بر تلاش‌هایمان برای تقویت ائتلاف پیمان‌هاي آمریکا در منطقه بود (با ژاپن، کره جنوبی، تایلند، فیلیپین و استرالیا) که در مقابل قدرت رو به رشد چین، تعادل ایجاد مي‌کرد.
رویکرد سوم، ارتقا و هماهنگ کردن سازمان‌هاي چند‌جانبه منطقه‌اي دارای اسامی مخفف بود، مانند آسه آن (اتحادیه کشورهای جنوب شرق آسیا) و اپک (سازمان همکاری اقتصادی آسیا - اقیانوسیه). هیچکس یک‌شبه، انتظار پیشرفت چیزی به انسجام اتحادیه اروپا را نداشت اما کشورهای دیگر درباره ارزش نهادهای چند‌جانبه به خوبی سازماندهی شده، درس‌هاي مهمی فرا گرفته بودند. این سازمان‌ها مي‌توانند محل دادرسی برای هر کشوری، جایی برای شنیده شدن نقطه نظرات، ارائه فرصت‌ها به کشورها برای همکاری در مورد چالش‌هاي مشترک، حل اختلافاتشان، برقراری حاکمیت، اعطای مشروعیت و احترام به کشورهای مسئول به عنوان پاداش و کمک به پاسخگو کردن کشورهایی که قوانین را نقض مي‌کنند، باشند. اگر نهادهای چندجانبه آسیا حمایت و مدرن مي‌شدند، مي‌توانستند هنجارهای منطقه‌اي در مورد هر چیزی، از حقوق مالکیت معنوی گرفته تا گسترش اتمی و آزادی دریانوردی را تقویت نموده و اقدام در مورد چالش‌هايي نظیر تغییرات آب و هوا و دزدی دریایی را بسیج کنند.
این نوع دیپلماسی چندجانبه اسلوب دار، غالباً کند و خسته‌کننده است که به ندرت در کشور سرخط خبرها مي‌شود اما مي‌تواند به نحوی سودمند باشد که زندگی میلیون‌ها انسان را تحت تاثیر قرار دهد.
من به عنوان سناتور و نامزد ریاست جمهوری که این مطلب را عرضه کرده بود، تصمیم گرفتم که تا قدرت نرم شامل تمام این سه روش را رونمایی کنم. ما باید نشان مي‌دادیم وقتی که آمریکا به آسیا رو مي‌آورد، رویکردش «جامع و کامل» است. من برای رهبری این روش، آماده بودم، اما موفقیت، مستلزم آن بود که این رویکرد از طرف تمام دولت مان خریدار داشته باشد و از کاخ سفید آغاز شود.
رئیس‌جمهور با تصمیم من برای تبدیل کردن آسیا به نقطه تمرکز سیاست خارجی دولت، هم‌نظر بود. اوباما که در هاوایی متولد شده بود و سال‌هاي شکل‌گیری خود را در اندونزی گذرانده بود، یک حس ارتباط شخصی به منطقه داشت و اهمیت آن را درک مي‌کرد.

چهل و هفت
از کوچک‌ترین جزایر اقیانوس آرام به زادگاه برنده نوبل
بر‌اساس دستورالعمل او، کارکنان شورای امنیت ملی به مدیریت جیم جونز به همراه تام دانیلون و کارشناس آسیایی آنان، جف بیدر از راهبرد ما حمایت مي‌کردند. در طول چهار سال آینده ما آنچه که من «دیپلماسی رو به جلوی استقرار یافته» نامیده بودم را در آسیا در پیش گرفتیم و این واژه را از همکاران نظامی‌مان عاریه کردیم. ما گام‌هایمان را سرعت بخشیدیم و حیطه کاری تعامل دیپلماتیک‌مان در منطقه را وسعت دادیم، مقامات برجسته و کارشناسان توسعه را به همه جا اعزام نمودیم، به طور کامل در سازمان‌هاي چند جانبه شرکت کردیم، بر ائتلاف‌هاي سنتی‌مان تاکید مجدد و به شرکای جدید راهبردی جدید دست پیدا کردیم. از آنجایی که ارتباطات شخصی و ژست احترام گرفتن در آسیا، عمیقاً مهم است، سفر به تقریباً همه کشورهای منطقه را در اولویت قرار دادم. سرانجام در سفرهایم از کوچک‌ترین جزایر اقیانوس آرام به زادگاه برنده جایزه صلح نوبل که مدت طولانی در حبس بود و از آنجا به کنار شدیدترین مرز محافظت شده در جهان، رفتم. در طول چهار سال، من یک سری سخنرانی درباره تشریح راهبردمان و استدلال اینکه چرا آسیا - اقیانوسیه سزاوار توجه بیشتر از سوی دولت آمریکاست، ارائه نمودم. در تابستان سال ۲۰۱۱، من شروع به کار بر روی مقاله‌اي طولانی نمودم که کارهایمان در منطقه را در گستره‌اي وسیع‌تر از دیپلماسی خارجی آمریکا تشریح مي‌کرد. جنگ عراق در حال فروکش کردن بود و یک دوره انتقالی در افغانستان شکل گرفته بود. پس از یک دهه تمرکز بر مناطق بزرگترین تهدیدات، ما به «نقطه محوری» رسیده بودیم. ما البته باید بر روی تهدیدات موجود، متمرکز باقی مي‌ماندیم، اما زمان آن نیز بود که در مناطق بزرگترین فرصت‌ها، کارهای بیشتری انجام دهیم.
مجله «فارن پالیسی»، در پاییز همان سال این مقاله را تحت عنوان «قرن (سیاست اقیانوس) آرام آمریکا» منتشر کرد اما این کلمه «نقطه محوری» بود که اهمیت بیشتری داشت.
خبرنگاران این مقاله را به عنوان توصیفی مهیّج از تاکید مجدد دولت در آسیا، برداشت کردند، اگرچه در خود دولت، عنوان «ایجاد توازن مجدد آرامش‌بخش‌تر به آسیا» را برای آن ترجیح مي‌دادند. بعضی از دوستان و متحدان در نقاط دیگر دنیا به شکل قابل درکی نگران بودند که این عبارت، بر عدم توجه آمریکا (به آنان) دلالت داشته باشد، ولی ما برای روشن کردن این موضوع که آمریکا دسترسی و تصمیم برای چرخش به سمت آسیا را بدون عدم چرخش از تعهدات و فرصت‌ها را دارد، اقدام کردیم.
