شنبه ۱۱ تير ۱۳۹۰ - ۱۱:۰۹
کد مطلب : 67049

خليج خون

مهدي رجبي: آن شب را هيچ وقت از ياد نمي برم. آن شبي كه تب داشتم و شبش را در منزل يكي از اقوام بوديم. تلويزيون تصاويري را نشان مي داد و بزرگ ترها گريه مي كردند و اشك از گوشه چشمشان پاك مي كردند. هنوز روي آن صحنه ها را غبار فراموشي نگرفته است و همه چيز به وضوح در ذهنم باقي مانده است. آن شب كلمه "ايرباس" بيشترين واژه اي بود كه مي‌شنيدم. اما يادم رفت از تصاوير آن شب تلويزيون بگويم. صحنه هايي كه دريا را نشان مي داد. آب هايي كه روي موج خود بدن هايي را حمل مي كردند و گويي اين بدن‌ها روي گهواره آب بودند و صداي دريا برايشان لالايي مي خواند. آن عروسكي كه روي آب بود از همه بيشتر اشك ها را جاري مي كرد. نمي دانستم براي چه براي عروسك گريه مي كنند. آخر من آن روزها هنوز مدرسه نمي رفتم و خيلي چيزها را درك نمي كردم. آن موقع درك نمي كردم كه كسي براي عروسك گريه نمي كند و آن اشك ها براي صاحب عروسك است. آن روزها حتي نمي توانستم اسم " وینسنس" را درست تلفظ كنم. اما حالا مثلا مردي شده ام براي خودم و خيلي چيزها را مي فهمم. مي فهمم آن 290 نفري كه بر فراز آسمان، آسماني شدند،‌ چگونه مثل گلبرگ هاي پرپر شده روي آب افتادند و رنگ آبي خليج فارس را سرخ كردند. حالا از ناو وينسنس بيش از آن زمان متنفرم. حالا دوست دارم با دست هاي خودم ویل راجرز را به جهنم بفرستم و آن مدال كذايي را توي چشمش فرو كنم. حالا حالم بيشتر از هر زمان ديگري از آنها كه ادعاي حقوق بشرشان گوش فلك را كرده است به هم مي خورد. آنها كه خوب بلدند از كشته ها پشته بسازند و بر فراز آن فرياد حقوق بشر سر دهند. من از 12 تير 67 تا امروز خيلي بزرگ تر شده ام و قد كشيده ام. و به همان اندازه هم تنفر من از واژه هايي مثل آمريكا، وينسنس، ویل راجرز و... بيشتر شده است. حال اين روزهاي من درست مثل "سردار راشد" موج مرده حاتمي كياست. درست مثل او كه خيلي ها حرفش را يا نمي فهمند يا سعي مي كنند كه نفهمند. من هم دلم براي خليج خون آرام ندارد.
https://siasatrooz.ir/vdcf1xdv.w6dejagiiw.html
نام شما
آدرس ايميل شما
کد امنيتی