چقدر زود گذشت. انگار همين ديروز بود كه نهم دي در تقويم ايران ماندگار شد. انگار همين ديروز بود كه ميدان انقلاب و خيابانهاي اطرافش احساس نفستنگي داشتند. همان روزي كه مردم مثل خون در رگهاي انقلاب جاري شده بودند.
ياد شعر كتاب فارسي دوم دبستانمان ميافتم:
... گرچه در زمستان بود، چون بهار بود آن روز، سرزمین ما ایران، لاله زار بود آن روز، روز خنده ما بود، روز گریه دشمن، روز خوب پیروزی...
بگذار برگرديم به ۴ سال قبل. نه كمي بيش از ۴سال. بيا از بهار ۸۸ شروع كنيم:
اول) غبار
تنور انتخابات كشور حسابي داغ شده است. مردم ايران كه گويي به يك بلوغ فكري ناب رسيدهاند، در خيابانها روبهروي هم ميايستند و با هم بحث ميكنند. بدون توهين، بدون تخريب و تحقير. آنقدر منطقي كه دوست داري كنارشان بايستي و مناظره واقعي را تماشا كني. طرفدار دو جناح مقابل، گويي با هم درد دل ميگويند و از كُريخواني و حريف طلبي خبري نيست.
آنها از برخي خواص چندين و چند گام جلوترند. آنها اخلاق سياسي و انتخاباتي را بهتر از برخي به ظاهر نخبه آموختهاند.
چند روز بعد، انتخابات است. حرارت سياسي را ميتوان در تهران و شهرستانها به وضوح حس كرد. مردم بيتاب حضور حماسي ديگري هستند. اما از گوشه و كنار خبر ميرسد كه داستانهايي در حال نگارش است. برخي ميخواهند گند بزنند به هرآنچه مردم ايران كاشتهاند و حالا ميخواهند برداشت كنند. برخي ميخواهند، كام شيرين مردم را تلخ كنند. بعضيها چشم ديدن پيروزي مردم و نظام را ندارند.
انتخابات برگزار ميشود. طبق پيشبينيها روي برگههاي سبز تعرفهها نام احمدينژاد بيشتر از بقيه است.
اما برخي، هنوز كركره برگزاري انتخابات پايين نيامده اعلام پيروزي ميكنند. ياران غارشان هم پيام تبريك ميفرستند. وقتي يكي خودش را پيروز ميداند، وقتي يكي يارش را فرزند فلان استان و داماد بَهمان استان ميداند، وقتي يكي فكر ميكند باز هم از انتخابات خواب مانده و توان شكست از آراي باطله را ندارد، بايد بازي را به هم زد.
آنها كه ادعاي قانونمداري داشتند و اداي قانونمندان را درميآوردند، حالا بايد بزنند زير كاسه و كوزه قانون. اصلا قانوني كه به نفع آنها نباشد، مردمسالاري كه نام آنها را از صندوق بيرون نياورد، راستگويي كه به ضرر آنها باشد، دو ريال هم نميارزد. اصلا بايد اين قانون را گِل گرفت كه به نفع برخيها نيست!
برخيها براي چهارشنبه سوري عجله دارند. از همان روز اعلام نتايج شروع ميشود. سطل زبالهها، اتوبوس، مغازهها و... براي شروع جشن شكستشان عالي است.
حالا كه بازي به نفع آنان نيست، پس بايد بازي را به هم زد. جِرزني بهترين كار ممكن است.
از اعتراض و تظاهرات غيرقانوني شروع ميشود، اما ظاهرا نقطه پاياني ندارد.
آنها ظاهرا به نتيجه انتخابات معترضند، اما اصل قضيه چيز ديگري است. آنها به اصل نظام معترضند. آنها از جمهوري اسلامي متنفرند. آنها ولايت فقيه را برنميتابند، آنها ميخواهند پنبه روحيه مقاومت و شهادتطلبي مردم را بزنند.
