سه شنبه ۲۱ ارديبهشت ۱۳۹۵ - ۱۰:۳۲
کد مطلب : 95736

انتخاب‌های سخت (27)

کتاب «انتخاب‌هاي سخت» نوشته هیلاری رودهام کلینتون وزیر امور خارجه سابق آمریکاست که در آن به شرح انتخاب‌هاي سخت و دشوار خود در طول دوران مسئولیتش پرداخته است. این کتاب در شش فصل به نگارش در آمده است و نویسنده سعی کرده شرح نسبتاً مفصلی از مراودات دیپلماتیک و دشواری‌هاي گزینه‌هاي پیش روی خود را تصویر نماید. سیاست روز به طور روزانه بخش‌هايي از ترجمه این کتاب را منتشر خواهد کرد.
انتخاب‌های سخت (27)

۴۸۱
در واشنگتن چه خبر است؟
در کاخ ریاست جمهوری هنگ‌کنگ،‌ «دونالد تسانگ» با لبخند همیشگی در حالی که پاپیون زده بود با من احوالپرسی کرد و سوالاتی را پرسید که در آسیا و سراسر جهان در ذهن همه بود. در واشنگتن چه خبر است؟ آیا آنها هنوز می‌توانستند به اقتصاد آمریکا اعتماد کنند؟ همین سوالات را در یک میهمانی با حضور روسای شرکت‌ها پیش از سخنرانی‌ام شنیدم. پاسخی که دادم این بود: البته که می‌توانید. به آنها گفتم مطمئنم که توافق به دست خواهد آمد. اما پیش خودم امید داشتم این اتفاق بیفتد و حرفم درست در بیاید. تمام تجربه آن روزها یادآور این واقعیت بود که چقدر دنیا از نزدیک شاهد چگونگی تصمیم‌گیری‌های ما در کشورمان است و چگونه قدرت اقتصادی آمریکا و عزم سیاسی مسئولین ما برای رهبری ما بر جهان اهمیت دارد. ایمان و اعتبار کامل ایالات متحده هرگز نباید مورد شک و تردید واقع شود و وزیر خارجه نباید مجبور شود که در کشورهای دیگر به صورت علنی افراد را مطمئن کند ما بدهی خود را پرداخت خواهیم کرد. با این حال، دشوارترین موضوعی که می‌خواستم مطرح کنم همچنان در پیش بود.
از روی پل عبور کردم و به استان «شنژن» چین برای ملاقات با «دای بینگو» همتایم و مشاور دولت این کشور وارد شدم. چینی‌ها اختلال سیاسی ما را با ترکیبی از سردرگمی، نگرانی و پیش‌بینی دنبال می‌کردند. البته آنها نمی‌خواستند افتضاحی رخ دهد زیرا می‌دانستند که چقدر اقتصادهای ما به یکدیگر وابسته شده است. اما هر چقدر که ایالات متحده فلج‌تر و ناتوان‌تر به نظر می‌رسید، به همان اندازه چین برای دنیا بهتر جلوه می‌کرد. آنها می‌توانستند به شرکای بالقوه ما بگویند که شما نمی‌توانید بر روی آمریکایی‌ها حساب کنید اما می‌توانید همیشه به ما تکیه کنید. به نظر می‌رسید «دای» از مشکلات مالی آمریکا لذت می‌برد زیرا از لحنی کنایه‌آمیز در مورد بن‌بست سیاسی ما استفاده می‌کرد. اما من هیچ‌یک از سخنانش را نپذیرفتم و در مقابل گفتم: «ما می‌توانیم شش ساعت آینده را به صحبت درباره مشکلات داخلی چین بگذرانیم.»
وقتی جلسه‌ام با «دای» را ترک کردم، حتی متقاعدتر شده بودم که آمریکا باید از این زخم‌هایی که خود ایجاد کرده اجتناب نماید و به اوضاع داخلی خود سر و سامان دهد. علی‌رغم موضوع تاسف‌بار جاری در واشنگتن از سخنرانی‌ام در هنگ‌کنگ برای تاکید بر اهمیت مسیر جهانی قوانین اقتصادی استفاده کردم. اما لازم بود که بیش از این صحبت کنیم. در سخنرانی سال ۲۰۱۲ رئیس‌جمهور اوباما در سخنرانی سالانه خود برای جلسه مشترک مجلس نمایندگان و مجلس سنا موسوم به «سخنرانی وضعیت کشور آمریکا» اعلام کرد: «وقتی که رقبای ما بر‌اساس قواعد بازی تجارت نمی‌کنند من هم دست روی دست نخواهم گذاشت.» دولت اوباما پیش از آن هم ساز و کارهایی برای مقابله با تجارت ناعادلانه چین، حدود دو برابر ساز و کارهای دولت بوش را ارائه کرده بود. اما اکنون یک واحد اجرای تجاری جدید تشکیل شده بود که شیوه‌های تجاری ناعادلانه را هر جا که به منافع ما یا عملکرد بازارهای آزاد لطمه می‌زد، مورد تعقیب قرار می‌داد.

482
نتایج اولیه دلگرم‌کننده بود!
و زمانی که کشورهای دیگر برای صادراتشان به صورت ناعادلانه تامین مالی ارائه می‌کردند، ایالات متحده پشتیبانی برابری برای شرکت‌هایمان ارائه می‌کرد. بسیاری از مشاغل خوب آمریکایی به شرایط یکسان و برابر با قوانینی شفاف و عادلانه و قابل اجرا بستگی دارد. به طور متوسط، هر یک میلیارد دلار از محصولاتی که ما صادر می‌کنیم بین ۵۰۰۰ تا ۵۴۰۰ شغل ایجاد می‌کند و آن مشاغل، بین ۱۳ تا ۱۸ درصد بیشتر از مشاغل غیرصادراتی درآمد دارد. در سال ۲۰۱۰، رئیس‌جمهور اوباما هدفی را برای دو برابر کردن صادرات آمریکا طی پنج سال تعیین کرد. دولت آمریکا به منظور بهبود و تصویب توافقنامه‌های تجاری با کره جنوبی، کلمبیا و پاناما که در دوره رئیس‌جمهور بوش گفت‌وگو شده بود، به سختی کار کرد و گفت‌وگوهای جدید تجاری را با بسیاری از کشورهای حاشیه اقیانوس آرام و همچنین اتحادیه اروپا آغاز نمود.
من توسعه صادرات را به عنوان یک ماموریت شخصی تعریف کردم. در طول سفرهایم، اغلب تلاش می‌کردم یک شرکت یا محصول آمریکایی را تبلیغ کنم مانند جنرال الکتریک در الجزیره. به عنوان مثال در اکتبر ۲۰۰۹ از مرکز طراحی بوئینگ در مسکو بازدید کردم زیرا بوئینگ تلاش می‌کرد تا قراردادهایی برای تولید هواپیماهای جدید با روس‌ها منعقد کند. برای روس‌ها استدلال کردم که جت‌های بوئینگ دارای استانداردهای جهانی و طلایی هستند و وقتی که آنجا را ترک کردم، سفارتخانه ما به گفت‌وگوها ادامه داد. در سال ۲۰۱۰، روس‌ها توافق کردند که پنجاه فروند بوئینگ ۷۳۷ به ارزش تقریبی ۴ میلیارد دلار سفارش دهند که هزاران شغل را برای آمریکایی‌ها ایجاد می‌کرد.
تلاش‌های ما فقط از جانب شرکت‌های بزرگ مانند بوئینگ یا جنرال موتورز نبود - ما از کسب و کارهای کوچک و متوسط در سراسر کشورمان حمایت می‌کردیم تا جهانی شوند. ما با ابتکارات شرکت‌هایی مانند «دیرکت لاین» خلاقانه عمل می‌کردیم بدین ترتیب که به کمک این شرکت، سفیران ما می‌توانستند میزبان گفت‌وگوهای تلفنی یا چت‌های تصویری با شرکت‌های آمریکایی مشتاق برای ورود به بازارهای جدید باشند. به عنوان مثال، سفیر آمریکا در اسپانیا تماسی را با سی شرکت دریافت کرد که موضوع آنها حفاظت از حقوق مالکیت معنوی بود. سفیر ما در شیلی میزبان یک تماس تلفنی درباره فرصت‌های انرژی تجدیدپذیر در آنجا بود.
وزارت خارجه همچنین با وزارت بازرگانی و مقامات دولتی و محلی بر روی برنامه‌ای به نام «سلکت یو‌اس‌ای» همکاری می‌کرد که در سال ژوئن ۲۰۱۱ توسط رئیس‌جمهور اوباما با هدف جذب بیشتر سرمایه‌گذاری مستقیم خارجی در کشورمان اجرا گردید. سرمایه‌گذاری خارجی، پیش از این باعث اشتغال ۵ میلیون آمریکایی گردیده بود از جمله اشتغال ۲ میلیون نفر در تولید.
نتایج اولیه دلگرم‌کننده بود. در اکتبر ۲۰۱۳، رئیس‌جمهور اوباما، ایجاد ۲۲۰ شغل جدید در یک شرکت اتریشی تولید قطعات خودرو در شهر «کارتسویل» گرجستان و ۶۰۰ میلیون دلار سرمایه‌گذاری در شهر «ویچیتا» در ایالات کانزاس به وسیله شرکت کانادایی «بمباردیه» را اعلام کرد.
یکی از ابزارهای نه چندان معروف اما کاملا موثر، دیپلماسی حمل‌و‌نقل هوایی دولت بود. در طول چهار سال وزارتم، کارشناسان ما پانزده «موافقتنامه آسمان باز» با کشورهایی در سراسر جهان را به امضاء رساندند که تعداد کل توافقنامه‌ها را به بیش از یکصد فقره افزایش داد.

