دولتمردان کاخ سفید با محوریت دونالد ترامپ رئیسجمهور آمریکا سیاست جهانی خود را بر اصل فشار صد درصدی یا به قولی راهبرد شدید از تحریم تا گزینه نظامی استوار ساختهاند.
ادبیات گفتاری آمریکاییها در یک واژه خلاصه میشود و آن اینکه واشنگتن در برابر آنچه خلاف منافع جهانی خود میداند کوتاه نیامده و اشد مجازات را در نظر میگیرد. این نوع گفتار یادآوری واژگانی همچون حمله پیشدستانه به محورهای شرارت، هر که با ما نیست علیه ماست، جنگهای صلیبی آمریکایی و مشت آهنین آمریکایی است.
این واژگان در حالی ادبیات گفتاری سران آمریکا شده که نام کشورهایی همچون جمهوری اسلامی ایران، روسیه، چین و کرهشمالی و به عناوین دیگر سوریه و لبنان را در برمیگیرد. حال این سوال مطرح است که چنین رویکردی برگرفته از چه پیش زمینههایی است و سران آمریکا چه اهدافی را در ورای این تحرکات پیگیری میکنند؟ هر چند که در ظاهر ادبیات گفتاری و عملکردهای ترامپ با دوران اوباما متفاوت بوده و به نظر برخی ناظران سیاسی قابل مقایسه نیست اما بررسی سیر تحولات بیانگر یک نکته کلیدی است و آن اینکه همان کشورهایی که اوباما به عنوان دشمن اصلی آمریکا معرفی میکرد، در دوران ترامپ نیز در راس تهدیدات آمریکایی قرار دارند و ترامپ بیشتر مواضع خود را علیه آنها اعمال میکند.
لذا میتوان گفت که اقدامات ترامپ صرفا برگرفته از اهداف و خواستههای ترامپ نبوده بلکه ناشی از ساختار حاکم بر آمریکاست چنانکه همزمان با کاخ سفید، کنگره و دستگاه قضایی آمریکا علیه کشورهای ذکر شده اعمال تحریم و مجازاتهای متعددی را اجرا کردهاند که خود نشانگر رفتار سازمانی آمریکا در صحنه جهانی است که چندان برگرفته از دیدگاه شخصی ترامپ نیست.
کارنامه دوران اوباما نشان میدهد که دکترین راهبرد آمریکا براساس قدرت نرم استوار بوده است. این راهبرد را در دو جنبه میتوان تقسیمبندی کرد. از یک سو آمریکا بر آن بوده تا با توافقات دوجانبه و چندجانبه نوعی تغییر در رفتار کشورها را اجرا سازد به گونهای که یا در درون این کشورها نسبت به آمریکا دودستگی دیدگاهی ایجاد و مذاکره با آمریکا یک اصل انجام شدنی تلقی گردد.
محقق ساختن برجام در قالب ایران و گروه ۱+۵، توافقات دوجانبه اقتصادی و سیاسی با روسیه، چین، کوبا و موضعگیری نرمتر در قبال کرهشمالی بخشی از این رفتار را تشکیل میدهد. بعد دیگر اقدامات آمریکا در قالب قدرت نرم کاهش نظامیگری مستقیم در عرصه جهانی برای کمرنگسازی ساختار نظامی حاکم بر آمریکا و القای رویکرد دموکراتیک آمریکاست در حالی که همزمان از مهرههای حاشیهای همچون گروههای تروریستی و برخی کشورهای عربی و رژیم صهیونیستی برای رسیدن به سیاست بحرانسازی بهره گرفتهاند.
نتیجه این اقدامات را در بحران ایجاد شده در غرب آسیا از جمله در سوریه، عراق، لبنان و... میتوان مشاهده کرد. آنچه این روزها در تفکرات دولتمردان آمریکا مشاهده میشود برگرفته از این تفکرات که کشورهای هدف قرار گرفته در دوران اوباما که همواره به عنوان تهدیدات منافع آمریکا معرفی شدهاند یا گرفتار روندهای توافقاتی شدهاند و یا آنقدر متزلزل و نابسامان هستند که توان مقابله با آمریکا را ندارند. در تصور آنها کشورهایی مانند ایران، چین و روسیه باید به توافقات دوجانبه و چندجانبه خود که آمریکاییها بخشی از آن هستند یا پایبند بمانید و یا در صورت خروج از توافقات هزینههای سنگینی برای آن بپردازند. طرحی که در هر دو صورت به نفع آمریکا خواهد بود.