اولین وظیفه ما، تاکید مجدد بر آمریکا به عنوان یک قدرت در اقیانوس آرام، بدون ایجاد تقابل غیر ضروری با چین بود. به این دلیل، تصمیم من از اولین سفرم در سمت وزیر، صورت دادن سه هدف بود: دیدار با متحدین کلیدی آسیایی‌مان، ژاپن و کره جنوبی، ارتباط گرفتن با اندونزی، یک قدرت منطقه‌اي در حال ظهور و محل استقرار اتحادیه کشورهای جنوب شرقی آسیا (آسه‌آن) و آغاز تعامل حیاتی‌مان با چین.
در اوایل ماه فوریه، کمی پس از پذیرش مسئولیت، تعدادی از دانشگاهیان و کارشناسان آسیا را به مهمانی شام در وزارت خارجه دعوت کردم.

چهل و هشت
ضرب‌المثل قديمي دو سرباز متخاصم در یک قایق
شام را در طبقه تشریفاتی هجدهم و در اتاق پذیرایی شیک «توماس جفرسون» صرف کردیم. این اتاق که با رنگ آبی فیروزه‌اي نقاشی شده بود و با عتیقه‌هاي سبک «چیپندل» مبله شده بود، یکی از اتاق‌هاي مورد علاقه‌ام در ساختمان وزارت خارجه بود و در طی سالیان مسئولیتم، رویدادها و پذیرایی‌هاي زیادی را در آنجا میزبانی کردم.
ما درباره چگونگی متوازن کردن منافع آمریکا که گاهی به نظر مي‌آمد در رقابت است، گفت‌وگو کردیم. به عنوان مثال درباره اینکه با چه دشواری مي‌توانیم چین را در مورد حقوق بشر تحت فشار قرار دهیم و در عین حال حمایت آنان را در مورد مسائل امنیتی مانند ایران و کره شمالی به دست آوریم، رایزنی کردیم. «استاپلتون روی»، سفیر سابق آمریکا در سنگاپور، اندونزی و چین تاکید مي‌کرد که از جنوب شرق آسیا چشم‌پوشی نکنم، مطلبی که «جیم» و «کرت» هم آن را توصیه مي‌کردند.
در طول چندین سال، به علت ائتلاف‌ها و تعهدات نیروهای نظامی‌مان در ژاپن و کره جنوبی، توجه آمریکا غالباً بر شمال شرق آسیا متمرکز شده بود، اما کشورهایی نظیر اندونزی، مالزی و ویتنام از لحاظ اهمیت اقتصادی و راهبردی در حال رشد بودند. «روی» و سایر کارشناسان از طرحمان برای امضای پیمان با آسه‌آن، که به دنبال آن درهای تعاملات بسیار بیشتری به روی آمریکا در منطقه باز مي‌شد، حمایت مي‌کردند. این کار قدم کوچکی به نظر مي‌رسید که در میانه راه مي‌توانست برای ما منافع واقعی به همراه داشته باشد.
یک هفته بعد، برای ایراد اولین سخنرانی مهم به عنوان وزیر خارجه در مورد رویکرد آسیا - اقیانوسیه، به «انجمن آسیا» در نیویورک رفتم. «اورویل شل» پژوهشگر انجمن آسیا در امور چین، که موهای جو گندمی داشت، پیشنهاد کرد از یک ضرب‌المثل قدیمی از کتاب «هنر جنگ» اثر «سان تزو» درباره دو سرباز از دو ایالت فئودال متخاصم استفاده کنم که یکدیگر را در یک قایق در حال عبور از یک رودخانه عریض به هنگام طوفان مي‌یابند.
به جای مخاصمه، با یکدیگر همکاری مي‌کنند و جان سالم به در مي‌برند. در انگلیسی، این ضرب‌المثل چینی تقریباً اینگونه ترجمه مي‌شود «هنگامی که شما همه باهم در یک قایق هستید، با یکدیگر و به سلامت، از رودخانه عبور کنید.» برای ایالات متحده و چین که سرنوشت اقتصادی ما در میانه طوفان مالی جهانی به یکدیگر متصل مي‌گردید، این توصیه خوبی بود. استفاده من از این ضرب‌المثل در پکن نادیده گرفته نشد. «ون جیابائو» نخست‌وزیر و سایر سران چین در بحث‌هاي بعدی که با هم داشتیم، به این ضرب‌المثل اشاره کردند. چند روز پس از سخنرانی، در پایگاه «اندروز» نیروی هوایی، سوار هواپیما و راهی اقیانوس آرام شدم.
در طول سال‌هاي بسیار مسافرتم، من توانایی خوابیدن در تقریباً هر جا و هر زمانی در هواپیما، در خودرو و چرت نشاط‌آور کوتاه در هتل پیش از یک جلسه را پیدا کرده بودم. در طول راه سعی مي‌کردم هر جایی که ممکن است بخوابم زیرا هرگز مطمئن نبودم استراحت مناسب بعدی من در کجا خواهد بود.

چهل و نه
پايين آمدن عمو سام از محور جهان!
وقتی که مجبور بودم در طول جلسات و یا تماس‌هاي کنفرانس بیدار بمانم، مقدار فراوانی قهوه و چای مي‌خوردم و گاهی اوقات انگشتانم را در کف دست مقابل فشار مي‌دادم، این تنها راهی بود که برای کنار آمدن با برنامه‌هاي آشفته و یا تاخیر زیاد هواپیما بلد بودم. اما هنگامی که هواپیمای ما در خط بین‌المللی زمان (خط روزگردان) به سمت توکیو در حرکت بود، مي‌دانستم که امیدی به خواب نیست.
