188
بايد حواسمان را جمع کنیم و عملگرا باشیم
وقتی در ژوئن در اسلامآباد با «حنا ربانی خار» وزیر خارجه پاکستان که جایگزین «قریشی» شده بود ملاقات کردم در حال حل و فصل کامل ماجرا بودیم. در اوایل ژوئیه موافقتنامه قطعی شد. من در این موافقتنامه به اشتباهی که موجب از دست رفتن جان نظامیان پاکستانی شده بود اعتراف کردم و صمیمانه تسلیت گفتم. پاکستانیها مرز را باز کردند و اجازه دادند کالاهای مورد نیاز نیروهای ائتلاف را از مرز عبور دهیم. هزینهاي که بابت این ترانزیت ميپرداختیم بسیار کمتر از هزینهای بود که باید در مسیر دیگری ميپرداختیم. «تام» و وزیر دارایی پاکستان به گفتوگوهای خود ادامه دادند و مقاله مشترکی هم در مورد پیدا کردن زمینههای ممکن همکاری به خصوص در حوزه توسعه اقتصادی منتشر کردند.
گفتوگوها و توافق نهایی بر سر عبور ترانزیت کالاهای ناتو از مرز پاکستان به سوی افغانستان، درسی بود برای اینکه نشان دهد آمریکاییها و پاکستانیها چگونه ميتوانند در آینده به همکاریهاي خود ادامه دهند و علائق مشترکشان را تعقیب کنند. با خروج نیروهای رزمی آمریکا از افغانستان ماهیت مناسبات ما با پاکستان هم تغییر خواهد کرد. اما هر دو کشور هنوز منافعی دارند که به طرف دیگر بستگی دارد. پس باید راههایی پیدا و به طور سازنده در کنار هم کار کنیم. عدم توافقهاي آینده و وقوع رویدادهایی که توجهات ما را از هم دور کند اجتنابناپذیر است. اما اگر خواهان نتیجه هستیم راهی نداریم مگر اینکه حواس خود را جمع کنیم و عملگرا باشیم.
در عین حال با عملیات ابوتآباد ضربه مهلکی به القاعده وارد شد. القاعده ضربه را تحمل کرد اما هنوز شکست نخورده بود. به دلیل عملیات ابوتآباد، «فوکها» با مجموعهاي از اطلاعات فراوان و جدیدی در مورد القاعده بازگشتند. این اطلاعات در مورد روشهاي کاری درونی القاعده بود و به مجموعه اطلاعاتی افزوده ميشد که ما در مورد نحوه توسعه سازمانهاي وابسته به القاعده در اختیار داشتیم: الشباب سومالی، القاعده شمال آفریقا در مغرب اسلامی، القاعده شبهجزیره عربستان که هر روز به تهدیدی بزرگتر تبدیل ميشد. کشته شدن بنلادن و از بین رفتن نزدیکان او قطعا ظرفیت هسته مرکزی القاعده در افغانستان و پاکستان را برای اجرایی کردن حملات جدید علیه غرب تضعیف خواهد کرد. اما این ضعف باعث انتقال نفوذ به سازمانهاي وابسته به القاعده (و شبیه القاعده) خواهد شد و تهدیدی پیچیدهتر و گستردهتر را به وجود خواهد آورد.
با توجه به این وضعیت سیال، من اطمینان بیشتری پیدا کردم که باید در عملیات ضد تروریسم از قدرت هوشمندی که در سال ۲۰۱۰ به رئیسجمهور توضیح داده بودم بیشتر استفاده کنیم. ما در وزارت امور خارجه به آرامی و بیسر و صدا مشغول تهیه ابزار و ظرفیتهاي مورد نیاز قدرت هوشمند بودیم. یکی از اقدامات ما ارتقای سطح عملیات ضد تروریسم به سطح معاونت وزارت خارجه بود. اما کار ما با دیگر بخشهاي دولت به طرز خستهکنندهاي کُند پیش ميرفت. باید برای هر یک سکه پولی که نیاز داشتیم ميجنگیدیم. علیرغم اظهارنظر مشخص رئیسجمهور در ژوئیه ۲۰۱۰ یک سال طول کشید تا کاخ سفید دستوری اجرایی برای ایجاد مرکز ارتباطات استراتژیک ضد تروریسم صادر کند.
189
۳۰ كشور به ما پيوستند
سرانجام در نهم سپتامبر ۲۰۱۱ این دستور به دست ما رسید. من همان روز از کالج جنایی «جان جی» نیویورک بازدید و در آنجا سخنرانی مهمی ایراد کردم و استراتژی خودمان را در مورد تجمیع بخش غیرنظامی ضد تروریسم که به ما مربوط میشد تشریح نمودم.
۱۲ روز بعد در حاشیه مجمع عمومی سازمان ملل متحد، مجمع ضد تروریسم جهانی را افتتاح کردم. ترکیه ریاست مشترک این مجمع را بر عهده گرفت. حدود ۳۰ کشور دیگر از جمله کشورهای خاورمیانه و کشورهای صاحب اکثریت جمعیت مسلمان هم به این مجمع پیوستند. نتایجی که فقط طی دو سال تلاش حاصل شده بود دلگرمکننده بود. امارات عربی متحده حاضر شد یک مرکز بینالمللی را میزبانی کند که بر مقابله با افراطگرایی خشونتآمیز تمرکز داشته باشد. مرکز دیگری در مورد عدالت و حاکمیت قانون هم در مالت در نظر گرفته شد. این نهادها به تربیت نیروهای پلیس، معلمان، رهبران مذهبی، رهبران اجتماعی و تصمیمسازان خواهند پرداخت. کارشناسانی در حوزه ارتباطات را گرد هم خواهند آورد که بدانند چگونه میشود تبلیغات افراطیون را خنثی کرد. ماموران اعمال قانون را هم گرد خواهند آورد که بتوانند به دولتها و جوامع یاد بدهند چگونه در برابر تروریستها از خود دفاع کنند. آنها همچنین با معلمان کار خواهند کرد و به آنها کمک خواهند کرد در برنامه درسی مطالبی بگنجانند که نفرتزدایی کنند و به معلمان ابزاری بدهد که بتوانند کودکان مستعد را از پیوستن به افراطیون باز دارند.
اولین توجه مجمع جهانی ضد تروریسم معطوف به آدمربایی با قصد گرفتن جزیه بود. وابستگان به القاعده در شمال آفریقا که دیگر راههای تامین مالی خود را بسته میبینند، از این ممر منابع مالی خود را تامین میکردند. این مجمع با حمایت شدید آمریکا توانست روشی طراحی کند که براساس آن کشورها از پرداخت جزیه به آدمربایان خودداری نمایند. به نظر این مجمع، پرداخت جزیه فقط موجب تشویق آدمربایان برای تکرار آدمربایی میگردید. شورای امنیت سازمان ملل متحد هم از این شیوه حمایت کرد. اتحاد آفریقا هم آموزشهایی را ترتیب داد تا به نیروهای امنیتی در سراسر آفریقا آموزش دهد که تاکتیکهای جایگزینی را در برابر تروریستها در پیش گیرند.
در جبهه ارتباطات هم پیشرفتهایی حاصل شد. برای مثال، وقتی بهار عربی سراسر خاورمیانه را درنوردید، مرکز جدید ما با نام «مرکز ارتباطات استراتژیک ضد تروریسم» سخت کار کرد تا به مخاطبان خود نشان دهد القاعده در سمت اشتباه تاریخ ایستاده است. یک ویدئوی کوتاه که در این مرکز ساخته و به صورت آنلاین نمایش داده شد با اظهارات ضبط شدهای که رهبر القاعده ایراد کرده بود آغاز گردید. «ایمن الظواهری» رهبر جدید القاعده در این سخنان ادعا میکرد که اقدامات صلحآمیز هرگز موجب تغییر در خاورمیانه نخواهد شد. بعد از آن صحنههایی از تظاهرات صلحآمیز مردم مصر و جشنهای بعد از سقوط حسنی مبارک نشان داده میشد. این ویدئو واکنشهای زیادی را در منطقه به وجود آورد. یک مفسر در وبسایت مجمع ضد تروریسم مصر نوشت: «الظواهری ربطی به ما ندارد. ما خودمان مسائلمان را حل خواهیم کرد.»
190
اولی نقره است و دیگری طلا!
این نوع جنگ ایدئولوژیک آرام و سودمند اما در عین حال مهم است، زیرا القاعده و تروریستهاي وابسته بدون جریان ثابت عضوگیری برای جایگزین کردن تروریستهايي که کشته و یا دستگیر شدهاند و به دلیل تبلیغات بدون کنترل که ميتواند ناامنی را شعلهور کند و الهامبخش حملات باشد، قادر به ادامه حیات نیستند. در سپتامبر سال ۲۰۱۲، شاهد چنین امری بودیم هنگامی که افراطگرایان به سرعت در سراسر جهان اسلام موجی از خشم را بر سر یک ویدیوی اهانتآمیز اما مشکوک شکل دادند. در نتیجه، سفارتخانهها و کنسولگریهاي آمریکا در بسیاری از کشورها مورد هدف قرار گرفتند.
اگر به عقب بازگردیم و نگاهی وسیعتر داشته باشیم، ميتوانیم ببینیم که افراطگرایی خشونت آمیز، تقریباً با تمام مشکلات جهانی در هم تنیده است. افراطگرایی در مناطق بحرانی و فقیر ریشه دوانده است، زیر سایه سرکوب و در غیاب حاکمیت قانون رشد ميکند، نفرت را بین اقوام مختلف جامعه که برای چندین نسل در کنار هم زندگی کرده بودند، شعلهور ميکند و از تعارضات بین دولتها سوءاستفاده مينماید. این استدلال آمریکا برای تعامل در سختترین مناطق با سختترین چالشها در سراسر دنیاست.
