?>?> سقوط به دره خدايان ساخت بشر | سیاست روز
دوشنبه ۲۲ تير ۱۳۹۴ - ۰۵:۴۹
کد مطلب : 92906
عرفان‌هاي كاذب بلاي جان ساده دلان،

سقوط به دره خدايان ساخت بشر

سقوط به دره خدايان ساخت بشر

انسان فطرتا خداجو است اما اين فطرت او در پرستيدن گاهي باعث مي شود خدايش را اشتباه يافته و چيزي را به خدايي قبول كند كه نبايد بپذيرد، از اين رو است كه پيامبران براي هدايت انسانها آمده اند اما در همين قرن حاضر هم كم نيستند عده اي كه با وجود برهان هاي غيرقابل انكار از وجود ذات مقدس پروردگار عمدي و يا ندانسته چيزي يا كسي را خدا مي نامند كه نبايد بنامند. البته سرمنشا اين اشتباه خودخواسته يا اشتباهي گروهي است كه از اين رويه و توسعه آن سود مي‌برد. گروهي معلوم الحال كه سعي در فريب و تحت سلطه گرفتن جمعيتي دارد براي اهدافي خاص!! اين رويه متاسفانه در كشور ما هم وجود داشته و اكنون بنا بر اعلام آمارهاي نسبتا معتبر در حال افزايش است. چيزي كه نياز به آگاهي دارد تا كنترل و از بين رود. بر همين اساس نگاهي داريم به اتفاقات اينچنيني و كساني كه از اين اتفاق ناميمون سود خواهند برد.

