جمعه ۴ مرداد ۱۳۹۸ - ۲۱:۴۵
کد مطلب : 110063

قرارمان نبود، اما چه باید کرد؟

«باستی هیلز» همینجا است، بیخ گوش تهران؛ آن بالابالاها، همانجا که اعیان نیشن، خوش نشین یا همان شاه نشین است!...

«باستی هیلز» همینجا است، بیخ گوش تهران؛ آن بالابالاها، همانجا که اعیان نیشن، خوش نشین یا همان شاه نشین است!
چشم اندازش چشم نواز نیست، چشم خراش است، دلبری نمیکند، چون دل ندارد که بخواهد دلبری کند. فخر هم نمی تواند بفروشد، چرا که افتخاری برای این مرز و بوم نیست، خاری است در چشم و استخوانی است در گلو.
مفرح ذات هم نیست این باستی هیلز، ممد حیات هم نه! چه تهوع آور است و به هم زننده آرامش مزاج و معده. نه این که از سر بخل و حسادت باشد نه! مال دنیا که حسرت و حسادت ندارد، دارد؟ باید بگذاریم و بگذریم که شتری است درِ خانه همه می نشیند گریزی هم نیست از آن.
با دستان خالی و بدون توشه و آذوقه راه سفر؛ این ویلاهای میلیاردی باستی هیلز را می بینید! به هیچک از مالکینش وفا نخواهد کرد همانگونه که آن میزها به مسئولین پشت میز نشینش وفا نکرده و نمی کند.
بی وفایی در ذات مال دنیا است که هر چه این آدم می کشد به خاطر همین مال است، حرام باشد که وا ویلا، باز مال حلال خوبی اش این است که یک آب خوش از این گلوی تنگ پایین می رود.
قضاوت نیست که قضاوت کار ما نیست، اما مال حلال و نان حلال هم، در آوردنش در این روزگار هنری است غریب، که هر کس، فن آن را نداند و هر آدمی هم نتواند که رنج نان حلال را کشیدن.
واقعاً گاو نر می خواهد و مرد کهن، اما تا دلتان بخواهد کسب نان حرام آسان و سهل است، مثل آب خوردن، اما نه آن آب خوردنی که برای نان حلال همچون راحت الحلقوم از گلو پایین میرود، یک زمانی، این راه تنگ را می گیرد و تنگترش می کند که جان از تن بیرون برود.
علی ایحال که این باستی هیلز وصله ناجوری است بر پیکر انقلابمان. قرارمان نبود که اینگونه شود، یعنی قرار انقلاب نبود، قراری شد با بی قراری که اکنون به دلخوری مردمی انجامیده است که انقلاب کردند، شهید دادند، جنگ شد جبهه رفتند، باز هم شهید دادند، پس از آن هم باز جنگ شد شهید دفاع حریم و حرم دادند تا این اشراف زادگان تازه به دوران رسیده، باستی هیلز بسازند، درش را هم ببنند و یک تابلو ورود ممنوع و عکاسی ممنوع و خلاصه هر چه که باعث آزرده خاطری تبع نازک و لطیف این خوش نشین ها می شود ممنوع، بچسبد بر در و دیوارهای بلند این شهر ممنوعه تا مبادا دیگران از آن بگذرند و چشم بزنند آن ویلاهای اعیانی را!!!
این باستی هیلز آدم را یاد شهر ممنوعه چین می‌اندازد! خوب! این که قرارمان نبود، یعنی قرار انقلاب نبود، درست! یک گافی دادند برخی رفت، اشتباهی شد، نباید می شد، اما شد. سهل و سهوش هم بماند. اکنون چه باید کرد؟
اکنون که مدام در باره این شهرک شاه نشین گزارش مینویسند و عکس چاپ می کنند و منتشر که چه؟ دل مردم را آب کنند با این عکس ها و گزارش ها یا این که برخی را بیدار کنند تا برای چنین معضلات بزرگ کشور، فکری عاجل کنند.
در این اتفاقات ناگوار که تلخ و است و زهر مار، همه مقصرند، از دولت گرفته تا مجلس و قوه قضاییه، از ابتدا تاکنون و اگر هم اکنون دستگاهی پیدا شده تا تکلیف باستی هیلز و باستی هیلزهای مشابه را روشن کند، به ویران کردن یک در و دیوار ورودی بسنده نباید بکند. از کجا آورده اند پس چه می شود اینجا؟! آیا نباید رفت سراغشان و یک به یک استنطاقشان کرد که آهای! این همه اختیار و امتیاز و مال و منال را از کجا آورده ای که اکنون اینگون تافته جدا بافته شده و بر کرسی زر و زور و تزویر نشسته‌ای؟ نشسته اید؟! مردم بی تفاوت نیستند که اگر صدایشان هم در نمی آید، این بی تفاوتی عین با تفاوت بودن است، منتهی حجب و حیا به خرج می دهند، انقلابشان را دوست دارند؛ اصلاً این بی تفاوت بودن از صد بار با تفاوت بودن بدتر است.
یک وقتی می بینید زخم خورده ای به زخم زننده، چیزی نمی گوید، منتظر است ها! اما دم بر نمی آورد و به خدا و آخرت حواله می دهد.
دانه دانه اینها را باید پرس و جو کرد، تحقیق و تفحص کرد، از کجا آورده اند که اینگونه از سر شکم سیری ویلا میسازند در منطقه ممنوعه و آن منطقه را هم دو قبضه می کنند ممنوعه؟!
که اگر این از کجا آورده ای ثابت کند که مال کسب و کار حرام بوده است باید آن ویلا را بر سرش ویران کرد و آوار! می دانید برای آن که چنین آدمی به این آلاف و الوف برسد، چه مردمانی زیر پای او له شده اند؟ 
حال اگر به جایی بند است و بسته این آدم مرفه بی درد، که بدتر؛ که اگر بند نبود به کسی، که نمیتوانست در منطقه ممنوعه شهرکی بسازد که آوازه اش در دنیا هم پیچیده است؛ که اگر در این ویلاها مسئولی هم اگر باشد که کلاهمان را باید بالاتر بگذاریم. اما نه! امید هست که مو از ماست بیرون کشیده شود، قاضی القضات راه دشوار و سختی پیش رو دارد و به همین خاطر است که پیر فرزانه امان او را بر این مسند گمارده تا کاری کند کارستان.

نویسنده: محمد صفری

https://siasatrooz.ir/vdciquazpt1azu2.cbct.html
نام شما
آدرس ايميل شما
کد امنيتی