?>?> سیره بهشتی در برابر منتقدان | سیاست روز
يکشنبه ۴ تير ۱۳۹۶ - ۰۰:۵۰
کد مطلب : 99807
عضو حزب جمهوری در گفت‌وگو با سیاست روز تشریح کرد:

سیره بهشتی در برابر منتقدان

رفاه‌طلبی اصول را تغییر می‌دهد
حسن (قدرت) اصفهانی از اعضای حزب جمهوری اسلامی است که با توجه به در پیش بودن فاجعه 7 تیر به گفت‌و‌گو با وی پرداختیم. مصاحبه مفصل و البته کمی تامل‌برانگیز است بخوانید ماحصل این گفت‌و‌گو را:
سیره بهشتی در برابر منتقدان

از مبارزات انقلابی بگویید؟ عضو حزب جمهوری بودید و فعالیت‌هایی داشتید؟
فعالیت انقلابی‌ام از ۱۳ سالگی شروع شد. در همین مسیر در سال ۵۲ تصمیم گرفتم برای دیدار امام خمینی که مرجع من بود به عراق بروم که در مرز بصره بازداشت شدم که آن زمان استخبارات عراق من را تحویل ساواک داد و مدتی در زندان خرمشهر زندانی بودم. این نقطه عطفی برای مبارزه در زندگی‌ام بود. من در آن دوران مقطع راهنمایی بودم دورانی بود که سعی می‌کردند ارزش‌های دینی و اسلامی را از مدارس حذف کنند. صبح مدرسه با موسیقی و رقص آغاز می‌شد و وضعیت معلم‌ها نیز بسیار زننده بود. این مسائل زمینه‌ساز درگیری‌های زیاد من و دوستانمان با آموزش و پرورش شد. 

در خرمشهر بودید؟
نه در تهران بودم. من متولد تهرانم. در سال ۵۶ به قم رفتم که از مراکز اصلی مبارزات بود. در آنجا دستگیر شدم و ۶-۵ ماه قبل از پیروزی انقلاب از زندان آزاد شدم. 

شکنجه هم می‌شدید؟
بله 

از همان شکنجه‌های مخوف؟
نه، آن در کمیته مشترک بود که ما آنجا نرفتیم. اما به هر حال ساواک و زندان شوخی ندارد و شکنجه دارد که بیشتر روانی بود.
بعد از آزادی از زندان به مبارزات ادامه دادیم. چند ماهی قبل از پیروزی انقلاب و ماه‌ها بعد از پیروزی فعالیت‌های انقلابی را در جهاد سازندگی شروع کردم. ابتدا در مناطقی در ورامین و سپس در شهریار منطقه منجیل‌آباد ادامه دادم. 

فعالیت‌های سیاسی داشتید یا سازندگی بود؟
بیشتر فعالیت سیاسی بود اما در کنار آن کارهای سازندگی نیز انجام می‌شد. سازندگی بیشتر در روستاهای ورامین بود. تا سال ۶۵ در بخش‌های دولتی و نهادی، فعالیت‌هایی داشتم. در آن سال به عرصه خصوصی وارد شدم. 

چرا؟
کار در ساختار دولتی سخت بود. بگذریم. 

از فعالیت‌های خود تا سال ۱۳۶۵ می‌گویید؟ از فعالیت‌های حزبی و گروهی بگویید؟
انقلاب که پیروز شد من در حزب جمهوری اسلامی فعالیت داشتم البته آشنايیت من با برخی اعضای حزب نظیر شهید بهشتی از پیش از انقلاب بود. پدر من گاراژ تعمیر ماشین داشت و یکی از مشتری‌های پدرم هم آقای بهشتی بود. حزب در کانون توحید تشکیل شد. بعداً به دفتر مرکزی خود در سرچشمه منتقل شد که من هم همان جا بودم. 

