آمریکاییها و ناتو ۱۷ سال است که در افغانستان حضور دارند و هزینههای انسانی و مالی بسیاری در این عرصه پرداختند چرا آمریکاییها به رغم این همه هزینه سنگین و نیز وعدههای بسیاری مبنی بر خروج از افغانستان حاضر به ترک این کشور نیستند؟
افغانستان یک هدف پایدار راهبردی برای غرب و در رأس آن آمریکا است آمریکاییها یک مواضع اعلامی دارند و یک مواضع اجرایی و برای تبیین درست رفتار آمریکا باید مواضع اجرایی آنها را مورد توجه قرار داد. آنها برای کنترل و مهار ساختارها و هنجارهای بینالمللی طرحهای بسیاری دارند و طبیعتاً افغانستان در این عرصه میتواند نقش بسزایی داشته باشد و به عبارتی افغانستان را میتوان مهمترین هدفی دانست که آمریکا در منطقه به آن دست یافته است و این پروژهای است که ۲ دهه قبل از سال ۲۰۰۱ و حادثه برجهای دو قلو آن را کلید زده بودند آن دورانی که طالبان در افغانستان وارد عمل شد در اصل یک پیشران و ابزاری برای اهداف آمریکا بود برای اینکه بتواند بستری برای حضور آمریکا در این بخش از آسیا فراهم سازد. افغانستان بخشی از هارتلند مطرح است، یعنی یک پایگاه نظامی و برج دیدبانی مشرف بر آسیای مرکزی، شرق آسیا،ایران و چین که در اصل آمریکاییها افغانستان را مرکزی برای نظارت بر این کشورها و منطقه قرار دادهاند و لذا آمریکا برای افغانستان یک برنامه بلند مدت دارد و در ضمن باید توجه داشت که افغانستان برای آمریکاییها یک گنج است. منابع زیر زمینی و فلزاتی که در این کشور وجود دارد آمریکاییها به سادگی حاضر به گذشت از آنها نیستند و در پی غارت این منابع هستند. در همین حال باید در نظر داشت که در این منطقه سه قدرت بزرگ قرار دارند که آمریکا آنها را تهدیدات پایدار میداند که شامل جمهوری اسلامی ایران، روسیه و چین میشود. بنابراین افغانستان برای امریکا یک نقطه کاملاً کلیدی است که بواسطه آن آمریکاییها میتوانند به شرق، شمال و غرب برنامه خود را براساس آن سازماندهی کنند. مسئله آمدن آمریکا در سال ۲۰۰۱ نیز بر اساس همین رویکرد صورت گرفته است و در همین حال همین اهمیت نشان میدهد که حادثه برج های دو قلو نه یک حادثه بلکه یک اقدام مهندسی شده برای تحقق این طرح بوده است و توانستند که افکار عمومی را به بواسطه آن برای اقدام نظامی در افغانستان توجیه کنند. از سوی دیگر افغانستان دارای یک اهمیت دیگر نیز میباشد و آن اینکه آمریکاییها خود را از مخمصه پاکستان رها کردند در گذشته پایگاههای آمریکا در پاکستان بود و اسلام آباد به صورت کارگزار ایفای نقش میکرد اما آمریکاییها از سال ۲۰۰۱ با حضور در افغانستان این واسطه را حذف و به صورت مستقیم وارد عرصه منطقه شدند. بر این اساس میتوان گفت مجموعهای از مولفهها موجب ورود و ادامه حضور نیروهای آمریکایی در افغانستان شده و هزینه هایی نیز که گفته میشود میلیاردها دلار هزینه کردهاند در اصل چندین برابر آن دستاورد داشتهاند.
اما با وجودی که ۱۷ سال است امریکاییها در افغانستان هستند، همچنان بحران ناامنی اصلی ترین مسئله این کشور است. آیا این ناامنیها نشأت گرفته از ناتوانی آمریکا در برقراری امنیت است و یا اقدامی مدیریت شده و خودخواسته با اهدافی مشخص و از پیش طراحی شده است؟
ببینید این یک سوال بسیار کلیدی است اگر ما بخواهیم عوامانه و ظاهری به آن نگاه کنیم باید همان مواضع اعلامی آمریکاییها را مطرح کنیم که آنها آمدند برای برقراری امنیت اما نتوانستند این امر را محقق سازند اما حقیقت امر آن است که اصلاً برای آنها امنیت افغانستان مطرح نیست، امنیت برای چه کسانی بر قرار کنند برای افغانها و یا برای ایرانی ها، نه اصلاً امنیت برای آنها مطرح نیست.