افراط درسادگي كار دست آدم مي دهد
گروهی با بهره‌گیری از سادگی و صداقت مردم و با نشان دادن چند کشف و کرامت، مریدان ساده لوح را فریب داده و با خود همراه می‌سازند و از این طریق به شهرت، محبوبیّت و گاه ثروت و دارایی دست می‌یابند.
افرادی که به گرد این عارف‌نماها جمع شده و شیفته آنها شده‌اند، در پاسخ ناصحانی که این افراد را از پیروی کورکورانه مدّعیان دروغین و معنویّت نهی می‌کنند؛ به کارهای خارق‌العادّه و کشف و کرامّت‌هایی که از آنان دیده‌اند، استدلال کرده و می‌گویند اگر آنها به دروغ ادّعای عرفان و معنویّت می‌کنند، پس این کشف و کرامّت‌ها از کجاست؟!
اول بايد پرسيد كه واقعا نشان دادن کشف و کرامات و انجام کارهایی عجیب و خارق العادّه لزوماً به معنای صاحب کرامات بودن افراد است؟!
بايد گفت قطعاً هیچ تضميني براي اين امور نيست چرا كه رسیدن به این مقامات هم از طریق سیر و سلوک شرعی و انجام ریاضت‌های الهی و هم از طریق غیرشرعی و انجام ریاضت‌های شیطانی امکان‌پذیر است. در همين زمينه آیت الله سیّدعلی علم الهدی در کتاب ارزشمند "مناظره با دانشمندان" می‌نویسد:مرحوم والد ماجد برای ما نقل کرد: ایّام تحصیل من در نجف اشرف که در عهد ناصرالدّین شاه بود، شخصی به نام ابراهیم خان، مستوفی دیوان اعلا، به نجف اشرف آمد، تا یکسال وارد شهر نشد، فقط مشک را از شطّ پر آب می‌کرد و در بین نجف و کوفه سقّایی می‌کرد و به افرادی که بین نجف و کوفه رفت و آمد می‌کردند، آب می‌داد. پس از یک سال وارد شهر شد، به عبادت و ریاضت پرداخت، رفته رفته مقاماتی پیدا کرد، مردم عوامّ نجف مرید او شدند و کشف و کراماتی از او می‌دیدند و حوائج خود را از او می‌طلبیدند. کار به جایی رسید که منزل او زیارتگاه عرب و عجم شد، مردم عوام کم‌کم دسته دسته به زیارتش می‌رفتند، برای او خدم و حشمی فراهم گردید، ولی خواص از او کناره می‌گرفتند و عقیده به او نداشتند.
شبی مرد عربی آمد و خود را بر سجّادۀ شیخ طه انداخت، گریه و ناله می‌کرد و پیوسته می‌گفت: غلط کردم، غلط کردم.
شیخ طه با ملاطفت می‌پرسید: چه شده؟ داستان چیست؟ پسرم؟ او مرتب ناله می‌کرد و می‌گفت: غلط کردم.
مردم به تماشای او جمع شدند، شیخ هم اصرار می‌کرد که پسرم چه شده؟ یک مرتبه به سوی ابراهیم خان اشاره کرد و گفت: "این ملعون الوالدین". تا این جمله را بر زبان جاری کرد، چشم‌ها به سویش خیره شد، دست‌ها بالا رفت که کتکش بزنند. شیخ طه بر مردم تشر زد و گفت: صبر کنید ببینم چه می‌گوید.
آن مرد گفت: شغل من سقّایی است، به خانه ابراهیم خان آب می‌بردم و پیوسته به او التماس می‌کردم که مرا به مقامی برساند و از آنچه دارد، به من نیز عطا فرماید. او در جواب می‌گفت: نه، تو لیاقت نداری، تو قابلیّت این مقام را نداری. یکسال من از او تقاضا می‌کردم و او اجابت نمی‌کرد. روزی به گریه افتادم و التماس را از حد گذرانیدم.ابراهیم خان گفت: ‌اگر مقام می‌خواهی، باید آنچه می‌گویم اطاعت و به دستور من عمل کنی.گفتم: ‌حاضرم. گفت: برو، امور خانواده‌ات را فراهم کن و به آنها بگو که من مدتی نخواهم آمد. رفتم امور خانواده را تأمین کردم و آمدم. مرا به سرداب خانه برد و دستوراتی به من داد، اذکار و اورادی تعلیم کرد و گفت چاره نیست، اگر مقام می‌خواهی، باید به دستور عمل کنی. من نیز انجام دادم. غلط کردم، غلط کردم.
وقتی که ۴۰ روز گذشت و ۳ اربعین تمام شد، گفت: اکنون وقت آن است که به مقصد برسی، فردا پس از انجام عمل از سرداب خارج شو، برو در خارج شهر، آنچه دیدی و آنچه به تو گفته شد، به آن عمل کن. فردا، که همان امروز باشد، از سرداب خارج شدم و دیدم اوضاع نجف به کلّی تغییر یافته، گویی این همان نجف نیست که ۴ ماه پیش دیده بودم. از دروازه بیرون رفتم، باغ بسیار خوبی دیدم، با درختان زیبا و نباتات خوش منظره، در آخر باغ، جمعی نشسته بودند و منبری نصب شده، شخصی با هیکل خاصّی بر فراز منبر نشسته بود و برای آن جمع سخنرانی می‌کرد. من متحیّرانه به اطراف نگاه می‌کردم و بر حیرتم افزوده می‌شد که در بیرون نجف چنین باغی وجود نداشت، این چه منظره‌ای است که می‌بینم. آرام آرام به سوی آن جمع قدم زدم، چون چشم آن گوینده از بالای منبر به من افتاد، گفت: مرحبا به بندۀ من! من خدای تو هستم! مرا سجده کن تا به مقاصد خود برسی و تو را مانند ابراهیم خان گردانم. گفتم: خدا شیطان را لعنت کند.