483
بخش بزرگی از تلاش‌های ما
یکی از ابزارهای نه چندان معروف اما کاملا موثر، دیپلماسی حمل‌و‌نقل هوایی دولت بود. در طول چهار سال وزارتم، کارشناسان ما پانزده «موافقتنامه آسمان باز» با کشورهایی در سراسر جهان را به امضاء رساندند که تعداد کل توافقنامه‌ها را به بیش از یکصد فقره افزایش داد. این موافقتنامه‌ها مسیرهای جدیدی برای شرکت‌های هواپیمایی آمریکا ایجاد می‌کردند. براساس برآوردهای مستقل،‌ ارتباط مستقیم بین «ممفیس» و «آمستردام»،‌ سالانه ۱۲۰ میلیون دلار سود برای اقتصاد شهر «تنسی» به همراه داشت و از بیش از ۲۲۰۰ شغل محلی حمایت می‌کرد. وقتی که خطوط هوایی آمریکا،‌ پرواز مستقیم به مادرید را آغاز کردند، سالانه ۱۰۰ میلیون دلار برای اقتصاد «دالاس - فورت ورث» سود داشت. از سال ۲۰۰۹،‌ صادرات آمریکا ۵۰ درصد افزایش یافت و این، بدان معنا بود که صادرات، چهار برابر و به اندازه مجموع اقتصاد کشور،‌ رشد داشته است. همه فروش‌های خارجی، حدود ۷۰۰ میلیارد دلار به خروجی اقتصاد ما کمک کرد و در حالی عامل رشد یک سوم اقتصاد ما گردید که از حدود ۶/۱ میلیون شغل در بخش خصوصی حمایت کرد. اگرچه میلیون‌ها آمریکایی همچنان بیکار بودند اما این نتایج، معنادار بود.
کاهش موانع دسترسی از پیش راه شرکت‌های آمریکایی، بالا بردن استانداردهای بازارهای خارجی در مورد مسائل کلیدی مانند حقوق کارگران، حفاظت از محیط‌زیست، رفتار شرکت‌های دولتی و مالکیت معنوی بخش بزرگی از تلاش‌های ما بودند. شرکت‌های آمریکایی، قبلا چنین استانداردهایی را ایجاد کرده بودند اما شرکت‌های بسیاری از کشورها هنوز فاقد این استانداردها بودند. نیاز داشتیم که شرایط را یکسان کنیم و در این مسیر، زندگی بسیاری از مردم سراسر جهان را بهبود بخشیم. سال‌های متمادی بود که ما شاهد بودیم شرکت ها، کارخانه‌های خود را تعطیل و ایالات متحده را ترک می‌کنند زیرا آنها می‌توانستند در کشورهای خارجی ارزان تر تجارت کنند. آنها مجبور نبودند که در آمریکا بمانند و به کارگران خود یا دستمزد حداقلی بدهند و یا قوانین ایالات متحده درباره آلودگی هوا را رعایت کنند. با استفاده از دیپلماسی و مذاکرات تجاری به منظور افزایش استانداردها در خارج می‌توانستیم کمک کنیم که این محاسبات تغییر کند.
من به خصوص در مورد بهبود شرایط کاری در سراسر جهان، شور و شوق زیادی داشتم. در سال‌های گذشته، کارگرانی را دیده بودم که بسیاری از آنها زنان و حتی کودکان بودند و تحت شرایط بی‌رحمانه‌ای کار می‌کردند. رقت‌انگیزترین موارد، کارگرانی بودند که قربانی قاچاق انسان شده و در حالی به کار اجباری وادار می‌شدند که می‌توان گفت معادل برده‌داری مدرن است. یک روز در جولای ۲۰۱۲، با چند نفر از فعالان و کارگران زن در شهر «سیم ریپ» کامبوج به همراه یک نماینده محلی در سازمانی به نام «مرکز همبستگی» ملاقات کردم. بخشی بودجه از این سازمان توسط AFL- CIO (فدراسیون کارگران آمریکا - کنگره سازمان‌های صنعتی) برای بهبود حقوق کارگری در سراسر جهان تامین شده بود. زنان کامبوجی درباره چالش‌های زیادی که با آنها روبه‌رو هستند سخن گفتند. کارفرمایان زیادی از اشکال مختلف زور و اجبار به منظور مجبور کردن کارگران برای ساعت‌ها باقی ماندن در کار استفاده می‌کردند و گاهی تحت شرایط ناامن مشغول به کار بودند. بسیاری از کودکان هنوز هم مجبور بودند در مزارع، آجرپزی‌ها کار یا در خیابان گدایی کنند. کودکان روستایی برای سوء‌استفاده جنسی به شهرها قاچاق می‌شدند. اکثر این کودکان توسط خارجی‌ها قاچاق می‌شدند که ممکن بود در ازای قاچاق دختران باکره یا فعالیت در سایر اشکال توریسم جنسی کودکان، هزاران دلار دریافت کنند.

484
جریان از چه قرار است؟
بسیاری از پلیس‌ها در هر درجه‌ای، آموزش‌های ضعیفی دیده بودند و اگر به این مشکلات رسیدگی نمی‌شد یا از بازماندگان حفاظت به عمل نمی‌آمد و مقامات دولتی به امورات دیگری توجه می‌کردند، ممکن بود قاچاقچیان از سود تجارت انسان منتفع گردند.
وقتی که در سال ۲۰۱۰ در «سیم ریپ» بودم، از یک سرپناه و مرکز مراقبت از بازماندگان قاچاق انسان بازدید کردم که توسط زنی شجاع به نام «سومالی مم» اداره می‌شد. وقتی که او دختر بچه بود به یک فاحشه‌خانه قاچاق شده و پیش از آنکه در نهایت فرار کند، بارها مورد تجاوز و سوء‌استفاده قرار گرفته بود. در سال ۱۹۹۶، او جنبشی را برای سایر دختران قاچاق شده آغاز کرد و همانطور که خودش تجربه داشت، از آنان برای بازسازی زندگی‌شان حمایت نمود. تا سال ۲۰۱۰، سازمان او که بخشی از هزینه‌هایش توسط وزارت خارجه تامین شده بود، سه پناهگاه را در سراسر کامبوج اداره می‌کرد و ایمنی و مراقبت را در کنار توانبخشی و آموزش حرفه‌ای ارائه می‌نمود تا بازماندگان را دوباره به جامعه بازگرداند. دخترانی که با آنها ملاقات کردم برای جان به در بردن از چنین جنایت‌هایی، به شکل تکان‌دهنده‌ای جوان بودند اما شاهد بودم که چطور عاشقانه و دلسوزانه با آنها رفتار می‌شد تا نور امید به چشمانشان باز گردد. برخی از آنها با اشتیاق پناهگاهشان را به من نشان می‌دادند و بقیه که خجالتی‌تر بودند با احتیاط، سرک می‌کشیدند تا ببینند جریان از چه قرار است.
جرم قاچاق انسان به کامبوج یا آسیای جنوب شرقی ختم نمی‌شود. حدود ۳۰ میلیون انسان در سراسر جهان تحت برده داری مدرن در اشکال مختلف آن قرار دارند و در فحشا یا کار در مزارع یا کارخانه‌ها و یا قایق‌های ماهیگیری به دام افتاده‌اند. ایالات متحده هم از قاچاق انسان مصون نیست. در سال ۲۰۱۰، شش نفر از «عاملان» (قاچاق انسان) در جزیره هاوایی تحت تعقیب قضایی قرار گرفتند که بزرگترین پرونده در تاریخ ایالات متحده بود. آنها چهارصد کارگر تایلندی را به وسیله توقیف گذرنامه‌هایشان و تهدید به اینکه اگر شکایت کنند دیپورت خواهند شد، به کاردر مزارع مجبور کرده بودند.
وقتی وزیر بودم «لو سدباکا» دادستان پیشین و مشهور فدرال را برای افزایش تلاش‌های ضد قاچاق جهانی آمریکا منصوب کردم تا گزارش‌هایی درباره اجرای قوانین ضد قاچاق در ۱۷۷ کشور تهیه کند. من همچنین از «لو» خواستم تا نگاهی هم به قوانین ضدقاچاق کشورمان بیندازد - کاری که وزارت خارجه پیش از آن هرگز انجام نداده بود - زیرا فکر می‌کردم مهم است کشورمان را در همان استانداردهای بالایی نگه داریم که از کشورهای دیگر انتظار داشتیم. بر‌اساس قانون، نتایج این گزارشات باعث می‌شد تا بر کشورهایی که در این زمینه پیشرفت نکرده‌اند، تحریم‌هایی اعمال شود، بنابراین تحریم‌ها، ابزار قدرتمند دیپلماتیک برای تشویق به اقدام بودند. افزون بر قاچاق، درباره کارفرمایان بی‌مرام یا حتی جنایتکاری که توسط دولت‌ها کمک می‌شدند و مورد تشویق قرار می‌گرفتند، نگران بودم زیرا کارگران بزرگسال و خردسال خود را به طور یکسان مورد سوء‌استفاده قرار می‌دادند. این امر، یکی از دلایلی بود که باعث می‌شد من از حق کارگران برای سازماندهی اتحادیه، قویاً حمایت کنم.