محور فعالیت شما در حزب چه بود؟
ما در حوزه فرهنگی فعالیت داشتیم و تبلیغات و در روزنامه جمهوری اسلامی نیز فعال بودیم. بعد از مدتی حزب تصمیم گرفت که تهران را به ۱۲ منطقه تقسیم کند و مسئولیت منطقه ۶ به من واگذار شد. در خیابان غیاثی کنار مسجد موسی‌بن‌جعفر فعال بودم. از حوزه‌های فعال بود، چنانکه شهید بهشتی‌، باهنر و چمران در آن منطقه به عنوان سخنران حضور می‌یافتند. آقای بهشتی هم به این منطقه خیلی علاقه داشت. من هر چند ماه یکبار گزارشی به ایشان ارائه می‌کردم. تا زمان حادثه ۷ تیر این روند ادامه داشت. از آن انفجار خونین به بعد‌، يك واحد مدیریت داخلی در حزب تشکیل شد. 

زمانی که انفجار دفتر حزب در سرچشمه صورت گرفت کجا بودید؟
من در خود حزب بودم. 

در دفتری که در حادثه تروریستی منفجر شد؟
بله همان جا بودم. یک ساعت و نیم قبل از انفجار برای انجام کاری رفتم به کمیته مرکزی که همزمان با سرپرستی منطقه ۶ در آنجا هم فعالیت داشتم. ما جزء اولین نفراتی بودیم که بعد از انفجار وارد محل انفجار شدیم.
بعد از آن حادثه مدیریت داخلی به ریاست سرحدی‌زاده که وزیر اسبق کار بود تصمیم گرفت تا یک واحد حراست و حفاظت ایجاد کنند. قرار به تشکیل پرونده برای همه اعضا شد. او مرا به عنوان مسئول این کار معرفی کرد. در آن زمان آقای دکتر جاسبی جانشین دبیرکل در حزب بود. آن زمان آقای خامنه‌ای دبیرکل حزب شدند و آقای جاسبی نیز جانشین. آقای جاسبی به من حکمی داد مبنی بر ریاست بر بخش حفاظت تهران و کل دفاتر حزب در تهران. 

بیشتر امنیتی و حراستی کار می‌کردید؟
بله، مسئولیت ما این بود تا از تکرار حادثه ۷ تیر جلوگیری شود. 

از تحقیقاتتان درباره فاجعه ۷ تیر بگویید؟
دوشنبه هر هفته جلسه در حزب برگزار می‌شد که اکثر مسئولین می‌آمدند. محور این تشکیلات نیز آقای بهشتی بود. او فرد دقیق و منظمی بود که سر ساعت و دقیقه می‌آمد. شخصی بود به نام کلاهی که گویا مسئول انتظامات بود. قبل از تشکیل جلسه دوشنبه یک جلسه دانش‌آموزی بود که او بمب‌گذاری کرده بود و آن حادثه وحشتناک را رقم زد. 

قبل از انجام کار به کلاهی مشکوک نشدید؟
اتفاقاً ما به او خیلی مشکوک بودیم. یکبار در حزب ۸ ویدئو گم شده بود به پلیس و آگاهی اطلاع دادند که بررسی کرد. جالب بود آنها به کلاهی شک کرده بودند و از مظنون‌های اصلی بود. او با یک ترفندی گفت که بازرسی از حزب عملکردی زشت است و با جوسازی‌هایی که صورت داد تحقیقات متوقف شد.
 
شما لحظه انفجار به حزب رسیدید؟
بله. ما موقعی که انفجار صورت گرفت صدای آن را شنیدیم چون میان کمیته مرکزی و حزب فاصله زیادی نبود. کمیته مرکزی در بهارستان بود و حزب در سرچشمه، سریع رسیدیم. 

می‌شود شرایطی را که به چشم دیدید برایمان تشریح کنید؟
تخریب بسیار وحشتناکی بود. سقف چون یک تیکه بتون بود کل سقف پایین آمده بود با کمپرسورهای هوا سعی می‌کردند که هوا تزریق کنند تا عملیات آواربرداری انجام شود، اما کار بسیار سخت و سنگین بود. پیکر آقای بهشتی در آن میان پیدا شد در حالی که یک دست و یک پای ایشان قطع شده بود. 

