?>?> جاهلان حکمت‌دان نباشیم مروری بر حکمتی از سعدی به بهانه روز بزرگداشتش | سیاست روز
سعدی را به حق در کنار فردوسی و نظامی و حافظ و نظامی، یکی از پنج اختر بلند ادب فارسی دانسته‌اند و گلستانش را به شایستگی برترین نثر فارسی به شمار آورده‌اند. سعدی در گلستان به لطایف و عبارات نغز، حکمت‌های فراوان را با زیبایی زاید الوصفی، چنان در کنار هم آورد است که خواننده را- با وجود کثرت نصایح و عبارات دستوری- همچنان مشتاق و نابردبار عبارات سحرآمیز خود می‌دارد. او در گلستان، نصایح و حکمتهای فراوان قرآنی و روایی و قول حکما و بزرگان را در لابلای حکایات و خاطرات و نظم و نثر خویش آنچنان توأم نموده است که گلستانش در زمره قله های حکمت و ادب جهان است. طلیعه اردیبهشت که روز بزرگداشت سعدی نام گرفته است، فرصتی مغتنم است تا به بازخوانی حکمت مهمی از او بپردازیم که هرگز در گلستان خود به صراحت بیان ننموده است، اما به مهارت و زبردستی خاصی در لابلای کتاب خود پنهان نمود که با اندکی دقت قابل رمز گشایی است. سعدی، در کنار اهمیت به سخنان استوار و نصایح خردمندان و تجربه بزرگان، خواننده خود را متوجه این امر مهم می کند که نصیحت و حکمت و پند و تجربه، ابزار است. ابزاری که کاربستنش موجب خیر زندگی دنیا و راحت و امنیت آخرت می شود، اما همین ابزار مفید، وقتی نابجا استفاده شود، مایه سرعت یافتن انسان در بدبختی خواهد شد و در اینجاست که فرق میان جاهل دانا و جاهل نادان آشکار می شود که چو دزدی با چراغ آید گزیده تر برد کالا. سعدی بدون اینکه صریحا خوانندگان خود را حکمت و سخنهای نیکو بترساند، به گونه ای تلویحی به آنان هشدار می‌دهد که مراقب باشند که سخنان نیکو و حکمت بار لقلقه زبانشان نباشد و برای رسیدن به مقاصد خود، از آن سپر نسازند. در حکایتی که با مطلع "طایفه دزدان" آغاز می شود، سعدی داستان غارتگرانی را به تصویر می کشد که پس از دستگیر شدن، پادشاه به اعدام محکومشان می کند اما جوانی در میان آنان که کم سن بودنش عاطفه برانگیز بود، با وساطت وزیر از قتل نجات می یابد به دست استادان سپرده می شود: "استادان به تربیت او نصب کردند"؛ ولی سرانجام همو را که "در نظر همگنان پسندیده" شده بود و وزیر به او دل خوش کرده بود، با دزدان آن حوالی همراه شد و "وزیر و هر دو پسرش را بکشت و نعمت بی قیاس برداشت". در این داستان، سعدی به زیبایی نشان می‌دهد که آن وزیر با تعابیر استادانه خود، روایتی از پیامبر را همراه با عنصر عاطفه به هم آمیخت تا عزم شاه را سست کند. روایتی که به خودی خود، حق و درست است اما بجای استفاده صحیح در جای خود، به عنوان توجیه‌گر و خدمتکار هدف، به کار گرفته شده بود. در جای دیگر، سعدی داستان رفیق خودش را بیان می کند که از فرط فقر از او خود خواسته بود که در دربار پادشاه برایش شغلی دست و پا کند. دوست او هم حق رفاقت را رعایت کرد و به هشدار "بیم جان"، رفیق را از این کار نهی کرد که "خلاف رأی خردمندان باشد بدان امید متعرض این بیم شدن" اما سرانجام سعدی برای آن رفیق که به هیچ وجه نصایح سعدی را نمی پذیرفت و حتی او را به غرض ورزی متهم می کرد، کاری دست و پا کرد ولی سرانجام همان بلاهایی که از آن می ترسید به سر دوستش آمد. نکته مرتبط به بحث ما در این حکایت، نحوه اصرار رفیقش است. او که شدیدا مایل است در دربار پادشاه خدمت کند، متوسل به این عبارات حکیمانه می شود که "چار کس از چار کس به جان برنجند ... و آن را که حساب پاکست از محاسب چه باکست". سعدی که صلاح دوست خود را می‌خواست باز او را از اشتباه باز می‌داشت که این بار دوستش عنصر عاطفه را به خدمت گرفت و به قهری ساختگی و طعنه‌ای مصلحت آلود متوسل شد که "دوستان به زندان به کار آیند که بر سر سفره همه دشمنان دوست نمایند" سعدی با بیان این حکایت به طور غیر مستقیم می آموزد که حرف های حکما و عواطف و احساسات در کنار جنبه‌های سازنده خود، بسته به نحوه استفاده، قابلیت تخریبگری نیز دارند. آنچه تا