بخش چهار
بین امید و تاریخ
اروپا: روابطی که بهم پیوستگی ایجاد ميکند
یک سرود پیشاهنگی دخترانه وجود دارد که آن را در مدرسه ابتدایی یاد گرفتم: «دوستان جدید پیدا کن اما دوستان قدیمی را نگه دار. اولی نقره است و دیگری طلا.» برای آمریکا، اتحادمان با اروپا بیشتر از طلا ميارزد.
هنگامی که آمریکا در ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ مورد حمله قرار گرفت، کشورهای اروپایی بدون هیچ تردیدی در کنار ما ایستادند. روزنامه فرانسوی «لوموند» تیتر زد «همه ما آمریکایی هستیم.» روز پس از حمله، ناتو (سازمان پیمان آتلانتیک شمالی) برای اولینبار در تاریخ به بند پنجم پیمان واشنگتن متوسل شد که تصریح ميکند حمله به یکی از متحدین، حمله به تمام متحدین است. پس از گذشت چندین دهه از همراهی آمریکاییها در کنار اروپاییان در مقاطع گوناگون از خلیج یوتا (پیادهسازی نیرو در نرماندی) تا ایست و بازرسی «چارلی» (دیوار برلین) تا کوزوو، اروپاییها به ما نشان دادند که ميخواهند در موقع نیازمان، درست در کنار ما بایستند.
متاسفانه پس از آن همه اقدامات، روابط با اروپا رو به وخامت گذاشت. بسیاری از متحدین اروپایی ما با تصمیم حمله به عراق مخالفت کردند. بسیاری از آنان با سیاق دولت رئیسجمهور جورج بوش مبنی بر اینکه «شما یا با ما هستید یا علیه ما» کنار گذاشته شدند. «دونالد رامسفلد» وزیر دفاع در توصیفی تحقیرآمیز (برای ایده جورج بوش) مثال آورد و در اوج مناظرهها در اوایل سال ۲۰۰۳، فرانسه و آلمان را «اروپای پیر» نامید. تا سال ۲۰۰۹ چهره مثبت آمریکا در سراسر اروپا به طور چشمگیری به صورت فرسایشی کاهش یافت و محبوبیت آمریکا از ۸۳ درصد در بریتانیا و ۷۸ درصد در آلمان در سال ۲۰۰۰ به ترتیب به ۵۳ و ۳۱ درصد در پایان ۲۰۰۸ رسید. واضح بود که دولت جدید اوباما به سرعت (در این رابطه) کارهایی را به ما محول کند.
191
گذاشتن بارهای گذشته بر زمین ممکن است
احتمالاً بزرگترین سرمایه ما برای تغییر نظر عموم مردم اروپا استفاده از «تاثیر اوباما» بود. در سراسر قاره اروپا بسیاری از اروپاییها به طور باورنکردنی درباره رئیس جمهور جدید ما شگفت زده بودند. به عنوان یک کاندیدای ریاست جمهوری در سال ۲۰۰۸، جمعیت عظیمی در حدود ۲۰۰۰۰۰ نفر در برلین را تحت تاثیر خود قرار داده بود. روز پس از انتخابات یک روزنامه فرانسوی تیتر زد «یک رویای آمریکایی». در حقیقت، انتظارات به سرعت اوج گرفت به نحوی که مدیریت و هدایت آن همه انرژی مثبت به یک پیشرفت پایدار به اولین چالش بدل گشت.
علیرغم کوششهاي فراوان در دوران بوش، پیوندهای ما بیش از هر اختلافی در مورد سیاستهاي خاص، عمیقتر گردید. متحدین اروپایی ما، تقریباً در هر چالشی در صف اول شرکای ما باقی ماندند. مضاف بر اینکه، این اتحادی از ارزشها بود که در تعهد عمیق به آزادی و دموکراسی ریشه داشت. زخمهاي دو جنگ جهانی و جنگ سرد در عمق تاریخ فرو نشسته بود، اما بسیاری از اروپاییان در فکر قربانیان زیادی بود که آمریکاییها برای آزاد نگه داشتن آنان داده بودند. فقط در فرانسه بیش از شصت هزار سرباز آمریکایی دفن شدند.
تصویر آزاد و همراه با صلح اروپا در نمای کلی، هدف همه دولتهاي آمریکایی پس از پایان جنگ سرد بود. در وسط این تصویر، مفهوم مردم و کشورهایی وجود داشت که ورای درگیریها، ميتوانستند آیندهاي صلح آمیز و سرشار از موفقیت را ترسیم کنند. شاهد بودم که چقدر این کار ميتواند مشکل باشد و اینکه زنجیرهای تاریخ تا چه میزان تمام نسلها و جوامع را محکم به یکدیگر بسته است. یک بار از مسئولی در جنوب اروپا سوال کردم اوضاع در کشورش چگونه پیش ميرود. آن زن مسئول، پاسخش را اینگونه آغاز کرد: «از زمان جنگهاي صلیبی...» خاطرات عمیق، اینگونه در بسیاری از قسمتهاي اروپا و در حقیقت در سراسر جهان ساری و جاری است، به نحوی که قرنهاي بیستم و بیست و یکم تنها پوششی سطحی بر آن هستند. حتی خاطرات، همسایگان و متحدان را به یکدیگر پیوند ميدهد و در اوقات دشوار بروز ميکند، نفرتهاي قدیمی را زنده نگه ميدارد و مانع از تمرکز آنان بر آینده ميشود. با این حال، هنگامی که در سالهاي پس از جنگ جهانی دوم مردم اروپای غربی آشتی کردند، نشان دادند که گذاشتن بارهای گذشته بر زمین، ممکن است. پس از سقوط دیوار برلین، هنگامی که اروپای مرکزی و شرقی روند یکپارچگی و انضمام به یکدیگر و کشورهای اتحادیه اروپا را آغاز کردند، دوباره شاهد (این آشتی) بودیم.
در سال ۲۰۰۹ پیشرفتی تاریخی در سراسر قاره اروپا به دست آمد و در بسیاری از روشها، به تصویر کلی آزاد و صلح آمیز اروپا بیش از هر زمان دیگری نزدیک شدیم. اما این نزدیکی شکنندهتر از آن چیزی بود که بسیاری از آمریکاییها درک کرده بودند. در پیرامون اروپا، اقتصادهای جنوب اروپا از بحران اقتصادی آسیب دیدند، کشورهای بالکان هنوز با زخمهاي ناشی از جنگ دست و پنجه نرم ميکرد، حقوق بشر در بسیاری از جمهوریهاي شوروی سابق مورد تهدید بود و روسیه تحت رهبری پوتین به گرجستان حمله کرده و ترسهاي قدیمی را احیاء نموده بود.
192
حل کردن مشكلات کار هرکول است
وزیران سلف من برای ایجاد اتحاد در اروپا و حمایت از جنبشی به سمت اتحاد، آزادی و صلح بیشتر در سراسر این قاره، کار کرده بودند. اکنون نوبت من بود که این مسئولیت را به عهده گیرم و هر آنچه ميتوانم برای نوسازی روابط قدیمی و مدیریت درگیریهاي گذشته انجام دهم.
روابط بین کشورها براساس منافع و ارزشهاي مشترک است - اما مهمتر از همه براساس شخصیتهاست. عامل شخصی در روابط بينالمللی بیش از آنچه که بسیاری از بهتر یا بدتر بودن انتظار دارند، اهمیت دارد. به رابطه مشهور بین «رونالد ریگان» و «مارگارت تاچر» فکر کنید که به برنده شدن جنگ سرد منجر شد یا به دشمنی «خوروشچف» و «مائو» که به باختن آن جنگ انجامید. با در نظر داشتن چنین عقیدهای، شروع به تماس با سران کلیدی اروپا کردم و اینگونه تمام روز اولم در وزارت خارجه را آغاز نمودم. بعضی از آنان را از زمانی که بانوی اول آمریکا و سناتور بودم ميشناختم و دوست داشتم. بقیه دوستان جدید من شدند. اما تمام آنان شرکای با ارزش من در کاری بودند که امید به انجام آن را داشتیم.
هر تماسی را با پیام تضمین و تجدید تعهد آمریکا آغاز ميکردم. «دیوید میلیبند»، وزیر امور خارجه انگلیس، چیزی گفت که هم باعث تعجب و هم لبخند من گردید: «خدای من، اسلاف شما دنیایی از مشکلات را برای شما باقی گذاشتهاند که حل کردن آنها کار هرکول است، اما من فکر ميکنم شما همان هرکولی هستید که از عهده آن بر ميآیید.» من مورد تملقگویی واقع شده بود (کمااینکه اینطور ميخواستم) اما برایش روشن کردم آنچه که فکر ميکنم این است که ما به تجدید شراکت و اقدامات مشترک نیاز داریم، نه یک قهرمان اسطورهاي صرف.
«دیوید» ثابت کرد که یک شریک فوقالعاده گرانبها است. او جوان، پرانرژی، باهوش، خلاق، جذاب و همیشه آماده لبخند زدن بود. ما دریافتیم که عقایدمان در مورد اینکه جهان چگونه در حال تغییر است به طور قابل توجهی شبیه به هم است. او به اهمیت جامعه مدنی و دغدغههاي مشترک در مورد تعداد رو به فزونی جوانان بیکار و بریده از جامعه در اروپا، ایالات متحده و سراسر جهان اعتقاد داشت. در مجموع، برای اینکه همکاران حرفهاي خوبی باشیم، دوستی خالصانهاي ایجاد کردیم.
