سه شنبه ۱۵ ارديبهشت ۱۳۹۴ - ۰۶:۳۹
کد مطلب : 92077

آمريكا و استراتژي تسليم‌سازي به بهانه رابطه

محور شرارت واژه‌اي است که آمريکايي‌ها از دوران جرج‌بوش (سال۲۰۰۰) در دکترين راهبردي خود به کار گرفته‌اند...

محور شرارت واژه‌اي است که آمريکايي‌ها از دوران جرج‌بوش (سال۲۰۰۰) در دکترين راهبردي خود به کار گرفته‌اند. آنها نام کشورهايي مانند افغانستان، عراق، ليبي، سوريه، جمهوري اسلامي ايران سومالي، سودان را در ليست محورهاي شرارت قرار داده و راهبرد آمريکا را مقابله با آنها عنوان نمودند.
براساس همين ديدگاه نيز جنگ افغانستان و عراق و اقدام نظامي عليه ليبي صورت گرفت و تلاش کردند تا با استفاده از تروريسم نيز سوريه را به اين سرنوشت دچار نمايند. آنچه عقلاي آمريکا تاکيد دارند آن است که سياست جنگ و نظامي‌گري ديگر پاسخگوي اهداف آمريکا نيست چراکه از يک‌سو افکار عمومي جهان پذيرنده آن نمي‌باشد و از سوي ديگر آمريکا ديگر توان نظامي‌گري و يک‌جانبه‌گرايي را ندارد.
اين امر را در سخنان افرادي مانند کيسينجر و برژنسکي تئوريسين‌هاي بزرگ آمريکايي مي‌توان مشاهده کرد که مي‌گويند دوران يک‌جانبه‌گرايي آمريکا به سر آمده است. در همين چارچوب باراک اوباما رئيس‌جمهور آمريکا در جمع نظاميان در وست پونت مي‌گويد قدرت آمريکا نه توان نظامي آن بلکه توان اقتصاد و ديپلماسي آن براي ايجاد اجماع جهاني مي‌باشد. سران آمريکا تاکيد دارند که به جاي گزينه‌‌اي نظامي ابتدا به ديپلماسي مي‌انديشند. حال اين سئوال مطرح است که ديپلماسي مورد نظر آمريکا داراي چه ابعادي است و چه شاخصه‌هايي دارد؟
نوع مواضع سران آمريکا در قبال کوبا و جمهوري اسلامي ايران تا حدودي اين شاخصه‌ها را آشکار مي‌سازد. آمريکايي‌ها همان دو اصل اوباما در وست پونت را اساس برنامه خود دارند. لغو تحريم‌ها و برقراري روابط اقتصادي که به گفته آمريکايي‌ها براي کمک به رفع چالش‌هاي اقتصادي و به اصطلاح اشغال براي جوانان به عنوان مولفه جلوگيري از رويکرد آنها به گروه‌هاي تروريستي صورت مي‌گيرد. همکاري مشترک براي برقراري صلح و امنيت منطقه‌اي و به زعم آمريکايي‌ها پذيرش کشورها به عنوان قدرتي منطقه‌اي و عضوي از جامعه جهاني. آمريکايي‌ها با اين دو مولفه و ايجاد فضاي رسانه‌اي گسترده مبني بر تغيير رويکرد از جنگ به ديپلماسي خواستار گرايش کشورها به مذاکره با آمريکا مي‌شوند. سياست آمريکا چنان است که از يک‌سو قدرت اقتصادي و از سوي ديگر ديپلماتيک خود را به نمايش گذارد چنانکه در مذاکرات جهاني خود را محور اصلي معرفي مي‌کند که نمونه آن را در مذاکرات هسته‌اي ايران و ۱+۵ مي‌توان مشاهده كرد که واشنگتن تلاش نمود تا نقش خود را تصميم عملي سازد و ساير اعضاي گروه را در حاشيه معرفي نمايد.
نکته مهم آنکه آمريکا با سياه‌نمايي از فضاي اقتصادي کشورهاي هدف و معرفي خود به عنوان ناجي خروج از اين وضعيت بر آمادگي براي ديپلماسي تاکيد مي‌کند و بعضا به صورت يکجانبه مشوق‌هاي اقتصادي براي کشورها در نظر مي‌گيرد که نمونه آن را در قبال کوبا مي‌توان مشاهده کرد.
