شاید اشکال از ما نباشد. شاید مشکل از دولتمردانی است که آنقدر وعده اجرا نشده روی سر ما ریختهاند که حالا مجبوریم با هر اتفاقی خوشحال باشیم و به موفقیتها حتی اگر جعلی باشد، افتخار کنیم.
اشکال از ما نیست که وقتی یک فیلم به بدترین شیوه ممکن، به بهانه نقد اجتماعی قلمموی سیاه برمیدارد و سرتاسر این شهر و مملکت را رنگ میکند و به خورد خارجیها میدهد و مقبول آنها میافتد، ما هم مجبوریم با آنها خوشحالی کنیم و به احترام فیلمی که خوب به ما فحش میدهد کلاه از سر برداریم.
این اشکال از ساختار مدیریتهایی است که بوی گند میدهد و برای آنکه طول و عرض میز خود را بیشتر کنند و تشک صندلیشان را نرمتر، و البته خود را مردمی و همراه با مردم نشان بدهند، تن به هر خفتی میدهند و «مشتری» فیلمی میشوند که اصلا برای آنها ساخته نشده است. آنوقت است که همه مدیران فرهنگی، سینمایی، اقتصادی، سیاسی، محیط زیستی، بینالمللی، ورزشی و... همه به صف میشوند تا از قافله عرض ارادت و تبریک جا نمانند. آنوقت است که مدیران ما که احتمالا یا فیلم را ندیدهاند و یا نفهمیدهاند، پیامهای تبریک میدهند و فیلمی مثل فروشنده را در راستای تبلیغ ایران اسلامی و سربلندی آن معرفی میکنند.
آنوقت است که یک یقه سفید دیپلماتمأب که احتمالا از سر فقدان صندلی مناسب بر اریکه قدرت سینمای دولتی تکیه زده باز هم طبع شاعریاش گل میکند و مینویسد «سفیر توانا و زبان گویای فرهنگ و تمدن ایران اسلامی». یا آن دیگری که بدون رانت فامیلی! بر صندلی یک بنیاد تکیه زده است مینویسد «فخر و مباهات دیگری، اوراق وَزین تاریخ سینمای ایران اسلامی را آذین بست» و یا بقیه که سنگ تمام گذاشتند برای شریک شدن در مجسمه طلایی «فروشنده»، همینهایی که نه سینما را میفهمند، نه فرهنگ و تاریخ و تمدن ایران اسلامی را. کسانی که ماهیگیران قابلی هستند. کسانی که جایزه گرفتن به هر قیمت و خفتی را لازم میدانند و برای این امتیاز مثبت! در کارنامهشان سجده شکر! به جا میآورند.
کاش این مدیران محترم، کمی هم به حوزه هنر ورود میکردند و مثلا درخصوص هنرهای بیبدیل «پیرو مانزونی» هنرمند ایتالیایی نظیر «باد هنرمند» و «...هنرمند» کاوش میکردند. آنوقت قطعا آنها این استعداد را داشتند که نه تنها مشتری یکی از قوطیهای کنسرو معروف مانزونی شوند، که در تائید و تبلیغ و ترویج آن هم به شعر و شاعری و نثر مسجع و تذکره روی میآوردند.
مردم ما اگر از اسکار فرهادی خوشحال میشوند، یک امر طبیعی است. آنها مدیر و به اصطلاح نخبه فرهنگی نیستند و کوچکترین بهانهها میتواند برای چند روز هم که شده غم نان و جیب خالی و هزار و یک مشکل دیگر را کمی کمرنگتر کند. اما مدیران ما که قرار است مثلا کار استراتژیک بکنند و برای اعتلای فرهنگ و هنر ایران اسلامی عرق بریزند، چرا اینقدر اختیار از کف میدهند عجیب است.
نه عجیب نیست. حرفم را پس میگیرم. آنها نان خود را از این تنور درمیآورند.