به مجرّد گفتن این جمله، از پشت سر سیلی محکمی به من وارد شد، به زمین افتادم و دیدم ابراهیم خان است. چند لگد به من زد و من بی‌هوش شدم، پس از مدّتی به هوش آمدم و دیدم در خارج نجف در میان آفتاب افتاده‌ام، نه باغی هست و نه کسی را می‌بینم. فهمیدم که این ریاضت شیطانی بوده، اکنون توبه می‌کنم، آیا توبۀ من قبول است؟ مرحوم شیخ طه که از بزرگان علمای عصر بود و در میان مردم عرب نفوذ داشت، تا این سخنان را شنید، به مردم خطاب کرد و به زبان عربی فرمود: وای بر شما، که مرید چنین شخصی شده‌اید!! مردم با شنیدن این داستان به خانۀ ابراهیم خان هجوم بردند که او را بکشند، او متوجّه شد و فرار کرد. خانه‌اش را خراب کردند و اموالش را غارت نمودند، ولی به خودش دسترسی پیدا نکردند، اکنون هم کوچۀ ابراهیم خان در نجف معروف است.
پرسش مهم دیگر این است که آیا واقعاً ممکن است، کسی از طریق شیطان به بعضی مقامات به ظاهر معنوی برسد؟
در پاسخ باید گفت: بله، این امر شدنی است. حتّی ممکن است گاهی شخصی به مقاماتی برسد، بی‌آنکه متوجّه باشد این مقامات شیطانی است، نه الهی. اگر در میان علمای شیعه، دو نفر به طور قطع صاحب کرامت باشد، یکی از آنها سیّد موسی زرآبادی است.
و اینک داستان به نقل آیت الله ملکی، توسط مرحوم آیت الله حاج شیخ مجتبی قزوینی، از مرحوم آیت الله زرآبادی: در ایّامی که در قزوین، امام جماعت بودم، مدّتی به سیر و سلوک پرداختم، به قدری پیش رفتم که پرده‌ها از جلوی چشمم برداشته شد، دیوارها در برابر من حائل نبود، در خانه نشسته بودم، رهگذرها را در کوچه و خیابان می‌دیدم. روزی در کنار سجّاده نشسته بودم، صدایی از زیر سقف اطاق شنیدم که گوینده‌ای خطاب به من گفت: حالا که به این مقام رسیده‌ای، اگر بخواهی به مدارج بالاتر و مقامات والاتر برسی، فقط یک راه دارد و آن ترک اعمال ظاهری است!! گفتم: این اعمال ظاهری با دلایل قطعی و براهین مسلّم شرعی به ما ثابت شده است و من تا زنده هستم، هرگز آنها را ترک نخواهم کرد. گفت: در این صورت آنچه به تو داده‌ایم، از توپس می‌گیریم. گفتم: به جهنّم. تا این جمله را بر زبان جاری کردم، آن حال از من گرفته شد، دیگر نه پشت دیوار را می‌دیدم و نه از درون کسی خبر داشتم و از آن کشف و شهود دیگر هیچ خبری نبود. تا حدود یک هفته بسیار ناراحت بودم که من پس از سال‌ها تلاش و تحصیل و تهذیب نفس، چگونه بازیچۀ شیطان شده بودم؟ پس از یک هفته به حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه وآله) متوسّل شدم، قلبم آرام شد و متوجّه شدم که شیطان از این اعمال ظاهری ما، با آن همه نقصی که دارد، آن‌قدر در رنج و عذاب است که سال‌ها تلاش می‌کند تا آن را از ما بگیرد.
بنابراین تصمیم گرفتم که با تمام قدرت به واجبات و مستحبّات بپردازم و در حدّ توان، هیچ عمل مستحبّی را ترک نکنم و از فضل پروردگار در پرتوی التزام به شرع مبین، حالاتی به من دست داد که حالات پیشین در برابر آن بسیار ناچیز بود.
اما با همه اين تفاسير و با وجود اينكه تشخيص سره از ناسره خصوصا براي كساني كه هنوز دين را آنطور كه بايد نشناخته اند سخت است خصوصا آنهايي كه تازه در ابتداي راه هستند و سني كمتر دارند بايد آموزش اين طور مصاديق امثالهم در آموزش و پرورش از همان ابتدا صورت گيرد.

مائده شيرپور

https://siasatrooz.ir/vdcfv1d1.w6d0xagiiw.html
نام شما
آدرس ايميل شما
کد امنيتی