در علم اقتصاد اندکی قدیمیتر، حاکمیت مصرفکننده مقوله پذیرفته شدهای بود. به این معنی که باور بر آن بود که این مصرفکننده است که با خرید خود، در واقع به نوع کالاها و خدماتی که باید تولید شوند رای (به طور غیر مستقیم) میدهد. تولیدکننده هم همان کالا و یا خدمت را تولید میکند که مصرفکننده میگوید.
اما از نیمه دوم قرن بیستم بهبعد، این نکته به این صورت ارزیابی گردید که درست است که تولید کننده در ظاهر به ساز مصرفکننده میرقصد اما در حقیقت چنین نیست و این تولیدکنندگان هستند که به شیوههای مختلف و از جمله تبلیغات، به مصرفکنندگان القاء میکنند که چه بخواهند و چه تقاضا کنند. در واقع این مصرفکننده است که به ساز تولیدکننده میرقصد. هر چند ظاهرا مصرفکننده حاکم است.
به نظر میرسد در سیاست هم، با توجه به اینکه انواع رسانهها اعم از مکتوب و غیر آن، عمدتا در اختیار جریانهای قدرت است که برای حفظ و نگهداری و یا برای بدست آوردن قدرت فعالیت میکنند، توده مردم در معرض همان اغواگریهایی قرار دارند که در اقتصاد متوجه مصرفکننده شده است.
یعنی آنها با دست خود، به کسانی رای میدهند که عمدتا ضرورت و لزوم انتخاب آنها را، صاحبان قدرت و نه خودشان به طرق مختلف به آنها القا و در واقع توجیه کرده اند.
این ادعا را میتوان از کارکردها و دلمشغولیهای به قدرترسیدگان و یا به انتظار قدرتنشستگان مشاهده کرد. کسانی که از زبان مردم میگویند اما لزوما، آنچه به عنوان مردم میجویند آن خواستههایی نیست که در واقعیت زندگی مردم وجود دارد.
دلیل آن هم واضح است. آنها در انتخابات به مردم گفتهاند که چه بخواهند و بدیهی است همانها را القا کردهاند که خودشان(و نه لزوما مردم) میخواستهاند و حالا دلیلی ندارد که جز آنها را دنبال کنند. به این ترتیب است که مردم میبینند هم آن را که متصور بودهاند انتخاب کردهاند و هم مشکلاتشان حل نشده و یا تخفیف نیافته است.
این واقعیت در اقتصاد و سیاست، تلخترین نوع تزویری است که با حمایت شدن از طریق زر و زور، به استمرار نا آگاهی تودههای مردم و در نتیجه سطحی بار آمدن آنها امداد رسانی میکند.
نکته تلخ در این فریب آن است که توده خیال میکند که در اقتصاد و سیاست حاکمیت دارد و به این تصور توجیهی، هم دلخوش و هم مفتخر است.
نویسنده: دکتر حسن سبحانی