درباره فرزند شهیدتان صحبت کنیم. شما روحانی بودید با امام بودید و حتی به زندان میافتید. انقلاب پیروز میشود و جنگ آغاز، فکر نمیکنید که شما دین خود را به انقلاب با مبارزاتتان ادا کرده بودید و لزومی برای موافقت با خواست پسرتان برای حضور در جبهه نداشتید؟
نه. چنین فکری نمیکردم.
چطور؟ چراکه امروز خیلی میشنویم که عدهای میگویند ما دینمان را به انقلاب ادا کردهیم و حالا قصد بهرهبرداری داریم؟
من فکر میکنم ما همیشه به اسلام مدیون هستیم. اسلام بالاتر از همه است. اگر امام معصوم جانش به خطر افتد مردم باید جانشان را فدایش کنند، اگر اسلام در خطر افتد امامی مانند امام حسین(ع) هم جان خود را فدا کرد، علیاکبرش را داد، علیاصغرش را داد. وقتی اسلام در خطر افتد جان هیچکس در قبال آن ارزشی ندارد و همه باید از آن دفاع کنند. من خودم هم میرفتم جبهه، پسرم تنها نبود با برادر بزرگترش حاج محسنآقا بود. این دو نفر بیشتر اوقات با هم بودند گاهی اوقات هر سه برادر در جبهه بودند. یکی از آنها چون اداری بود در تعطیلات میتوانست برود ولی این دو بیشتر در جبهه بودند. خود بنده هم در دانشگاه تدریس داشتم و هم عقیدتی سیاسی بودم و در تعطیلات جبهه میرفتم. به قول امام خمینی(ره) ما همه مدیون اسلام هستیم. ما دینمان را به اسلام ادا نکردهایم. در هر زمانی که اسلام به خطر افتد ما باید برای اسلام فداکاری کنیم. این فداکاری هم متفاوت است یکی در داخل خط مقدم یکی در بیرون ولو با یک سخنرانی. همین جریان مرصاد که پیش آمد، بنده در مسجد بین دو نماز ۱۰ دقیقه صحبت کردم ۱۳۰ نفر از همین مسجد محلهمان (در صد دستگاه) آماده شدند برای رفتن به جبهه. پس ما همیشه مدیون انقلاب و اسلام هستیم.
آقازاده در چه سالی و در کدام جبهه به شهادت رسیدند؟
ایشان در سال ۱۳۶۵ در جبهه فکه به شهادت رسیدند. عملیات مقدماتی بود که میخواستند مرکز را پاکسازی کنند و عراقیها را سرگرم سازند که عملیات عاشورا انجام شود که به وسیله منافقین به عراقیها گرا داده شده بودند و عملیات لو رفت و بسیاری شهید شدند. اتفاقاً اکثر این بچهها از بچههای تهران بودند که در این عملیات به شهادت رسیدند.
نحوه شهادتشان را برایمان میگویید؟
حدود ۸۰۰ الی ۹۰۰ نفر در این عملیات حضور داشتند که اکثراً به شهادت رسیدند که از مسجد محل ما ۵ نفر به شهادت رسیدند، یکی از آنها فرزند من آقا مصطفی بود. یک نفر هم جانباز شد که دستش را از دست داد. یکی دو نفر اسیر شدند. بیشتر خیابانهای تهران در آن زمان شهید داشتند.
پیکر ایشان را همان موقع آوردند؟
بله این بچهها که شهید شدند آن منطقه در دست عراقیها بود. در آن زمان برادرشان هم در خط بودند شب برادرش دیده بود که آقا مصطفی نیامده است متوجه شد که به شهادت رسیدهاند. آن شب که نتوانسته بودند چون تازه از عملیات آمده بودند، فردا هم که روز بوده نمیتوانستند کاری کنند. شب دوم چند نفر از نزدیکان را بر میدارند و میروند به سمت محل شهادت به نزدیکی عراقیها که میرسند سینهخیز میروند تا به پیکر شهید میرسند. ریسمان را به پای خود و پای شهید میبندند و آن را کمکم میکشند و میآورند عقب جبهه. ایشان زود پیکرش به دست ما رسید.
خبر شهادت فرزندتان را چه کسی داد؟
ما شبها با روحانیون یک جلسهای داشتیم با دوستان در خانه بودیم بعدازظهر ساعت ۵ بود برادر شهید از جبهه آمده بود خیلی ناراحت بود؛ نه غذا میخورد و نه هیچ چیزی. هر چه اصرار میکردیم میگفت حالم خوب نیست و چیزی نمیخوردم. نزدیک ساعت ۵ بود که ایشان گفتند یکی دو تا از دوستانتان میآیند منزلمان. من دیشب با این عزیزان در خانه جلسه داشتم و دلیلی نداشت که بیایند منزل ما، آنجا بود که فهمیدم فرزندم شهید شده است.
گفتم میهمانها را راهنمایی کنید طبقه بالا. من پایین وضو گرفتم و جانماز و سجاده برداشتم و رفتم بالا. تا نشستم یکی از دوستان شروع کرد به خواندن آیه ۱۵۵ سوره بقره «البته شما را به اندكى ترس و گرسنگى و بينوايى و بيمارى و نقصان در محصول مىآزماييم و شكيبايان را بشارت ده.» من سجده شکر به جا آوردم که فرزند ما مؤمن بود که به شهادت رسید. انقلابی بود از دار و دسته منافقین و ضد انقلاب نبود. دوستان گفتند چرا سجده کردید. گفتم سجده شکر به جا آوردم خداوند فرزند صالحی به ما داده که به شهادت رسیده، او در راه اسلام و رهبری به شهادت رسیده است. قبل از شهادت هم همواره در راه اسلام گام بر میداشت در خانه که بود در اتاقش دائما صدای نوار اسلامی و قرآن بلند بود.
قبل از