آمريکايي‌ها در حالي از توافق اوليه سخن مي‌گويند که تلاش مي‌کنند تا از ابزاري ساختگي به نام «راستي‌آزمايي» بهره گيرند به عنوان مثال آمريکا کشورها را به اقدامات مغاير با امنيت جهاني، تروريسم و حقوق بشر متهم ساخته و ادعا مي‌کند که لغو تحريم‌ها و يا خروج کشورها از آنچه انزواي منطقه‌اي و جهاني مي‌نامد، راستي‌آزمايي است به گونه‌اي که کشور هدف بايد صداقت گفتار خود را به اثبات جهاني برساند. جالب توجه آنکه آمريکا که بزرگترين ناقض قوانين جهاني است دراين مرحله سازمان‌هاي بين‌المللي از جمله سازمان ملل و آژانس بين‌المللي انرژي اتمي که با امنيت جهان سروکار دارند را ملاک قرار مي‌دهد. نکته مهم آنکه اين سازمان‌ها عملا تحت فشار آمريکا مي‌باشند و استقلالي براي آنان وجود ندارد.
حربه آمريکا در اين عرصه اجراي سناريوي سئوالات بي‌پايان است به گونه‌اي است که چرخه راستي‌آزمايي کشورها در قبال نهادهاي بين‌المللي هرگز به نتيجه نمي‌رسد و هر بار ابهام جديدي پيش‌روي کشورها قرار مي‌گيرد. البته اين امر براي همگان يکسان نمي‌باشد بلکه هر کشوري براساس نوع چالش‌هاي تقابلي با آمريکا مورد برنامه‌ريزي قرار مي‌گيرد. براي برخي در قالب هسته‌اي، برخي در چارچوب حقوق بشر و تروريسم و برخي نيز رفتارهاي منطقه‌اي است. هدف اصلي آن است که کشورهاي هدف از ارزش‌هاي انقلابي و مولفه‌هاي غرور ملي که بعضا جايگاه منطقه‌اي و جهاني براي آنان ايجاد کرده فاصله گرفته و به اميد رسيدن به منافع اقتصادي و موقعيت منطقه‌اي گام به گام عقب‌نشيني کنند.
به عنوان مثال کمرنگ‌سازي غرور هسته‌اي ايران و قبولاندن کنار نهادن بخش‌هاي مهمي از فعاليت‌هاي هسته‌اي به نام لغو تحريم و به ادعاي آمريکا، آشتي جهان با ايران نمودي از سناريوي آمريکايي است که به مرور برآنند تا آن را به بهانه راستي‌آزمايي به عرصه‌هاي ديگر از جمله دست کشيدن از توان موشکي و دفاعي و مقاومت منطقه گسترش دهند چنانکه اوباما بارها تاکيد مي‌کند مذاکره هسته‌اي پايان راه نيست و ما به دنبال تغيير رفتارهاي منطقه‌اي ايران هستيم. يا در قبال کوبا عنوان مي‌شود که کوبا بايد راستي‌آزمايي خود را در زمينه حقوق بشر و تحولات آمريکاي لاتين نشان دهد.
نکته قابل توجه آنکه آمريکا با ژست بشردوستانه و پيرو ديپلماسي تلاش مي‌کند تا کشورهاي هدف را متهم به نقض ديپلماسي نموده و استمرار تحريم‌ها و فشار اقتصادي و نيز فشار جهاني بر کشورها را راهکار به نتيجه رسيدن ديپلماسي عنوان مي‌کند. سياست آمريکا چنان است تا در نهايت گام به گام کشورهاي مخالف آمريکا را به سازش و پذيرش تمام خواسته‌هاي خود سوق دهد در حالي که در طول مسير ديپلماسي در قالب جنگ نرم تلاش مي‌کند چهره‌اي بزک کرده از خود براي ملت‌هاي کشورهاي هدف ايجاد و آمريکا‌زدايي را از يک ارزش به ضد ارزش و رابطه با آمريکا را از ارزش نشان دهد. هدف نهايي آن است تا ملت‌ها را که پشتوانه دولت‌هاي مبارز با سلطه‌گري آمريکا را از پشتوانه مردمي محروم ساخته و با اين حربه در نهايت کشورها را مطيع خود سازند.
ديپلماسي آمريکا در نهايت به يک جمله ختم مي‌شود و آن اينکه تسليم شدن و زانو زدن شرط رابطه است در حالي که روند ديپلماسي ادعايي معادلات را به سمتي هدايت مي‌کنند که کشور هدف در نهايت گزينه‌اي جز تسليم شدن نداشته باشد. به عبارتي ديگر هدف ديپلماسي آمريکايي همان سلطه‌گري است که با ابزار جنگ‌طلب عمل مي‌کرد در حالي که در ظاهر چهره‌اي دموکراتيک و اصل مذاکره و تعامل به خود مي‌گيرد.

مولف : قاسم غفوري
https://siasatrooz.ir/vdcef78o.jh8wfi9bbj.html
نام شما
آدرس ايميل شما
کد امنيتی