رئیس «دیوید»، نخستوزیر مبارز از حزب کار، «گوردون براون» بود که جانشین «تونی بلر» شده بود. «گوردون» یک اسکاتلندی باهوش و سرسخت بود که هدایت رکود اقتصادی سخت انگلیس به عهده او قرار گرفته بود. او با مشکلات غیرقابل کنترلی روبرو شده بود، از جمله میراث حمایت تونی بلر از تصمیم بوش برای تهاجم به عراق که با استقبال مردم مواجه نگردید. هنگامی که او میزبان اجلاس گروه ۲۰ در آوریل ۲۰۰۹ بود، ميتوانستم فشاری که روی او وجود دارد را حس کنم. او انتخابات بعدی را از دست داد و «دیوید کامرون» از حزب محافظهکار جانشین او گشت. رئیسجمهور اوباما و «کامرون» بلافاصله با یکدیگر آشنا شدند، پیش از پیروزی انتخاباتی کامرون با دیداری خصوصی ارتباط خود را آغاز کردند.
193
دیپلماسی، آهسته و در اغلب اوقات کسلکننده است
آنان مناسبات راحتی داشتند و از مصاحبت یکدیگر لذت ميبردند. من و کامرون با یکدیگر بارها طی چندین سال دیدار داشتیم، با رئيسجمهور یا بدون رئیسجمهور اوباما. او به طرز خرمندانهاي کنجکاو و مشتاق بود تا ایدههایی را درباره رویدادهای جهان تبادل کند، از بهار عربیِ در حال وقوع گرفته تا بحران لیبی و مناظرات جاری در مورد ریاضت اقتصادی که در مقابل رشد اقتصادی مطرح میگردید.
کامرون برای وزارت خارجه، «ویلیام هیگ» را انتخاب کرد که رهبر سابق حزب محافظه کار و دشمن سرسخت تونی بلر در اواخر دهه ۹۰ میلادی بود. پیش از انتخابات، هنگامی که او هنوز وزیر سایه وزارت خارجه بود، برای دیدن من به واشنگتن آمد. هر دوی ما صحبت را کمی محتاطانه با یکدیگر آغاز کردیم، اما در کمال مسرت، او را سیاستمداری اندیشمند با عقلی سلیم و حس خوب شوخ طبعی یافتم. او هم به جمع دوستان خوب من پیوست. من یکی از طرفداران بیوگرافی او درباره «ویلیام ویلبرفورس»، حامی ارشد پایان دادن به بردهداری در قرن نوزدهم انگلیس گردیدم. «هیگ» برای کارش، درک این موضوع را به ارمغان آورد که دیپلماسی، آهسته و در اغلب اوقات کسلکننده است اما قطعاً ضروری است. در میهمانی شام خداحافظی که در سال ۲۰۱۳ در سفارت انگلیس در واشنگتن برایم ترتیب داده بود، سخنانش حاوی این جملات ارزشمند بود: «لرد سالیسبری، وزیر خارجه و نخستوزیر اسبق برجسته انگلستان معتقد بود "توفیقات دیپلماتیک از یک سری منافع میکروسکوپی حاصل ميشود: از پیشنهاد معقولی در اینجا و ابراز ادب در جایی دیگر، از امتیاز دادن عاقلانه در زمانی و دوراندیشی پایدار در زمانی دیگر، آرامشی استوار و صبری که هیچ حماقتی، هیچ تحریکی و هیچ خبطی نتواند آن را متزلزل گرداند."» این جملات به زیبایی، تجارب من را به عنوان دیپلمات ارشد آمریکا، خلاصه کرده بود. این جملات همچنین به یادم آورد که «هیگ» از هواداران دو آتشه «دیوید بکهام» است.
در آن سوی کانال انگلیس (دریای مانش) شرکای به یادماندنی دیگری نیز یافتم. «برنارد کوشنر» نخستوزیر فرانسه، یک پزشک سوسیالیست که در خدمت «نیکلاس سارکوزی» رئیسجمهور محافظهکار بود. «برنارد»، خدمت در سازمان «پزشکان بدون مرز» که مراقبهاي پزشکی را به مناطق مصیبتزده و جنگزده در فقیرترین نقاط روی زمین ارائه ميکرد، آغاز نموده بود. او یکی از بازیگران کلیدی پس از زلزله ویرانگر در هائیتی در ژانویه سال ۲۰۱۰ بود. من از نزدیک با سلف او «آلن ژوپه» و سپس با «لوران فابیوس» که توسط جانشین سارکوزی یعنی «فرانسیس اولاند» منصوب شده بود و در ماه مه سال ۲۰۱۲ انتخاب گردید، کار کرده بودم. ژوپه و فابیوس اگرچه از دو حزب مخالف بودند اما هر دو از مهارتهاي حرفهای برخوردار بودند و همصحبتی با آنها لذت بخش بود.
بسیاری از رهبران، بیش از آن چیزی که در انظار عمومی به نظر ميرسند، آرام هستند، به جز سارکوزی. او حتی شخصاً فرد پرجنب و جوش - و شوخ طبعی - بود. مجالست با او در یک جلسه همیشه یک ماجراجویی بود. وقتی سخنرانی میکرد بالا و پایین ميپرید و خانم مترجم بيباکی که همراهش بود، تلاش ميکرد همزمان با او ترجمه کند اما گاهی (که عقب ميافتاد) موفق ميشد بدون نقص با حرکات صورت، دست و تمام تواناییاش سخنانش را ترجمه کند.
194
صاحب ارتشی که نمیدانست چگونه بجنگند
سخنرانی آتشبارگونه و سخن گفتن آگاهانه او با خودش اغلب پوششی بر سیاست خارجی (فرانسه) بود، گاهی گفتن یک کلمه (در مورد سیاست خارجی فرانسه) چالش برانگیز ميشد، اما من هرگز از تلاش خسته نشدم. درباره شایعات حرف ميزد و تصادفاً سایر رهبران جهان را دیوانه یا بیاراده توصیف ميکرد. یکی را «دیوانه خراب مغز معتاد»؛ دیگری را صاحب ارتشی که «نمیدانست چگونه بجنگند» خطاب ميکرد؛ در حالی که نفر دیگر را در صف طولانی «وحشیها» تلقی مينمود.
سارکوزی همیشه ميپرسید چرا همه دیپلماتهایی که برای دیدن او ميآیند، به طرز غیرقابل چشمپوشی اینقدر پیر، مو خاکستری و همه مرد هستند. ما ميخندیدیم، گفتوگو ميکردیم، جرّ و بحث ميکردیم اما اکثر اوقات در نهایت در مورد آنچه لازم است که صورت گیرد توافق ميکردیم. سارکوزی مصر بود جایگاه فرانسه به عنوان یکی از قدرتهاي جهان ثابت کند و مشتاق بود بار بیشتری در امور بینالملل به دوش بگیرد، که من این مورد را درباره اقدام در لیبی مشاهده کردم. علیرغم کثرت هیجان، او همیشه مردی موقر بود. در یک روز یخبندان در ژانویه ۲۰۱۰، در حالی که از پلههاي کاخ الیزه در پاریس بالا ميرفتم تا به دیدن او بروم، یکی از کفشها از پایم در آمد و در مقابل رسانههایی که شادمانه عکس ميگرفتند، پابرهنه شدم. آنگونه که برازنده بود، او دستم را گرفت و کمک کرد تا کفشم را پیدا کنم. بعدها یک کپی از عکس آن صحنه را برایش فرستادم و روی آن نوشتم: «ممکن است من سیندرلا نباشم اما تو همیشه پرنس «چارمینگ» من خواهی بود.»
با این حال، قدرتمندترین رهبر اروپا، زنی بود با خلق و خویی تقریباً مخالف سارکوزی؛ «آنگلا مرکل» صدر اعظم آلمان. من اولینبار «آنگلا» را در سال ۱۹۹۴ در سفر «بیل» به برلین ملاقات کردم. او اهل آلمان شرقی سابق بود و پیشتر به عنوان وزیر زنان و جوانان در زمان صدر اعظمی «هلموت کوهل» خدمت کرده بود. وقتی به من معرفی شد اینگونه توصیف گردید: «زن جوانی که راهی طولانی را خواهد پیمود» - کلماتی که بعدها ثابت شد یک نوع پیشگویی بود (و درست از کار درآمد). من و او سالها با یکدیگر در ارتباط بودیم و حتی در یک شوی تلویزیونی در سال ۲۰۰۳ به اتفاق هم حضور یافتیم. اروپا به خاطر لافهاي ترقیخواهانه در موضوعاتی مانند بیمه درمانی و تغییرات آب و هوا، همچنان احساس ميکند که محترمترین گروه جامعه جهانی است.
در دوره وزیر خارجه بودم، تحسین من در مورد «آنگلا» بیشتر و افزونتر شد.
او مصمم، زیرک و صریح بود و همیشه به من آن چیزی را ميگفت که دقیقاً در ذهنش بود. به عنوان یک دانشمندان موفق که در رشته فیزیک تحصیل کرده و مدرک دکترا را با پایاننامهای در شیمی کوانتوم به دست آورده بود، او به خصوص در مورد مسائل تکنیکی مانند تغییرات آب و هوا و انرژی هستهای، فرد مطلعی بود.