من نمی‌توانستم در مورد کاری که برای بهترین استفاده از این سفر باید انجام دهم، فکر نکنم. برای اولین‌بار با همسرم بیل در قالب یک هیئت تجاری از آرکانزاس در زمان فرمانداری اش، از ژاپن بازدید کردیم. این کشور پس از آن، یک متحد کلیدی و در عین حال موضوعی برای نگرانی رو به رشد در ایالات متحده تبدیل شد. «معجزه اقتصادی» ژاپن، به همان شدتِ پیشرفت چین، در قرن بیست و یکم به نماد ترس عمیق از رکود و کسادی آمریکا تبدیل شد.
تصویر روی جلد کتاب «پل کندی» در سال ۱۹۸۷ با عنوان «ظهور و سقوط قدرت‌هاي بزرگ»، چهره‌ای از عمو سام خسته را نشان مي‌داد که از محور جهان در حال پایین آمدن است در حالی که یک تاجر مصمم ژاپنی از پشت سر او در حال بالا آمدن مي‌باشد. این اتفاق آشناست؟ هنگامی که یک شرکت ژاپنی که دارای شرکت‌هاي اقماری است، مرکز تاریخی راکفلر در نیویورک را در سال ۱۹۸۹ خریداری کرد، ترس خفیفی در مطبوعات، به وجود آورد. روزنامه شیکاگو تریبون اینگونه سوال کرد: «آمریکا برای فروش؟»
در آن روزها نگرانی‌هاي به جایی درباره آینده اقتصادی آمریکا وجود داشت که به مبارزات انتخاباتی موفق بیل در سال ۱۹۹۲ کمک کرد. در عین حال، زمانی که امپراتور ژاپن «آکی هیتو» و ملکه «میچیکو» در تابستان سال ۱۹۹۳ در کاخ سلطنتی به من و بیل خوشامد گفتند، مي‌توانستیم شاهد این باشیم که آمریکا در حال به دست آوردن قدرت اقتصادی خود است. در مقابل، ژاپن پس از ترکیدن حباب اعتبار و دارايی‌هایش با یک «دهه گمشده» مواجه بود که انبوهی از بدهی را برای بانک‌ها و سایر تجارت‌ها باقی گذاشته بود.
اقتصاد ژاپن که زمانی باعث نگرانی آمریکایی‌ها شده بود، دچار روندی کند و ضعیف گردید به نحوی که مجموعه‌ای کاملا متفاوت از نگرانی‌ها را برای ما و آنها به وجود آورد. ژاپن هنوز یکی از بزرگترین اقتصادهای جهان و شریکی کلیدی در واکنش به بحران مالی جهانی بود. من توکیو را به عنوان اولین مقصدم انتخاب کردم تا تاکید کنم که دولت جدید ما ائتلاف (با کشورهای آسیایی) را به عنوان سنگ بنای راهبردمان در منطقه تلقّی مي‌کند.
رئیس‌جمهور اوباما همچنین از «تارو آسو» نخست‌وزیر ژاپن به عنوان اولین مسئول خارجی که با او در دفتر بیضی‌شکل کاخ سفید دیدار کرد، استقبال نمود. در مارس ۲۰۱۱، هنگامی که زلزله ۹ ریشتری در سواحل شرق ژاپن رخ داد که سونامی، با امواجی به طول صد فوت به راه انداخت و منجر به ذوب شدن نیروگاه هسته‌ای فوکوشیما گردید، به شکل چشمگیری قدرت ائتلاف ما، نشان داده شد.

پنجاه
اولين توقف در معبد تاریخی میجی
«فاجعه‌هاي سه گانه» حدود ۲۰ هزار نفر را کشت، صدها هزار نفر دیگر را آواره کرد و به یکی از پر هزینه‌ترین فجایع طبیعی در تاریخ تبدیل گردید.
سفارتخانه و ناوگان هفتم ما که همکاری قدیمی و نزدیک با (نیروی دریای ژاپن موسوم به) «نیروی دریایی دفاع از خود» داشت به سرعت وارد عمل شد و با ژاپنی‌ها برای ارائه غذا و دارو، انجام ماموریت‌هاي جست‌وجو و نجات، تخلیه مجروحان و کمک به سایر ماموریت‌هاي حیاتی، وارد عمل شد. این عملیات، «توموداچی» نام گرفت که معادل ژاپنی آن «دوستان» است.
در این اولین سفرم، در میان موجی از شکوه و جلال در توکیو فرود آمدم. علاوه بر همراهان عادی خوشامدگویان رسمی، دو زن فضانورد و اعضای تیم ویژه المپیک ژاپن در فرودگاه برای ملاقات با من حضور داشتند. پس از چند ساعت خواب در هتل تاریخی اوکارا که مدلی کوچک از سبک و فرهنگ دوران دهه ۶۰ میلادی و کاملاً مشابه فضای سریال (آمریکایی) «مَد مِن» بود، اولین توقف من بازدید از معبد تاریخی میجی بود. بقیه روز شلوغ من عبارت بود از آشنایی با کارکنان و خانواده‌ها در ضیافت ناهار سفارت آمریکا به همراه وزیر خارجه ژاپن، جلسه‌اي جانسوز با خانواده‌هاي ژاپنی‌هاي ربوده شده توسط کره شمالی، بحثی بانشاط با دانشجویان در تالار دانشگاه توکیو، مصاحبه با مطبوعات آمریکایی و ژاپنی، صرف شام با نخست‌وزیر ژاپن و یک جلسه در اواخر شب با رئیس حزب مخالف. این اولین روز از روزهای بسیار شلوغ من در طول چهار سال خدمتم بود که هر کدام مملو از اهمیت‌هاي فراوان دیپلماتیک و عاطفی بودند.