شما بیشتر از همه برای چه شخصی دلتان سوخت؟
من بیشتر برای مظلومیت آقای بهشتی دلم سوخت. او یک روحیه انعطاف‌پذیری داشت. من یاد دارم یکبار برخی جوان‌ها که از گروه‌های منافقین خط می‌گرفتند تظاهرات کرده بودند و به سمت حزب آمدند در کوچه زغالی‌ها. به آقای بهشتی خبر دادیم که علیه شما شعار می‌دهند و به سمت حزب می‌آیند. او گفت خیلی خوب است در را باز بگذارید تا آنها وارد شوند. همزمان در حیاط هم تور والیبال آماده کنید. اگر بشود با این بچه‌ها والیبال بازی کنیم. در گوشه حیاط محلی بود که معمولاً آنجا والیبال بازی می‌کردیم و اتفاقاً آقای بهشتی خودشان هم شرکت فعال داشت. تظاهرکنندگان وارد حیاط حزب شدند آقای بهشتی با آرامش در میان آنها رفت و از جوان‌ها خواست تا بیایند و با ایشان والیبال بازی کنند.
یک سری نیامدند و عده‌ای هم آمدند. همین برنامه باعث شد تا خیلی‌ها آن دیدگاه منفی را دیگر در مورد ایشان که رئیس قوه ‌قضاییه هم بودند، نداشته باشند. جو سنگینی علیه ایشان در جامعه ایجاد کرده بودند و اتهاماتی به وی نسبت می‌دادند اما حقیقت این بود که اینها صرفاً یک جوسازی دروغین بود و ما همواره شاهد مهربانی و رفتارهای انسانی و مردم‌داری آقای بهشتی بودیم. 

خاطرات دیگری از آن روحیه آرام و مردمی آقای بهشتی دارید؟
آقای بهشتی خیلی نسبت به امام(ره) ارادت داشت. مثلاً زمانی که آن قائله بنی‌صدر ایجاد شده بود امام به آقای بهشتی گفته بودند که شما سکوت کنید و چیزی نگویید. آقای بهشتی این سخن امام را حکم شرعی دانسته و اطاعت از آن را وظیفه خود می‌دانست. من یکبار به فرزند ایشان گفتم چرا آقای بهشتی در برابر این همه تهمت‌ها و دشمنی‌های بنی‌صدر سکوت کرده و هیچ چیزی نمی‌گوید؟ او خاطره‌ای را برای من نقل کرد. او گفت روزی ما سر سفره بودیم که تلویزیون روشن بود، اگر اشتباه نکنم گفت بر سر جریان ۱۴ اسفند بود؛ مستقیماً به آقای بهشتی توهین می‌کردند و از طریق تلویزیون هم پخش می‌شد. پسر آقای بهشتی گفت به پدرم گفتم ما که می‌دانیم اینها که علیه شما می‌گویند صحت ندارد پس جوابیه‌ای بدهید. آقای بهشتی گفته بود اصلاً هیچ نگویید در هیچ اندازه‌ای حق اعتراض ندارید. او چنان مطیع امام بود که حتی به جمع خانواده می‌گفت حق اعتراض ندارید.
او به تشکیلات و حزب بسیار پایبند بود. در به نتیجه رسیدن انتخاب در مجلس خبرگان و تدوین قانون اساسی و قانون جامعه روحانیت مبارز نقش مهمی داشت. مرحوم آیت‌الله مهدوی‌کنی نقل می‌کرد که می‌رفتند در منطقه‌ای در کرج اساسنامه جامعه روحانیت را بنویسند. آقای بهشتی با خانواده آمده بودند که با اعتراض سایرین مواجه شده بود که با جمع خانوادگی نمی‌توان این کارها را انجام داد. آقای بهشتی می‌گفت که کارمان را می‌کنیم. بعد از مدتی همه خسته شدند و زمانی را برای استراحت تعیین کردند آقای بهشتی گفت من این مدت را می‌روم به خانواده می‌رسم. منظورم این است که او، هم به زمان و هم به نظم و هم خانواده خیلی اهمیت می‌داد. 