۱۳ آبان، روز قدس، ۲۲ بهمن، عكس امام خميني، اركان نظام و... همه و همه سيبل بيحرمتيها ميشود و در عجب كه مدعيان قانون كه شدهاند رهبر اين جريان به ظاهر اعتراضي، نه تنها تقبيح نميكنند كه با بيانيه، مصاحبه، كليپ صوتي و... تشويق به تخريب هم ميكنند. عجب كه ياران انقلاب، عجب بارِ بدي شدهاند.
كشتهسازي ميكنند، فيگور مظلومانه ميگيرند. انواع و اقسام تهمتها و توهين را به نظام وارد ميكنند و عجب كه فراموش كردهاند روزي خودشان هم جزوي از همين نظام جمهوري اسلامي بودهاند. فراموش كردهاند روزهايي كه خودشان براي تحقق جمهوري اسلامي زحمت كشيدند و حالا لگد به ظرفي ميزنند كه خودشان هم در پُر كردنش نقش داشتهاند.
صحبتهاي رهبر انقلاب هم كارساز نيست. چندين و چند بار ميخواهد تا آنها كه شيطان فريبشان داده برگردند. اما گويي برخياز آنها خود، معلم شيطان شدهاند.
افاقه نميكند. آنها راهشان را جدا كردهاند و خود را به خواب زدهاند. دستهايشان را محكم روي گوشهايشان گذاشتهاند تا صداي خيرخواهي را نشنوند.
آنقدر از راه منحرف ميشوند كه ديگر وقتي جلوي چشمشان حرمت محرم هم ميشكند، لجاجتشان جلوي زبانشان را ميگيرد و باز هم از باطل دفاع ميكنند.
همين سكوت به ظاهر از سر كجفهمي و غفلت كار را به عاشوراي حسيني ميكشاند. روايت دوباره آن روز تلخ، كام دل را تلختر ميكند. بگذريم...
دوم) باران
توي همان كتابهاي فارسي دبستانمان نوشته بود: قطره قطره جمع گردد...
نهم دي، خون مردم به جوش آمد. سكوت جايز نبود. با انشاالله سرِ عقل ميآيند هم كار درست نميشد.
حالا نوبت مردم بود تا بيايند و «ما بيشماريم» را نشان يك عده بدهند. روز، روز عجيبي بود. مهم نبود در دوران انتخابات براي كه فرياد زده بودي و نام كه را در صندوق انداخته بودي. مهم نبود مچ دستت، روبان سبز باشد يا نه. مهم نبود چه رنگي بودهاي.
مهم اين بود كه آن روز، همه يك رنگ شده بودند. رنگ باران.
قطره قطره آمده بودند تا باراني شوند و سيلي به راه بيندازند و هر چه غبار و زشتي و پليدي است را بشويند و ببرند.
مردم آمدند و ميدان را پر از لالههاي ايراني كردند. پير و جوان، دختر و پسر، كوچك و بزرگ، بسيجي و غير بسيجي، كارگر و كارمند، با ريش يا بدون ريش، همه مدل ايراني در آن سيل بينظير يافت ميشد. همه جنسشان اصل بود و عيارشان بالا. آمدند و باريدند و سيل شدند.
همان هم شد. ديگر صداي همه يكي شده بود. مدافعان اسلام، ايران، نظام و رهبري همه پايِ كار بودند.
سوم) آبي آسمان
از آن به بعد آنها كه توهم بيشماري داشتند، در لاك خود خزيدند و سعي كردند كمتر جلوي چشم مردم باراني ايران، آفتابي شوند!
حالا ديگر تكليف مشخص بود. ديگر زمان تميز دادن آدمها بود. جنس اصل و انقلابي و اسلامي را ديگر نيازي نبود تا جستوجو كني. تكليف مشخص شده بود.
آنها كه به هربهانهاي دنبال به هم زدن آرامش و امنيت اين سرزمين بودند، فضا را براي خود ناامن ديدند.