یکی از مهم‌ترین دیدارهای من، رفتن به کاخ سلطنتی برای دیدار مجدد با ملکه «میچیکو» بود. این دیدار، افتخاری استثنایی و نتیجه روابط گرم شخصی من و او بود که از زمان بانوی اول بودنم از آن برخوردار بودیم. ما با لبخند و آغوش با یکدیگر احوالپرسی کردیم. سپس او ورودم به اقامتگاه خصوصی‌اش را خوشامد گفت. امپراتور هم برای گفت‌وگو درباره سفرهای من و مسافرت‌هاي خودشان و صرف چای، به ما ملحق شد. برنامه‌ریزی یک سفر پیچیده خارجی مثل این، کار یک تیم کامل از افراد با استعداد است. «هما» معاون رئیس ستاد عملیات و مدیر برنامه‌ریزی من و «لونا والمورو» که یک میلیون دعوتنامه را بدون حتی از دست دادن یکی از آنها رسیدگی کرد، یک فرایند گسترده برای اطمینان از اینکه بهترین ایده‌ها برای محل‌هاي توقف در طول سفر و رویدادها را جمع‌آوری کرده‌ایم، با یکدیگر همکاری داشتند. من این مطلب را روشن کردم که مي‌خواهم از وزارتخانه‌هاي خارجه و قصرها فراتر بروم و با شهروندان به ویژه فعالان و داوطلبان، روزنامه‌نگاران، دانشجویان، اساتید، تاجران، رهبران مذهبی و جامعه مدنی که دولت‌ها را پاسخگو مي‌کنند و تغییرات اجتماعی را به پیش مي‌برند، ملاقات کنم. این کاری بود که من از زمان بانوی اول بودنم، آن را انجام داده بودم. در سال ۱۹۹۸ در سخنرانی مجمع اقتصاد جهانی در داووس سوئیس، یک جامعه سالم را به یک سه پایه تشبیه کردم که با یک دولت مسئول، اقتصاد باز و یک جامعه مدنی پر جنب و جوش حمایت مي‌شود و سومین پایه آن اغلب بیش از حد نادیده گرفته مي‌شود.

پنجاه و یک
صف خانم‌هاي جوان در پشت میکروفون!
به لطف اینترنت، به ویژه رسانه‌هاي اجتماعی، شهروندان و سازمان‌هاي اجتماعی دسترسی بیشتری به اطلاعات و توانایی بیشتری برای صحبت کردن، بیش از هر زمان دیگری دارند. در حال حاضر حتی حکومت‌هاي استبدادی مجبورند به احساسات مردم خود توجه بیشتری نشان دهند، همانند آن چیزی که در انقلاب‌هاي کشورهای عربی شاهد بودیم. برای ایالات متحده مهم بود که روابط قوی با مردم خارج مانند رابطه با دولت‌ها ایجاد کند. این کار به تضمین مشارکت با دوام تر با دوستانمان، کمک خواهد کرد و همچنین برای اهداف و ارزش‌هاي ما در زمانی که دولت آن کشور با ما نیست ولی مردمش همراه ما هستند، ایجاد حمایت کند. در بسیاری از موارد، فعالان جامعه مدنی و سازمان‌ها تنها نهادهایی هستند که باعث پیشرفت در داخل کشور مي‌شوند. آنان با فساد مقامات، بسیج جنبش‌هاي مردمی و جلب توجه به مشکلاتی نظیر تخریب محیط‌زیست، نقض حقوق بشر و نابرابری اقتصادی مبارزه مي‌کنند. از زمان آغاز کارم، من مي‌خواستم آمریکا به شکلی محکم و پایدار جانب آنان را بگیرد و آنان را در تلاش‌هایشان، تشویق و حمایت کند.
اولین گردهمایی من در دانشگاه توکیو بود. من به دانشجویان گفتم آمریکا آماده است که دوباره به صحبت‌هاي آنان گوش کند و زمینه را برای آنان آماده نماید. آنان با سیلی از سوالات و نه فقط درباره موضوعاتی مانند آینده اتحاد ایالات متحده - ژاپن و بحران مالی جاری که تیتر اخبار مي‌شود، پاسخ دادند.
آنان همچنین درباره چشم‌انداز دموکراسی در برمه، ایمنی انرژی اتمی (مانند اینکه غیب بدانند [اشاره به فاجعه نیروگاه اتمی فوکوشیما])، تنش با جهان اسلام، تغییر آب و هوا و چگونگی موفقیت زنان در یک جامعه مرد‌سالار سوال کردند. این اولین جلسه از تعداد بی‌شمار جلسات در تالار دانشگاه بود که من با جوانان سراسر جهان داشتم، و من عاشق شنیدن افکارشان و تعاملشان در یک گفتگوی اساسی کش و قوس دار بودم. سال‌ها بعد شنیدم که دختر رئیس دانشگاه در میان حاضران آن جلسه حضور یافته و تصمیم گرفته بود که او هم یک دیپلمات شود. او به کارش ادامه داد تا اینکه به «سرویس خارجی» وزارت خارجه ژاپن پیوست.
چند روز بعد در دانشگاه «اوها ومان» در سئول کره جنوبی، شاهد بودم که برقراری ارتباط با جوانان، چگونه من را به قلمرویی فراتر از نگرانی‌هاي سنتی سیاست خارجی مي‌برد. زمانی که به سمت سِن مي‌رفتم، جمعیت حضّار به شدت شروع به تشویق کردند. سپس خانم‌هاي جوان در پشت میکروفون به صف ایستادند تا با احترام ولی مشتاقانه، از من سوالات بسیار شخصی بپرسند.
آیا برخورد با رهبران ضد زن در سراسر جهان مشکل است؟
من پاسخ دادم که حدس مي‌زنم بسیاری از رهبران جهان، این حقیقت که آنان هنگام مواجهه با من، با یک زن برخورد دارند را نادیده مي‌گیرند، اما من سعی مي‌کنم به آنان اجازه ندهم که از این حقیقت فرار کنند. (با این حال مایه تاسف است که زنان در زندگی عمومی خود هنوز با یک استاندارد غیرعادلانه دوگانه روبرو هستند. حتی رهبرانی مانند جولیا گیلارد نخست‌وزیر سابق استرالیا با تبعیض جنسی ظالمانه رو به رو بوده است که در هیچ کشوری قابل تحمل نیست.)

پنجاه و دو
آیا درباره دخترتان چلسی می‌توانید به ما بگویید؟
من می‌توانم ساعت‌ها درباره این سوال صحبت کنم. اما تنها یک جمله کافی است، او یک فرد شگفت‌انگیز است و من به او افتخار می‌کنم.