485
بذر بی‌ثباتی
پس از سال‌ها مبارزه کارگران آمریکایی، اتحاد‌یه‌هایی ایجاد‌ نمود‌ند‌ که برای حفظ حقوق خود‌ و مطمئن شد‌ن از پیشرفت‌هایی مانند‌ هشت ساعت کار و حد‌اقل د‌ستمزد‌ به اند‌ازه کافی قوی بود‌ند‌ و به ایجاد‌ و حفظ طبقه متوسط آمریکایی کمک کرد‌. د‌ر بسیاری از کشورهای سراسر جهان، اتحاد‌یه‌ها هنوز هم سرکوب می‌شد‌ند‌ و کارگرها اگر حقوقی هم د‌اشتند‌، از میزان اند‌ک آن برخورد‌ار بود‌ند‌. این امر برای آنها و کارگران آمریکایی نامطلوب بود‌ چراکه موجب رقابت ناعاد‌لانه می‌گرد‌ید‌ و د‌ستمزد‌ها را برای همه پایین می‌آورد‌. بر خلاف آنچه برخی از د‌ولت‌ها و کارفرمایان ممکن است فکر کنند‌، تحقیقات نشان می‌د‌هد‌ که احترام به حقوق کارگران منجر به نتایج اقتصاد‌ی بلند‌ مد‌ت و مثبت از جمله سطوح بالاتر سرمایه‌گذاری مستقیم خارجی می‌گرد‌د‌. د‌خیل کرد‌ن کارگران د‌ر اقتصاد‌ رسمی و حمایت عاد‌لانه از آنها، تاثیرات مثبتی برای جامعه د‌ارد‌. نابرابری کاهش می‌یابد‌ د‌ر حالی که تحرک افزایش پید‌ا می‌کند‌ و مالیات‌ها پرد‌اخت می‌شود‌. کشورها و جوامع قوی‌تر می‌شوند‌ و بهتر می‌توانند‌ پاسخگوی انتظارات و خواسته‌های مرد‌م باشند‌.
روی د‌یگر سکه هم صحیح است: تضییع حقوق کارگران به شد‌ت باعث می‌شود‌ که جوامع، بهره‌وری، نوآوری و رشد‌ خود‌ را از د‌ست بد‌هند‌. این امر باعث تضعیف حاکمیت قانون شد‌ه و بذر بی‌ثباتی را می‌کارد‌. برای ما پسند‌ید‌ه نیست که کارگران خارجی آنقد‌ر فقیر باشند‌ که نتوانند‌ محصولات آمریکایی را بخرند‌.
د‌ر سال ۱۹۹۹، طی یک سخنرانی د‌ر د‌انشگاه سوربن پاریس به نام «جهانی‌سازی د‌ر هزاره بعد‌ی» برخی از این موضوعات را واکاوی نمود‌م. آیا وابستگی بیشتر اقتصاد‌ی به رشد‌ بیشتر، ثبات و نوآوری برای مرد‌م جهان منجر خواهد‌ گرد‌ید‌؟ یا فقط باعث می‌شود‌ تا شرکت‌ها برای کم کرد‌ن هزینه‌های خود‌، حقوق کارگران را کاهش د‌هند‌ و نرد‌بانی از میلیارد‌ها انسان بسازند‌؟ آیا این امر به گسترش فرصت‌ها برای تمام شهروند‌ان کمک می‌کند‌ یا فقط به نفع کسانی تمام خواهد‌ شد‌ که از خوش شانسی، د‌ارای مهارت برای حرکت د‌ر عصر اطلاعت هستند‌؟ افزود‌م که اکنون زمان مقابله با «بد‌ترین عوارض سرمایه‌د‌اری» و «ترسیم چهره‌ای انسانی د‌ر اقتصاد‌ جهانی، اعطای سهمی از موفقیت آن به کارگران جهان، تجهیز آنان به د‌روی سود‌ آن» د‌ر عین فراهم کرد‌ن «شبکه‌های امنیت اجتماعی برای آسیب‌پذیرترین اقشار جامعه است.»
یک د‌هه بعد‌، فوریت این نگرانی‌ها افزایش یافته بود‌. سال‌های طولانی بود‌ که وزارت خارجه اد‌اراتی مختص د‌موکراسی، حقوق بشر و کار د‌اشت، اگرچه گاهی اوقات بخش آخر (کار) ناد‌ید‌ه گرفته می‌شد‌. می‌خواستم که این رویه را تغییر د‌هم. «مایکل پوسنر» معاون من که یک فعال حقوق بشر و به تاسیس انجمن «کار عاد‌لانه» د‌ر د‌هه ۹۰ کمک کرد‌ه بود‌ نیز همین نظر را د‌اشت. د‌ر زمان مد‌یریت «مایکل»، ایالات متحد‌ه حمایت خود‌ را از برنامه‌ها و کارگاه‌های آموزشی د‌رباره استاند‌ارد‌های کار برای سازمان‌د‌هند‌گان اتحاد‌یه، کارفرمایان و مقامات د‌ولتی افزایش د‌اد‌.
ما از تباد‌لات آموزشی حمایت کرد‌یم، به نحوی که د‌انشگاهیان رشته‌های مرتبط با کار د‌ر سراسر د‌نیا می‌توانستند‌ از یکد‌یگر یاد‌ بگیرند‌، به پلیس‌ها و د‌اد‌ستان‌ها کمک می‌کرد‌ قاچاقچیان انسان و عوامل کار اجباری را تعقیب کنند‌، گفت‌وگوهای د‌یپلماتیک جد‌ید‌ی با وزارتخانه‌های کار برقرار کنند‌ و با کشورهای مهمی مانند‌ ویتنام و چین به منظور ارائه کمک‌های فنی د‌ر طیف وسیعی از مسائل مربوط به کار، از ایمنی کار گرفته تا امنیت اجتماعی، توافقنامه‌هایی امضا شود‌.

486
ایجاد حس اراده سیاسی
در یک گردهمایی در داکای بنگلادش در ماه می‌سال ۲۰۱۲، یکی از فعالان زن کارگری از من پرسید کدام گروه از بنگلادشی‌ها می‌توانند حقوق و شرایط کارگران را به ویژه در صنعت پررونق پوشاک کشورشان بهبود دهند. او گفت: «ما با تمام انواع موانع از سوی پلیس، گردن کلفت ها، اراذل و اوباش و اتهامات نادرست در دادگاه روبه‌رو هستیم و در واقع، «امین‌الاسلام» یکی از رهبران ما به طرز وحشیانه‌ای به قتل رسیده است.» این موضوعی بود که من آن را قاطعانه با دولت بنگلادش مطرح کردم زیرا فکر می‌کردم قتل رهبر اتحادیه کارگری یک آزمون واقعی برای نظام قضایی کشور و حاکمیت قانون است. در پاسخ به سوال آن زن، به موضوعات وسیع‌تری از حقوق کار در یک اقتصاد در حال توسعه اشاره کردم:
نیروهای قدرتمندی وجود دارند که مخالف سازماندهی کارگران هستند. ما این مورد را در کشور خودمان هم شاهد بودیم. در قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم در آمریکا، زمانی که اتحادیه‌های کارگری تازه شروع به کار کرده بودند، گردن کلفت‌ها، اراذل و اوباش، قتل، شورش و شرایط وحشتناکی وجود داشت. ما در آغاز قرن بیستم، قوانینی را علیه کار کودکان و علیه ساعت کاری طولانی کارگران تصویب کردیم اما این امر، زمان‌بر بود. برای ایجاد حس اراده سیاسی به منظور رسیدگی به این مسائل، زمان زیادی سپری شد. شما هم در ابتدای این راه قرار دارید و بسیار مهم است که سرسختانه تلاش کنید... شما کار بسیار مهمی انجام می‌دهید. دلسرد یا مرعوب نشوید. شما شایسته حمایت از سوی دولت و جامعه خود هستید.
سپس برخی از تلاش هایمان در سراسر جهان را برای ایفای حقوق کار، تشریح کردم:
ما از کلمبیا تا کامبوج با صاحبان کارخانه‌ها و دیگر شرکت‌ها برای اینکه دریابند چگونه می‌توانند در عین رفتار صحیح با کارگران، سود خوبی هم داشته باشند، همکاری کرده‌ایم .... این کار، بخشی از تبدیل شدن به کشوری با طبقه متوسط است. کارگران شایستگی دارند تا کارشان محترم شمرده شده و حقوق عادلانه‌ای دریافت کنند. صاحبان کارخانه‌ها سزاوارند که در ازای پولی که می‌پردازند، کار خوبی تحویل بگیرند که یک روز کاری صادقانه در ازای دستمزد پرداختی است. بنابراین، برای وفق دادن این منافع، راه وجود دارد، ما آن را دیده‌ایم و می‌توانیم برای دستیابی به آن، با شما همکاری کنیم.
یکی از حوزه‌هایی که تلاقی اقتصاد و جغرافیای سیاسی، دارای بیشترین پتانسیل است و رهبری ایالات متحده در این حوزه بیشترین ضرورت را دارد، انرژی است. بسیاری از چالش‌های سیاسی که در طول چهار سال وزارتم با آنها رو‌به‌رو بودم، به صورت مستقیم و غیرمستقیم از گرسنگی سیری‌ناپذیر جهان برای انرژی و تغییر دینامیک ایجاد شده توسط منابع جدید و تجهیزات به کار گرفته منشعب می‌شود. به این مطلب که چگونه انرژی، غالباً نقش مهمی در وقایع مورد بحث این کتاب ایفاء کرده است توجه کنید: اختلاف تلخ بر سر نفت بین سودان و سودان جنوبی؛ ادعاهای رقابت گونه در جنوب و شرق دریای چین جنوبی به نحوی که رقابت بر سر کنترل منابع بستر دریا به اندازه تجارت در سطح آب اهمیت دارد؛ تلاش گسترده برای تحریم نفت و صادرات ایران و البته تلاش‌های بین‌المللی برای کاهش انتشار گازهای گلخانه‌ای و توجه به چالش تغییرات آب و هوا.

