بخش پایانی
اولینبار که عازم عراق شدید چه زمانی بود؟
اولینبار ۲۰ فروردین ۸۳ عراق رفتم. همه تصورشان این بود من زود میآیم یکسال دنبالش بودم بروم برخلاف اینکه به خیلیها پیشنهاد میشد بروند و نمیرفتند من خودم یکسال پیگیری کردم تا رفتم و وقتی اشتیاق دیدن، چیزی نگفتن و با همه مخالفت درونی که داشتند چون میدانستند من دوست دارم قبول کردند و من رفتم. فکر میکردند ماموریت یکباره کوتاهمدت ۴۵ روزه است اما یک دفعه چیزی حدود سه سال و نیم شد. در سوریه هم ۵ ماه قبل از بحران ماموریت قبول کردم و اینبار برخلاف عراق خانوادهام را هم با خودم بردم ۵ ماه از حضور ما آنجا گذشته بود که بحران شروع شد خانوادهام اوایل بحران را دیدند تابستان ۹۰ ایران آمدند و دوباره مهر ۹۰ به خاطر مدرسه بچهها برگشتند، ۹ ماه بودند یعنی حدود یک سال و دو سه ماه از بحران را دیدند. وقتی دمشق چند تا عملیات انتحاری شد و انفجار شدید خانواده آنجا بودند. برگشتند و من تا ۲۵ فروردین ۹۴ که سوریه بودم تنها بودم و در این تنهایی فقط مرخصی چند روز میآمدم و دوباره بر میگشتم.
اولینبار که عراق رفتید فاصله بین اشتیاق و تصوراتتان چقدر بود؟
۶ ماه قبل از حمله امریکا به عراق شهرستان بودم مرکز قم كار میکردم، تهران آمدم و به دوستان گفتم به زودی امریکا به عراق حمله میکند، همه خندیدند گفتند فرض میگیریم حمله کند برای چی آمدی تهران؟ گفتم وقتی امریکا به عراق حمله میکند من دوست دارم اولین گروهی باشم که برای کار رسانهای عراق میروم. بعد از ۶ ماه امریکا به عراق حمله کرد زنگ زدم به دوستانم و گفتم آقا، حمله کردند گفتند حمله کرد حالا که چی؟ گفتم میخواهم اولین گروه باشم گفتند نمیشود. کلی پیگیر شدم گفتند بیا برو مرز عراق در خاک خودمان نیروی آماده ما باش. در فروردین ۸۲ حدود ۱۶ روز سر مرز کردستان و مریوان و بانه میچرخیدم رفتم سر مرزی که دست کردها بود با تهران تماس گرفتم گفتم سر مرزی هستم که کردها هستند صحبت کردم بروم داخل؟ گفتند نه برگرد. برگشتم با دل پرخون چون خیلی سختی كشیدم تا بروم مرز. من برگشتم و دوستان و همکارانم را از تهران اعزام کردند شاید این جرمم بود که شهرستانی بودم.
از فروردین تا شهریور ۸۲ مدام بین قم و تهران در تردد بودم برای اعزام شدن و میگفتند نمیشود. شهریور ۸۲ که در راه برگشت به قم در تاکسی خیلی حالم بد بود. راستیتش با امام حسین دعوا کردم و گفتم به عشقت خواستم بیایم حالا که نمیطلبی اصرار نمیکنم. ۶ ماه رفتم در سکوت و دیگر پیگیری نکردم و سپردم به خود خدا و امام حسین(ع) فروردین ۸۳ تماس گرفتند و گفتند پاسپورتت و دو تا عکس را بردار و بیاور و برو عراق. همانهایی که گفتند نمیشود زنگ زدند.
دوران حاکم نظامی بود؟
دوران پل برمر بود و خلاصه رفتم و کار بود و جنگ.
واقعیت با اون تصوراتتان چقدر تطبیق داشت؟
من در تصوراتم میدانستم که چقدر جنگ سخت است و جای سختی میروم، میدانستم امکانات و امنیت نداریم خب طبیعتا آنچه به واقع میبینی نسبت به آنچه تصوراتت است خیلی سختتر بود. مثلا یادم است یک ماه در بغداد تنها بودم و كسي نبود و مرز بسته بود و تازه شروع شده بود در خانهها میریختند و سر میبریدند. در خیابان هم هر کی میرسید برای ۵۰ دلار هر کسی را دوست داشت میزد یا ربایش بود یا امریکایی و یا القاعده میزد و یا مثلا در جنوب بغداد دست القاعده افتادم و اینها جزو شیرینیهای کار بود.
هیچ وقت هم پشیمان نشدید؟
به هیچوجه. هنوزم تمایل دارم خبرنگاری جنگ را ادامه بدهم اما برایش حرف دارم.
یعنی شرط دارید؟
نه من کسی نیستم شرط بگذارم. ولی وقتی برای رسانهای که ۸ سال خبرنگاری در جنگ کردم و میبینم که ۸ سال خبرنگاری که در جنگ شده برایش بیارزش است و هیچ انگیزهای برای استفاده از تجربه من در آن وجود ندارد برایم ناراحتکننده است. من در جلسهای در جمع مدیران ارشد همین را گفتم، گفتند پست چی میخواهی؟ گفتم پست میخواستم بگیرم ۱۵ سال پیش مدیرکلی میگرفتم. کارم را دوست دارم. گفتند پس چی؟ گفتم تا نمردیم از این تجربه استفاده کنید. مردیم که فایده ندارد.
یعنی کلاس و آموزش و...؟
کلا به هر نحوی یا این سازمان و یا سازمانهای دیگر به این فکر باشند کسی که ۸ سال در خطمقدم بوده تجربه دارد و از این استفاده کنند چنین نگاهی نیست و این تاسفبار است. آن موقع که رفتم بچههایم کوچک بودند، اما الان بزرگ شدند و با من بحث میکنند و میگویند چرا وقتی سازمان برای شما ارزش قائل نيست باز هم اصرار دارید. میگویم برای اعتقاد و باورم اما میگویند به نوع دیگر بجنگ.. الان دارم در فضای مجازی میجنگم و در مجالس سخنرانی، تحلیل و دانشگاه و البته با جیب خودم از جنگ مستند میسازم.
اینطوری که بدتر شد؟ پول را هم از جیب میدهید؟
اشکالی ندارد در عوضش برای اعتقادت کار میکنی و میدانی که به هر حال مثمرثمر است.
قصد سوریه یا عراق رفتن ندارید؟
فعلا در دفتر سیاست روز خدمتتان هستم و آینده را کسی ندیده. بقیش با خداست و هیچکس فردایش را ندیده است.
در فضای مجازی فعالانه حضور دارید. در این حضور فعالانه دردسرهایی داشتهاید؟
حداقل سه بار به صفحه من حمله کردند که بسته بشود طبیعتا میدانم از کجاها است.
اگر بخواهید همین خطی را که دارید ادامه بدهید قطعا دردسرها ادامه خواهد داشت و در همین تهران هم شاید اذیتتان کنند؟ در این شرایط به همین راه ادامه میدهید یا تغییر رویه خواهید داشت؟
به هیچوجه تغییر رویه نمیدهم چون به کاری که میکنم اعتقاد دارم. جالب است بدانید