195
قاب عكس من و آنگلا
کنجکاویهاي خود را در مورد جهان وارد هر بحث و گفتوگویی ميکرد. به همراه آن، سوالاتی در مورد حوادث، انسانها و انگارهها مطرح مينمود دیگر رهبرانی که فکر ميکردند هرچه سزاوار دانستن است میدانند، وقتی سخنان مرکل را ميشنیدند تغییر حالت ميدادند. در ژوئن ۲۰۱۱ زمانی که آنگلا مرگل به عنوان صدر اعظم آلمان برای یک دیدار رسمی وارد واشنگتن شد در وزارت امور خارجه ضیافت ناهاری به افتخار او ترتیب دادم. به گرمی از او پذیرایی کردم. او هم در عوض یک صفحه از یک روزنامه آلمانی را که قاب گرفته بود به من هدیه داد. در این صفحه روزنامه خبرهای مربوط به آخرین بازدید من از برلین چاپ شده بود. وقتی آن صفحه روزنامه را دیدم شروع کردم به خندیدن. در آن صفحه عکسی از هر دوی ما چاپ شده بود که در کنار هم ایستاده بودیم اما سرهایمان و صورتهایمان را پوشانده بود و معلوم نبود کدامیک از ما کیست. لباسهاي ما هم خیلی شبیه هم بود.
روزنامه از خوانندگانش خواسته بود حدس بزنند کدام یک آنگلا مرکل و کدام یک هیلاری کلینتون است. عکس به گونهای گرفته شده بود که واقعا امکان نداشت تشخیص داد کدام یک از آن دو نفر کدام یک از ماست. آن روزنامه را قاب گرفتم که هنوز به عنوان یادبود دوران وزارت امور خارجه در اتاق من آویزان است.
در بدترین سالهاي بحران مالی، توان رهبری آنگلا مرکل محک زده شد. سقوط بازارهای مالی، اروپا را گرفتار مشکل جدی و چالشهاي منحصر به فرد کرد. علت این بود که کشورهای زیادی از پول واحد یورو استفاده ميکردند. کشورهایی که اقتصاد ضعیف داشتند - یونان، اسپانیا، پرتغال، ایتالیا و ایرلند - با بدهیهاي سنگین دولتی روبرو شدند. رشد آنها به پایینترین سطح خود رسید، بیکاری هم به بالاترین حد افزایش یافت. کشورهای برخوردار از پول واحد یورو ابزاری برای کنترل پول خود نداشتند.
آلمان به عنوان قدرتمندترین کشور در حوزه یورو به منظور کمک اضطراری به کشورهای آسیب دیده، اصرار ورزید که این کشورها اقدامات ریاضتی در پیش گیرند تا هزینههای خود را کاهش دهند و بودجههای خود را اصلاح کنند. این بحران، دغدغههاي سیاسی دشواری را ایجاد کرد. اگر این اقتصادهای ضعیف نمیتوانستند از این بحران خارج شوند و بدهیهاي خود را بپردازند حوزه یورو تماما در معرض فروپاشی قرار ميگرفت.
در چنین شرایطی همه دنیا و از جمله آمریکا هم گرفتار آشوب ميشد. من از این نگران بودم که اقدامات ریاضتی زیاد در اروپا، نرخ رشد را از این هم بیشتر کاهش دهد و خروج از این بحران را برای اروپا و بقیه جهان دشوارتر کند. در ایالات متحده، رئیسجمهور اوباما در واکنش به این رکود از طریق کنگره یک برنامه سرمایهگذاری تهاجمی را به موقع اجرا کرد تا رشد را مجددا ممکن سازد. عاقلانه این بود که پیشنهاد کنیم اروپا هم به جای کاهش هزینهها که موجب تنگتر شدن بیشتر اقتصاد ميشد اقداماتی مشابه ما را در پیش گیرد.
وقت زیادی را صرف گفتوگو در مورد این چالشها با رهبران اروپایی از جمله آنگلا مرکل کردم.
196
بیایید از آزادی به دست آمده حفاظت کنیم!
میتوان با سیاستهاي مالی و پولی او موافق نبود اما هیچکس نمیتواند تحت تاثیر اراده آهنین او قرار نگیرد. در سال ۲۰۱۲ شاهد بودم که چگونه بار سنگین اروپا روی دوش آنگلا مرکل قرار گرفته بود.
قویترین حلقه در زنجیره پیرامونی اقیانوس اطلس، ناتو است. ناتو، پیمانی نظامی است که کانادا هم در کنار متحدان اروپایی ما عضو آن است. عدهای از مردم آمریکا ممکن است روابط ما را با کانادا روابطی معمولی بدانند. در حالی که آنها نمیدانند همسایه شمالی ما تقریبا در هر کاری که در اکناف عالم ميکنیم شریک جدانشدنی ماست. ناتو در آغاز جنگ سرد توانست اتحاد شوروی و کشورهای عضو پیمان ورشو را به مدت چهار دهه مهار کند. بعد از پایان جنگ، پیمان ناتو خود را آماده کرد تا در مقابل تهدیدهای جدیدی که جامعه پیرامونی اقیانوس اطلس را تهدید ميکرد بایستد. تقریبا همه جمهوریهای سابق وابسته به اتحاد شوروی به جز روسیه، بدون تضمین از سوی غرب احساس ناامنی میکردند. آنها از این هراس داشتند که روزی روسیه دوباره به تجاوز متوسل شود و رفتار توسعهطلبانهای در پیش گیرد.
ناتو با رهبری ایالات متحده تصمیم گرفت درهای خود را به روی هر کشوری از کشورهای شرق باز کند. ناتو همچنین شبکهای از مشارکت با جمهوریهای سابق اتحاد شوروی و یک شورای مشورتی با روسیه ایجاد کرد. همانطور که دولت کلینتون در زمان خودش تصریح کرده بود، ناتو در حالی که با تهدیدهای جدید مقابله میکند همچنان یک ظرفیت بالقوه برای زمانی که روسیه همسایگانش را تهدید کند باقی خواهد ماند. زمانی که نیروهای ناتو برای تامین صلح در کوزوو ميجنگیدند من و بیل در مراسم پنجاهمین سالروز تشکیل ناتو شرکت کرده بودیم. این مراسم با حضور سران کشورها در آوریل ۱۹۹۹ برپا شده بود. این بزرگترین اجلاس سرانی بود که تا آن موقع در واشنگتن برگزار شده بود. این اجلاس، آینده خوشبینانهای برای اروپا و ناتو ترسیم کرد. «واکلاو هاول» اولین رئیسجمهور چک بعد از جنگ سرد و یکی از طرفداران پر و پاقرص دموکراسی در این مراسم سخنرانی کرد: «این اولین اجلاس سران پیمان ناتو است که با حضور نمایندگانی از کشورهایی که در کمتر از ۱۰ سال پیش عضو پیمان ورشو بودند برگزار شده است. بیایید امیدوار باشیم که پا به دنیایی میگذاریم که سرنوشت ملتها به وسیله دیکتاتورهای قدرتمند خارجی تعیین نمیشود بلکه خود ملتها سرنوشت خودشان را رقم میزنند.» شاید باید اضافه میکرد که بیایید از آزادی که به دست آوردهایم حفاظت کنیم.
در سال ۲۰۰۴ هفت کشور دیگر بلوک شرق به ناتو پیوستند و دامنه جغرافیایی ناتو را باز هم توسعه دادند. دو کشور دیگر یعنی آلبانی و کرواسی هم در اول آوریل ۲۰۰۹ به ناتو ملحق شدند و اعضای ناتو را به ۲۸ کشور رساندند. کشورهای دیگری مثل اوکراین، بوسنی، مولداوی و گرجستان هم سرگرم بررسی عضویت خود در اتحاد اروپایی و ناتو هستند. در اوایل سال ۲۰۱۴ و در آستانه الحاق غیرقانونی کریمه به روسیه بعضی اینگونه استدلال کردند که توسعه ناتو باعث تجاوز روسیه شده است.
197
درست کردن موهایم کمی بیشتر زمان ميبرد
من با این استدلال مخالفم، اما قانعکنندهترین صداهایی که آن را رد ميکنند، همان رهبران اروپایی و افرادی هستند که از عضویت در ناتو ابراز قدردانی مينمایند.
ناتو در سایه جاهطلبیهاي ولادیمیر پوتین، به آنان اعتماد به نفس بیشتری ميدهد. آنان ميفهمند که ادعای پوتین درباره اینکه (سیاست) درهای باز خطری برای روسیه است، بازتابدهنده امتناع او برای پذیرش این ایده است که روابط روسیه با غرب ميتواند براساس شراکت و منافع دو طرفه باشد، همانگونه که «بوریس یلتسین و میخائیل گورباچف» معتقد بودند.
کسانی که به موقعیت پوتین اعتبار ميبخشیدند باید بیاندیشند که چقدر بحرانها، جدیتر ميشوند و اگر کشورهای شرق و مرکز اروپا اکنون متحد ناتو نبودند مانع شدن از تهاجمات بیشتر روسیه چقدر مشکلتر ميشد. درهای ناتو باید باز ميماند و ما باید در برخورد با روسیه، صریح و بدون احساسات باشیم.
