شمسالدین محمد حافظ، ملقب به خواجه حافظ شیرازی و مشهور به لسانالغیب از نام آوران آسمان ادب و فرهنگ ایران زمین است.
او نه تنها در بین فارسیزبانان بلکه در جای جای جهان در بین اهل ادب و هنر شناخته شده است، چراکه معانی بلند عرفانی، اخلاقی و احساسی را به زیباترین شکل ممکن در غزلیات فاخر و خوش الحان برای بهرهمندی ارواح طالب سلوک و زیبایی به یادگار گذاشته است و به حق باید از زبان خود حافظ گفت که:
کس چو حافظ نگشاد از رخ اندیشه نقاب
تا سر زلف سخن را به قلم شانه زدند
با وجود شهرت و محبوبیت این شاعر گرانمایه، درخصوص دوران زندگی حافظ و زمان دقیق تولد او اطلاعات دقیقی در دست نیست و از خانواده و اجداد حافظ نیز اطلاعات موثقی وجود ندارد و در کتابهای تذکره به همین مقدار اشاره شده است که پدرش بهاءالدین نام داشته و در دوره سلطنت اتابکان فارس از اصفهان به شیراز مهاجرت کرده است و مانند دیگر بزرگان از طفولیت به مکتب رفته و از محضر اساتید و عالمان زمان خویش بهرهها برده است.
یکی از نکات ویژه غزلیات حافظ برخلاف روال معمول دوران او که شاعران به مدح حاکمان و بزرگان روی میآوردند، او برخلاف دیگران با وجودی که مورد لطف حاکمان بود، مداح صرف نبوده و به حسب وظیفه در مواردی از افرادی که به او عنایت داشتهاند، سپاسگزاری کرده است که این روش نه از سر مدیحهسرایی برای نان که به خاطر رعایت شرط ادب بوده است.
اگرچه در این مجال کوتاه، فرصت پرداختن به زندگی حافظ و حاکمان و ممدوحان و یا کسانی که در معرض تیغ ظریف نقد او قرار گرفتهاند، نداریم ولیکن ذکر یک نکته خالی از لطف نیست که شاید حافظ به عمد خواسته زندگی و رازهای مگویش در هالة هنر و غزلیاتش کمفروغ گردد تا آیندگان به عینه دریابند که راز ماندگاری و عمر جاوید در هنر است و سخنور بزرگ ایران راز ماندگاری و آب حیات را در غزلیات نغز و جانفزا یافته و خود را در دل اهل ادب برای همیشه نامیرا کرده است.
او نه صوفی است، نه حکیم است و حتی عارف صرف نیز نیست، اما وقتی به سخن او توجه میکنی، او را به قول علی دشتی در کتاب «نقشی از حافظ» تجلی سه گوینده بزرگ خیام، سعدی و مولوی درمییابی. به گفته او «حافظ فکر مأیوس و مهموم خیام، روح پر شور و امید بخش جلال الدین محمد بلخی و قریحه طربناک و غنای سعدی را به شکل غیرقابل تحلیلی در هم آمیخته و ادب نوظهوری آفریده که نه خیام است، نه مولانا و نه سعدی، ولی از هر سه عنصر به حد وافر بهره گرفته است.»
راز مانایی و ماندگاری حافظ در دست یافتن به هنر متعهد و قرآنی و دمیدن معانی عمیق اعتقادی در روح و جان کلمات جادویی شعر است.
او خود را حافظ قرآن با ۱۴ روایت میداند، به این خاطر آموزههای اصیل اسلامی در جان و روح او ریشهای عمیق تر از تصور ما داشته است و بر این اساس است که آیینه آفرینش در پیش چشمان او به وضوح چون تابلویی رنگین خودنمایی میکند و گویی فرشتگان آسمان در دعاهای سحرگاهی او، رازهای زندگانی را در گوش او نجوا میکنند و او به زبان غزل آنها را برای همنوعان خود بازخوانی میکند.
