تروريسم واژهاي است که در طول سالهاي اخير به ويژه از حوادث ۱۱ سپتامبر سال ۲۰۰۱ تاکنون به ادبيات امنيتي و حتي سياسي جهان وارد گرديده است. نکته قابل توجه در اين ادبيات گفتاري، نوع رفتار کشورهاي غربي است به گونهاي که هر آنچه به نفع آنان باشد خوب و هر گروه و يا اقداميرا که مغاير با اهداف آنان باشد را تروريسم معرفي ميکنند.
نمونه عيني اين امر را در عملکردهاي آمريکا در قبال القاعده ميتوان مشاهده کرد به گونهاي که تا زماني که در چارچوب سياست آمريکا در افغانستان بود آزادانه فعاليت ميکرده و زماني که تهديد منافع آمريکا ناميده شد، مورد هجوم آمريکا قرار گرفت که نتيجه آن اشغال افغانستان و عراق بود. به عبارتي گروههاي تروريستي براي غرب داراي سه مقطع کارکردي بوده و هستند. زماني اين گروهها با عملياتها و تحرکات خود تامينکننده منافع غرب هستند چنانکه القاعده در افغانستان عليه شوروي و نيروهاي جهادي اين نقش را ايفا کرد.
مرحله دوم ايجاد فضاي رعب و وحشت جهاني است که نظاميگري غربيها از جمله آمريکا را توجيه ميکنند چنانکه عوامل القاعده در سراسر جهان اين طرح را اجرا کردند. فاز سوم زمينهسازي براي حضور نظامياين کشورها است چنانکه پس از حادثه ۱۱ سپتامبر آمريکا به نام القاعده، افغانستان و عراق را اشغال کرد.
در مقطع كنوني نيز نمود عيني اين رفتار را در عملکردهاي داعش ميتوان مشاهده کرد که در مرحله نخست به کشتار و جنايت در سوريه و عراق پرداخت در مرحله دوم فضاي رعب و وحشت جهاني را ايجاد کرده و در مرحله سوم زمينهساز تحرکات نظامي غرب در منطقه گرديد.
تحرکات تروريستها در چارچوب منافع غرب در حالي در مناطق مختلف جهان ادامه دارد که يک نکته مهم در رفتار اين گروهها مشاهده ميشود و آن درگيري شديد ميان آنان است. به عنوان مثال در افغانستان داعش و طالبان و القاعده به شدت درگير ميباشند و هر کدام عليه ديگري اقدام مينمايند در سوريه و عراق نيز گزارشهاي متعددي از درگيري ميان النصره، داعش و ساير گروههاي تروريستي منتشر ميگردد چنانکه رسانههاي غربي آمار تلفات اين درگيريها را صدها نفر عنوان ميکنند.
حال اين سوال مطرح ميشود که ريشه اين درگيريها چيست و چرا اين گروهها به دنبال حذف يکديگر ميباشند؟ بسياري از ناظران سياسي با اشاره به شاخه شاخه بودن گروههاي تروريستي و عدم وجود نگاه ايدئولوژيک و منسجم براي آنان، اين درگيريها را امري طبيعي ميدانند چراكه ريشه شکلگيري اين گروهها نه مسائل اعتقادي و آرماني بلکه کسب قدرت و منافع مالي بوده که در بازي غرب به بحرانسازي در منطقه روي آوردهاند.
اين درگيريها خود واهي بودن ادعاي غرب که سعي دارد اين گروهها را مذهبي و ايدئولوژيک معرفي نمايد، نشان ميدهد که رسوايي بزرگ براي غرب ميباشد. بسياري از ناظران سياسي تاکيد دارند اعلام خبر مرگ ملاعمر سرکرده طالبان، کشته شدن سران شاخههاي مختلف طالبان و القاعده و تحرکات ابوبکر بغدادي سرکرده گروه تروريستي و داعش براي قدرت مطلق تروريستها بودن درگيري ميان اين گروهها را رقم زده است.
اين درگيريها چنان گسترده شده که پسر بنلادن سرکرده القاعده با صدور بيانيهاي از مقابله با غرب سخن گفته تا شايد با اين حربه القاعده بتواند نيروهاي جديدي جذب و به قدرتنمايي در برابر ساير گروههاي تروريستي از جمله داعش و طالبان بپردازد.
در کنار اين امور يک سوال مطرح است و آن اينکه چرا محافل رسانهاي و سياسي غرب تلاش دارند تا درگيري اين گروهها را برجسته ساخته و انتشار گسترده درگيريهاي دروني گروههاي تروريستي را برجسته ميسازند؟ آنچه در رفتار غرب مسلم است استفاده آنان از گروههاي تروريستي براي نظاميگري بيشتر است. آنان اکنون از ابزار برجستهسازي درگيريهاي گروههاي تروريستي براي ايجاد فضاي امنيتي در جهان بهره ميگيرند. افزايش فروش تسليحات در بازارهاي جهاني و نيز توجيه نظاميگري به بهانه مقابله با اين گروه از اهداف اين طراحي غرب ميباشد.
نکته بسيار مهم ديگر آنکه کشورهاي غربي تلاش دارند تا ارتشهاي منطقه را در مبارزه با تروريسم ناتوان نشان دهند تا با تحقير ارتشها و ملتهاي منطقه حضور نظاميخود را توجيه نمايند. برجستهسازي درگيري داخلي گروههاي تروريستي و نسبت دادن تلفات آنان به اين درگيريها از ترفندهاي غرب براي کوچک شمردن دستاوردهاي ارتش و کميتههاي مردميو در نهايت مقاومت در منطقه است.
آمريکاييها براي تکميل اين سناريو راهبرد جايگزينسازي مولفههاي جديد مبارزه با تروريسم به جاي ارتشهاي منطقه را در دستور کار دارند. واژه نيروهاي به اصطلاح ميانهروي سوري تحت آموزش آمريکا و انگليس از جمله اين اقدامات است بدبينسازي مردم نسبت به ارتشها و کميتههاي مردميمبارزه کننده با تروريستها و برجستهسازي خطر تروريستها همزمان با معرفي گروههاي به اصطلاح ميانهرو به عنوان ناجي منطقه راهبرد غرب در اين سناريو است.
به عبارتي آمريکاييها به دنبال ايجاد شاخههاي جديد از تروريستها هستند چراكه ميدانند تاريخ مصرف گروههايي مانند داعش، طالبان و القاعده و... به پايان رسيده لذا با ايجاد گروههاي جديد برآنند ميانهروهاي سوري همان سناريوهاي گذشته را اجرايي سازند. راهبردي که به تشديد بحران و ويرانهسازي منطقه منجر ميشود در حالي که آمريکاييها با برجستهسازي درگيري داخلي گروههاي تروريستي سعي در انحراف افکار عمومي از اين حقيقت دارد که اين گروهها دستپرورده خود غرب بودهاند که اکنون تاريخ مصرفشان به پايان رسيده و تضعيف آنان تامينکننده منافع آمريکا ميباشد.