487
نفرین منابع
انرژی همواره یکی از فاکتورهای مهم در امور بین‌الملل بوده اما برخی از تحولات سال‌های اخیر، باعث اهمیت یافتن دوباره این موضوع گردید: اقتصادهای رو به رشد در چین، هند و سایر بازارهای در حال ظهور تقاضای بسیار زیادی ایجاد کرده بود؛ نوآوری‌های فناورانه موجب بهره‌برداری از منابع نفت و گاز طبیعی شده بودند که پیش از آن غیرقابل دسترسی بوده و انرژی‌های تجدیدپذیر مقرون به صرفه‌ای مانند انرژی بادی و خورشیدی را ایجاد کرده بود؛ سر برآوردن بازیگران جدید حوزه انرژی که با قدرت‌های نفتی سنتی مانند روسیه و عربستان سعودی به رقابت می‌پرداختند و فوریت مبارزه با تغییرات آب و هوا که به منظور فراهم نمودن جایگزین‌های پاک برای سوخت‌های فسیلی و افزایش بهره‌وری انگیزه می‌داد.
خیز کشورها برای کشف منابع جدید انرژی، پتانسیل سوق دادن به سمت درگیری‌های بیشتر یا همکاری‌های افزون‌‌تر در سراسر جهان را دارا بود. به عقیده من، ایالات متحده با راهبرد و ابزارهای صحیح، می‌توانست از گزینه اول (درگیری) به سمت گزینه دوم (همکاری) تغییر مسیر بدهد. برای اینکه این کار به شکل موثرتری انجام شود، اداره‌ای را در وزارت خارجه تشکیل دادم که مختص دیپلماسی انرژی بود و از سفیرمان «کارلوس پاسکال» خواستم که رهبری آن را به عهده بگیرد. او و تیمش، همکاری تنگاتنگی با وزارت انرژی داشتند. این وزارتخانه، حائز تخصص فنی ارزشمندی بودند اما دسترسی جهانی کمتری داشت. بخش اعظم دیپلماسی انرژی ما بر پنج چالش گسترده متمرکز بود:
اول، ما می‌کوشیدیم منازعات میان کشورها را حل کنیم. چه این اختلافات بر سر منابع مشترک باشد یا همکاری در مورد استفاده از آنها. به عنوان نمونه، به یاد بیاورید که سودان جنوبی دارای ذخایر نفتی گسترده است در حالی که سودان شمالی، همسایه این کشور فاقد آن است. اما سودان دارای امکانات پالایش و حمل‌و‌قل است در حالی که سودان جنوبی از آن بی‌بهره است. این بدان معناست که دو کشور علی‌رغم تداوم خصومت‌ها، نیاز به همکاری یکدیگر دارند.
دوم، تلاش می‌کردیم که کشورها را از سوء استفاده منابع انرژی به منظور تسلط یا تهدید دیگر کشورها منصرف کنیم. زورگویی روسیه به اوکراین یا سایر کشورهای اروپایی با سمبه افزایش قیمت گاز طبیعی و قطع آن، نمونه خوبی در این باره است.
سوم، ما تحریم‌هایی را متوجه صنعت نفت ایران نمودیم و با شرکایمان در سراسر دنیا کار کردیم تا واردات نفت‌خام ایرانی‌ها را کاهش داده و منابع جدیدی از دیگر کشورها به کار گرفته شوند.
چهارم، ما انرژی‌های پاک مانند انرژی خورشیدی، بادی، آبی، زمین‌گرمایی و گاز طبیعی را ارتقا دادیم (که البته کامل نیستند اما تمیزتر از زغال‌سنگ هستند) تا از این طریق به کند کردن تاثیرات تغییر آب و هوا به ما کمک کنند.
پنجم، ما برای ممانعت یا کاهش به اصطلاح «نفرین منابع» با استفاده از ارتقای‌ شفافیت و پاسخگویی صنایع استخراج‌کننده کار می‌کردیم و با دولت‌های شریکمان برای سرمایه‌گذاری مسئولانه درآمدهای حاصل از منابع، در کنار جلوگیری از فساد همکاری داشتیم. (نفرین منابع (یا حیف و میل منابع) به رشد اقتصادی پایین کشورها با وجود بهره‌مندی از منابع طبیعی گسترده اطلاق می‌شود.)

488
همیشه به زیان امریکا تمام خواهد شد
نتایج حاصل از قرار گرفتن روزانه در معرض این دودها ویرانگر است. سازمان بهداشت جهانی، در سال ۲۰۱۴ داده‌هایی را منتشر کرد که آلودگی هوای خانگی موجب مرگ و میر زودرس ۳/۴ میلیون نفر در سال ۲۰۱۲ بوده و این میزان، دو برابر بیش از میزان مرگ و میر ناشی از مالاریا و سل است. این امر باعث می‌شد که این دود کثیف یکی از بدترین خطرات بهداشتی جهان در حال توسعه بود. اگر چه مردم در طول تاریخ روی آتش در فضای باز و اجاق‌های کثیف، پخت و پز می‌کردند، اما اکنون می‌دانستیم که به آرامی میلیون‌ها نفر را می‌کشد. از «کریس بلدرستون» نماینده ویژه من در همکاری‌های جهانی خواستم تا تلاشی را برای مقابله با این چالش پنهان اما عمیقاً دردسرساز و مهم رهبری کند. در سپتامبر ۲۰۱۰ و در نشست سالانه «ابتکار جهانی کلینتون»، «اتحاد جهانی برای اجاق‌های پاکیزه» را با شرکت نوزده عضو موسس اعم از دولت‌ها، کسب و کار، نهادهای بین‌المللی، دانشگاه‌ها و سازمان‌های انسان دوستانه را آغاز و راه‌اندازی کردم. این اتحاد تصمیم داشت که به دنبال بازاری مبتنی بر متقاعد کردن شرکت‌ها باشد تا اجاق‌ها و سوخت‌هایی پاک، کارآمد و مقرون به صرفه تولید کنند. ما یک هدف جاه‌طلبانه را تعیین کردیم: ۱۰۰ میلیون خانه که تا سال ۲۰۲۰، از اجاق‌ها و کوره‌های تمیز استفاده کنند. از چالش‌های فنی طراحی ارزان، امن، پاک و با دوام اجاق‌ها گرفته تا چالش تدارکاتی برای توزیع آنها در سراسر جهان و چالش‌های اجتماعی برای متقاعد کردن مصرف‌کنندگان به منظور پذیرش واقعی این اجاق‌ها، می‌دانستیم که تا چه اندازه این کار مشکل است. اما امیدوار بودیم که پیشرفت‌های فناورانه و در حال رشد تعامل بخش خصوصی به ما اجازه دهد تا موفق شویم. از طرف دولت ایالات متحده، وعده ۵۰ میلیون دلاری به منظور تداوم این حرکت را وعده دادم. از سرعت و دامنه پیشرفتی که در اکناف دنیا ایجاد کرده بودیم، خوشحال بودم. در سال ۲۰۱۲، بیش از ۸ میلیون اجاق تمیز توزیع گردید که دو برابر میزان سال ۲۰۱۱ بود و به سوی سمت هدف ۱۰۰ میلیون اجاق در حال حرکت بودیم. در سال ۲۰۱۳، اتحاد ما بیش از هشتصد شریک را شامل گردید و ایالات متحده تعهد مالی خود را به ۱۲۵ میلیون دلار افزایش داد.
پس از ترک وزارت خارجه به فعالیتم در این اتحاد به عنوان عضو افتخاری ادامه دادم. طرح‌هایی برای تولید اجاق‌های تمیز در بنگلادش، چین، غنا، کنیا، نیجریه و اوگاندا وجود داشت و همچنین تلاش‌هایی در هند و گوآتملا آغاز گردیده بود. این اتحاد اکنون از سیزده مرکز تست و آزمایش در سراسر جهان حمایت می‌کند و استانداردهای پیشگامانه جهانی جدیدی برای اجاق‌ها دارد که به تولیدکنندگان، توزیع کنندگان و خریداران دستور‌العمل‌هایی برای رعایت استانداردهای پاکیزگی، ایمنی و بهره‌وری ارائه می‌کند. این یک گام مهم در ایجاد یک بازار مناسب است و اجاق‌هایی تمیز به مصرف‌کنندگانی ارائه می‌کند که واقعاً از آنها استفاده می‌نمایند.
در شرایط دشوار اقتصادی، تضادی ذاتی بین تمایل ما برای خارج کردن مردم سراسر جهان از فقر و قرار دادن آنها در طبقه متوسط با نیاز ما برای حمایت از طبقه متوسط به شدت تحت فشار امریکا وجود داشت. اگر اقتصاد جهانی به معنای سود یک طرف و زیان طرف دیگر باشد، بنابراین ظهور بازارهای دیگر و رشد طبقه متوسط دیگر کشورها، همیشه به زیان امریکا تمام خواهد شد.