شما عشق را چگونه توصیف می‌کنید؟
درباره این سوال، خندیدم و گفتم الان رسماً احساس می‌کنم یک مقاله‌نویس هستم تا وزیر امور خارجه. چند لحظه‌ای فکر کردم و گفتم «چگونه کسی عشق را توصیف می‌کند؟ منظورم این است که شعرا هزاران سال صرف نوشتن درباره عشق کرده‌اند. روانشناسان و نویسندگان از تمام طیف ها درباره آن می‌نویسند. من فکر می‌کنم اگر شما بتوانید آن را توصیف کنید، ممکن است نتوانید آن را به طور کامل تجربه کنید زیرا این موضوع یک رابطه شخصی است.
من بسیار خوش‌شانس هستم که همسرم بهترین دوست من است، من و او مدت بسیار طولانی با یکدیگر بوده‌ایم، طولانی‌تر از زمانی که بسیاری از شما عمر کرده‌اید.»
به نظر می‌رسید این زنان در مورد مسائل شخصی با من احساس نزدیکی می‌کردند و جای تعجب بود که آنان برای صحبت کردن با من به عنوان یک دوست و مربی تا یک مقام دولتی از یک کشور دور، به اندازه کافی راحت بوده و اعتماد به نفس داشتند. من می‌خواستم ارزش تحسین آنها را داشته باشم. همچنین امید داشتم که با داشتن گفت‌وگویی فرد به فردی شبیه به این، شکاف فرهنگی را پر کنم و شاید می‌توانستم آنان را متقاعد کنم که به آمریکا نگاه دوباره‌ای بیاندازند.
بعد از ژاپن به جاکارتای اندونزی رفتم، جایی که توسط گروهی از دانش‌آموزان مدرسه ابتدایی که رئیس‌جمهور اوباما در آنجا درس خوانده بود، مورد استقبال قرار گرفتم. در طول سفر، به برنامه «نمایش عالی»، یکی از معروف‌ترین برنامه‌های تلویزیونی اندونزی دعوت شدم. درست مثل احساس حضور در شبکه «ام تی‌وی» را در آنجا داشتم. صدای موسیقی بلند بین بخش‌های برنامه پخش می‌شد و مصاحبه‌کنندگان آنقدر جوانان به نظر می‌رسیدند که گویا دانش‌آموز هستند و نه مجری یک برنامه ملی.
آنان از من سوالی کردند که آن را در سراسر جهان می‌شنیدم: پس از رقابت سخت انتخاباتی با باراک اوباما که آنقدر سخت علیه یکدیگر فعالیت می‌کردیم، چگونه من با اوباما کار می‌کردم؟ اندونزی هنوز یک دموکراسی بسیار نوپا بود، «سوهارتو» حاکم قدیمی این کشور از طریق اعتراضات مردمی در سال ۱۹۹۸ برکنار شد و اولین انتخابات مستقیم ریاست جمهوری، تنها در سال ۲۰۰۴ برگزار گردیده بود. بنابراین تعجب‌آور نبود که مردم به زندانی یا تبعید شدن رقبای سیاسی عادت بیشتری داشته باشند تا اینکه آنان به عنوان دیپلمات ارشد منصوب گردند. من پاسخ دادم واگذار کردن یک مبارزه انتخاباتی سخت به باراک اوباما ساده نبود اما دموکراسی تنها در صورتی مؤثر خواهد بود که رهبران سیاسی کامیابی مشترک را بر منافع شخصی مقدّم بدارند. من به آنان گفتم هنگامی که او از من خواست تا وزیر شوم، پذیرفتم زیرا هر دوی ما عاشق کشورمان هستیم. این اولین‌بار از تعداد بی شمار همکاری‌مان بود که به عنوان نمونه‌ای برای مردم دیگر کشورها، برای فهم دموکراسی مورد استفاده قرار گرفت.


پنجاه و سه
آن روی سکّه آسیا در واشنگتن دی‌سی
شب پیش از آن، به هنگام صرف شام با رهبران جامعه مدنی در موزه اسناد ملی جاکارتا، ما درباره چالش‌هاي غیرعادی که رهبران و مردم اندونزی با آن مواجه بودند بحث کردیم: ترکیب دموکراسی، اسلام، مدرنیته و حقوق زنان در کشوری با بزرگترین جمعیت مسلمان در جهان. در نیم قرن گذشته، اندونزی تا حدودی، یک بازیگر جزيی در امور سیاسی منطقه بوده است. هنگامی که پانزده سال قبل به عنوان بانوی اول به آنجا سفر کردم، همچنان کشوری فقیر و غیر دموکراتیک بود. تا سال ۲۰۰۹، اندونزی تحت رهبری «سوسیلو بامبانگ یودهویونو» رئیس جمهور آینده نگر این کشور، اداره مي‌شد. رشد اقتصادی، بسیاری از مردم را از فقر خارج کرده بود.
اندونزی تلاش کرده بود تا درس‌هاي فاصله گرفتن از دیکتاتوری را با دیگر کشورهای آسیا به اشتراک بگذارد. من تحت تاثیر یودهویونو قرار گرفته بودم، شخصی که درک عمیقی از پویایی‌هاي دیپلماتیک منطقه‌اي و چشم‌اندازی برای ادامه توسعه کشورش داشت.
در اولین گفت‌وگویمان، وی من را تشویق کرد تا یک رویکرد جدید در قبال برمه (میانمار) که توسط یک دولت سرکوبگر نظامی حکمرانی مي‌شد را پیگیری کنم. او دو بار با «تان شو» ژنرال ارشد و منزوی برمه، دیدار کرده بود و به من گفت اگر آمریکا و جامعه بین‌المللی به آنان همراهانه کمک کنند حکومت نظامی، مایل به حرکت به سوی دموکراسی است. من به دقت به مشاوره عاقلانه یودوهویونو گوش کردم و درباره پیشرفت دموکراسی برمه، با یکدیگر تماس نزدیک داشتیم. تعامل ما با آن کشور در نهایت به یکی از هیجان‌انگیزترین تحولات مسئولیتم به عنوان وزیر تبدیل شد.