زمانی که رئیس جمهور اوباما، اداره امور را در دست گرفت، ناتو یک جامعه دموکراتیک از حدود یک میلیارد نفر شده بود که از بالتیک در شرق تا آلاسکا در غرب امتداد داشت. در اولین سفرم به مرکز فرماندهی ناتو در بروکسل در مارس سال ۲۰۰۹، راهروهای آن، هیجان ناشی از «بازگشت» تعامل آمریکایی را منعکس ميکردند. من احساساتم را با آنان در میان گذاشتم و ساعتهاي طولانی با وزرای امور خارجه ناتو و دبیرکل ناتو «آندریاس فوگ راسموسن»، رهبر ماهر و باتجربهاي که این اتحاد به وی نیازمند بود، سپری کردم.
گهگاه، دردهای رو به فزونی وجود داشت که تمام آنها جدی نبودند. به عنوان مثال بلغارستان که در سال ۲۰۰۴ به ناتو پیوسته و شریکی وفادار در افغانستان و سایر ماموریتها بود. با این حال وقتی که از صوفیه، پایتخت آن کشور در فوریه ۲۰۱۲ بازدید کردم، رئیسجمهور «بویکو بوریسوف» به وضوح درباره ملاقات ما عصبی بود. ميدانستم که موضوعات جدی برای بحث با یکدیگر داریم و امیدوار بودم که اشتباهی رخ ندهد. آخر ما اکنون متحد بودیم.
او سخنش را اینگونه آغاز کرد: «خانم وزیر، هنگامی که تصاویر تلویزیونی پیاده شدن شما را از هواپیما دیدم نگران شدم. رئیس کارکنان من به گفته است وقتی که شما موهایتان را از پشت سر ميبندید، به این معنی است که حالتان خوب نیست.»
حقیقت این بود که موهای من در بسیاری از اوقات از پشت بسته شده است (شاید این کار خاطرات بد ماموران «کا.گ.ب» و اعضای حزب کمونیست را زنده ميکرد). به نخستوزیر تقریباً طاس نگاهی کردم، لبخند زدم و گفتم: «درست کردن موهایم، آنگونه که شما ميخواهید، کمی بیشتر زمان ميبرد.» او خندید و وقتی این موضوع از آن حالت خارج شد، رفتیم تا جلسات مفیدی را برگزار کنیم.
جنگ طولانی در افغانستان به ظرفیتهاي ناتو فشار آورد و فواصلی را در آمادهسازی نشان داد.
198
از دو سوی آتلانتیک صداهایی به گوش ميرسید
بعضی متحدین بودجه دفاعی خود را کاهش دادند که باعث شد بقیه (بیشتر ایالات متحده) بار این ضعف را به دوش بگیرند. همه از بحران اقتصادی رنج ميبردند. از دو سوی آتلانتیک صداهایی به گوش ميرسید که ميپرسیدند بعد از بیست سال از پایان جنگ سرد آیا ناتو همچنان موضوعیت دارد.
من فکر ميکردم که بقای ناتو برای برخورد با تهدیدات در حال شکلگیری در قرن بیست و یکم ضروری است. آمریکا نميتوانست و نباید هر کاری را خودش انجام دهد؛ به همین دلیل است که ایجاد شراکت حول منافع و اهداف مشترک اینقدر مهم بود. ناتو همچنان شریک بسیار قابل و توانای ماست، به خصوص از زمانی که اعضایش برای اولینبار در بوسنی در سال ۱۹۹۵ به اقدام «خارج از منطقه (ناتو)» رای دادند، (سیاستی که) تاییدکننده این بود که امنیت جمعی ما ميتواند ورای حملات مستقیم علیه خود کشورهای ناتو تهدید شود. متحدین ناتو خون و مال خود را در افغانستان فدا کردند، تعهدی که ما هرگز نباید فراموش کنیم.
در سال ۲۰۱۱ قادر بودیم نشان دهیم موضوعیت ناتوی قرن بیست و یکم به چه صورت است، وقتی که اتئلاف (آتلانتیک شمالی (ناتو)) رهبری دخالت نظامی در لیبی برای حمایت از غیرنظامیان را برعهده گرفت و برای اولینبار با اتحادیه عرب و کشورهای عضو آن به طور هماهنگ همکاری کرد. چهارده متحد و چهار شریک عرب، نیروی دریایی و هوایی خود را در اختیار این ماموریت قرار دادند. بر خلاف نظر برخی منتقدین، این همکاری ثابت کرد که این عملیات مشترک، موفقیت آمیز بوده است. ایالات متحده قابلیتهاي منحصر به فردی را ارائه کرد اما متحدین ما - نه ما - ۷۵ درصد از سورتیهاي پروازی را انجام دادند و مسئولیت حمله به ۹۰ درصد از بیش از شش هزار هدف منهدم شده در لیبی را برعهده گرفتند. این اتفاق تقریباً یک پراکندگی معکوس همکاری در یک دهه پیش بود، در طول دخالت ناتو در کوزوو، هنگامی که ایالات متحده مسئولیت ۹۰ درصد از بمباران پدافند هوایی و اهداف نظامی را برعهده گرفت، و اگرچه بریتانیا و فرانسه با ارتشهاي توانمند خود رهبری این حمله را به عهده گرفتند، اما این تهاجم فراتر از ارتشهاي آنان امتداد یافت. ایتالیا هفت پایگاه هوایی برای میزبانی از صدها جت ناتو را اختصاص داد. هواپیماهای بلژیکی، کانادایی، دانمارکی، هلندی و نروژی و نیز جتهايي از امارات متحده عربی، قطر و اردن، همه در بیش از بیست هزار سورتی پرواز شرکت کردند.
نیروی دریایی یونان، اسپانیا و ترکیه به اجرای تحریمهاي سلاح از طریق دریا کمک کردند. این (رویداد) یک تلاش گروهی واقعی بود، دقیقاً همانگونهاي که ناتو ميخواست وجود داشته باشد.
اگر ناتو یکی از موفقترين ائتلافهاي نظامی در تاریخ باشد، اتحادیه اروپا نیز یکی از موفقترين سازمانهاي سیاسی و اقتصادی است. در یک دوره کوتاه قابل ملاحظه، کشورهایی که در دو جنگ جهانی در قرن بیستم جنگیده بودند موافقت کردند که با اجماع تصمیم بگیرند و نمایندگانی را برای یک پارلمان مشترک انتخاب کنند. علیرغم بروکراسی سنگین اتحادیه اروپا، اینکه این اتحادیه وجود دارد و همچنان برقرار است، چیزی کمتر از معجزه نیست.
199
قهرمانان تغییرات آب و هوا!
نقش پررنگ اتحادیه اروپا برای صلح و رفاه در درون مرزها و ورای مرزهایش در سال ۲۰۱۲ با جایزه صلح نوبل مورد تجلیل قرار گرفت. نروژ در حمایت از پروژههاي بهداشت عمومی جهانی بدون هیچ منازعی در جایگاه دوم قرار دارد. ایرلند، سرزمینی که روزگاری به وسیله خشکسالی ویران شده بود، شیوه صحیحی برای پایان دادن به گرسنگی اجرا کرده بود. هلند، استانداردهایی برای کار کردن در مورد فقر و توسعه پایدار تعیین نموده بود. کشورهای حوزه بالتیک، استونی، لتونی و لیتوانی حمایتهاي بسیار ارزشمند و تخصصی برای فعالان هوادار دموکراسی در سراسر جهان فراهم کرده بودند. دانمارکیها، سوئدیها، فنلاندیها قهرمانان تغییرات آب و هوا بودند. این لیست ميتواند همچنان ادامه داشته باشد.
من مایل بودم مشارکت خود را با اتحادیه اروپا، بخصوص در زمینه انرژی و اقتصاد گسترش دهم. در اوایل دوره اول ریاست جمهوری رئیسجمهور اوباما از اتحادیه اروپا مصرانه خواستم شورای انرژی آمریکا - اروپا را برای هماهنگ کردن فعالیتهاي فراسوی اقیانوس اطلس برای کمک به کشورهای آسیبپذیر، از جمله در شرق و مرکز اروپا، به جهت توسعه منابع انرژی خود در مکانهایی که امکان آن وجود دارد و برای کاهش وابستگی به گاز روسیه، آغاز کنند. ایالات متحده و اتحادیه اروپا همچنین گفتوگو درباره یک توافق اقتصادی جامع که مقررات را هماهنگ، تجارت را افزایش و رشد اقتصادی در هر دو سوی اقیانوس اطلس را تسریع نماید، آغاز نمودند.
هیچ یک از رابطههاي ما در اروپا به گرایشی بیش از آنچه که به ترکیه داشتیم، نیازمند نبود، کشوری با بیش از ۷۰ میلیون جمعیت که اکثریت قریب به اتفاق آن مسلمان بودند و یک پای آن در اروپا و پای دیگر در آسیای جنوب غربی قرار داشت. ترکیه مدرن که بوسیله مصطفی کمال آتاتورک و در نتیجه تجزیه امپراتوری عثمانی پس از جنگ جهانی اول تاسیس شد، قصد داشت یک دموکراسی سکولار مایل به غرب باشد. در سال ۱۹۵۲ به ناتو پیوست و متحدی قابل اعتماد در سراسر جنگ سرد بود، سربازانش را در کنار سربازان ما به جنگ کره اعزام کرد و برای چندین دهه، میزبان نیروهای آمریکایی بود.
با این حال، ارتش ترکیه که خود را کفیل دیدگاه آتاتورک ميدانست، در طول سالیان گذشته چندین بار برای سرنگونی دولتهایی که از نظرش بسیار اسلامگرا، بسیار چپگرا یا بسیار ضعیف بودند دخالت کرده بود. این سیاست ممکن است برای دوره جنگ سرد مناسب باشد، اما روند دموکراتیک را به تاخیر ميانداخت.
