چه شد که به سراغ ساختن برنامهای با مضمون مادران شهدا روی آوردید؟
برنامه زیادی با مضمون دفاعمقدس در تلویزیون تولید و پخش میشد که معمولاً در همه آنها به سراغ همسران شهدا، فرزندان شهدا و یا دوستان شهدا میرفتند، با توجه به اینکه من فکر میکنم بیشترین کسانی که نسبت به شهید مطلب و خاطره دارند پدر و مادر شهدا هستند به همین خاطر به این سمت رفتیم. در عین حال بارها و بارها در صحبتهایی که حضرت آقا فرمودند گفتند بین پدر و مادر روی مادرها تکیه کنید چون مادرها هستند، فرزندی که لیاقت شهید شدن داشته باشد تربیت میکنند.
الحق والانصاف شما نگاه بکنید میبینید که این مادرها خاطراتشان از قبل از تولد فرزندشان آغاز میشود و در ادامه در بحث نامگذاریهایشان ادامه مییابد و اکنون هم ارتباطشان با شهید نزدیک است. برای ما شاید ارتباط مادران مدافع حرم که فرزندانشان را تازه از دست دادند عجیب نباشد؛ اما برخی از مادران شهدای دفاعمقدس و انقلاب سی و چند سال است که این ارتباط را بعد از شهادت فرزند حفظ کردهاند. چون من با آنها حشر و نشر داشتم از زمانی که مسئول بسیج بودم میرفتم منزلشان، کاملاً با این خانوادهها عجین بودم و آن را حس کرده بودم، گفتم خوب است بعد از این مدت روی خاطرات مادر شهدا کار کنیم و این موضوع را به چند نهاد پیشنهاد دادم اما اعلام کردند جزو اولویتهای ما نیست، با همه این تفاسیر در نهایت توانستیم ارتباط بگیریم و یکی دو تا کار که تولید کردم، نشان دادم و با استقبال روبرو شد و قرار شد ادامه بدهیم. در این مسیر هم گروه تلویزیونی شاهد بسیار کمک کرد.
اما شما که تاکنون با تعداد زیادی از مادران شهدا در ارتباط بوده و صحبتهای آنها را شنیدید، وجه اشتراک مادران را در چه چیزی میبینید که موفق به پرورش فرزندی شدند که شهید شده است؟ آیا وجه اشتراکی داشتند؟
دقیقاً وجه اشتراک داشتند، اما باید بگویم که در این مسیر بزرگترین چیزی که برای من مهم بود این بود که به اصل مطلب بپردازم و این را به تصویر بکشم که کسی که خوب زندگی کند مرگ خوبی هم خواهد داشت، وجه اشتراک این شهدا این بود که خوب زندگی کردند و به شهادت رسیدند و مصداق این بخش از زیارت عاشورا که میگوید: «اللهم اجعل محیای محیا محمد و آلمحمد...» را مشاهده میکنید، در طول تاریخ هم نگاه کنید میبینید که کسانی که خوب زندگی کردند خوب هم از دنیا رفتند و فرزندان حضرت فاطمه زهرا و حضرت زینب را ببینید، ما در باره زندگی شهدا بخشی از ماجرا را خوب پرداختیم که سراغ قهرمانها رفتیم اما آن وجه قضیه را که چه کسی اینها را پرورش میدهد، متأسفانه زیاد نپرداختیم و روی آن کار نکردیم.
برای همین است که فرزندان نسل دوم و سوم انقلاب مثلاً شهید همت و متوسلیان را میشناسند و اما اطلاعات کمتری از مادرشان میدانند، ما هم همینطور. حتی منبع آرشیو ما و تاریخ شفاهی ما از خاطرات مادران شهدا خالی است. مثلاً متأسفانه مادر شهید متوسلیان از دنیا رفته است و ما هیچ صدا و تصویری از ایشان نداریم، تمام مطالب و مستندات صرفا چند نکته و خاطره است که آن هم موردی برخی به ایشان مراجعه کردند و مکتوب ثبت شده است. همه اینها دغدغهای را برای من ایجاد کرد که بروم سمت مادرهای شهدا.
