از نابودی داعش شروع کنیم. وقتی شنیدید که آخرین شهر از داعش گرفته شد چه حس و حالی و چه احساسی در آن زمان داشتید؟
خبر پیروزی بر داعش مهمترین و شادیآورترین خبری بود که بعد از بازگشتن از خبر پیادهروی اربعین شنیدم. برایم بسیار خوشحالکننده بود. لطف خدا بود که بعد از اینکه ابرقدرتها این اجتماع عظیم شیعیان (اربعین) را علیه کفار برای چندین سال متوالی دیدند که قطعاً در تضعیف روحیه آنان تأثیر خود را داشته و دارد. بسیار خوشحال شدم اما قطعاً این خوشحالی برای خانوادههای شهدا بیشتر و البته شیرینتر خواهد بود. الحمدلله که لطف خدا بوده که امثال ما( خانواده شهدا) سهم ناچیزی در این عرصه داشته باشیم. انشاالله که بتوانیم برای این لطف الهی پاسدار و پاسبان خوبی باشیم.
فرزندانتان اخبار را دنبال میکنند و پیگیر روند مبارزه با تروریسم هستند؟ آنها در زمان پیروزی بر داعش چه احساسی داشتند؟
بله قطعاً اخبار را دنبال میکنند و از شکست داعش خیلی خوشحال بودند. خصوصاً پسرم بسیار خوشحال بود. وقتی با هم درباره این موضوع صحبت میکردیم و گفتم که داعش نابود شد، چشمایش از ذوق بزرگ شد و گفت مامان جدی میگی؟! این روحیه و شوق پسرم برای خودم هم بسیار خوب بود. دخترهایم هم خیلی خوشحال شدند. امیدوارم که این شادی و پیروزی متصل به ظهور امام زمان(عج) شود، انشاالله.
آن لحظه چقدر جای خالی همسر خود را حس کردید. با خود نگفتید که ایکاش او هم بود و این خبر را میشنید؟
آن لحظه که من این خبر را خواندم فقط همین جمله یادم آمد که در بهار آزادی جای شهدا خالی است. قطعاً شهدا جسمشان نیست، اما روحشان هست، به قول یکی از دوستان که همسر شهید هم هست، ایکاش این خبر پیروزی را ما در حیات آنها دریافت میکردیم که قطعاً شیرینتر بود. اما من به این باور هستم که برای به دست آوردن پیروزی و به دست آوردن پیشرفتها و یا به قول آن شهید بزرگوار برای ترقی و پیشرفت و تعالی باید بهایش را پرداخت. الحمدلله در این میدان هم بهایش با خون هزاران جوان و عزیزانی همچون شهدای بزرگوارمان پرداخت شد. فکر میکنم شهدا بیشترین سهم را در نابودی داعش داشتند، البته عدهای این را میگویند شهدا سهم و روزی خود را داشتند اما شما هم در این راه سهم داشتهاید چراکه راه اینها را ادامه دادید و داعش و دشمن را سرنگون کردید. اما باید یادمان نرود که قریب به ۵ سال جبهه مقاومت با چنگ و دندان با دادن خونهای جوانان به پیروزی دست یافته است تا قدرش را بدانیم.
از خصوصیات اخلاقی همسر خود بگویید. در زندگینامه ایشان خواندهایم که در مبارزه با استکبار و تشکیل تیم مقاومتی در مناطق مختلف افغانستان گرفته تا جنگ تحمیلی ایران و حتی تلاش ایشان برای جمعآوری نیرو برای جنگ ۳۳ روزه نقش داشتند و در نهایت حضورشان را در سوریه شاهد بودیم که منجر به شهادت شد. در همه این مراحل هرگز نگفتید که نباید به جبهه بروید؟
زمانی با هم آشنا شدیم که همسرم در این عرصه بود. یعنی زمان جنگ افغانستان و مبارزه با طالبان. از همان ابتدا با این قضیه کنار آمدم و به حق بگویم که از همان دوران جوانی در این فضاها سیر میکردم و دوست داشتم و به لطف خدا هم با چنین فردی که در راه خدا به مبارزه میپرداخت زندگی را شروع کردم و حقیقتاً این مسئله را دوست داشتم.
آن زمان هم گاهی میشد که به مدت یک سال و نیم میرفت جبهه و بر میگشت. با پایان یافتن طالبان وقفهای در مبارزات ایشان ایجاد شد در حالی که در این دوران نیز به کارهای فرهنگی مشغول بود. او وقتی راهی سوریه شد من تجربهها و توانمندیهای ایشان و اعتقاد او را کامل میشناختم و به همین خاطر هم به خود هرگز این جسارت را ندادم که بخواهم مانع رفتنش شوم. چون به قول خودشان افرادی مانند او برای دفاع و مبارزه آفریده شدهاند.
همسرم همیشه این جمله را بر لب داشت که ما را مدافعان حرم آفریدهاند. این را واقعاً در وجود او دیدم. اوایل زمانی که صحبت میکردیم و میگفت که چنین برنامهای را پیگیر است آن وجد و اشتیاق و تلاششان را میدیدم و هرگز به خود اجازه مخالفت نمیدادم. البته باید بگویم که اگر هم ما و امثال ما مخالفت میکردیم بر اهداف آنها تأثیری نداشت. اما به لطف خدا این جنگ سوریه بهانهای شد تا مجاهدین افغانستان که همواره به دنبال شهادت هستند در میدان نبرد حماسهای بزرگ را رقم زدند که شخصاً احساس غرور و شادی دارم.