جاکارتا همچنین محل اصلی «آسه آن» بود، نهادی منطقه‌اي که آن روی سکّه آسیا در واشنگتن دی‌سی (انجمن آسیا) از من خواسته بود تا (این قارّه) را در اولویت قرار دهم. یک خبرنگار ژاپنی طی مصاحبه‌اي در توکیو به ناامیدی گسترده در میان مردم جنوب شرق آسیا اشاره کرد مبنی بر اینکه مقامات آمریکایی اجلاس اخیر آسه آن را نادیده گرفته‌اند و برخی آن را به عنوان نشانه‌اي از حضور ضعیف آمریکا در آسیا و اقیانوس آرام مي‌پندارند، علیرغم اینکه چین به دنبال گسترش نفوذ نظامی خود در منطقه بود. خبرنگار مي‌خواست بداند که آیا من این روند را ادامه خواهم داد یا اینکه برای تقویت تعاملات کار خواهم کرد. این سوالی بود که درباره تشنگی آسیا برای نشانه‌هاي ملموس رهبری آمریکا مطرح شد.
من پاسخ دادم، گسترش روابط با سازمان‌هایی نظیر «آسه‌آن» بخش مهمی از راهبرد ما در منطقه است و من برای شرکت در جلسات آن به هر تعداد که میسر باشد، برنامه‌ریزی کرده‌ام. اگر ما مي‌خواهیم موقعیت‌مان را در آسیای جنوب شرقی بهبود ببخشیم، همانگونه که چین تلاش مي‌کرد چنین کند و ملت‌ها را برای همکاری بیشتر در تجارت، امنیت و محیط زیست تشویق کنیم، بنابراین، مکان مناسب برای آغاز، آسه آن خواهد بود. هیچ یک از وزرای امور خارجه قبلی تا آن زمان از دفتر مرکزی این سازمان (آسه‌آن)، بازدید نکرده بودند.

پنجاه و چهار
تعهد ما به دفاع از کره جنوبی تغییر نکرده است
«سورین پیتسوان» دبیر‌کل آسه‌آن با یک دسته گل زرد به دیدار من آمد و برایم توضیح داد که اندونزیایی‌ها، رنگ زرد را نماد امید و آغاز جدید مي‌دانند. وی گفت: «دیدار شما جدیت ایالات متحده آمریکا را برای پایان دادن به غیبت دیپلماتیک در منطقه، نشان مي‌دهد.» این یک احوالپرسی نسبتاً هدف‌دار بود، اما او درباره اهداف ما درست مي‌گفت.
توقف بعدی من کره جنوبی بود، کشوری ثروتمند با دموکراسی پیشرفته و متحدی کلیدی که در سایه همسایه سرکوب‌گر و فتنه‌جوی شمالی خود زندگی مي‌کرد. سربازان آمریکایی در آنجا از زمان پایان یافتن جنگ کره در سال ۱۹۵۳ در حالت نگهبانی مراقبانه قرار داشتند. در بسیاری از جلسات من با «لی میونگ باک» رئیس‌جمهور کره جنوبی و دیگر مقامات ارشد، به آنان اطمینان مي‌دادم که اگر چه دولت در ایالات متحده تغییر کرده است، (اما) تعهد ما به دفاع از کره جنوبی تغییر نکرده است.
در مقابل کره شمالی، تمامیت‌خواه‌ترين (و) بسته‌ترين حکومت در جهان بود. بسیاری از جمعیت نزدیک به بیست و پنج میلیون نفری آن در فقر مطلق زندگی مي‌کنند. ظلم و ستم سیاسی تقریباً کامل و قحطی (در آنجا) مکرر است. با اینحال رژیم (کره شمالی) که در سال‌هاي اول دولت اوباما توسط «کیم جونگ اون» پیر و غیرعادی، رهبری مي‌شد، بیشتر منابع محدود این کشور را به حمایت از ارتش، توسعه سلاح‌هاي هسته‌اي و دشمنی کردن با همسایگانش مي‌گذراند.
در سال ۱۹۹۴ دولت کلینتون درباره توافق‌نامه‌اي مذاکره کرده بود که طی آن کره شمالی متعهد شده بود بهره‌برداری و ساخت و ساز تاسیساتی که برنامه ساخت مخفیانه بخشی از سلاح هسته‌اي در آن به طور گسترده‌اي مشکوک بود را در ازای کمک به ساخت دو راکتور هسته‌اي کوچك‌تر برای تولید انرژی و نه تولید پلوتونیوم در اندازه ساخت سلاح، متوقف کند. این توافقنامه همچنین مسیر عادی‌سازی روابط بین دو کشور را فراهم مي‌کرد. در سپتامبر سال ۱۹۹۹، توافقی با کره شمالی برای توقف آزمایش موشک‌هاي دور برد، به دست آمد. در اکتبر سال ۲۰۰۰، مادلین آلبرایت وزیر امور خارجه وقت آمریکا در تلاش برای آزمودن اغراض رژیم و مذاکره درباره توافقنامه‌اي دیگر در مورد ادامه بازرسی‌ها، به کره شمالی سفر کرد. متاسفانه علیرغم اینکه کره شمالی وعده‌هاي زیادی داده بود، (دستیابی) به یک توافق جامع هرگز عملی نشد.
هنگامی که رئیس‌جمهور جورج بوش زمام امور را به دست گرفت، به سرعت تغییر سیاست داد و در سال ۲۰۰۲ در «سخنرانی وضعیت» (سخنرانی سالانه رئیس‌جمهور در تشریح برنامه‌هاي عمده کاری در عرصه داخلی و خارجی برای یک سال بعد) کره شمالی را به عنوان بخشی از «محور شرارت» نامید.
شواهد نشان مي‌داد که کره شمالی به طور مخفیانه اورانیوم را غنی‌سازی کرده و در سال ۲۰۰۳، غنی‌سازی پلوتونیوم را از سر گرفته بود. در پایان دوره بوش، پیونگ یانگ تعدادی سلاح اتمی تولید کرده بود که مي‌توانست کره جنوبی و منطقه را تهدید کند.

پنجاه و پنچ
دستِ دراز و مشتِ بسته!
در سخنرانی عمومی‌ام در سئول، من پیشنهاداتی به کره شمالی ارائه کردم. اگر آنان به شکل کامل و قابل تاییدی برنامه سلاح‌هاي هسته‌اي خود را از بین مي‌بردند، دولت اوباما مایل به عادی‌سازی روابط، جایگزینی توافقنامه طولانی آتش‌بس در شبه‌جزیره کره با یک پیمان صلح دائمی و کمک به تامین انرژی و دیگر نیازهای اقتصادی و انسانی مردم کره شمالی بود.
