پیرامون رفقا و شرکای نیمه راه داستانهای فراوانی نقل شده که رفتار و کردار اکثر آنها شبیه مگسان گرد شیرینی بوده است زیرا تا زمانی که دوست و همراهش دستی در جیب داشته و میتوانسته سفرهها بگسترد یار غار و رفیق گرمابه و گلستان او بوده اما زمانی که به دلایل متعدد توانایی خود را از دست میدهد یا مگس کشی در کنارشان فرود میآید پرواز یا همان فرار را برقرار ترجیح میدهند و درست زمانی که این دوست دیرینه به کمک آنها نیازمند است به لانههای خود میخزند و امروز که همه چیز مدرنیزه شده است گوشیها را خاموش و به کمک منشیهای خود از پذیرش یاران همیشگی استنکاف مینمایند!
این خصلت مرام تازهای نیست زیرا از آغاز خلقت بشر یکی از عیوب بجا مانده از آنها بوده تا ثابت شود از میان معدنی عظیم و پر از سنگ و خاک تنها چند دانه کوچک الماس به دست میآید و آنچه بهجا میماند تلی زغالسنگ بیارزش است!
نگاهی به تاریخ و بررسی پرونده بزرگان آن، این گفته را به ثبوت میرساند که نه تنها دانشمندان بلکه خدمتگزار جامعه نیز در زمانی که مطرح هستند فوجی از مگسهای گرد شیرینی وجود آنها به چریدن و پریدن میپردازند اما زمانی که به دلایلی هرچند حق یا ناحق ستاره بختشان افول نماید به سرعت از کنار او متفرق شده و به شیرینی تازهتری میچسبند! سرگذشت عبرتانگیز ابرمرد جاوید و سیاستمداری بیبدیل همچون میرزا تقیخان امیرکبیر یعنی همان آشپز زاده دربار قاجار که به سرعت توانست اختیارات ناصرالدینشاه یا سلطان صاحبقران را محدود نموده و شروع به کوتاه کردن دست بیگانگان از آب و خاک ایران نماید در حالی که صدها هزار مگس به دور او جمع شده بودند اما وقتی مورد غضب مهد علیا قرار گرفت و به کاشان تبعید گردید عدد یاران و طرفدارانش از تعداد انگشتان یک دست کمتر شدند و در نتیجه همان کسی که سالها خدمتگزار خانگی و دلاک او بود نیز به فوج دشمنان پیوست و به فرموده قاجار رگ او را در سربینه حمام فین کاشان به تیزی تیغ سپرد!
این رفیقهای نیمه راه که همان مگسان گرد شیرینی لقب گرفتهاند امروز هم به نحوی از انحاء حضور دارند که اگر کنکاش شود به وضوح قابل رؤیت خواهند بود که چگونه خود به تشویق و ترغیب دیگران در انجام کار یا خدمتی به جامعه پرداخته تا از کنار آن بهرهای به دست آورند اما زمانی که لقمهای چربتر به دست میآید میان زمین و هوا رهایش میکنند تا شیرینی تازه را بچسبند!
شرح ماجرا در این باره بسیار است و این ستون ظرفیت بسط بیشتر را ندارد که بهتر آن است تا به همین مقدار مقدمه بسنده شود. اگرچه شروع کار مدارس غیرانتفاعی در دهه هفتاد نویدی بود برای رفع معضلات آموزش و پرورش تا کمبودهای خود را با فضاهای آموزشی از طریق بخش خصوصی حل و فصل کند، بنابراین به تشویق کسانی که سرمایه خود را به این راه میکشاندند، پرداختند و آنها نیز با انگیزههای متفاوت که ممزوجی از کسب و کار در پناه خدمت صادقانه بود پا به این راه ناشناخته گذاشتند و جوانی و سرمایه خود را در این مسیر سپری نمودند تا روزی که حکم بازنشستگی به دستشان رسید، حالا دیگر راهی را طی کرده بودند که قابل بازگشت نبود اما وادنگ ها یکی یکی شروع میشد و هر روز سازمان نوسازی، توسعه و تجهیز مدارس به بهانهای موی دماغ آنها میشد و هزینه تازهای پیش پایشان میگذاشت که ادامه راه را مقرون به صرفه نمیدیدند اما چون سرمایهها در آن مدفون شده بود راه بازگشتی به نظر نمیرسید مگر اینکه همهچیز را به ثمن بخس به آموزشوپرورش واگذار کرده و با دستی خالی و در سن کهولت که آغاز نیازهای اقتصادی آنهاست صحنه را ترک کنند!
میگفت پس از سالها که این مدرسه غیرانتفاعی توانسته بود اولیاء دانش آموزان را به خاطر صداقت در کار به سوی خود جلب نماید به پلاکی در کنار آن از طریق شهرداری پروانه ساخت یک مجتمع مسکونی ۲۴ واحدی که بوی نوعی رانت از آن به مشام میرسید داده میشود و مالک در کنار احداث این مجموعه شکوائیهای دال بر مزاحمت مدرسه برای ساکنان مجتمع مسکونی تقدیم آموزشوپرورش و شهرداری و دیگر نهادها مینماید و قطعاً یکی از ارگانهای منفعتطلب که ارقام قابل توجهی بابت تراکم مجوز ساخت و پروانه احداث دریافت داشته تلویحاً از این شکوائیه حمایت میکند! جالب اینجاست که آموزشوپرورش از فاصله دور شاهد این کشاکش میماند تا نتیجه معلوم و از گرد شیرینی مدرسهای که خدماتش تعلق به خود او دارد پرواز کرده و کنار شهد شیرینیهای برنده این قضاوت بنشیند فارغ از اینکه هر اتفاق ناگواری برای این واحد آموزشی افتاد دودی است که چشم آموزشوپرورش را هم آزار میدهد زیرا بیش از یکصد نفر دانشآموز و خانواده آنها سرگردان این بیتوجهی خواهند شد که یک مؤسسه آموزشی را فدای آسایش مجتمعی مسکونی مینماید! اگرچه پرواز مگسها از مکانی که دیگر آن شیرینی لازم و کافی را ندارد امری طبیعی است اما عدم دفاع و ممانعت از انحلال این مدارس از جانب آموزشوپرورش ناحیه و شهرداری منطقه که خود را بهنوعی مدافع فرهنگ و تربیت جلوه میکند تعجبآور است و زمانی میزان این تأسف افزایش و بهنوعی حیرت تبدیل میگردد که شهرداری یعنی دریافتکننده رقمی کلان بابت تراکم و صدور پروانهها و احیاناً جرائم مختلف ازجمله ماده صد طی نامهای خبر محکومیت واحد آموزشی را بر اساس شکوائیه صاحب مجتمع مسکونی به مدیریت این مدرسه ابلاغ و تنها ۴۸ ساعت فرصت برای تخلیه در اوج امتحانات، اعلام نتایج و ثبتنام را میدهند! درحالیکه درون خود نمیاندیشند اگر این رأی بهحق باشد که بتواند بیش از یکصد دانشآموز و اولیاء و خانواده آنها را در یک کلانشهر سرگردان ثبتنام کند چگونه میتوان مدرسهای را تنها ظرف ۴۸ ساعت منحل کرد تا رفیق نیمهراهی به نام آموزشوپرورش آسودهخاطر شود که در حقیقت این اتفاق نادر را هم میتوان نوعی رانت نامید؟!
نویسنده: حسن روانشید