انشاالله که این حس غرور من برگرفته از تکبر و خودستایی نباشد و این حس غرور برای این باشد که ما هم افراد و غیرتمردانی داریم که زمانی که نیاز باشد با گذشتن از تمام تعلقات دنیوی خود را به معرکه رسانده و حماسهها آفریده و سرها داده و به نفع اسلام و زیر پرچم ایران اسلامی و رهبری مقام معظم رهبری علیه استکبار جهانی قیام کنند. استکباری که حالا با رشادتهای امثال شهدا در حوزه نظامی کم آورده است و انشاالله با وحدت بتوانیم در سایر حوزهها نیز با آنها مقابله کرده و سرنگونشان سازیم.
شما ایران میمانید یا به افغانستان باز میگردید؟
جواب دادن به این سوال کمی سخت است. حقیقتش این است که هرکس برای سرزمینی که در آن به دنیا میآید یک ریشه مادرزادی در وجودش دارد، اما با توجه به معرکه سوریه و جوانانی که در این مسیر شهید شدند، نمیتوانیم به افغانستان بازگردیم. متأسفانه دولتی که در افغانستان روی کار است زیر سلطه دشمنان و استکبار است، لذا بسیار با مدافعان حرم مخالفت میکند و این برای خانوادههای آنها بسیار سخت است، اما از خداوند میخواهیم که زمانی برسد که مخالفان این حضور به راه راست هدایت شوند تا خانوادههای مدافعان حرم از جمله ما بتوانیم به سرزمین خود بازگردیم.
شخص خودم فعلاً عجلهای برای بازگشت ندارم چراکه ما حافظان میراث آن شهدا یعنی فرزندانشان هستیم و باید در جایی باشیم که از آنها حفاظت و حراست شود. باید آنها را در راه اسلام و قرآن و پدرشان هدایت و تربیت کنیم و با توجه به اینکه اکنون این شرایط در افغانستان مهیا نیست میخواهم در ایران بمانم.
واقعیت این است که در افغانستان اکنون اگر از ماهیت خانوادههای مدافعان حرم آگاه شوند به بدترین شکل آنها را میکشند. الان در افغانستان خبر دارم که برخی از خانوادههای مدافعان حرم که شناسایی شدهاند توسط افراطیان کشته میشوند.
خانوادههای مدافعان حرم در افغانستان اذیت میشوند؟
بله این طور است. برای همین به افغانستان نمیروم چراکه به هر حال مسئولیت بزرگی است نگهداری از این یادگارها و ما تلاش میکنیم به بهترین نحو آنها را تربیت کنیم.
در ایران به شما سخت نمیگذرد و فرزندانتان میتوانند به راحتی درس بخوانند؟
به لطف خدا، مهاجرت سختیها و مشکلات خواه ناخواه خود را دارد اما به هر حال ما اینجا در مشهد در مرقد امام رضا(ع) و مکانهای مذهبی و مردم مسلمانی که همزبان و همکیش ما هستند سختی کمتری تحمل میکنیم. به هر حال غم غربت و دوری از وطن چیزی است که همواره وجود دارد و با هیچ چیزی نمیتوان آن را رفع کرد. هر چند که ما از سال ۵۶ مرتب به ایران رفت و آمد داشتیم و سالهاست که با این قضیه اخت شدهایم اما به هر حال مهاجرت در هر جای دنیا باشد سختی خود را دارد.
گفتید که خانواده شما چندان از کار و شغل همسرتان راضی نبودند؟ با حضور در سوریه مخالف بودند و یا هر میدان نبردی؟
گفتم که از همان ابتدا همسرم در مسیر مبارزه بود. زمانی که او در جنگ افغانستان علیه طالبان شرکت داشت پدرم بسیار راضی بود و با ازدواج ما موافقت کرد. اما با جنگ سوریه همان دیدگاههای مردم عامه که میگفتند جنگ سوریه به ما چه ربطی دارد و باید به موضوعات خود برسیم مطرح میکردند که این موضع در اوایل جنگ میتوانست قطعاً در همه ما وجود داشته باشد اما همسرم در همان موقع هم چنین دیدگاهی را نداشت و با استدلال سعی در اقناع اطرافیان داشت. بار اولی که از سوریه آمد و از حرم و آن فضای معنوی گفت خانوادهام با این قضیه کنار آمد.
پدر و مادرم در اصل برای اینکه بچهها کوچک بودند نگران همچین مسائلی بودند و میگفتند آینده بچهها چه میشود؟! ولی الان این قضیه حل شده و به او افتخار میکنند.
به هر حال با وجود سه فرزند جای خالی همسر برایتان سخت بود، درست است؟
سخت است اما من بر این باورم که خداوند با اینها معامله کرده و کفالت فرزند شهدا با خود خداوند است و این را باور دارم و ایمان دارم و پذیرفتهام و همین آرام بخش است. غیر از این نیست، ما در همه لحظات زندگی خداوند را در کنار خود حس میکنیم. این را بگویم فردای اعلام خبر پیروزی بر داعش هم طوبی و هم پسرم گفتند که خواب پدرشان را دیدهاند. آنها با این فضا خو گرفتهاند آنها در خوابشان هم این قضیه هست. در خواب هم پدرشان به دیدار بچهها میآید و قطعاً این پیروزی را به آنها منتقل میکند. این خیلی میتواند تأثیر داشته باشد در اخلاق و تربیت بچهها. این مسائل سختیها را آسان میکند هر چند که لحظاتی هست که دخترم دلش میخواهد پدر در کنارش باشد اما به هر حال با این قضیه کنار آمدهاند. البته طوبی گاهی برای پدر بیتابی میکند عکس پدرش بر روی طاقچه است و به من میگوید من را بقل کن ببوسمش. این خیلی سخت است اما به قول معروف دنیا گذراست و انشاالله آن دنیا در کنار هم باشیم.
خواندهایم که خودتان از فضای مجازی مطلع شدید که