شما با آقای بهشتی نزدیک بودید و با مسئولان تا حدودی ارتباط داشتید چگونه می‌شود که از حزب جدا می‌شوید؟
حزب به فرمان امام(ره) منحل شد بعد هم متأسفانه برخی مسئولان رفاه‌طلب شدند و بسیاری از آنها با شماره‌های مناطق بالای شهر شروع می‌شود و اینها همه میان مردم و مسئولان فاصله ایجاد می‌کند. متأسفانه برخی از مسئولان پس از گذشت سال‌ها از انقلاب آن روحیه انقلابی را نداشته و به سمت رفاه‌زدگی و قدرت‌طلبی روی آوردند که خودتان نمود آن را در وضعیت جامعه می‌بینید. 

این وضعیت که می‌گوید به هر حال مقصر هر دو طیف هستند هم آنانی که در این مسیر قرار می‌گیرند و هم آنانی که به خاطر سرخوردگی و یا دلسردی به بی‌تفاوتی و پا پس کشیدن روی می‌آورند نظرتان چیست؟
کاملاً درست است. آنهایی که کنار می‌کشند نیز مقصرند و باید تلاش کنند در هر شرایطی حضور داشته باشند. 

چه شد که به یکباره همه کارهای حزبی را کنار گذاشتید؟
به نظر من کار انقلابی کردن فقط کار در دولت نیست می‌توان بیرون از دولت بود و کارهای بزرگ انقلابی و ارزشی انجام داد. مثلا خودم از سال ۶۷ در زمینه ایجاد اشتغال موفق بوده‌ام و تیم‌های خوبی از جوانان در کنار دستم دارم که خودشان اکنون توانسته‌اند دارای کارگاه و تولیدی باشند. به هر حال اشتغال‌زایی یک کار انقلابی است که کار ریشه‌ای و با دوام است. کلاً شخصی و خصوصی کار کردم و هرگز به دنبال کمک‌های دولتی نبودم. نسل جوان کمی خودباوری ندارد. به نظر من تنها راه‌حل مشکلات کشور اقتصاد مقاومتی است که ظرفیت‌های آن وجود دارد ولی مسئولان عزم آن را ندارند. 

شما به عنوان کسی که سال‌ها فعالیت حزبی مانند حزب جمهوری داشته‌اید فکر می‌کنید چرا در کشور ما ساختار حزبی شکل نمی‌گیرد؟
یکی از دلایل این امر فرهنگ حاکم بر جامعه است. ما ایرانی‌ها به کار جمعی و حزبی اصلاً اعتقادی نداریم. این در همه امور تقریباً وجود دارد چنانکه در حوزه ورزش در ورزش‌های انفرادی موفق بوده‌ایم و در عرصه ورزش‌های جمعی اصلاً دستاوردی نداریم. به نظر من عدم تحمل در برابر منتقد و انتقادناپذیری از محورهای این وضعیت است در حالی که برای کار حزبی باید روحیه انتقادی داشت. دیدگاه وابسته بودن به جریانی خاص برای داشتن پشتوانه سیاسی و مالی از دیگر آفت‌های تفکر حزبی است. مسئله دیگر این است که در کشور ما برای ایجاد حزب همواره به دنبال افرادی شاخص هستیم و می‌گوییم نبود چنین افرادی حزب را بدون اعتبار می‌سازد. این نگاه باعث می‌شود بسیاری به دنبال کار حزبی و تشکیلاتی نروند. 

به نظر شما کار حزبی در کشور یک اتفاق خوب و فرخنده‌ای است یا اینکه مانع از بروز استعدادهای جدید می‌شود؟
اتفاقاً در تشکیلات و فعالیت‌های جمعی است که استعدادها و نبوغ شکل پیدا می‌کند. چون همه می‌شوند ما، و در جریانی می‌روند به سمت اجماع و در رویکرد فردی چنین ظرفیتی ندارد. 