اگر چنین نمی‌شد، انزوای رژیم ادامه مي‌یافت. این کار یک فداکاری در وضعیتی دشوار بود که مطمئن بودم برای تمام دوره مسئولیت ما ادامه مي‌یافت، همچنان که برای چندین دهه این چنین بود، حتی اگر من هرگز انتظار موفقیت نداشتم.
اما در مورد ایران، رژیم دیگری با جاه‌‌طلبی‌هاي هسته‌ای، ما کار را به امید موفقیت با پیشنهاد تعامل آغاز کردیم و مي‌دانستیم اگر و هنگامی که پیشنهاد ما به کره شمالی رد شود، وارد کردن کشورهای دیگر برای فشار آوردن به این کشور آسان‌تر خواهد بود. به خصوص حضور چین که حامی قدیمی و محافظ رژیم پیونگ‌یانگ بود به عنوان بخشی از جبهه بین‌المللی واحد، برای این کشور اهمیت داشت. مدت زیادی برای گرفتن پاسخ، طول نکشید.
ماه بعد یعنی مارس سال ۲۰۰۹، یک گروه از خبرنگاران تلویزیون «کرنت تی وی» که با شراکت «ال گور»، معاون رئیس‌جمهور سابق تاسیس شده بود و بعدها به شبکه الجزیره فروخته شد، در حال گزارش از مرز بین چین و کره شمالی بودند. خبرنگاران برای تهیه مستندی درباره داستان زنانی از کره شمالی که در طول مرز قاچاق شده و مجبور به تجارت جنسی و دیگر اشکال برده‌داری مدرن شده بودند، در آنجا حضور داشتند.
در سپیده‌دم ۱۷ مارس، راهنمای محلی، خبرنگاران را در امتداد رودخانه «تومن» که دو کشور را از یکدیگر جدا مي‌کند و هنوز در اوایل صبح یخ زده بود، راهنمایی کرد. آنان به دنبال وی وارد یخ مي‌شوند و برای مدت کوتاهی وارد قسمت مرزی کره شمالی شده و سپس به خاک چین بر مي‌گردند. ناگهان نگهبانان مرزی کره شمالی با اسلحه ظاهر مي‌شوند. آمریکایی‌ها فرار مي‌کنند و تهیه‌کننده هم به همراه راهنما، مي‌گریزد. اما دو خبرنگار زن «اونا لی» و «لارا لینگ» چندان خوش‌شانس نبودند. آنها دستگیر شده و در طول رودخانه به سمت کره شمالی برده مي‌شوند، جایی که به دوازده سال کار سخت محکوم گردیدند.
دو ماه بعد کره شمالی آزمایش زیرزمینی هسته‌اي انجام داد و اعلام کرد که دیگر خود را مقیّد به شرایط پیمان آتش‌بس سال ۱۹۵۳ نمی‌داند. همانطور که رئیس‌جمهور اوباما در سخنرانی افتتاحیه خود وعده کرد بود ما دستمان را دراز کردیم اما کره شمالی با مشت بسته پاسخ داد.
اولین قدم ما این بود که ببینم آیا اقدام از طریق سازمان ملل ممکن است یا خیر. در تعامل نزدیک با سوزان رایس نماینده‌مان در سازمان ملل، من ساعت‌هاي طولانی با رهبران پکن، مسکو، توکیو و سایر پایتخت‌هایی که به حمایت از یک قطعنامه قوی برای اعمال تحریم بر رژیم پیونگ یانگ توجه مي‌کردند، تلفنی صحبت کردم. همه موافق بودند که آزمایش هسته‌اي غیرقابل قبول است، اما اینکه چه اقدامی درباره آن صورت بگیرد، داستان دیگری بود.

پنجاه و شش
شانس تغيير محاسبات
طی یک تماس تلفنی به «یانگ جی اچی» وزیر امور خارجه چین گفتم: «من مي‌دانم که این کار برای دولت شما سخت است، اما اگر ما با هم اقدام کنیم، شانس این را داریم تا محاسبات کره شمالی درباره هزینه ادامه برنامه هسته‌اي و موشکی را تغییر دهیم.»
یانگ در پاسخ گفت که چین در نگرانی‌هاي ما در مورد مسابقه تسلیحاتی در منطقه سهیم است و توافق داشت که «یک پاسخ مناسب و محاسبه شده» مورد نیاز است. امیدوارم بودم این (اظهار‌نظر)، نشانه‌ي رمزی «موثر نبودن» (اقدام چین در برابر کره) نباشد.
در اواسط ماه ژوئن، تلاش‌هاي ما به ثمر نشست. تمام اعضای شورای امنیت برای اعمال تحریم‌هاي بیشتر موافقت کردند. ما مجبور بودیم برای جلب حمایت چین و روسیه، برخی امتیازات را واگذار کنیم، اما این اقدام، سخت‌ترین تحریمی بود که تا آن زمان بر کره شمالی تحمیل شد و من خوشحال بودم که سرانجام توانستیم یک پاسخ واحد بین‌المللی را جمع‌آوری کنیم.
اما چگونه مي‌توانستیم به خبرنگاران زندانی کمک کنیم؟ شنیدیم که «کیم جونگ ایل» تنها در صورتی به زنان (خبرنگار) اجازه رفتن مي‌دهد که یک دیدار شخصی و درخواست از سوی یک هیئت بلندپایه آمریکایی داشته باشد. من این موضوع را با رئیس‌جمهور اوباما و سایر اعضای تیم امنیت ملی مطرح کردم. اگر خود «ال گور» مي‌رفت چه مي‌شد؟
یا جیمی کارتر رئیس‌جمهور سابق که به خاطر کارهای انسان‌دوستانه‌اش در سراسر جهان مشهور بود؟ شاید هم مادلین آلبرایت که تجربیات منحصر به فردی درباره کره شمالی از دیپلماسی خود در دهه ۹۰ داشت؟
اما رهبر کره شمالی از پیش یک ملاقات‌کننده خاص را مدّ نظر داشت: همسرم بیل کلینتون.