اما درباره وجه اشتراک مادرها نگفتید؟
ببینید دقیقاً این نقاط وجه اشتراک شهدا و خوب زندگی کردن آنها من را به نقطهای وصل کرد که بروم ببینیم اینها چه تربیتی داشتند که توانستند خوب زندگی کنند. به این نتیجه رسیدم که یک تربیت خوبی داشتند و همین تربیت باعث زندگی خوب و در نهایت شهادت آنها شده است. این زندگی خوب و تربیت خوب را ماحصل تربیت مادران شهدا میدانم. البته این تاثیر مادر روی فرزند در جبهه مقابل هم به نوع معکوسی وجود دارد.
در مقایسهای که در جبهه حق و باطل داریم هم میتوانیم این را ببینیم از طرفی طاغوتیان را داریم که از نور به تاریکی میروند و در دسته دیگر کسانی را داریم که خداوند سرپرستی آنها را پذیرفته و از تاریکی به نور میروند همانطور که در آیتالکرسی ذکر شده است. وقتی نگاه میکنیم میبینیم که زندگیهای این دو دسته بسیار متفاوت است. به سمت روشنایی رفتن را غیر از داشتن مادری که خودش مشعل میشود برای نشان دادن راه درست، چیز دیگری نمیتواند داشته باشد.
یکی از بزرگترین شباهتهای مادران شهدا همین نحوه تربیت فرزند است. ما یکی از سوالاتی که در برنامه مادرانه از مادرهای شهید میپرسیم این است که شما چه نکات تربیتی را انتخاب کردید و به فرزندانتان آموزش دادید؟ و وقتی به پاسخهای آنها دقت کنید میبینید که از نحوه نامگذاری این فرزند، تا توسلات مادران و نذر و نیازهایی که میکردند و خوابهایی که میدیدند اشتراکی خدایی دارد. عموم مادرهای شهدا با توجه به نذر و نیازهایی که داشتند و برای شیر دادن وضو میگرفتند از همان ابتدای تولد فرزندشان یک نویدی به آنها داده بودند. مثلاً مادر شهید عبدالله باقری میگفت من بارها و بارها خواب دیدم که در عالم رؤیا به من گفتند؛ دامنت سبز میشود، وقتی میپرسیدم میگفتند بچهدار میشوید و میگفتم من بچه بغلم است و در این حال میبینم میگویند دامنت سبز میشود.
بقیه مادر شهدا مانند مادر شهید خالقیپور و... هم به همین ترتیب. به نوعی به آنها این نوید را داده بودند که بچه خاص است و روی تربیت بکوشید. اشتراک دیگر این مادرها ارتباط عاطفی با فرزندانشان بعد از شهید شدن بود. شهدایی که سی و خوردهای سال از شهادتشان میگذرد هم هنوز انگار با مادرانشان در ارتباطاند. من در مستندی مادرها را مقایسه کردم در جبهه حق و باطل، این خیلی جذاب است. میبینیم در جبهه حق حتی مادری که سه یا چهار شهید داده است، یک لحظه احساس افسردگی و ناراحتی نمیکند و مستندهایی را میبینم که مثلا پدر و مادر کشتهشدههای امریکایی که در خلیجفارس کشته شدهاند فقط به مسببین لعن و نفرین میکنند؛ ببینید چطور است این دیدگاهها. من وقتی پیش مادر شهید ۷۰ ساله میروم انرژی که از این مادر شهید میگیرم خیلی زیاد است و واقعاً انرژی زیادی دارند که فوقالعاده است، اینها همان اطمینان به خدا و معامله با اوست.
اما وجه اشتراک دیگر مادر شهدا این بود که ۹۰ درصد آنها بر سر جنازه پسرشان گریه نکردند و حتی حضرت آقا میگفتند گریه کنید چرا گریه نمیکنید؟ مادرها هم میگفتند نمیخواهیم دشمن شاد بشود. در صورتی که اگر مادر شهید گریه هم بکند هیچکس او را بازخواست نخواهد کرد. با این حال وقتی در آن لحظه توسل به حضرت زینب و حضرت فاطمه میکنند میبینیم به راحتی میتوانند آرام شوند.
بله، اما این قدرتی که باعث میشود سختیهای فراق فرزند را بپذیری و گلایه نکنی واقعاً از کجا میآید؟
درباره این موضوع شاید بهتر باشد نقل قولی داشته باشیم از آقای پناهیان که مثال زیبایی میزند، میگوید یک رنج مثبت داریم و یک رنج منفی، این خانواده شهدا و ایثارگران رنج مثبت دارند و مثل کوهنوردی هستند که رنج بیدار شدن صبح روز تعطیل و فشار بالا رفتن از کوه را به جان میخرد تا در دوران پیری رنج منفی را از خود دور کند، مادر شهدا رنج مثبت را داوطلبانه قبول کردند و این ایمان و امنیتی که در جامعه است و بیشتر از همه اینها مادر شهدا خیلی خوشحالند و ما هم وظیفه داریم که همه اتفاقات را متوجه این رنج مثبت مادران و خانواده شهدا کنیم.