برخی بر این عقیده‌اند که در کار حزبی به دلیل نگاه جناحی افراد از رویکرد به شایسته‌سالاری دوری کرده و صرفاً در قالب منافع حزبی حرکت می‌کنند و هرگز حاضر نمی‌شوند بپذیرند که افرادی خارج از چارچوب حزب هم توان و ظرفیت اجرای امور را دارند. شما با این دیدگاه موافق هستید؟
فرمایش شما زمانی سندیت دارد که یک حزب یا دو حزب فقط فعال باشند در صورتی که چندین حزب باشد آنها با ارائه برنامه‌ها و فعالیت‌های رقابتی مردم را در انتخاب چندگانه قرار می‌دهند و مردم بهترین را انتخاب می‌کنند. در صورتی که فقط یک حزب وجود داشته باشد عملاً شایسته‌سالاری معنایی ندارد و می‌شود دیکتاتوری. 

پس حزب را موفق در پیشبرد اهداف کشور می‌دانید؟
بله دقیقاً این چنین است و زمینه پیشرفت می‌شود در صورتی که چند حزب فعال باشد. 

از اعضای حزب جمهوری می‌گفتید به جز آقای بهشتی و آقای باهنر آیا افرادی که در گذشته می‌شناختید همچنان در همان رویه سابق هستند یا اینکه تغییر کرده و دوستان قدیمی را فراموش کرده‌اند؟
افرادی که به آرمان‌ها و اهداف انقلاب پایبند بوده‌اند زمانه تغییرشان نداده اما افرادی که چندان تعهدی نداشته‌اند متأسفانه تغییر کرده‌اند. 

می‌توانید از افرادی نام ببرید که تغییری نداشته‌اند؟ و یا کسانی که تغییر کرده‌اند؟
من خاطره‌ای بگویم چند نفر از دوستان قدیمی، حزبی تشکیل دادند و گاهی ما را دعوت می‌کردند. یکی از همین افراد پیش از این خانه‌اش در ارج (میدان شوش) بود اما چند وقت پیش ما را دعوت کرده بود برای مراسمی، خانه‌اش در جماران ۵ هزار متر بود. شاید از راه حلال به دست آورده باشد اما این رفتار با روح انقلاب و شعارهایی که داده می‌شد متفاوت است. افرادی با چنین عملکردهایی نمی‌توانند آن نگاه انقلابی را داشته باشند. به تبع افرادی هم که به دنبال آرمان‌ها و ارزشهای انقلاب باشند به مرور از جلسات و کارهای تشکیلاتی کنار کشیده و حذف می‌شوند. از این نظر برخی افراد تغییر کرده‌اند. 

اعتقاد دارید که شعار انقلاب که می‌گفت انقلاب مستضعفین است همه را پای کار آورده بود. به نظرتان این چنین رفتارهای تجملاتی و رفاه‌طلبی موجب دور شدن بسیاری از مسیر انقلاب نمی‌شود؟
حتی به نظر من واژه‌ها هم بسیار تغییر کرده و اگر دقت کنیم می‌بینیم که یک جنگ واژگان ایجاد شده و متأسفانه دشمن هم در این نبرد پیروز شده است. در ابتدای انقلاب واژه‌ها خواهر و برادر بود و اکنون شده هم‌شهری و شهروند. واژه مستضعفین و مستکبرین شده قشر آسیب‌پذیر و قشر مرفه. این یک جنگ بسیار بدی است که باید اقدامی برای آن صورت گیرد. این کارها با برنامه‌ریزی خاص صورت می‌گیرد و متأسفانه بخشی از جامعه هم آگاهانه یا ناآگاهانه در حال بازی در پازل دشمن هستند. 