489
اعتقاد به خوداتکایی و کار سخت
اگر اقتصاد جهانی به معنای سود یک طرف و زیان طرف دیگر باشد، بنابراین ظهور بازارهای دیگر و رشد طبقه متوسط دیگر کشورها، همیشه به زیان آمریکا تمام خواهد شد. اما الزاما اینگونه نبود. من اعتقاد دارم که رفاه خود ما بستگی به داشتن شرکایی است که با آنها تجارت کنیم و اینکه سرنوشت ما به طور جدایی‌ناپذیر، به سرنوشت بقیه کشورهای دنیا گره خورده است. همچنین معتقدم تا زمانی که رقابت عادلانه است، هرچه افراد بیشتری در سراسر دنیا از فقر خارج شده و به طبقه متوسط بپیوندند، برای آمریکا بهتر خواهد بود. این عقیده ریشه در تجربه خودم دارد که در یک خانواده متوسط آمریکایی رشد کردم. بعد از جنگ جهانی دوم، پدرم، «هیو رودهام»، یک مغازه پارچه‌فروشی کوچک باز کرد. او ساعت‌های طولانی کار می‌کرد و گاهی هم کارگران روزمزد استخدام می‌نمود. او غالبا از مادرم، برادرانم و من برای کمک در چاپ سیلک استفاده می‌کرد. والدین من به خوداتکایی و کار سخت اعتقاد داشتند و مطمئن بودند که بچه‌هایشان ارزش یک دلار را می‌دانند و قدردان شأن و منزلت یک شغل خوب هستند.
وقتی سیزده ساله بودم، به غیر از بچه‌داری، شغلی داشتم که برای انجام آن، پول دریافت می‌کردم. من سه روز صبح در هفته در «پارک ریج پارک دیستریکت» کار می‌کردم و مسئول پارک کوچکی در چند مایلی خانه‌مان بودم. به خاطر اینکه پدرم صبح زود با تنها اتومبیل‌مان، خانه را به مقصد محل کارش ترک می‌کرد، مجبور بودم پیاده به محل کارم بروم و یک واگن پر از توپ، چوب دستی، طناب پرش و دیگر وسایل را ببرم و بیاورم. از آن سال به بعد، همیشه در تابستان و تعطیلات کار می‌کردم. این مشاغل کمک می‌کردند تا هزینه‌های دانشگاهم و دانشکده حقوق را بپردازم. من برای فداکاری والدینم به خاطر اعطای فرصت‌هایی که خودشان هرگز نداشتند، سپاسگزار بودم. بیل و من برای انتقال بسیاری از این ارزش‌ها به چلسی از جمله اخلاق قوی کاری سخت کار کردیم. ما احساس می‌کردیم که آموزش این ارزش‌ها به او، خصوصاً به این دلیل که او در شرایطی غیرمعمول بزرگ می‌شود - اول، زندگی در عمارت فرمانداری و سپس در کاخ سفید - دارای اهمیت است. اگر والدینم امروز زنده بودند، از اینکه نوه آنها به زنی قوی، اصولی و سخت‌کوش تبدیل شده است، فوق‌العاده افتخار می‌کردند. من خودم به داشتن چنین فرزندی افتخار می‌کنم. از زمانی که کودک بودم، دنیا تغییر کرده است اما طبقه متوسط آمریکایی، همچنان بزرگترین موتور اقتصادی در تاریخ و قلب رویای آمریکایی هستند. موفقیت این طبقه در یک فرمول ساده ریشه دارد و آن اینکه اگر شما سخت کار کنید و قوانین را رعایت کنید، موفق خواهید شد؛ اگر شما نوآوری کنید، اگر خلاق و سازنده باشید، هیچ محدودیتی برای آنچه به دست می‌آورید وجود نخواهد داشت. دوران وزارت من با دیگر جنبش‌های بزرگ مردم برای قرار گرفتن در طبقه متوسط همراه بود اما این بار، این جنبش‌ها در دیگر کشورها رخ می‌داد و میلیون‌ها نفر برای اولین‌بار از فقر خارج می‌شدند. پیش‌بینی‌ها حیرت‌آور است. انتظار می‌رود تا سال ۲۰۳۵، طبقه متوسط جهانی دو برابر شود و به ۵ میلیارد نفر برسند.

490
مطلوب برای آمریکایی‌ها
انتظار می‌رود دو سوم از تمام چینی‌ها، بیش از ۴۰ درصد تمام سرخ‌پوستان و نیمی از جمعیت برزیل وارد طبقه متوسط شوند. برای اولین‌بار در تاریخ، پیش‌بینی می‌شود بیشتر مردم جهان تا سال ۲۰۲۲ به جای اینکه فقیر شوند، در طبقه متوسط جای بگیرند. این رشد انفجاری سوالاتی را درباره ظرفیت سیاره ما در حفظ مصرفی که در مورد طبقه متوسط به رسمیت می‌شناسیم، ایجاد می‌کند، به خصوص وقتی که موضوع اتومبیل، انرژی و آب به میان می‌آید. تغییر آب و هوا، منابع کمیاب و آلودگی محلی، ما را مجبور به تغییرات اساسی در الگوهای تولید و مصرف می‌کند. اما اگر این کار را به نحو احسن انجام دهیم، تغییرات ایجاد شده، مشاغل، کسب و کار جدید و کیفیت بهتری از زندگی را ایجاد خواهد کرد. این بدان معناست که ظهور یک طبقه متوسط جهانی برای مردم دنیا خوب خواهد بود. این امر برای آمریکایی‌ها هم مطلوب است. وقتی که دستمزد و درآمدها در کشورهای دیگر افزایش می‌یابد، افراد بیشتری قادر خواهند بود که کالاها و خدمات ما را خریداری کنند و شرکت‌ها انگیزه کمتری برای برون‌سپاری مشاغل ما دارند. سال‌هاست که درآمدها راکد و تحرکات اجتماعی و اقتصادی کاهش یافته است و ما به این تغییر نیاز داریم. احتمال بیشتری وجود دارد تا مردم طبقه متوسط در سراسر جهان، در ارزش‌های ما سهیم شوند. به طور معمول، مردم دنیا از زندگی، انتظارات یکسانی دارند: سلامت خوب، یک شغل مناسب و معقول، یک جامعه امن و شانس ارائه آموزش و فرصت برای فرزندانشان. برای آنها شان و منزلت، برابری فرصت و روند مناسب در سیستم نظام عادلانه قضایی مهم است. وقتی که مردم موفق شوند به طبقه متوسط وارد شوند و نیازهای فوری کمتر به آنها فشار بیاورد، به پاسخگو کردن دولت، خدمات کارآمد، آموزش بهتر، بهداشت عمومی مناسب‌تر، محیط‌زیست پاک و صلح متمایل خواهند شد. صدای آژیر افراط‌گرایی سیاسی هم برای آنان جذابیت کمتری خواهد داشت.
طبقه متوسط جهانی، حوزه‌ای طبیعی برای آمریکاست. این به نفع ماست که شاهد رشد آن باشیم و از رهگذر آن، افراد، شامل آن شوند. ما باید هر آنچه می‌توانیم برای گسترش آن در کشورمان و در سراسر جهان انجام دهیم. 

هائیتی: فاجعه و توسعه
چهار روز پس از زلزله هائیتی، تنها باند فعال فرودگاه «پورتو‌پرنس»، شاهد فعالیت‌های آشفته و پراکنده‌ای بود. وقتی که از پله‌های هواپیمای باری سی -۱۳۰ گارد ساحلی آمریکا در این فرودگاه پایین می‌آمدم، محموله‌هایی از تجهیزات امدادی را دیدم که دست نخورده روی آسفالت بودند. هواپیماهایی حاوی کمک‌های اضطراری بیشتر در بالای سرمان می‌چرخیدند تا برای فرود نوبتشان شود. خود ترمینال، تاریک و متروک بود. شیشه‌های خرد شده پنجره‌ها، روی زمین ریخته شده بود.
خانواده‌های آسیب دیده، در محوطه فرودگاه پناه گرفته بودند. خانواده‌های اندکی از مردم هائیتی بودند که پس از زلزله می‌خواستند در خانه‌هایشان بمانند، به خصوص اینکه پس‌لرزه‌ها ادامه داشت و تقریبا ساختمان‌های امن کافی در کشور وجود نداشت تا برای بیش از یک میلیون نفر که خانه‌هایشان را از دست داده‌اند، سرپناه فراهم کند. زلزله ۷ ریشتری ویرانگری که در ۱۲ ژانویه ۲۰۱۰ روی داد، بیش از ۲۳۰ هزار نفر را در این کشور ۱۰ میلیون نفری کشت و حداقل ۳۰۰۰۰۰ هزار نفر دیگر را مجروح کرد.