از هم بدبختتر دشمنان خارجي اين نظام بودند كه روياي فروپاشي نظام اسلامي را در سرداشتند و با آن سيلي محكمي كه از ملت ايران خورده بودند، دچار يك سرگيجه شديد شده بودند. آنها كه دشمنان اصلي ايران بودند و پشت سر فتنه ايستاده بودند و ابايي از دفاع از فتنهگران نداشتند، حالا دوباره بايد ميرفتند و نقشه ميكشيدند. اين بار نيز نقشهشان نقش بر آب شده بود.
حالا مردم ايران بيدارتر از هميشه بودند. بيدارتر از بهمن ۵۷، هوشيارتر از ۸سال دفاع مقدس، بصيرتر از تير ۷۸ و مقاومتر از هميشه در مقابل دشمن ايستادند.
حالا چهار سال از آن روز حماسي ميگذرد. مردم ايران هنوز و همچنان پاي نظام و انقلابشان ايستادهاند.
باور نميكني، به همين حماسه ۲۷ خرداد نگاه كن. به ۱۳ آبان، روز قدس، ۲۲ بهمن و همه روزهاي مهم اين چهارسال اخير نگاه كن. مردم كمتر شدهاند يا بيشتر؟! مردم پا پس كشيدهاند يا گامهاي بعدي را محكمتر برداشتهاند؟
مردم ايران به همه دنيا و به ويژه به خوشخيالان داخلي نشان دادهاند كه ايستادگي و مقاومت و دفاع از ارزشها را از مكتب حسيني آموختهاند و تن به ذلت نميدهند.
اما بعد از چهارسال برخيها سعي دارند اين آسمان آبي ايران را دوباره غبارآلود كنند. برخيها تاريخ را تحريف ميكنند. بعضيها آنهمه ظلم را سوء تفاهم نشان ميدهند. برخي ديگر در كمال وقاحت مدعي گذشت از طلبشان هستند و عدهاي هم مشكل و معضل كشور را حصر آنان كه بازيچه دشمن شدند، ميدانند. البته در اين ميان برخي هم هستند كه خودشان را به نفهمي و كجفهمي زدهاند. برخي كه با گذشت۴ سال همه چيز را سر و ته ميبينند. خدا عاقبت همه اينها را ختم به خير كند. بگذريم...
فرقي نميكند سر فتنه باشند يا...، مهم نيست اسمشان را فتنهگر بگذاريم يا به قول مرحوم عسكراولادي «مفتون». مهم آن است كه آنها هنوز هم خود را طلبكار ميدانند و يا شايد ترس از سَبُك شدند دارند. اما افسوس از اينكه آنها نميدانند بعضي وقتها سَبُك ميشوند، اما سَبُك نميشوند!
نترس، حال نگارنده خوب است. پريشان احوال هم نيست. ميخواهد بگويد: وقتي يك بنده خطاكاري به درگاه خدا توبه ميكند، گناهاني كه خدا ميداند را باز هم براي خدا ميشمارد، سَبُك ميشود يا سَبُك؟! بال پرواز درميآورد يا حقير ميشود.
بعضيها از ترس تحقير، بالهاي خود را قيچي كردهاند!
همانها كه نظام را به لبه پرتگاه خطرناك بردند، همانها كه به اسم آزادي و اسلام، همه ارزشها را زير سوال بردند، همانها كه رنگ پرچم سبزشان را به ظاهر از آلالله گرفته بودند، اما دهانشان را به روي جسارت به اهل بيت بستند، همانها كه بزرگترين طرفدارانشان، ضدانقلاب، منافقان، سلطنتطلبان، صهيونيستها و... شدند.
اكنون ۴ سال از آن روز مهم گذشته است. اما بگذار خيال همه را راحت كنيم.
اگر ۴۰ سال ديگر هم بگذرد، ما نه ۹ دي را فراموش ميكنيم و نه ظلمهايي كه برخي به ظاهر يار انقلاب! به اين سرزمين، اسلام، نظام و مردم روا داشتهاند. ما مثل برخيها آلزايمر نميگيريم.