یک سری اتفاقاتی که پس از انقلاب صورت گرفت مانند بازگرداندن سلاح‌ها و یا اف ۱۶‌ها و برخی مسائل ابتدای جنگ، به دلیل اقدامات برخی افراد نفوذی بود که تلاش داشتند تا علیه انقلاب اقدام کنند. به نظر شما اکنون هم چنین افراد نفوذی وجود دارند که تعمداً بخواهند انقلاب را زمین بزنند؟
بله قطعاً هستند. یکی از راهبردهای دشمن در جنگ نرم عوامل نفوذی است. وقتی یک جریان انقلابی بر خلاف منافع استکبار است خود آنها نیز بیکار نمی‌مانند و با سیاست نفوذ به دنبال اهداف خود است. به نظر من بدترین نفوذ، نفوذ فرهنگی است. 

یکی از آفت‌های مسئولان تاثیرپذیری آنان از نزدیکانشان است که گاهی موجب می‌شود یا برخی تصمیمات را اتخاذ و یا در مواردی چشم بر چالش‌ها و سوء‌استفاده‌ها از قدرت ببندند. به عنوان کسی که سال‌ها فعالیت حزبی داشته‌اید آیا در آن اوایل انقلاب چنین رویکردی از سوی مسئولان بود یا اینکه آنها منافع نظام و کشور را به خواسته‌های نزدیکان برتری می‌دانند؟
خیلی کم بود. حتی برعکس بود چنانکه آقای گیلانی دو پسر خود را که خارج از چارچوب نظام و انقلاب بودند اعدام کردند. اوایل این چنین بود که مسئولان اجازه نمی‌دادند که نزدیکان دخالتی داشته باشند و براساس منافع نظام و انقلاب اقدام می‌کردند. 

فکر می‌کنید الان چگونه است آیا همین روند ادامه دارد؟
وقتی آرمان‌ها کمرنگ می‌شود دیگر مسئول و غیرمسئول نمی‌شناسد. وقتی رفاه‌طلبی و جاه‌طلبی می‌آید دیگر اصول تغییر می‌کند و منافع فردی و دلبستگی‌ها جایگزین‌ آرمان‌ها می‌شود. 

در حزب جمهوری زمانی حضور داشتید که دوران دفاع‌مقدس هم بود. آیا افرادی از مسئولان حزب بودند که یا خود حضور فعال در جنگ داشته باشند و نزدیکانشان را نیز به حضور در جبهه تشویق کرده‌ باشند؟ منظورمان این است که رفتارهای ظاهری و در حد سر زدن به جبهه نداشتند و در عمل حضور موثر و فعال داشتند. 
آری مواردی بوده. آقای بهشتی فرزند خود را فرستاده بود یا آقای‌هاشمی که یاسر را فرستاده بوده‌. افرادی بودند، اما کم. 

یک نطقی الان دست به دست می‌شود که برای همان زمان‌های دوران شماست. آقای دیالمه در مجلس سخنرانی دارد و به انتقاد از کابینه می‌پردازد. یکی از مباحث ایشان درباره آقای موسوی بود. او از فعالیت‌های سوال‌برانگیز موسوی در حزب و تفکرات سیاسی وی و همسرش می‌گفت و اینکه مثلاً در روزنامه جمهوری اسلامی ویژه‌نامه برای تختی و مصدق دارند اما برای امور مذهبی ندارند. شما به عنوان عضوی از حزب جمهوری اسلامی چه میزان با آقای موسوی آشنایی داشتید و عملکرد او در حزب را چگونه می‌دیدید؟
یکی از ضعف‌های حزب جمهوری آن بود که برخی از افراد از آن به عنوان نردبان ترقی استفاده می‌کردند. آقای موسوی از افرادی بود که رزومه انقلابی چندانی نداشت و حتی کار اداری هم نداشت. او زمانی که روزنامه جمهوری تأسیس شد آمد آنجا به عنوان مسئول بخش عکاسی مشغول به کار شد. او بیشتر در تاریک‌خانه بود. بعد یک مدت که آقای مسیح مهاجری سردبیر روزنامه شد او فعالیت فیزیکی‌اش بسیار زیاد شد. در پخش روزنامه نیز نقش داشت. به خاطر این فعالیت‌ها رشد کرد و وقتی هم نخست‌وزیر بود بدترین بخشنامه‌ها را ایشان صادر می‌کرد. من مسئول حراست وزارت کار بودم ایشان بخشنامه‌ای را صادر کرده بود مبنی بر اینکه آقایان حق ندارند آستین کوتاه بپوشند. رفتارهای او چنان بود که حتی در خیابان‌ها جلوی جوان‌ها گرفته می‌شد و از انتهای آستین تا روی دستشان رنگ زده می‌شد. تنها وزارتخانه‌ای که آن را اجرا نکرد وزارت کار بود که بخشنامه را هم برخی مسئولان این وزارتخانه پاره کردند. این دیدگاه موسوی بود. سیر رفتاری آقایان نشان می‌دهد که آن رفتارهای رادیکالی از اعتقادات آنها نشأت گرفته بود که به مرور هم برای رسیدن به منافعشان تغییر موضع داده و ادعاهای لیبرالیستی مطرح کردند. 