491
این اتفاق، مصیبت عظمایی برای همه ما بود
هائیتی پیش از این فقیرترین کشور در نیم‌کره غربی بود. آن زمان هم با فاجعه انسانی سرسام‌آوری مواجه شده بود. نیاز به تسکین فوری و بازسازی طولانی‌مدت در هائیتی، قابلیت کمک‌رسانی ما را به بوته آزمایش آورده بود و اهمیت پیشگام بودن آمریکا در رویکرد جدید نسبت به توسعه بین‌المللی در قرن بیست و یکم تاکید را نشان می‌داد. آن روز «شریل میلز»، مشاور خستگی‌ناپذیر و رئیس کارکنانم به همراه دکتر «راج شاه»، رئیس جدید آژانس توسعه بین‌المللی ایالات متحده که تنها نه روز پیش از آن (برای تصدی مسئولیت) سوگند خورده بود، همراه من بودند. «شریل»، یک سال قبل، رئیس گروه بررسی سیاست ما در هائیتی را برعهده داشت و هنگامی که زلزله رخ داد، او به سرعت دست به کار شد تا کمک‌های امدادی گسترده‌ای را در دولت آمریکا سازماندهی کند. وزارت خارجه یک نیروی ویژه بحران به صورت بیست و چهار ساعته در مرکز عملیاتی آمریکا تشکیل داد تا اولین خبرها را دریافت، درخواست کمک کند و پیشنهاد امداد نماید. افسران کنسولی برای پیگیری محل نگهداری حدود چهل و پنج هزار شهروند آمریکایی در هائیتی و به منظور پاسخ به حدود ۵۰۰۰۰۰ هزار سوال از دوستان و عزیزان آنها، شبانه‌روز کار می‌کردند.
در نیمه‌های اولین شب، متوجه شدیم دفتر سازمان ملل در هائیتی نمی‌داند که بسیاری از افرادش کجا هستند. وقتی صبح شد، خبر رسید که رئیس، معاون و ۱۰۱ نفر از کارکنان دفتر سازمان ملل کشته شده‌اند. این اتفاق، مصیبت عظمایی برای همه ما بود که به طور چشمگیری توانایی جامعه بین‌المللی برای جمع‌آوری و هماهنگی اقدامات را کاهش داد. تقریباً هیچ‌کس در چهل و هشت ساعت اول قادر نبود وارد هائیتی شود. کشورهای جهان برای ارسال کمک به هائیتی در نوبت بودند و هیچ سیستمی برای دریافت کمک‌ها یا توزیع آنها به محض ورود، وجود نداشت. تخریب فرودگاه «پورتو پرنس» موجب شده بود تا حمل‌و‌نقل محموله‌ها به اجبار در صدمایلی پایتخت انجام شود. جاده‌ای که جمهوری دومینیکن به هائیتی را متصل می‌کرد، غیرقابل تردد شده بود و سایر راه‌های کشور هم صعب‌العبور بودند. فقط تعداد کمی از کادر کنترل پرواز در اطراف این فرودگاه آسیب‌دیده باقی مانده بودند تا هواپیماهایی که تلاش می‌کردند کمک‌رسانی کنند را مدیریت نمایند. همه چیز به هم ریخته بود. وقتی که از خبر زلزله مطلع شدم، در هاوایی و در مسیر چهار کشور آسیایی برای بازدید از آنها بودم. به محض اینکه متوجه میزان آسیب در هائیتی شدم، این سفر را لغو و برای رهبری کمک‌های امدادی به واشنگتن بازگشتم. برخی از رهبران آسیایی ناامید شده بودند اما همه آنها فوریت بحران را فهمیدند و بسیاری از آنها پیشنهاد کمک به هر نحوی که قادر بودند را ارائه نمودند.
ذهن من، پر از خاطراتی بود که در اولین سفرم به هائیتی در سال ۱۹۷۵ داشتم. در آن سال، قسمتی از ماه عسل من و بیل در آنجا سپری شد. ما تنش میان زیبایی‌های هائیتی - مردمش، رنگ‌ها، غذا و هنر - و فقر و ضعف نهادهای این کشور را تجربه کردیم. یکی از به یادماندنی‌ترین تجربه‌های سفرمان، ملاقات با کشیش جادوگری به نام «مکس دوبوورار» بود.

492
راه رفتن روی زغال سنگ داغ
یکی از به یادماندنی‌ترین تجربه‌های سفرمان، ملاقات با کشیش جادوگری به نام «مکس دوبوورار» بود. شگفت‌آور اینکه، او در «کالج سیتی» نیویورک و دانشگاه سوربون تحصیل کرده و دارای مدرک شیمی و بیوشیمی بود. او ما را به شرکت در یکی مراسماتش دعوت کرد. ما مردم «مسخر شده توسط ارواح» هائیتی را دیدیم که روی زغال سنگ داغ راه می‌رفتند، با دندان‌هایشان سر مرغ زنده را می‌کندند، شیشه می‌جویدند، خرده‌های آن را تف می‌کردند، در حالی که دهانشان خونی نمی‌شد. در پایان مراسم، مردم ادعا می‌کردند که ارواح تاریک رفته‌اند.
ما همچنین، نیروهای امنیتی «ژان کلود دووالیه»، دیکتاتور بدنام این کشور که به «بیبی داک» شهرت داشت را دیدیم که با عینک‌های آفتابی آینه‌ای و سلاح‌های اتوماتیک، با تبختر چرخ می‌زدند. در یک مورد هم خود «بیبی داک» را دیدیم که سوار بر اتومبیل به سمت قصرش در حرکت بود - همان قصر ریاست جمهوری که سی و پنج سال بعد در زلزله ویران شد. وقتی که پس از زلزله به واشنگتن برگشتم، فکر نمی‌کردم که رفتن فوری من به «پورتو پرنس»، منطقی باشد. پس از مشاهده و شرکت در واکنش‌های سریع به فجایع در طول سالیان گذشته، می‌دانستم یکی از مسئولیت‌های مهم برای مقامات دولتی این است که بر سر راه اولین گروه‌های امدادی و تیم‌های نجات قرار نگیرند. وقتی که اولویت با حفظ حداکثری جان انسان‌ها بود، نمی‌خواستیم که با انجام سفر، بار مالی بر سیستم دولت نامنسجم هائیتی تحمیل کنیم یا منابع مالی محدود این کشور، صرف هزینه‌های سفر مقامات بلندپایه وزارت خارجه آمریکا شود. اما دو روز بعد، «شریل» با «رنه پروال»، رئیس‌جمهور هائیتی صحبت کرد و رئیس‌جمهور به او گفته بود که تنها خارجی مورد اعتمادش، من هستم. او گفته بود: «من به هیلاری احتیاج دارم. من به او نیاز دارم و نه کس دیگر.» این امر یادآور میزان اهمیت روابط شخصی حتی در بالاترین سطح دیپلماسی و دولت بود.
در روز شنبه ۱۶ ژانویه با یک هواپیمای باری گارد ساحلی آمریکا که در انتظارم بود، به «پورتو ریکو» پرواز کردم. پرواز با این هواپیما و فرود ماهرانه در فرودگاه آسیب دیده، آسان‌تر از پرواز با بوئینگ ۷۵۷ شخصی خودم بود. وقتی به «پورتو پرنس» رسیدیم، «کن مرتن»، سفیر ما در هائیتی، روی باند به انتظار ما ایستاده بود. تیم او در سفارت، کاری باور نکردنی انجام داده بودند. پرستار سفارت که خانه‌اش ویران شده بود، تقریباً چهل و هشت ساعت بدون وقفه در یک واحد جراحی موقت کار کرده و آمریکایی‌های به شدت آسیب دیده که خودشان را به سفارتخانه رسانده و درخواست کمک کرده بودند را جراحی کرده بود. یک افسر اطلاعاتی که در معیت محافظین محلی به دنبال کارکنان گمشده آمریکایی رفته بود، دو نفر از همکاران مجروح خود را که خانه‌هایشان به دره‌ای عمیق فرو ریخته بود، یافتند. آنها این دو نفر را پیاده شش ساعت روی برانکاردی که با پله‌ها و شلنگ‌های باغ ساخته بودند، حمل کردند تا اینکه به واحد بهداشت سفارتخانه رسیدند.
اما در عین حال، دچار فقدان تعدادی از پرسنل سفارت و اعضای خانواده آنها در هائیتی شدیم، از جمله «ویکتوریا دلانگ»، کارمند امور اداری و همسر و فرزند خردسال «اندرو وایلی»، کارمند پرافتخار وزارت خارجه که با سازمان ملل همکاری داشت.

493
اینقدر اهمیت دارد
تیم سفارت ما از نزدیک با کارکنان وزارت خارجه در واشنگتن برای هماهنگی ارائه کمک‌ها، همکاری داشت. پس از آن، یک ایده نوآورانه را با همراهی شرکت گوگل و تعدادی از شرکت‌های مخابراتی برای جمع‌آوری و درخواست نقشه برای کمک‌های اضطراری، آزمایش کردیم. بسیاری از این درخواست‌ها از طریق یک خط ویژه، پیامک می‌شدند و بعد از آن، این نقشه‌ها در اختیار تیم‌های نجات حاضر در منطقه گذاشته شد. کارشناسان در همه ارگان‌های دولت آمریکا تلاش می‌کردند برای کمک‌رسانی به هائیتی بیایند. آژانس «مدیریت اضطراری فدرال» وارد عمل شد و پزشکان و متخصصان بهداشت عمومی سازمان «یو‌اس‌اید»، وزارت بهداشت، خدمات انسانی، مراکز کنترل و پیشگیری از بیماری‌ها را به هائیتی فرستاد. «اداره هوانوردی فدرال» یک برج کنترل فرودگاه قابل حمل را به آنجا ارسال کرد. شش تیم جست‌وجو و نجات متشکل از آتش‌نشان‌ها، افسران پلیس و مهندسان از کالیفرنیا، فلوریدا، نیویورک و ویرجینیا اعزام شدند. کنار سفیرمان «مرتن» که روی باند ایستاده بود، سپهبد «کن کین»، معاون فرماندهی ایالات متحده در جنوب حضور داشت که به هنگام وقوع زلزله، در یک سفر از قبل برنامه‌ریزی شده به هائیتی رفته بود. آنها در ایوان پشت خانه سفیر ایستاده بودند که زلزله شروع شده بود. خوشبختانه محل اقامت سفیر تا حد زیادی سالم بود و به سرعت به محل تجمع کارکنان سفارت، وزرای دولت هائیتی و همچنین به محل ارتباط گرفتن ژنرال «کین» با مرکز فرماندهی ارتش آمریکا در «میامی» به منظور مدیریت نقش ارتش تبدیل گردید.
افسران گارد ساحلی آمریکا، اولین نیروهایی بودند که به هائیتی وارد شدند. در نهایت هم بیش از بیست هزار پرسنل نظامی و غیرنظامی ایالات متحده به طور مستقیم در عملیات جست‌وجو و نجات شرکت جستند. آنها فرودگاه‌ها و بنادر را ترمیم کردند، خدمات نجات و پزشکی ارائه کردند و نیازهای اولیه مردم هائیتی را تامین نمودند. کشتی بیمارستانی «یواس‌ان‌اس کامفورت»، صدها بیمار را درمان کرد. نیروهای ایالات متحده مورد استقبال و تشویق قرار گرفتند، به نحوی که مردم و دولتشان از آنها می‌خواستند آنجا را ترک نکنند. سربازانی که در هائیتی خدمت کرده و چندین بار هم در عراق و افغانستان مستقر شده بودند، از اینکه احساس استقبال در یک کشور خارجی چقدر طراوت بخش است، متعجب بودند.
چهره آشنای دیگری را هم روی باند دیدم: «دنیس مک دانوف»، رئیس شورای امنیت ملی. او یک روز قبل با یک فروند جت ارتش برای هماهنگی تلاش‌های پیچیده امدادی به هائیتی آمده بود. واقعا تی‌شرت آستین‌دار و شلوار خاکی به او می‌آمد و به هدایت رفت و آمد هواپیماها بر روی باند کمک می‌کرد. حضور او گویای میزان تعهد شخصی رئیس‌جمهور اوباما در مورد هائیتی بود. وقتی که دو روز قبل، رئیس‌جمهور در کاخ سفید، علناً کمک‌های ایالات متحده را وعده کرد، من در کنار او بودم. این اولین‌بار بود که می‌دیدم رئیس‌جمهور، برای کنترل احساساتش با خودش کلنجار می‌رود. اولین کار من، مشورت با رئیس‌جمهور «پری وال» بود. ما در یک چادر در محوطه فرودگاه دیدار کردیم. بلافاصله متوجه شدم که چرا «شریل» فکر می‌کرد حضور شخص من اینقدر اهمیت دارد.