متاسفانه در دوره بوش روابط ما دچار آسیب شد و در سال ۲۰۰۷، مقبولیت ایالات متحده در ترکیه به ۹ درصد سقوط کرد، پایینترین درصد مقبولیت در چهل و هفت کشوری که مرکز تحقیقات پروژه نگرش جهانی «پیو» در آن سال از آنها تحقیق کرد.
در عین حال، اقتصاد ترکیه در حال رونق و یکی از رتبههاي سریعترین رشد را در جهان دارا بود. در حالی که بقیه اروپا زیر بحران اقتصادی لنگ ميزد و خاورمیانه دچار کسادی شده بود، ترکیه به عنوان یک کانون قدرت منطقهای ظاهر شد.
200
بیایید و به ما بپیوندید
مانند اندونزی، ترکیه در حال آزمایش این مطلب بود که آیا دموکراسی، مدرنیته، حقوق زنان، سکولاریسم و اسلام، همه اینها ميتوانند در کنار یکدیگر ادامه حیات دهند. موفقیت این آزمایش قویاً در جهت منافع ایالات متحده بود و روابط بین دو کشور بدین ترتیب جایگاه مستحکم گذشته خود را باز ميیافت.
به عنوان وزیر خارجه از ترکیه به عنوان بخشی از سفرم به اروپا بازدید کرده بودم. علاوه بر ملاقات با مسئولین ارشد ترکیه از جمله رجب طیب اردوغان، نخست وزیر و عبدالله گل رئیسجمهور، به طور مستقیم با مردم ترکیه نیز ارتباط گرفتم همانگونه که در همه جا این کار را ميکنم. این کار بخصوص در کشورهایی که دولتها ميخواهند با ما کار کنند اما بخشهاي زیادی از جمعیت آن کشور عموماً بدگمان و ضدّ آمریکایی هستند، مهم است. با در میان گذاشتن نظراتم به طور مستقیم با مردم از طریق رسانه، سعی کردم بر نگرش مردم تاثیر بگذارم که در عوض ميتوانست به دولتها پوشش سیاسی گستردهتری برای همکاری با ما بدهد.
یک برنامه تلویزیونی معروف به نام «بیایید و به ما بپیوندید» از من دعوت کرد تا به عنوان ميهمان در آن جا حضور یابم. این برنامه که از جهت قالب شبیه برنامه «ویو» (دیدگاه در آمریکا) است، مورد اقبال گروههاي گسترده جامعه ترکیه به خصوص زنان است. مجریان که مجموعه گوناگونی از زنان هستند سوالات جدی درباره موضوعات سیاسی و بیشتر در مورد مسائل شخصی پرسیدند. بحثها گرم، بامزه و متنوع بود.
یکی از مجریان پرسید «آخرینبار کی عاشق شدید و احساس کردید مثل یک آدم عادی زندگی معمولی دارید؟» این یک سوال عادی از وزیر خارجه نبود اما دقیقاً همان موضوعی بود که ممکن بود به من کمک کند با بینندگان ارتباط برقرار کنم. درباره ملاقات با شوهرم در دانشکده حقوق، عاشق شدن و شروع یک زندگی و نیز در مورد چالش بزرگ کردن بچهها در مقابل چشم مردم صحبت کردم. گفتم: «من فکر ميکنم اوقات خوش من زمانهایی بودند که شوهرم، دخترم و من با هم بودیم و ما کارهای ساده انجام ميدادیم. منظورم این است که به سینما ميرویم، با هم بازی و پیادهروی ميکنیم و بازیهاي (فکری) مانند بازیهاي کارتی و تختهای انجام ميدهیم.
پیادهرویهاي طولانی ميرویم، سعی ميکنم هر فرصتی پیش بیاید با شوهرم به پیادهروی طولانی برویم. دخترم هماکنون سرگرم زندگی خویش است اما هر وقت بتواند به ما ميپیوندد. بنابراین داشتن زندگی آرام آسان نیست، اما واقعاً سخت کار ميکنم که آن ساعتهاي آرام در مواقعی که توجهات بر روی ما متمرکز نیست و شما ميتوانید خودتان باشید و با کسانی که از آنان لذت ميبرید و عاشقشان هستید را بیابم و پیدا کنم.»
جمعیت حاضر در استودیو به گرمی تشویقم کردند و بازخوردی که پس از اتمام برنامه توسط کارکنان سفارتخانه جمعآوری شد، دلگرمکننده بود. برای بسیاری از ترکها که نسبت به آمریکا و رهبرانش بدگمان شده بودند، ظاهراً سورپرایز خوشایندی بود که وزیر خارجه را مانند یک شخص معمولی با دقتها و دغدغههایی مشابه خودشان ببینند.
201
کلید آینده ترکیه!
برای بسیاری از ترکها که نسبت به آمریکا و رهبرانش بدگمان شده بودند، ظاهراً سورپرایز خوشایندی بود که وزیر خارجه را مانند یک شخص معمولی با دقتها و دغدغههایی مشابه خودشان ببینند. در نتیجه ممکن بود آنان درباره آنچه که باید در مورد آینده روابط آمریکا - ترکیه بگویم، پذیراتر باشند.
یک فرد به خصوص، کلید آینده ترکیه و روابط ما را در دست داشت: نخستوزیر اردوغان. (در نظام ترکیه، رئیسجمهور تا حد زیادی یک پست تشریفاتی است و در واقع نخستوزیر دولت را اداره ميکند.) من برای اولینبار، هنگامی که اردوغان شهردار استانبول بود در دهه ۹۰ میلادی با او ملاقات کردم. وی یک سیاستمدار بلندپرواز، قوی، دیندار و موثر بود. مردم ترکیه برای اولینبار حزب اسلامی او را در سال ۲۰۰۲ انتخاب کردند و در سالهاي ۲۰۰۷ و ۲۰۱۱ مجدداً آنها را انتخاب نمودند. رئیسجمهور اردوغان تمام این سه انتخابات را به عنوان حکمی برای تغییرات فراگیر ميدید. دولت او بیش از هر دولت غیرنظامی پیش از خود به صورت تهاجمی توطئهگران کودتا در ارتش را تحت تعقیب قرار داد و توانست زمام امور را محکمتر به دست گیرد. (واژه اسلامگرا عموماً به افراد و احزابی باز ميگردد که از نقش هدایتی اسلام در سیاست و دولت حمایت ميکنند. این واژه طیف وسیعی را در بر ميگیرد، از کسانی که فکر ميکنند ارزشهاي اسلامی باید در تصمیمات سیاستهاي عمومی گنجانده شوند تا آنان که فکر ميکنند تمام قوانین باید براساس نظر مقامات اسلامی کارشناسی و یا حتی تنظیم شوند تا مطابق با قانون اسلام باشند. تمام اسلامگرایان به یک گونه نیستند.
در بعضی موارد رهبران و سازمانهاي اسلامی دشمن دموکراسی بودهاند، از جمله کسانی که ایدئولوژی و اقدامات رادیکال، افراطی و تروریستی را حمایت کردهاند. اما در سراسر جهان، احزاب سیاسی با وابستگیهاي مذهبی - هندو، مسیحی، یهودی، مسلمان - وجود دارند که به قوانین سیاستهاي دموکراتیک احترام ميگذارند، و سود آمریکا در این است که تمام گروههاي بر مبنای مذهب و سران آنها را تشویق کند تا دموکراسی فراگیر را بپذیرند و خشونت را رد کنند. اظهار عقیدهای که مسلمانان با ایمان یا مومنین به هر دینی نمیتوانند در دموکراسی نسبت به آن توفیق یابند، توهین، وحشیگری و خطاست. در آمریکا مسلمانان با ایمان هر روز از این امور دوری ميکنند.)
بعضی تغییرات ایجاد شده تحت رهبری اردوغان مثبت بودند. ترکیه به واسطه انگیزه یافتن از طریق الزامات عضویت بالقوه در اتحادیه اروپا (که تاکنون دور از دسترس بوده است)، دادگاههاي امنیتی دولتی را حذف کرد، حقوق جزایی را اصلاح نمود، حق برخورداری از وکیل حقوقی را گسترش و محدودیتها درباره آموزش و پخش (برنامههاي رادیو تلویزیونی) به زبان کردی را کاهش داد. اردوغان همچنین قصد خود را برای پیگیری سیاست خارجی «عدم تنش کامل با همسایگان» را اعلام نمود. این ابتکار برای حل کردن درگیریهاي قدیمی منطقهاي و به دست گرفتن نقش فعالتر در منطقه توسط احمد داوود اوغلو مورد حمایت قرار گرفته بود. او یکی از مشاوران اردوغان بود که بعدها وزیر امور خارجه شد. سیاست «عدم تنش کامل با همسایگان» به نظر خوب ميآمد و در بسیاری از موارد سازنده بود.
202
تنگ کردن عرصه برای مخالفت عمومی
سیاست «عدم تنش کامل با همسایگان» به نظر خوب ميآمد و در بسیاری از موارد سازنده بود. اما همچنین این سیاست ترکیه را بیش از حد مشتاق کرده بود تا توافقات نامناسبی را با همسایه خود، ایران بپذیرد که اقداماتی اندکی برای برطرف کردن دغدغه جامعه بینالمللی درباره برنامه هستهای تهران صورت داده بود.