به عنوان مثال اگر جمهوری اسلامی ایران به دلیل بدعهدیهای آمریکا از برجام خارج نشود روند مذکور تحقق بخش اهداف آمریکا است چراکه هم تحریمها ادامه یافته و هم فعالیتهای هستهای ایران تعلیق مانده است. در صورت خروج از برجام نیز تمام تحریمهای اعمالی دوباره احیا و آمریکا میتواند ابعاد گستردهای از هوچیگری علیه ایران را اجرا سازد. بر این اساس آمریکاییها دو سناریو را در ذهن دارند یا کشورهای مذکور به روند کنونی توافقات ادامه میدهند که تامین کننده منافع آمریکاست و یا به مذاکرات جدید روی میآورند که حاصل آن امتیازگیری جدید آمریکا خواهد بود که البته ما به ازای آن را نه لغو تحریمها و دادن امتیازات بلکه ماندن در توافقات گذشته و بعضا عدم رویکرد ادعایی به گزینه نظامی است.
نکته مهمی که باید در نظر داشت آن است که فشاری که اقداماتی که آمریکا علیه کرهشمالی و یا کشورهای آسیا نظیر سوریه، عراق و لبنان وارد میسازد و یا از سعودی برای کشتار یمن و بحرین و از صهیونیستها علیه فلسطین حمایت میکند و یا به تشدید حمایت از اروپای شرقی میپردازد بخش عمدهای از آن برای فشار بر کشورهای چین، روسیه و ایران است که با ابزارهای حاشیهای صورت میگیرد به عبارتی دیگر میتوان گفت ریلگذاری که اوباما با قدرت نرم صورت داده اکنون سران جدید کاخ سفید با قدرت سخت به دنبال عملیاتی کردن آنها برای کسب امتیازات بیشتر و به زانو درآوردن آنچه محورهای شرارت نامیده میشود است.
بر این اساس این مسئله که ساختار دموکرات و جمهوریخواه با یکدیگر متفاوت هستند اصلی نادرست است چراکه آنها صرفا در تاکتیک تفاوت دارند و در استراتژی که همان سلطه بر جهان است رویکردی واحد دارند.
به هر تقدیر شاید برجام براساس اشتباه محاسباتی و ذوقزدگی از لبخندهای دیپلماتیک اوباما نگارش شد و امروز آمریکا با قدرت سخت ترامپ به دنبال به محصول رساندن این نهال کوچک است اما باید در نظر داشت که همان طور که دلبستن به لبخندهای دموکراتها هزینههایی به نام برجام را رقم زد هراس از تهدیدات آمریکا نیز خسارتبار است و به جای رویکرد منفعلانه در قبال نقض برجام و با رویکرد به مذاکرات جدید و امتیازدهی برای لغو تحریمها به سوی گزینه سوم یعنی توجه به داشتههای داخلی در قالب اقتصاد مقاومتی گام برداشت.
استمرار نقشآفرینی در صف اول مبارزه با تروریسم در منطقه که عین مقابله با آمریکاست مولفهای دیگر در این عرصه است که خود نقش مهمی در رویکرد جهانی به ایران به عنوان کانون امنیت بینالملل داشته است در حالی که همزمان با این دو مولفه باید اصل تقویت توان موشکی و دفاعی کشور را نیز در نظر داشت که مهمترین اصل بازدارندگی در برابر دیوانگیهای سران آمریکا خواهد بود.
برهمین اساس است که خواست ملت از مجلس شورای اسلامی در رای به وزرای دولت دوازدهم، انتخاب افرادی است که در چارچوب اقتصاد و مقاومت، تکیه بر بنیه داخلی و تقویت توان دفاعی کشور گام برمیدارند و به جای سیاسیکاری و نگاه جناحی، منافع و امنیت ملی و البته استکبارستیزی را در اولویت دیدگاه و کارنامه خود دارند.
نویسنده: قاسم غفوری