روز گذشته در حاشيه مراسم ترحیم رییس انجمن بیماران کلیوی کشور (مرحوم مصطفی قاسمی) رییس اداره پیوند و بیماری های خاص وزارت بهداشت، در جمع خبرنگاران صحبتي كرد كه اي كاش مي توانستيم صد در صد باور كنيم، اوگفت: بازار کلیه در کشور سفید است.
کتایون نجفی زاده اين را هم گفت كه سفید نگاه داشتن بازار کلیه مرهون تلاش های انجمن حمایت ازبیماران کلیوی از جمله تلاش های مرحوم قاسمی است و به خاطرتلاش های انجمن است که هر کسی نمی تواند کلیه اش را به هر نرخی و به هر کسی که می خواهد بفروشد؛ چرا که بیمار نیازمند پیوند کلیه به انجمن مراجعه میکند و طبق فهرست باید کلیه دریافت کند و نرخ را هم انجمن مشخص می کند.
خدا رحمت كند مصطفی قاسمی حامی بیماران کلیوی و رییس انجمن خیریه حمایت از بیماران کلیوی را هيچ كس منكر تلاشهاي شبانه روزي او و دوستانش نمي شود، هيچ كس حتي منكر تلاشهاي مسئولان هم نمي شود اما نمي شود آنقدر صد درصدي صحبت خانم دكتر را باور كرد.
كافي است سري به بيمارستانها بزني تا آگهيهاي زيادي را در رابطه با فروش كليه ببيني كافي است به آقاي...زنگ بزني دلال بزرگ اعضاي بدن تا برايت از كليه تا قلب رديف كند!!!
كافي است وقتي مي خواهي وارد بيمارستاني شوي قبل از ورود از ماشينت پياده شوي و ديوارنوشته ها را بخواني؛ البته بدان اين ديوار نوشتهها خيلي سريع پاك مي شود و خيلي سريعتر از قبل پر ميشود.
واقعيت تلخ است فروش كليه همچنان هم در بازار رواج دارد و دلالها و فروشندگان كم نيستند، آنقدر انگشت شمار نيستند كه نبينيشان، آنها شبانه جنسشان را حراج نمي كنند تا وقتي خوابي و نميبيني همه چيز تمام شود. آنها همين جا هستند كنار هر بيمارستاني و مراكز درماني در هر كوچه و پس كوچه اي. باور نداري يك سر به ناصر خسرو بزن تا با چشمانت ببيني تا با گوشهايت بشنوي كه علاوه بر معامله داروهاي عجيب و غريب، اگر اطمينان فروشنده را جلب كني به تو مي گويد كه كليه هم در بساطش هست...يا اصلا چرا راه دور رويم همين چند قدم را مقابل بيمارستان قدم بزن و ديوارها را بخوان!!!
يكي از فقر و نداري، ديگري براي برگزاري عروسي فرزندش آن يكي هم براي درمان همسرش!! تا دلت بخواهد مي تواني از اين موارد پيدا كني و با آنها صحبت كني، يكي از آنها مي گفت دلالها اگر برايمان مشتري جور كنند ۴۰ درصد فروش را بر مي دارند براي همين خودم مي خواهم تراكت بنويسم و بي واسطه كليه بفروشم.
تعجب نکنید، اين اتفاق هم بازاری است مثل بقیه بازارها. با مشتریانی ثابت و پر و پا قرص. با خریدار و فروشندهای دست به نقد. تنها تفاوتش این است که خریدار پول زندگی خود را میپردازد. کمتر کسی خرید و فروش کلیه را به عنوان یک بازار کسب و کار در نظر میگیرد. اینکه اصلا فضایی به اسم «بازار کلیه» بر سر زبانها باشد، بسیار غریب به نظر میرسد.
به صراحت هرچه تمامتر شاهدیم که فروشندگان به راحتی آگهی میکنند، گیرندگان بیپول برای جور کردن پول، خود را به این در و آن در میزنند، در این میان واسطهها هم پا به پای تورم، قیمت میدهند.
بیتعارف یادمان باشد خرید و فروش کلیه در کشور آنقدرها هم مخفی نیست. به وضوح شاهد کشیده شدن پای واسطهگران به وسط این بازار و افزایش قیمتها هستیم. گاهی برای خرید یک کلیه باید پولی به اندازه خرید یک ماشین صفر کنار گذاشت. شوخی نیست. بحث مرگ و زندگی وسط است.
تاسفبرانگیزتر آنکه اگر زمانی با تماشای یک کاغذ افتاده در گوشه خیابان با عنوان «فروش فوری کلیه»، دلمان ریش میشد، اکنون فقط کافی است تا با دقت به خیابانها و کوچههای اطراف خود نگاه کنیم تا دریابیم که همچون قسمت نیازمندی روزنامهها، بخش قابل توجهی از تبلیغات خیابانی به همین بازار اختصاص یافته است.
بازاریابی در این بخش راه خود را به فضای مجازی پیدا کرده و چندین وبسایت به همین نام و در این زمینه به فعالیت میپردازند و از متقاضیان و فروشندگان میخواهند تا در خواست خود را در این صفحه مطرح کنند.
«مرجع خرید و فروش کلیه انسان در ایران»، «قیمت روز کلیه همراه با جدول قیمت» تنها عنوان چندی از وبلاگها و سایتهای فعال در این بازار هستند که با سر زدن به آنها فقط تعجبمان از تنوع قیمتها و متقاضیان این بازار بیشتر میشود.
فروشندگانی با حداقل میانگین ۱۸سال و قیمتهایی با حداقل ۲۰ میلیون تومان که برای تعیین همین رقم هم هیچ نوع سقفی وجود ندارد و بنا به تمایل اهدا کننده و نیاز خریدار قیمت با توجه به شرایط اقتصادی موجود حتی از خرید یک واحد مسکونی هم بالاتر میرود.
در تمام پرس و جوهایی که داشتیم تنها یک چیز به عنوان وجه مشترک و یا علت اصلی این فروشندگان به چشم میآمد و آن هم «مشکلات اقتصادی» بود. اما اين بازارها هر قدر هم كه قدمت داشته باشد و هر قدر هم كه توسعه يابد هيچ گاه براي آنهايي كه دلشان براي انسانها مي تپد عادي نمي شود، چطور مي توان باور كرد عضوي را قطع كني تا عضوي ديگر را بسازي!! چطور باور كنيم كسي آنقدر روزگار بر او تنگ گرفته كه مجبور مي شود عضوي را معامله كند و به يكي بدتر از خودش كه مجبور است براي زنده نگه داشتن عزيزش پول جور كند بفروشد!!! هر چقدر هم كه خودت را به نديدن و نشنيدن بزني هر قدر هم كه رويت را آنطرف كني كه نبيني چه اتفاقاتي در زير پوست شهري كه زندگي مي كني جريان دارد، باز هم نمي تواني فراموش كني، نمي تواني راحت و آسوده سربربالين بگذاري در حالي كه مي داني آن بيرون يكي دست به دعا برداشته تا مشتري اي براي كليه اش جور شود چون تنها مدت كمي به ازدواج فرزندش باقي مانده!! چطور سر بربالين بگذاريم در حالي كه مي دانيم ما هم به سهم خود در بروز اين اتفاق وحشتناك مقصريم و كوتاهي كرده ايم. كوتاهي اي كه بايد يك روزي در جايي كه همه چيز را با عدل ميسنجند جواب پس دهيم.
مائده شيرپور