494
اما زمانی که زلزله روی داد
تخریب کشور «پروال» و ناامیدی مردم کشورش، از صورت او مشخص بود. وقتی که زلزله اتفاق افتاد، پروال و همسرش به منزل شخصی خود در دامنه یک کوه رسیده بودند. آنها شاهد فروپاشی خانه در مقابل چشمانشان بودند. دفتر او در کاخ ریاست جمهوری به شدت آسیب دیده بود. پروال نتوانسته بود چند نفر از وزیران خود را پیدا کند، مابقی هم به شدت مجروح یا کشته شده بودند. بر‌اساس گزارش‌ها، ۱۸ درصد از کارمندان دولت هائیتی در بندر پرنس کشته، بیست و هشت ساختمان از بیست و نه ساختمان دولتی تخریب شدند و اعضای کابینه و نمایندگان مجلس یا گم شدند یا مرگ آنها تایید گردید. وضعیت وخیم بود و دولت را فلج کرده بود. وقتی پروال در اوایل کارش به عنوان رئیس‌جمهور قرار داشت، تجربه سیاسی اندکی داشت، اما زمانی که زلزله روی داد، او به فردی ماهر در فرهنگ‌سازی سیاست هائیتی تبدیل گردید. او به طور طبیعی فردی محتاط بود و حتی پس از زلزله، برایش دشوار بود به میان مردمی برود که می‌خواستند رهبرانشان را ببینند، لمس و با آنها صحبت کنند.
وقتی که در چادر پروال نشسته بودم، تلاش کردم نحوه مواجهه او را با فجایع شدید ارزیابی کنم. ما کارهای فوری داشتیم که باید انجام می‌دادیم. امدادرسانی‌های بین‌المللی به دلیل کمبود جا در فرودگاه، متوقف شده بود. به ارتش ایالات متحده پیشنهاد دادم که در اسرع وقت در آنجا عملیات انجام دهد تا جریان کمک‌رسانی آغاز گردد. پروال، آمادگی انجام این عملیات را نداشت. مانند همه کشورها، هائیتی برای حاکمیت خود ارزش قائل بود و حتی در مواقع اضطراری، خاطرات مداخلات نظامی پیشین ایالات متحده را به راحتی اغماض نمی‌کرد. به او اطمینان دادم که سربازان ما برای گشت‌زنی در خیابان‌ها و یا گرفتن جای نیروهای سازمان ملل به منظور برقراری قانون و نظم به کشورش نخواهند آمد. این کار فقط برای بازگشایی فرودگاه، اطمینان از فرود هواپیماها و توزیع تجهیزات است. «شریل» و تیم ما، متن یک توافق قانونی با پروال را امضاء کردند تا به ارتش آمریکا به صورت موقت، مسئولیت فرودگاه و بنادر داده شود. ما خط به خط این توافق را بررسی کردیم. او قبول داشت که هائیتی به تمام کمک‌هایی که می‌تواند دریافت کند، نیازمند است اما متوجه بود که دیگر کشورها و مخالفان سیاسی، او را به دلیل هم‌دستی با آمریکایی‌ها و خیانت به کشورش، مورد انتقاد قرار خواهند داد. این یکی از دردناک‌ترین تصمیماتی بود که او باید در روزهای پیش‌رو اتخاذ می‌کرد. پروال، موافقتنامه را امضاء کرد. او همانطور که به کشورمان اعتماد کرد، به شخص من هم اعتماد نمود. او به چشمان من نگاه کرد و گفت: «هیلاری، من نیاز دارم که به خاطر هائیتی در هائیتی باشی، زیرا الان نمی‌توانیم کاری برای کشورمان انجام دهیم.»
به او گفتم که می‌تواند روی آمریکا و من حساب کند: «ما امروز، فردا و روزهای آتی، تا زمانی که به ما نیاز داشته باشید اینجا خواهیم بود.» مدتی بعد، با کمک آمریکا، فرودگاه‌ها و بنادر شروع به دریافت ده‌ها محموله کردند و ارسال کمک به مردم نیازمند هائیتی آغاز گردید.

495
وعده‌ای که داده بودیم
در جلسه بزرگتر دوم با گروه‌های کمک آمریکایی و بین‌المللی، پروال همکاری کمتری داشت. او به شدت با توصیه برپایی اردوگاه‌های بزرگ برای پناه دادن صدها هزار نفر از بی‌خانمان‌های هائیتی مخالف بود. او مانند اینکه غیب بداند، نگران بود اگر این اردوگاه‌ها ساخته شوند، هائیتی هرگز از آنها خلاص نخواهد شد؛ به جای آن، او می‌خواست که به مردم چادر و برزنت داده شود تا در محله‌های خود بمانند. اما تیم سازمان ملل استدلال می‌کرد که توزیع مواد غذایی و آب، در صورتی که مردم پراکنده باشند، دشوار خواهد بود. اردوگاه‌ها بسیار می‌توانند کارآمدتر باشند و به همین دلیل است که بخشی از اقدامات استاندارد بین‌المللی در فجایع هستند.
وقتی که اواخر آن روز می‌خواستیم از «پرتو پرنس» به آمریکا پرواز کنیم، تا جایی که مقدور بود، ده‌ها نفر از هائیتی‌های آمریکایی‌تبار را هم سوار کردیم. «شریل» و من در مورد تمام کارهای پیش‌رو صحبت کردیم. اگر می‌خواستیم به وعده‌ای که داده بودیم عمل کنیم - یعنی در هائیتی برای هائیتی باشیم - این کار، با تلاش‌های امدادی فوری میسور نبود. باید برای یک دوره طولانی آماده می‌شدیم.
در مواقع اضطراری، اولین غریزه آمریکایی‌ها کمک است. هیچ‌کدام از ما که روزهای تاریک پس از واقعه یازده سپتامبر را دیده بودیم، هرگز فراموش نخواهیم کرد که مردم تمام کشور به صف ایستاده بودند تا خون اهدا کنند. ما شاهد همان سخاوت بعد از توفان کاترینا بودیم، وقتی که خانواده‌های «هوستون» و مردم دیگر جوامع، درب خانه‌های خود را به روی ساکنان آواره نیواورلئان گشودند. پس از توفان «سندی» هم مردم برای کمک به اهالی نیوجرسی و نیویورک گردهم آمدند. وقتی که زلزله در هائیتی واقع شد، وزارت خارجه با همکاری یک شرکت فناوری به نام «ام گیو»، شرایطی را فراهم کرد که مردم آمریکا قادر باشند کمک‌های خود را از طریق پیامک به طور مستقیم به صلیب‌سرخ اهدا کنند. طی مدت کمتر از سه هفته، بیش از ۳۰ میلیون دلار از بیش از ۳ میلیون آمریکایی جمع‌آوری شد. در مجموع، آمریکایی‌ها پس از زلزله هائیتی، یک میلیارد دلار کمک کردند.
از منظر کشور ما، افزایش کمک‌های اورژانسی، تنها یک کار درست نبود، بلکه یک اقدام راهبردی هوشمندانه نیز به شمار می‌آید. پس از فجایعی مانند سونامی سال ۲۰۰۴ در آسیا، زمانی که کمک‌های امدادی بشردوستانه گسترده را ارائه کردیم، در واقع، مخازن ارزشمندی از حسن‌نیت را هم ایجاد نمودیم. در اندونزی، جایی که در مرکز آسیب سونامی قرار داشت، از هر ده نفر، هشت نفر عقیده داشتند که کمک‌های امدادی ما، دیدگاه آنها را درباره آمریکا بهبود بخشیده و مقبولیت پایین آمریکا در دوران جنگ عراق را که ۱۵ درصد در سال ۲۰۰۳ بود، به ۳۵درصد در سال ۲۰۰۵ رساند که بیش از دو برابر بود. ما شاهد همین پدیده در سال ۲۰۱۱ بودیم، وقتی که ایالات متحده پس از زلزله، سونامی و ذوب هسته‌ای ژاپن که به «فاجعه سه‌گانه» مشهور شد به سرعت به این کشور کمک کرد. مقبولیت آمریکا در میان ژاپنی‌ها از ۶۶ درصد به ۸۵ درصد رسید که بالاترین میزان محبوبیت در میان تمام کشورهای کمک کننده به ژاپن بود.