مروری دقیق بر سیاست آمریکا نشان میدهد که سیاست آنها مبتنی بر آنارشی است و لذا باید این سوال از آنها پرسیده شود که چرا و با چه هدفی در افغانستان حضور دارند و نگاه آنها به مقوله امنیت نیست. واقعیت این است که برای آمریکا امنیت افغانستان عین ناامنی برای منافع این کشور است. تا زمانی که آمریکا در افغانستان منافعش تأمین نشود هیچ اثری از امنیت در این کشور به وجود نخواهد آمریکا اصلاً ناامن سازی پروژه آمریکاست چنانکه میبینید در یمن سلاح میفروشند به متجاوزان برای ادامه جنگ و یا در عراق و سوریه نیز از تروریسم حمایت میکنند برای همین منظور. بنابراین برای آمریکاییها ناامنی یک اساس و بنیان است که در قالب مدیریت بحران صورت میگیرد و مسئله سوریه یک نمونه بارز است و برای آنها امنیت اصلاً مهم نیست و آنچه از زبان آنها در باب کنوانسیونها و امثالهم مطرح میشود در اصل در چارچوب منافع و هژمونی آمریکایی تعریف شده است بنابراین وقتی از امنیت صحبت میکنیم باید ببینیم امنیت از منظر چه کسانی است، در اصل آنها به دنبال امنیت نیستند، چرا که امنیت افغانستان یعنی ناامنی برای آمریکا و امنیت برای آمریکا یعنی ناامنی برای افغانستان چنانکه در مثلی داریم مبنی بر اینکه امنیت برای گرگها یعنی ناامنی برای گوزنها و امنیت برای گوزنها یعنی ناامنی برای گرگ ها.
در عرصه سیاسی این مسئله مطرح میشود که اوباما با بوش و ترامپ متفاوت بوده و بعضا بوش و ترامپ را جنگ طلب و اوباما را اهل تعامل معرفی کردهاند و حتی مطرح میشود که اگر دموکراتها دوباره به قدرت برسند میتوان با آنها مذاکره داشت. حتی برخی رسانهها اعلام کردهاند که اروپا از ایران خواسته تا سال ۲۰۲۰ صبر کرده که ترامپ برود تا دموکراتها بیایند. شما به عنوان فردی که از نزدیک در افغانستان رفتار آمریکاییها را مشاهده کردهاید آیا واقعاً چنین تفاوت دیدگاهی میان سران آمریکا وجود دارد و میتوان به رویکرد تعاملی دموکراتها دلخوش بود؟
این نوع تحلیل را اصطلاحاً میگویند تحلیل دم دستی و پوپولیستی که برای عوام فریبی خوب است و اگر کسی به این تحلیل اعتقاد داشته باشد نشان میدهد که فاقد آن بینش لازم است و این یک گفتمان غیر منطقی است و یا اینکه این افراد به دنبال دادن آدرس غلط به مردم هستند چرا که بسیاری از این افراد تحصیل کرده غرب هستند و دانسته در حال دادن آدرس غلط به عوام هستند برای اینکه بتوانند نقش و مأموریت خود را اجرایی سازند و الا در آمریکایی که ۲۵ درصد جی دی پی جهان را در اختیار دارد، دلارش محور اقتصاد جهان است بگونهای که ۶۰ درصد از ذخائر ارزی کشورها دلار است لذا در چنین شرایطی فرد مهم و تصمیم گیر نیست بلکه آن ساختار است که تصمیم گیر است، ویژگی آمریکا این است که یک ساختار نهادگرا است. بگونهای که فرد حتی بخواهد مطالبات عادی خود را مطرح سازد باید در چارچوب نهادها باشد و لذا افراد در سندیکاها و جریانهای مختلف عضو هستند در چنین ساختاری که اینگونه مهندسی شده است خیلی عوامانه است که تصور شود که فردی بی اخلاق و بی بندوبار توانسته به ریاست جمهوری برسد و تصمیم گیری کند، اصلاً این طور نیست اتفاقاً مصداق رفتار سازمانی را در افغانستان میتوانید مشاهده کنید دقیقا رفتاری را که اوباما در افغانستان داشت بسیار تندتر نیز بوده است بیشترین کشتارها و جنایات در دوره اوباما صورت گرفت.
همین آقای خلیل زاد که امروز نماینده آمریکا در امور افغانستان است و نقش مشاور را ایفا میکند در دوران اوباما نیز آمد که انتخابات افغانستان را مهندسی کند که اشرف غنی را بسیار حمایت کرد اکنون میبینیم همین فرد دوباره در امور افغانستان به عنوان نماینده ویژه ترامپ ایفای نقش میکند که این خود نشانگر رفتار ساختاری در آمریکاست. بنابراین ساختار آن را که لازم است عمل میکند اوباما بود که توافقنامه استراتژیک با افغانستان را امضا کرد و به رغم آنکه قرار بود آمریکاییها تا سال ۲۰۱۶ خارج شوند آن را به سال ۲۰۲۵ و حتی بعد از آن موکول کرد. توافقنامه امنیتی را اوباما امضایش را طلب میکرد اما کرزی رئیس جمهور وقت افغانستان از امضا آن خودداری کرد. من در آن زمان در افغانستان بودم و فشارهای بسیاری بر من وارد شد که چرا با این توافق نامه مخالفت میکنم و با آن روشنگریها که انجام شد آقای کرزی متوجه خیانتهای صورت گرفته به کشورش در توافقنامه امنیتی کابل- واشنگتن شد و از امضای آن خودداری کرد. باید توجه داشت که در دوره اوباما بود که افزایش نیرو در افغانستان صورت گرفت، لذا چنین تحلیلهایی که دوران او را متفاوت از دوران دیگر رؤسای جمهور آمریکا میدانند یک آدرس غلط دادن پوپولیستی است، در اصل نه بحث ترامپ است و نه بحث اوباماست بلکه این ساختار است که تصمیم گیری میکند. امروز وضعیت آمریکا به مراتب بدتر از گذشته است و ترامپ مؤلفهای برای خروج آمریکا