علیرغم تحولات مثبت در دولت اردوغان، دلایلی برای نگرانی و حتی هشدارهای فزاینده ای درباره رفتار دولتش با مخالفان سیاسی و خبرنگاران وجود داشت. تنگ کردن عرصه برای مخالفت عمومی سوالاتی درباره مسیری که اردوغان در مورد کشورش انتخاب کرده بود و تعهدش به دموکراسی ایجاد نموده بود. مخالفین شک داشتند که مبادا هدف غایی او تبدیل کردن ترکیه به دولتی اسلامی بدون هیچ فضایی برای ابراز مخالفت باشد و برخی اقداماتش این ترس را تقویت ميکرد. دولت او به میزان نگرانکنندهای در دوره دوم و سوم خبرنگاران را زندانی کرد و اعتراضات برای تشکیک در برخی احکام قضایی به خصوص را به شدت سرکوب نمود. فساد یک مشکل عظیم باقی ماند و دولت قادر نبود انتظارات فزاینده و رو به رشد شهروندان متوسط و آنانی که در سراسر جهان ساکن بودند را برآورده سازد.
مسائل مذهبی و فرهنگی به خصوص در کشوری که اسلام و سکولاریسم در تعادلی ناآرام با یکدیگر زندگی کردهاند و احساس ميشد سنتهاي ادیان گوناگون گهگاه، تحت فشار قرار دارد، حساسیتبرانگیز است. در طول سالها (مسئولیتم) با رهبر کلیسای ارتدوکس یونان آشنا شدم، معظمله اسقفی جهانی بود و من به تعهد صمیمانه او برای گفتوگوهای بین مذاهب و آزادی دینی احترام ميگذاشتم. این اسقف جهانی اردوغان را شریکی سازنده ميپنداشت اما کلیسا همچنان منتظر دولت بود که اموال مصادره شده کلیسا را بازگرداند و مدرسه علوم دینی در جزیره هالکی که مدتها قبل بسته شده بود، بازگشایی گردد. من از هدف اسقف حمایت کردم و چندین جلسه برای بازگشایی مدرسه علوم دینی هالکی برگزار نمودم که متاسفانه هنوز باز نشده است.
هنگامی که اردوغان درباره اعطای حق پوشیدن روسری به زنان در دانشگاهها صحبت کرد، بعضی این اقدام را قدمی برای آزادی مذهبی و حقوق زنان برای انتخاب مسیرشان تلقی کردند.
برخی نیز این گام را ضربهای به سکولاریسم و نشانهای از دینسالاری خزندهای که نهایتاً حقوق زنان را از بین خواهد برد، برداشت کردند. این تفاوت دیدگاه گویای تناقضات عمیق در ترکیه قرن بیست و یکمی است که ممکن است هر دو نظر هم درست باشند. خود اردوغان از دختران فاضل و تحصیلکردهاش که روبنده ميزنند احساس غرور ميکند و از من خواست به یکی از آنان توصیه کنم تحصیلات تکمیلیاش را در ایالات متحده پیگیری کند.
من ساعتها صرف گفتوگو با اردوغان کردم که غالباً فقط در حضور داوود اوغلو بود و به عنوان مترجم ما عمل ميکرد. او یک دانشگاهی سرزنده است که ابتدا دیپلمات و سپس سیاستمدار شد و نوشتههاي او درباره اینکه ترکیه چگونه ميتواند موقعیت مهم جهانی خود را بازیابد با افکار اردوغان کاملاً همخوانی دارد.
203
تركيه يك شريك خستهكننده است
داوود اوغلو علاقه شدید و دانشوری را به کارش آورد و ما ارتباطات کاری سازنده و دوستانهای ایجاد کردیم که اگر چه در مواقعی دچار کش و قوس گردید اما هرگز از بین نرفت.
در چهار سالی که وزیر خارجه بودم، ترکیه ثابت کرد که یک شریک مهم و گاهی اوقات خستهکننده است. گاهی اوقات توافق ميکردیم (که از نزدیک درباره افغانستان، اقدامات ضدتروریستی، سوریه و سایر موارد کار کنیم) و اوقات دیگر به توافق نمیرسیدیم (برنامه هستهای ایران).
زمان و توجه هم از سوی رئیسجمهور اوباما و هم من به ثبات روابط کمک ميکرد، اما رویدادهای خارجی، به خصوص تنشهاي فزونی یافته با اسرائیل، چالشهاي جدیدی را ارائه ميکرد. نیرویهاي درونی ترکیه همچنان آشفته بودند. اعتراضات گسترده علیه حاکمیت سرکوبگرانه اردوغان در سال ۲۰۱۳ به همراه تحقیقات وسیع درباره فساد که تعدادی از وزرای برجسته او بدین وسیله دستگیر شدند، فوران نمود. در این باره باید بگویم علیرغم استبداد رو به فزونی او، حمایت از اردوغان در مناطقی که ساکنان آن محافظهکاری بیشتری داشتند، همچنان به قوت خود باقی ماند. آینده ترکیه نامشخص است. اما آنچه قطعی است این است که ترکیه به ایفای نقشی مهم هم در خاورمیانه و هم در اروپا ادامه خواهد داد و روابط ما برای ایالات متحده از اهمیت حیاتی برخوردار خواهد ماند.
سیاست «عدم تنش کامل با همسایگان» یک هدف بلندپروازانه بود، به خصوص اینکه ترکیه در تعدادی از مناقشات طولانی مدت با همسایگانش محصور شده بود. بنبستهاي تلخی با یونان بر سر جزیره مدیترانهای قبرس وجود داشت که برای چندین دهه ادامه پیدا کرده بود. همچنین با ارمنستان، یک جمهوری کوچک شوروی سابق محصور در خشکی در قفقاز در شرق ترکیه، درگیریهایی داشت که با بار عاطفی همراه بود. هر دوی این ها مثالهایی از این بودند که چگونه دشمنیهاي قدیمی ميتواند مانع پیشرفتهاي جدید شود.
هنگامی که ارمنستان به عنوان یک کشور مستقل پس از فروپاشی اتحاد شوروی ظاهر شد، هیچگاه با ترکیه روابط دیپلماتیک ایجاد نکرد. پس از جنگ ارمنستان در اوایل دهه ۹۰ میلادی با متحد ترکیه، آذربایجان، بر سر منطقهای به نام «ناگورنو قرهباغ» (قرهباغ کوهستانی) تنش ها افزایش بیشتری یافت. آن مناقشه همچنان گهگاه بین سربازان در دو سوی مرز، دشمنیها را شعلهور ميکند.
منازعاتی مانند مناقشه ترکیه - ارمنستان و «ناگورنو قرهباغ» گاهی اوقات «درگیریهاي یخزده» نامیده ميشود زیرا سالیان سال با امید اندک برای راهحل ادامه دارند. هنگامی که به تمام چالشهایی که ما در اروپا و سراسر جهان با آنها روبرو بودیم نگاه ميکردم، این چالشها من را اغوا ميکردند که این نقاط دردسرساز را به عنوان موارد لاینحل نادیده بگیرم. اما هر کدام از آنها تبعات راهبردی گستردهای داشتند. به عنوان مثال، درگیری در قفقاز مشکلاتی را بر سر راه طرحهاي ما برای انتقال گاز طبیعی آسیای مرکزی به بازارهای اروپا به منظور کم کردن وابستگی آنان به انرژی روسیه ایجاد ميکرد.
204
«فیل» برگشت تا گزارش دهد
مجموعاً این درگیریها، موانعی را بر سر راه اروپا که ما تلاش میکردیم به سازندگی آن کمک کنیم، به وجود ميآورد. فکر میکردم راهبرد «عدم تنش کامل با همسایگان» ترکیه ممکن است فتح بابی برای گفتوگو ایجاد کند - و حتی شاید منجر به حل - برخی از درگیریهاي یخ زده گردد، بنابراین از معاون امور اروپا و اوراسیا «فیل گوردون» خواستم تا بررسی کند چه کاری ميتوانیم انجام دهیم.
در طول سال ۲۰۰۹ ما با شرکای اروپایی خود از جمله سوییس، فرانسه، روسیه و اتحادیه اروپا همکاری تنگاتنگی برای حمایت از گفتوگوها بین ترکیه و ارمنستان داشتیم، گفتوگوهایی که امیدوار بودیم منجر به ایجاد ارتباطات رسمی دیپلماتیک و بازگشایی مرزها برای تجارت گردد. تلفنی با مقامات هر دو کشور به مدت نیمساعت در چند ماه اول آغاز به کارم صحبت کردم و به شخصه با داوود اوغلو و «ادوارد نعلبندیان» وزیر امور خارجه ارمنستان رایزنی نمودم.
افراطگرایان در هر دو کشور به شکل سرسختانهای با مصالحه مخالف بودند و فشار قابل ملاحظهای بر هر کدام از دولتها ميآوردند تا توافقی ایجاد نشود. با این وجود در طول بهار و تابستان و به دلیل تلاشهاي گسترده سويیس، متن یک توافقنامه که به صورت مشترک مرزها را بازگشایی مينمود، در مرکز توجه قرار گرفت (و تدوین شد). پس از آن که توافقنامه به مجالس دو کشور برای تصویب تحویل داده شد، برنامههایی برای مراسم امضای رسمی توافقنامه در سوییس در ماه اکتبر ترتیب داده شد. همچنانکه به موعد مقرر نزدیک ميشدیم، تشویقهاي خود را افزایش دادیم، از جمله این تشویقها تماسی تلفنی از سوی رئیسجمهور اوباما با رئیسجمهور ارمنستان بود. به نظر ميرسید همه چیز رضایتبخش و بدون مشکل باشد.