کنون گفتیم، در دلالت بر مقصود هرگز به روشنی داستان مشت‌زن نیست. سعدی در باب سوم حکایت جوان زورمندی را می‌آورد که نصیحت پدر را برای ماندن در شهر نمی‌پذیرد و به نیت کسب درآمد به سفر می‌پردازد و پس از رنج‌های فراوان به طریقی عجیب در امان می‌ماند و به شهر خویش می‌رسد. سعدی در گزارش گومگوهای پدر و پسر تابلوی زیبایی از نحوه دلیل آوردن این مشت زن در برابر پدر خویش به تصویر می‌کشد که آن جوان در آن، همه گونه گفتار حکمت‌آموز را به خدمت می‌گیرد. مثلا می‌گوید: "قول حکما را چگونه مخالفت کنیم که گفته‌اند..." و "چنانچه سالکان طریقت گفته‌اند ..." با این روش او خلاف نصیحت پدر عمل کردن را توجیه می‌کند و در نهایت اثبات کند که "مصلحت آن است ای پدر که سفر کنم کزین بیش طاقت بی نوایی نمی‌آرم." در اینجاست که سفر این جوان آغاز می‌شود و او در طی سفر متحمل مشکلات فراوان تشنگی و گرسنگی و بی‌اعتمادی مردم به او و فریب خوردن و مبتلا شدن به گرفتاری‌های ناگوار می‌گردد تا اینکه در نهایت شاهزاده‌ای در راه خود بر او ترحم می‌کند و "خلعت و نعمت" می‌دهد و او را به همراه معتمدی به زادگاهش بر می‌گرداند. داستان سعدی در اینجا به پایان نمی‌رسد. حکایت این دلیل آوردن‌های پیچ در پیچ جوان هنوز باقی است. وقتی با پدر درباره سفر و حوادث تلخی که بر او گذشته بود سخن می‌گوید هنوز گرفتار همان جهالت سابق است - و بی توجه به اینکه نجات یافتن او امری اتفاقی بوده که نمی‌توان آن را قانون زندگی دانست – باز برای توجیه رفتارهای خود حرف‌های حکیمانه به کار می‌گیرد که "ای پدر هر آینه تا رنج نبری گنج بر نداری و تا جان در خطر ننهی بر دشمن ظفر نیابی...". در باب هفتم هم سعدی به حکایت پارسازاده را نقل می‌کند که میراث پدر را بی‌تدبیر و به سرعت خرج می‌کرد تا آنجا که "فی الجمله نماند از سایر معاصی منکری که نکرد و مسکری که نخورد"؛ سعدی او را به میانه روی در مصرف، نصیحت می‌کند که "ای فرزند دخل آب روانست و عیش آسیای گردان یعنی خرج فراوان کردن مسلم کسی را باشد که دخل معین دارد" و هرچه خیرخواهی سعدی در او به جایی نرسید تا آنکه به بیچارگی فقر مبتلا شد و "نکبت حالش" عیان شد. در این حکایت سعدی به زیبایی بیان می‌دارد که آن کس که نخواهد حرف حق یا نصیحت را قبول کند، از هر راه که بتواند به توجیه عمل خود می پردازد. چنانچه در مثال حاضر، آن شخص در پاسخ به سعدی که او را از زیاده روی منع می کرد، به عبارتی از حکیمان متوسل شد که "راحت عاجل به تشویق محنت آجل منغض کردن خلاف رأی خردمندان است". جالب اینجاست که خود سعدی از این توجیهات دوری می جوید. او از روزگار جوانی خویش حکایت مجلس سماع خود را نقل می کند که با وجود آنکه استادش ابن جوزی او را از سماع صوفیان منع کرده بود، هنوز قادر نبود برای همیشه از شرکت در این مجالس صرفنظر کند. سعدی به ذکر جریاناتی که باعث شد بالاخره این کار را ترک گوید می پردازد اما هرگز برای اقدامات خود به دنبال توجیه و دلیل آوردن از آیات قرآن و سخنان پیامبر و قول حکما نمی رود بلکه به سادگی به اشتباه خویش اقرار می کند که "عنفوان شبابم غالب آمدی و هوا و هوس طالب، ناچار به خلاف رأی مربی قدمی برفتمی و از سماع و مجالست حظی برگرفتمی" بنابراین از درس‌های گرانمایه‌ای که از گلستان سعدی می‌توانیم برگیریم آن است که اقرار به اشتباهات و نسبت دادن آن به جهالت و جوانی و نادانی بسیار بهتر از آن است که با بهره‌گیری پیچ در پیچ از گفتار حکما و قول بزرگان به توجیه آن بپردازیم. با این توجه در می یابیم که حکمت آموزی و آشنایی با معارف دینی، در کنار فواید بیشماری که دارد، می تواند به حال انسان مضر هم باشد و آن در صورتی است که انسان بجای کاربرد حکمت در جهت تعالی مادی و معنوی، از آن دستاویزی برای توجیه غفلتها و اشتباهات عمد و غیر عامدانه خود ساخته باشد. روح الله رستگارصفت
https://siasatrooz.ir/vdchq-n-.23niqdftt2.html
نام شما
آدرس ايميل شما
کد امنيتی