این یک درخواست شگفت‌آور بود. از یک‌سو کره شمالی مشغول گفتن طعنه‌هاي پوچ به من به علت مسئله هسته‌اي بود، از جمله نامگذاری من با عنوان «بانوی خنده‌دار» (عملیات تبلیغاتی کره شمالی به گزافه معروف است و اغلب، حملات لفظی بی‌معنی است. آنان حتی یک‌بار جو بایدن معاون رئیس‌جمهور را «سارق گستاخ» نامیدند. آنان حتی یک «ژنراتور توهین بی‌وقفه» در اینترنت داشتند که مطالب هجوآمیز را منتشر مي‌کرد.)
از سوی دیگر ظاهراً «کیم» از زمانی که «بیل»، نامه تسلیت به مناسبت درگذشت پدرش «کیم ایل سونگ» در سال ۱۹۹۴ را به وی ارسال کرده بود، نسبت به او نظر لطف داشت. و البته او مي‌خواست توجه جهانی درباره ماموریت نجات، توسط رئیس‌جمهور سابق را به خود جلب کند.
من درباره این ایده با بیل صحبت کردم. در صورتی که رفتن او باعث تضمین آزادی دو خبرنگار مي‌شد، وی مایل به انجام این کار بود. ال گور و خانواده زنان (خبرنگار) هم بیل را تشویق به پذیرش این ماموریت مي‌کردند. اما تعداد کمی در کاخ سفید در مخالفت با این سفر استدلال مي‌نمودند. ممکن بود برخی از زمان مبارزات انتخاباتی اولیه در سال ۲۰۰۸ نسبت به بیل، احساسات منفی در سر داشتند اما اغلب تمایلی نداشتند تا مزد رفتار بد «کیم» را با چنین سفر مهمی بدهند و به طور بالقوه برای متحدان ما ایجاد نگرانی کنند.

پنجاه و هفت
آموزش لبخند نزدن هنگام عكس گرفتن
آنان نقطه نظر خوبی داشتند: ما باید انجام آن چیزی که برای نجات دو غیرنظامی بي‌گناه آمریکایی با در نظر گرفتن اجتناب از پیامدهای ژئوپولیتیک بالقوه لازم است را متعادل کنیم.
من فکر مي‌کردم اینکار ارزش امتحان کردن را داشت. مسئولین کره شمالی پیشتر هر چقدر که لازم بود از این حادثه فاصله گرفته بودند اما آنها به دلایلی نیاز داشتند که زنان (خبرنگار) را آزاد کنند. همچنین اگر ما کاری برای حل و فصل این موضوع انجام نمي‌دادیم، تمام تلاش‌هایمان در هر موضوع دیگری با کره شمالی به دلیل حبس (خبرنگاران) به حالت تعلیق در مي‌آمد. هنگامی که من این ایده را به طور مستقیم در اواخر ماه جولای به هنگام صرف ناهار مطرح کردم، او با من موافق بود که این بهترین فرصتی است که ما داریم. اگرچه این سفر به عنوان «یک ماموریت خصوصی» تلقی مي‌شد، «بیل» و تیم کوچک او قبل از عزیمت، به خوبی توجیه شدند. بخش طنزآمیز اما مهم آماده‌سازی، شامل آموزش آنان برای لبخند نزدن (یا اخم نکردن) به هنگام گرفتن عکس‌هاي غیرقابل اجتناب با «کیم» بود.
در اوایل ماه اوت، «بیل» عازم ماموریت شد. پس از بیست ساعت حضور در خاک کره شمالی و دیدار چهره به چهره با «کیم»، او موفق به آزادی فوری خبرنگاران شد. آنان به همراه «بیل» به کشورشان بازگشتند و در کالیفرنیا مورد استقبال دوستان، خانواده و انبوهی از دوربین‌هاي تلویزیونی قرار گرفتند.
تصاویر رسمی که توسط رژیم (کره شمالی) منتشر شد به شکل مناسبی بدون هیچ لبخندی بر لبان هیچ یک از آمریکایی‌ها گرفته شده بودند. پس از آن «بیل» به شوخی گفت فکر مي‌کرد در حال انجام تست برای یکی از فیلم‌هاي جیمز باند است.
اما وی معتقد بود که موفقیت وی ثابت کرد اگر بتوانیم ترکیب مناسبی از مشوّق‌ها را پیدا کنیم، رژیم منزوی (کره شمالی) حداقل در برخی نکات پاسخ مثبت مي‌دهد. متاسفانه مشکلات بیشتری پیش رو بود. اواخر یکی از شب‌هاي ماه مارس ۲۰۱۰، یک کشتی نیروی دریایی کره جنوبی به نام «چئونان» در نزدیکی آب‌هاي کره شمالی مشغول گشت‌زنی بود. شب سردی بود و بیشتر ۱۰۴ ملوان آن در زیر عرشه خواب و یا مشغول غذا خوردن و یا ورزش کردن بودند. یک فروند اژدر از منبعی ناشناس بدون هشدار شلیک و به بدنه «چئونان» برخورد مي‌کند.
این انفجار کشتی را قطعه قطعه کرده و باقی مانده آن شروع به غرق شدن در دریای زرد مي‌کند. چهل و شش ملوان در گذشتند. در ماه می، تیمی از بازرسان سازمان ملل به این نتیجه رسیدند که به احتمال زیاد یک زیر دریایی کوچک کره شمالی، مسئول این حمله بي‌جهت بوده است.
این بار در حالی که شورای امنیت به اتفاق آراء این حمله را محکوم کرد، چین مانع نام بردن از کره شمالی به طور مستقیم و یا اعمال واکنش قوی تر شد. این نمایی کامل از تناقضات چین بود. پکن مدعی بود که فراتر از هر چیز دیگری، ارزش بسیاری زیادی برای ثبات قائل است، اما به طور ضمنی از تجاوز آشکاری که عمیقاً بي‌ثبات کننده بود چشم پوشی مي‌کرد.

مترجم :
https://siasatrooz.ir/vdccm0q4.2bqop8laa2.html
نام شما
آدرس ايميل شما
کد امنيتی