در ۹ اکتبر، به زوریخ رفتم تا در کنار وزرای خارجه فرانسه، روسیه، سوییس و نماینده عالی اتحادیه اروپا شاهد امضای معاهده باشم. بعدازظهر روز بعد هتلم را ترک کردم و به طرف دانشگاه زوریخ برای مراسم راهی شدم.
اما مشکلی وجود داشت. «نعلبندیان» وزیر امور خارجه ارمنستان، زیر توافق زد. او درباره آنچه که داوود اوغلو قرار بود در مراسم امضای توافقنامه بگوید نگران بود و به یکباره از ترک هتل (برای شرکت در مراسم) امتناع کرد. به نظر ميرسید که ماهها مذاکره دقیق در حال گسستن است. کاروان خودروهای اسکورت من دور زد و به سرعت به هتل «دولدر» زوریخ برگشت. هنگامی که در خودرو منتظر بودم، «فیل گوردون» به همراه رئیس مذاکرهکننده سويیسی از پلهها بالا رفتند تا نعلبندیان را پیدا کنند و او را به مراسم امضای توافقنامه بیاورند. اما او از جایش تکان نخورد. «فیل» برگشت تا گزارش دهد و در خودرو که اکنون در پشت هتل پارک شده بود به من بپیوندد. تماس گرفتن را شروع کردم. اول شماره نعلبندیان را گرفتم و سپس به داوود اوغلو زنگ زدم و او را پشت خط نگه داشتم. یک ساعت از این خط به آن خط ميرفتم و تلاش ميکردیم فاصله را پر کرده و نعلبندیان را با چربزبانی از اتاقش بیرون بکشیم.
205
دیپلماسی دقیقه نودی و لیموزینی
یک ساعت از این خط به آن خط ميرفتم و تلاش ميکردیم فاصله را پر کرده و نعلبندیان را با چربزبانی از اتاقش بیرون بکشیم. من به آنان گفتم: «این مسئله خیلی مهم است، این توافقنامه قبلاً بررسی شده و قسمت عمده مسیر را آمدهایم.»
سرانجام از پلهها بالا رفتم تا به شخصه با نعلبندیان صحبت کنم. چه ميشد اگر به سادگی قسمت سخنرانی را از برنامه حذف ميکردیم؟ مدارک امضاء شده، هیچ اظهارنظری صورت نگیرد و جلسه ترک شود. هر دو طرف موافقت کردند و سرانجام نعلبندیان از اتاق بیرون آمد. ما به اتفاق از پلهها پایین آمدیم و سوار خودرو (که دارای دو صندلی عقب و جلو بود) شدیم. یک ساعت و نیم دیگر در محل جلسه طول کشید تا دستان و بازوان آنها را بگیریم (متقاعدشان کنیم) و آنان را قدمزنان دقیقاً به مکان تعیین شده ببریم. سه ساعت دیر کرده بودیم اما حداقل در آنجا بودیم. ما یک مراسم امضای عجلهای و با شتاب را برگزار کردیم و سپس همه با یک حس قوی فراغت و آسودگی خاطر، تا جایی که ممکن بود به سرعت جلسه را ترک کردند. تا به امروز هیچکدام از دو کشور پروتکلها را تصویب نکردهاند و روند (مصالحه) متوقف شده است؛ اگرچه در کنفرانسی در دسامبر ۲۰۱۳، وزرای خارجه ترکیه و ارمنستان دو ساعت با من ملاقات کردند تا برای اینکه چگونه به جلو گام برداریم گفتوگو کنند و من هنوز به یک پیشرفت مهم امیدوارم.
پس از امضای موافقتنامه در مسیر فرودگاه، رئیسجمهور اوباما با من تماس گرفت تا تبریک بگوید. روند کار خیلی خوب نبود اما برای یک منطقه حساس، گامی برداشته بودیم. بعدها روزنامه نیویورک تایمز تلاشهایم را در آن بعدازظهر با عنوان «دیپلماسی دقیقه نودی و لیموزینی» توصیف کرد. خودروی من لیموزین نبود اما جدای از این مورد، توصیف در خور و مناسبی کرده بود.
جنگ بالکان در دهه ۹۰ میلادی موجبات یک یادآوری جانگداز را فراهم ميکرد که نفرتهاي قدیمی در اروپا ميتواند به شکل خشونت ویرانگر فوران کند.
هنگامی که در اکتبر سال ۲۰۱۰ به عنوان بخشی از یک سفر سه روزه در بالکان به بوسنی رفتم، هم از پیشرفتی که شاهد آن بودم خرسند شدم و هم عمیقاً متوجه شدم که هنوز چه کارهای زیادی برای انجام دادن باقی مانده است.
بچهها اکنون ميتوانستند در امنیت به مدرسه و والدین ميتوانستند به سر کار بروند اما هنوز مشاغل مناسب کافی وجود نداشت و مشقات اقتصادی و نارضایتی به خروش آمده بود. نفرتهاي زهرآگین قومی و مذهبی که جنگ را شعلهور کرده بود، فروکش کرده بود، اما جریانهاي خطرناک فرقهگرایی و ملیگرایی همچنان سماجت ميکردند. بوسنی فدراسیونی از دو جمهوری بود که یکی تحت حکومت مسلمانان و کرواتها و دیگری زیر حاکمیت صربها بود. صربهاي بوسنی تمام تلاشها برای برطرف کردن موانع رشد و حکومتداری خوب را خنثی کرده بودند و در عین حال سرسختانه امید داشتند که روزی بخشی از صربستان یا حتی کشوری مستقل گردند.
206
ما ميتوانیم دیالوگ داشته باشیم
نوید ثبات و فرصتهاي بیشتر که به وسیله انضمام (بوسنی) به اتحادیه اروپا و ناتو ارائه شده بود، همچنان دور از دسترس قرار داشت.
در «سارایوو» با حضور دانشجویان و رهبران جامعه مدنی بوسنی در سالن تاریخی تئاتر ملی در بحثی آزاد شرکت کردم که از خسارات جدی ناشی از جنگ در امان مانده بود. مردی جوان از میان جمع برخاست تا درباره سفرش به ایالات متحده به عنوان بخشی از برنامه تبادل دانشجو که حامی مالی آن وزارت خارجه بود و توسط دانشکدهها و دانشگاههاي آمریکایی میزبانی ميگردید، سخن بگوید. او این سفر را «به سادگی، یکی از بهترین تجربههای» عمرش نامید و از من خواست به حمایت و گسترش تبادلات دانشگاهی ادامه دهم. هنگامی که از او خواستم تشریح کند که چرا فکر ميکند این کار اینقدر مهم است گفت: «نکته مهمی که فرا گرفتیم این بود که تحمل را بر نابردباری ترجیح دهیم، برای احترام گذاشتن برابر به همگان با یکدیگر کار کنیم... ما دانشجویانی از کوزوو و صربستان را به طور همزمان داشتیم و برای آنها موضوعاتی که کشورهایشان بر سر آن بحث ميکنند مهم نبود زیرا درک کرده بودند... ما دوست هستیم، ما ميتوانیم دیالوگ داشته باشیم، ما ميتوانیم با یکدیگر تعامل داشته باشیم؛ مشکلی وجود ندارد اگر واقعاً بخواهید تعامل کنید. من عاشق این عبارت ساده شدم: «تحمل را بر نابردباری ترجیح دهیم.» این عبارت کاملاً گویای مرحله تغییری است که مردم بالکان همچنان در جریان آن هستند. این تنها راه برای دردها، بلکه هر درد قدیمی است.
مقصد بعدی سفرم کوزوو بود. در دهه ۱۹۹۰ میلادی، کوزوو بخشی از صربستان بود و اکثریت آن، جمعیت قومی آلبانی با حملات وحشیانه رو به رو بودند و توسط نیروهای میلوسویچ وادار به تبعید شدند. در سال ۱۹۹۹، حملات هوایی ناتو به رهبری آمریکا سربازان و شهرهای صربستان از جمله بلگراد را به منظور متوقف کردن پاکسازی نژادی بمباران کرد. در سال ۲۰۰۸، کوزوو استقلال خود را اعلام کرد و توسط اکثریت جامعه بينالمللی به رسمیت شناخته شد. اما صربستان از به رسمیت شناختن استقلال کوزوو امتناع کرد و به اعمال نفوذ قابل توجه در مناطق مرزی شمالی، جایی که بسیاری از اقوام صرب در آنجا زندگی ميکردند، ادامه داد. اکثریت بیمارستانها، مدارس و حتی دادگاهها همچنان از سوی بلگراد، اداره و حمایت مالی ميشدند و نیروهای امنیتی صربستان، ایجاد تامین ميکردند که تمام این موارد حق حاکمیت کوزوو را تضعیف، اختلافات داخلی را تشدید نمود و روابط بین دو همسایه را دچار کش و قوس کرد.
اوضاع متشنج در مسیر اقتصاد قرار گرفته بود و هر دو کشور نیازمند پیشرفت اجتماعی خود بودند از جمله حرکت به سوی عضویت در اتحادیه اروپا. اما ثابت شده بود عبور از تاریخ و نفرتهاي قدیمی مشکل است. یکی از اهداف سفرم، تحریک دو طرف به یافتن یک راه حل بود.
هنگامی که به «پریشتینا» پایتخت کوزوو رسیدم، جمعیت مشتاق در صفهایی که از فرودگاه تشکیل شده بود، پرچمهاي آمریکای را تکان ميدادند و در حالی که کاروان خودروهای ما عبور ميکرد، هلهله ميکردند، اغلب آنان کودکانی بودند که بر دوش بزرگترهای خود سوار شده بودند تا بتوانند ببینند.