یعنی او صرفاً به دلیل منافعش چنین رفتاری داشت؟ شما با ایشان ارتباط داشتید از نزدیک؟
نه ارتباطی نبود. البته ایشان به واسطه همسرشان که فعالیت‌های سیاسی داشت و کتاب‌هایی هم نوشته بود شهرتی کسب کرده بودند. اما یک چیز جالب است و آن اینکه در آن دوران بیشتر اعدام‌ها توسط همین تفکرات صورت می‌گرفت. آقای موسوی‌خوئینی‌ها که دادستان کل کشور بود به رغم مخالفت بسیاری از روحانیون که خواستار فرصت دادن به افراد بودند، صدور حکم اعدام را صورت می‌داد. جالب است که اکنون همین فرد معترض به آن دوران شده و از نگاه باز سخن می‌گوید. 

کمی از مصداق‌ها برایمان بگویید؟ از گذشته حسین فریدون و نزدیکان رئیس‌جمهوری هم ظاهرا بی‌خبر نبودید؟
مصداق‌ها زیاد است و با برخی از این افراد درگیری داشتم. مثلاً با آقای «ج» در آن زمان نمی‌توانستم کنار بیایم. وی با وزیر اقتصاد آن زمان و رئیس برنامه بودجه آن وقت یکبار ما دعای کمیل گرفته بودیم الفاظ ناشایستی را درباره آن مراسم مطرح کرد. من همان موقع به آقای خامنه‌ای نامه نوشتم درباره آقای «ج» با این محتوا که او از طرف انگلیس و آمریکا ماموریت دارد برای به فساد کشاندن کشور. به نظرم با بیان اینگونه مسائل فکر نمی‌کنم به نتیجه‌ای برسیم به نظر من باید ببینیم چگونه می‌شود که چنین افرادی رشد می‌کنند و به رده‌های بالا می‌رسند. 

خب شاید همین بازگو نشدن‌ها و سکوت‌ها موجب شده تا این افراد به راحتی کارهای خود را انجام دهند؟
کار ما با آقای «ج» به جایی رسید که فیزیکی با هم درگیر شدیم و ایشان را اخراج کردیم. «ج» به آقای خامنه‌ای در انتقاد از ما نامه نوشته بود. من نزد آقای خامنه‌ای رفتم و همه چیز را درباره آقای «ج» و پیشنهادها و طرح‌هایش به ایشان ارائه کردم. یا در مورد همین آقای فریدون سال ۶۵ به او اعتراض می‌شود که چرا چنین رفتارهایی دارید این بیت‌المال است و او می‌گوید این مربوط به من است و من خودم می‌دانم. اینها الان مسئول شده‌اند! باید ببینیم این افراد چگونه رشد می‌کنند و بالا می‌آیند. 