البته این حال خوب و قدرت خدایی تنها مخصوص مادر و پدرها نیست؛ میبینید جوان ۱۳ سالهای را که در دل جنگ با همه فشارها وقتی در اردوگاه عراقیها اسیر شده و با او قرار است مصاحبهای صورت گیرد قدرت دارد، به نظر من این قدرتها از ایمان آنها است. اگر ما قبول کنیم سرپرست ما خداوند است و همه اینها را میبیند و همین که خدا دارد میبیند طبق قرآن کفایت میکند پس سختیهای مثبت ارزش شکوه و گریه ندارد. حالا اجازه بدهید یک مساله هم خودم مطرح کنم.
بفرمایید؟
بد نیست با توجه به صحبتهای خانم حاتمی و میلانی نکاتی را بگویم. باید بگویم متأسفانه در این سی و اندی سال که از جنگ میگذرد، هیچ کاری در خور شأن مادر شهدا نشد و روی افرادی مانند فوتبالیست و خواننده کار شد و روی کسانی سرمایهگذاری کردند که قابل اطمینان نیستند و هر لحظه به خاطر بیبصیرتی ممکن است ضربه بزنند. الان هم میبینیم که همین آقای حسینی و گلشیفته که روی آنها سرمایهگذاری شده بود، وقتی از کشور خارج شدند چقدر سعی کردند به کشور ضربه بزنند، اگر به جای اینکه روی این افراد سرمایهگذاری بیثباتی داشته باشیم روی خانواده شهدا و ایثارگران این سرمایهگذاری شده بود اوضاع بهتر میشد اما اکنون نتیجه این انتخابهای غلط را دارید مشاهده میکنید.
یعنی خانواده شهدا را به شهرت و مجبوبیت میرساندیم؟
ببینید من میگویم اگر مثلاً برای هفته زن قدرت و باور مادر شهدا را نشان بدهند البته نه اینکه هر برنامهای پخش کنند، چراکه متأسفانه در برنامهای که در افق پخش شد دیدم چند مادر شهید را برده بودند مسجد تا نقاشی بکشند! و خیلی هم افتخار میکردند!!! باور کنید مثل این افرادی که در آسایشگاههای روانی بودند از آنها خواسته شد نقاشی را جلوی دوربین بگیرند. وقتی این برنامه را دیدم آنقدر به هم ریختم چراکه ما از مادر شهدا قابلیت و قدرتی داریم اما به بدترین شکل گاهی از آن استفاده میکنیم. باید بگویم که اینها میتوانند آدم تربیت کنند و با گفتار آنها انسان تربیت کنیم، پناهیان مثالی دارد میگوید استفاده بد مانند این است که فردی در خانهاش دو ماشین پیکان قراضه و پرادو دارد، او همواره با پیکان قراضه تردد کند و وقتی پیکان خراب شد تازه با پرادو آن ماشین قراضه را بکسل کند!! این چه طرز استفاده از امکانات است؟
این مادر شهدا در حد پرادو هستند و باید اینها را بیاوریم و نشان دهیم که الگوی زن جامعه ما این است که چند فرزند داده و توقعی ندارد.
الان با خانم خالقی پور که چند فرزندشان شهید شده برخورد داشته باشید باورتان نمیشود چه زن قدرتمندی است، او میگفت در طول دفاعمقدس یک شب نشد همه دور هم شام بخوریم. هر دفعه سفره میانداختیم یکی از بچهها جبهه بود از اینکه بچهها شهید شدند هم میگفت عدهای میگفتند اینها نان نداشتند بخورند، بچهها را فرستادند!! میگفت همه اینها را تحمل کردند و اتفاقاً این را هم میگفت همسرم مریض شد و ۱۰ سال زیرش لگن میگذاشتم و یکبار هم اجازه ندادم پسرم یا دخترم این کار را بکند، چون از این ترسیدم که مبادا موقع لگن گذاشتن چشم و ابروی آنها طوری بشود که شوهرم خجالت بکشد. این الگو را در فیلمها کجا