دوش دیدم که ملایک در میخانه زدند
گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند
ساکنان حرم ستر و عفاف ملکوت
با من راهنشین باده مستانه زدند
آسمان بار امانت نتوانست کشید
قرعه کار به نام من دیوانه زدند
جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه
چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند
شکر ایزد که میان من و او صلح افتاد
صوفیان رقصکنان ساغر شکرانه زدند
آتش آن نیست که از شعله او خندد شمع
آتش آن است که در خرمن پروانه زدند
کس چو حافظ نگشاد از رخ اندیشه نقاب
تا سر زلف سخن را به قلم شانه زدند
حافظ حافظه فرهنگی ملت ایران است و دیوان شعرش محفل آرای مجلس اهل ادب و نقل و نبات شبنشینیهای اهل ذوق و معرفت و آرایه هر منزلی در ایران اسلامی است و به راستی مردم خوشذوق و قریحهشناس ایران، چه خوب بزرگی حافظ را درک کردهاند که در خانههای خود به زینت و فخر، دیوانی خوش رنگ و نگار از حافظ جای دادهاند تا بگویند که ما از خیلی وقتها پیش فهمیدهایم که غزلیات فاخر و پرمغز حافظ برگرفته و ازبر خوانی قرآن و سطحی از نگرش خوشطبع حافظ به معانی و حیانی قرآن است.
او علاوه بر بهرهگیری از معانی بلند آیات قرآنی، حتی سعی کرده ساختار غزلهای خود را نیز از این کتاب آسمانی وام بگیرد، به همین خاطر بیشتر غزلها رو ساختی گسسته و درونمایههای پیوسته دارند.
هر بیت برای خود ساز و کاری جداگانه دارد و با بیتهای پس و پیش به ظاهر چندان پیوندی ندارد. همانند قرآن کریم زود آشنا و دیر یابند و باید غزلیات را بارها خواند تا به عمق معانی موجود در آن دست یافت چراکه غزلها تکبعدی نیستند که ارتباط مفاهیم فقط از طریق توالی قابل فهم باشند بلکه باید رمزپردازی و تناسبات بینظیری و سمبولیک او را تأویل و تفسیر کرد تا به عمق اندیشهاش پی برد.
علاوه بر بیان معانی عمیق در زیباترین شکل ممکن و به کارگیری هنر در سخنوری با نگاه زیبایی شناسانهای اعلای یک ایرانی مسلمان که به آن اشاره شد، درخصوص رازهای ماندگاری حافظ میتوان به اختصار به موارد زیر اشاره کرد:
۱- حافظ آینه تمامنمای اوضاع و احوال مردمان زمان خویش است و نمایانگر آرمانها، غمها و شادیهای زاد و بوم خود و مردم زمانه؛ و همانطور که ساموئل جانسون انگلیسی شکسپیر را روح زمان خوانده، حافظ نیز روح بلند اعصار گذشته ایرانیان در گذر زمان تا به امروز و آینده است.
۲- حافظ، حافظ قرآن و مأنوس با آموزههای جاویدان وحی است؛ هرچه دارد را از لطف حق و نتیجه دعاهای سحری خود میداند.
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
وندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
۳- نازک خیالی و طنز اجتماعی پوشیده در ادبیات حافظ، از او شاعری اجتماعی به نمایش میگذارد که توجه مردمان را به خود جلب میکند و عدم وابستگی به زمان و مکان، هنر او را در سالهای طولانی بعد از حافظ، کماکان جذاب و روزآمد جلوه مینماید.
۴- سخن حافظ، مصداق عینی این مصرع از مولوی است که «هرکسی از ظن خود شد یار من». حقیقت سخن این است که حافظ به هر کسی متناسب با دیدگاه و نگاهش بهره میدهد، به خاطر همین، هم عاشقان دلسوخته غزلیات او را ترنم میکنند و هم عارفان بیدل و حکیمان برای اثبات حکمت خود و واعظان برای قوت کلام و...
جان کلام اینکه حافظ سفره دوستی و محبت خود را بر همگان گسترانیده و هر کسی به مقتضای حال خود، توشهای از آن بر میدارد و این راز محبوبیت حافظ در بین همه اقشار جامعه است و هر کس به مقتضای حال خود تفعلی به دیوان او میزنند، چراکه میدانند «شعر حافظ همه بیتالغزل معرفت است.» بیاییم قدردان مفاخر فرهنگی خویش باشیم.