به نظر می‌آید طیف مقابل چنین افرادی آدم‌های اخلاقی هستند که برخی مسائل را نمی‌گویند و باعث می‌شود که مردم از ماهیت واقعی و سیاه چنین افرادی اطلاع پیدا نکنند؟
تحزب و تشکیلات می‌تواند نقش مهمی داشته باشد در مقابله با این وضعیت، چراکه زمینه ساز چند محوری و رقابت به نسبت سالم می‌شود. یکی از مسائل که موجب رشد چنین افرادی می‌شود به نظرم عدم رویکرد مردم به انجام حق اعتراض است. در حالی که در مقابله با این نوع افراد اگر اعتراض صورت گیرد قطعاً مؤثر است. مردم باید مطالبه‌گر باشند شاید در زمان شاه مطالبه‌گری مردم بیشتر بود. 

آن زمان شاه بود و مطالبه‌گری مردم حرکت انقلابی بود اما اکنون این شبهه شاید اینطور تفسیر شود که مطالبه‌گری مساوی مقابله با نظام باشد؟
نه چنین نیست. 

ولی برخی می‌آیند سوء‌استفاده کنند، شاید یکی از علت‌ها این باشد که افراد وقتی در حکومت اسلامی منصب می‌گیرند از این سمت سوء‌استفاده می‌کنند و هر اعتراضی را ضدیت با نظام عنوان می‌کنند؟
خوب چنین افرادی هم وجود دارند اما نباید مانع اعتراض و مطالبه‌گری مردم شود. متأسفانه امروز درد جامعه شده درد اقتصادی و زندگی روزمره و دیگر درد انقلاب و دین چندان جایگاهی ندارد. اینها آفت‌های رفاه زدگی است. 

درباره آقای فریدون می‌گفتید ماجرا به همان سال ۶۵ و اعتراض شما به سوء‌استفاده از بیت‌المال ختم شد؟
درباره ایشان نیاز به صحبت نیست. اگر کسی یک ربع به صحبت‌های او گوش کند متوجه می‌شود که چگونه فردی است. رسیدن این افراد در رده‌های بالای قدرت نشانه ضعفی است که انقلاب دچار آن است. زمانی که آقای فریدون فرماندار بود در نشستی که یکی از مسئولان عالی‌رتبه نظام بودند آمدند و حرکتی انجام دادند که یکی از مسئولان عالی‌رتبه نظام پرسیدند که او کیست و وقتی متوجه شدند که فرماندار یکی از شهرهاست، گفتند بیچاره مردم آن شهر. 

از همکاری با آقای فریدون می‌گفتید؟
من کار زیادی با او نداشتم و مدتی در حزب بود و رفت فرماندار شد. بعد هم به وزارت خارجه رفت. او با آقای میرحسین بیشتر کار می‌کرد. او بعدا شد نماینده ایران در یکی از بخش‌های سازمان ملل. او هیچ تحصیلاتی نداشت و صرفا به واسطه برادرش به این مراحل رسیده بود. 

اما آقای حجت‌الاسلام روحانی با برادرشان تفاوت دارد؟
آری کاملاً متفاوت است. حسین فریدون در حزب بود بعد از حزب مدتی در کردستان اسیر می‌شود و باز می‌گردد و می‌شود فرماندار کرج و بعد وزارت خارجه معرفی شد و سفیر ایران در مالزی شد.
در مقابله با افرادی که غیرکارشناسانه مسئولیت گرفتند باید تیمی تشکیل شود که به صورت ریشه‌ای به موضوع بپردازد. من سندهای بسیاری دارم در باب زمین‌خواری در مناطق مختلف. من در مقاطعی از بس درگیر این شرایط شدم که با خانواده از تهران رفتیم.
اما خارج از تهران هم آرام نشدیم آنجا زمین‌خواری سازمان یافته‌ای را دیدم و بعد یکی از مسئولان تهران!! به من گفت که چقدر زمین می‌خواهی تا سکوت کنی؟! متاسفانه همه جناح‌ها را نیز درگیر کرده‌اند که کسی نتواند شکایتی داشته باشد. این در حالی است که ما جوانانی داریم که با ۱۰ میلیون‌ تومان می‌توانند شاغل شوند.

گفت‌وگو: قاسم غفوری- مائده شیرپور

https://siasatrooz.ir/vdccm4qo.2bqox8laa2.html
نام شما
آدرس ايميل شما
کد امنيتی