496
وقتی مخالفت‌ها نصف می‌شود
بسیاری از ما به نیازهای فوری یک بحران پاسخ می‌دادیم، اما جزم کردن عزم و کمک‌رسانی در تراژدی‌هایی با روند آهسته مانند فقر و گرسنگی و بیماری، دشوارتر از شرایط اضطراری قابل توجه مانند سونامی است. کمک به هائیتی بلافاصله پس از زلزله ویرانگر یک چیز است اما درباره گرفتاری مردم هائیتی در بدترین شکل فقر در قاره آمریکا، پیش از این فاجعه باید چه تدبیری اندیشید؟ یا پس از آن، وقتی که این کشور با سال‌ها بازسازی دشوار مواجه است باید چه کرد؟ ایالات متحده چه نقشی را باید در این تلاش‌ها بازی کند؟ آمریکایی‌ها همواره انسان‌های خیری بوده‌اند. در اولین روزهای تاسیس کشورمان، «الکسی دو توکویل» در مورد «عادت‌های دل» (مردم آمریکا) که دموکراسی ما را ایجاد کرد و خانواده‌های پیشتاز را برای تهیه غلات و دوختن لحاف گردهم آورد، مقاله‌ای نوشت. مادر من یکی از ده‌ها هزار آمریکایی بود که سبد کالا به خانواده‌های گرسنه اروپایی پس از جنگ جهانی دوم ارسال کرد.
آنها کالاهای اساسی مانند شیر خشک، گوشت خوک، شکلات و کنسرو ژامبون را در سبد کالا گذاشته بودند. من دائما از روح بشردوستانه به اصطلاح نسل هزاره فعلی آمریکا تحت تاثیر قرار می‌گرفتم. بر‌اساس یک مطالعه، حدود سه‌چهارم جوانان آمریکایی، داوطلب حضور در یک سازمان غیرانتفاعی مانند سال ۲۰۱۲ بودند. با این حال، در بحث کمک‌های خارجی، به خصوص مساعدت‌های بلندمدت به جای امدادهای کوتاه‌مدت، بسیاری از آمریکایی سوال می‌کنند که چرا ما باید در خارج از کشور دست و دلباز باشیم در حالی که کارهای زیادی در کشورمان برای انجام وجود دارد. وقتی که بودجه کم و چالش‌های داخلی فراوان است، حتماً انتخاب‌های دشواری وجود دارد اما صراحت در مورد واقعیت هم مفید است. نظرسنجی‌ها نشان می‌دهد آمریکایی‌ها به طور قابل توجهی، درصد بودجه فدرال که برای کمک‌های خارجی اختصاص می‌یابد را دست بالا می‌گیرند. در سال ۲۰۱۳، تحقیق «بنیاد خانواده کیزر» نشان داد که متوسط آمریکایی‌ها به طور متوسط معتقدند که ۲۸ درصد از بودجه فدرال به کمک‌های خارجی اختصاص دارد و بیش از ۶۰ درصد مردم هم اعتقاد داشتند که این میزان، زیاد است. اما در واقع، ما کمتر از یک درصد از بودجه را به کمک‌های خارجی اختصاص می‌دهیم. وقتی که مردم حقیقت را بدانند، مخالفت‌ها نصف می‌شود.
برای چندین دهه، یک تنش فلسفی در رویکرد ما در قبال توسعه بین‌المللی ایجاد شده است. آیا باید کمک‌های خارجی فقط در امور بشردوستانه، برای کمک به کاهش دردها و رنج‌ها در کشورهایی که بیشترین نیاز در آنها احساس می‌شود، هزینه گردد یا به عنوان بخشی از راهبرد ما به منظور رقابت برای جلب قلب‌ها و اذهان در مبارزات ایدئولوژیک گسترده مانند جنگ سرد، خرج شود؟ یا اینکه برای مبارزه با ناامیدی و از خودبیگانگی که رادیکالیسم فعلی و شورش را شعله ور می‌کند، هزینه شود؟ رئیس‌جمهور کندی وقتی که نطق سالانه اش را ایراد می‌کرد خواستار «مبارزه در برابر دشمن مشترک انسان: استبداد، فقر، بیماری و خود جنگ» همکاری شد و به این ترتیب، به یک نسل الهام بخشید.

497
دریای پر از کوسه
رئیس‌جمهور کندی وقتی که نطق سالانه‌اش را ایراد می‌کرد خواستار «مبارزه در برابر دشمن مشترک انسان: استبداد، فقر، بیماری و خود جنگ» همکاری شد و به این ترتیب، به یک نسل الهام بخشید. اما با این حال، او هرگز، فضای راهبردی را از نظر، دور نکرد. ایده سپاه صلح با یک سخنرانی انتخاباتی مختصر در ساعت ۲ بامداد در دانشگاه میشیگان و در اکتبر ۱۹۶۰ رقم خورد. کندی از جمعیت دانشجویان که نیمه‌شب برای گوش سپردن به سخنانش گردهم آمده بودند سوال کرد: «چه تعداد از شما وقتی پزشک شوید، می‌خواهید که در غنا خدمت کنید؟ نه فقط برای خدمت داوطلبانه یک یا دوساله، بلکه برای خدمتی از روی میل که بخشی از زندگی خود را در این کشور سپری کنید، فکر می‌کنم پاسخ به این سوال به اینکه یک جامعه آزاد چقدر می‌تواند رقابت کند بستگی دارد.» حتی در ساعت ۲ بامداد، او به فکر این بود که چگونه توسعه و پیشبرد منافع ایالات متحده ممکن است. من همیشه به این موضوع فکر می‌کردم که بحث در مورد «کمک صرف به کشورهای دیگر» و «کمک برای اهداف راهبردی» تا حدودی حاشیه‌ای است. ما به هر دوی آنها نیاز داشتیم. رئیس‌جمهور اوباما و من به افزایش توسعه در کنار دیپلماسی و دفاع، به عنوان بخشی از قدرت آمریکا متعهد بودیم اما در درون دولت، بسیار از این بحث‌ها وجود داشت. وقتی که کاخ سفید تدوین اولین بخشنامه سیاست‌های ریاست جمهوری در مورد توسعه را آغاز کرد، استدلالم این بود که ما نیازمند ترسیم رابطه‌ای شفاف بین کمک‌های آمریکا به کشورهای دیگر و امنیت ملی ایالات متحده هستیم.
برخی از متخصصان توسعه بودند که با این دیدگاه مخالفت می‌کردند، اما در نهایت رئیس‌جمهور این فرضیه را پذیرفت که بلایای طبیعی، فقر و بیماری در دیگر کشورها، برای منافع راهبردی ایالات متحده نیز تهدید به شمار می‌آید. هائیتی اولین نمونه بود. کمک به این کشور برای ایستادن روی پای خود، هم به دلایل انسانی و هم به علل راهبردی، منطقی بود. مشاهده وضعیت اسفبار مردم فقیر هائیتی که در محله‌های فقیرنشین «پورتوپرنس» با فرصت‌های اندکی اقتصادی و آموزشی زندگی می‌کردند و دولت هایی فاسد، نامنظم و دیکتاتوری داشتند، انفعال و بی‌عملی ما را غیرممکن می‌کرد. مردم هائیتی استعداد عظیم و پشتکار داشتند اما در عین حال مجبور بودند فقر و ناامیدی که روح انسان را فرسوده می‌کند، تحمل نمایند. دیدن کودکان در حال رشد در چنین شرایط وخیمی، آن هم در نزدیکی سواحل کشورمان، در واقع توهین به وجدان ما بود. اجازه دادن به تورم فقر، قاچاق مواد‌مخدر و بی‌ثباتی سیاسی تنها در هفتصد مایلی فلوریدا - کمی بیش از فاصله بین واشنگتن و آتلانتا - یک گزاره خطرناک بود. هر سال، موجی از پناه‌جویان هائیتی تلاش می‌کنند تا از طریق دریای پر از کوسه در قایق‌های زهوار در رفته، خود را به ایالات متحده برسانند. در مقایسه با هزینه‌های مداخله نظامی و مراقبت از جمعیت عظیم پناهندگان از جان گذشته، کمک‌های توسعه‌ای هوشمندانه به هائیتی، مقرون به صرفه است.

498
نیازهای توسعه کشور
حتی پیش از زلزله هم هائیتی برایم اولویت داشت. وقتی که وزیر شدم، از شریل خواستم نگاهی تازه به سیاست ما در هائیتی بیندازد و راهبردی با خصوصیت توسعه اقتصادی بالا ارائه کند که تفاوت را در زندگی مردم هائیتی ایجاد نماید. من همچنین، این کار را فرصتی می‌دانستم تا رویکردهای جدید توسعه را که می‌توانستند به طور گسترده‌تر در سراسر جهان به کار گرفته شوند، بیازمایم. هائیتی علی‌رغم چالش‌ها، فاکتورهای بسیار مهمی برای موفقیت در اختیار داشت و از طریق دین یا فرقه‌گرایی چند تکه نشده بود. این کشور با جمهوری دومینکن که جزیره‌ای با ثبات و دموکراتیک است، ساحل مشترک دارد و از نزدیکی و مجاورت ایالات متحده نیز برخورداراست. هائیتی جامعه مهاجران زیادی هم در ایالات متحده و هم در کانادا دارد. مخلص کلام اینکه، هائیتی از چنان نقاط مثبتی بهره می‌برد که سایر کشورهای فقیر از آنها برخوردار نیستند. اگر ما می‌توانستیم به مردم هائیتی برای استفاده از این مزایا کمک کنیم، در نتیجه آنها می‌توانستند پتانسیل عظیمی را آزاد کنند.
در ژانویه ۲۰۱۰، روزی که زلزله روی داد، شریل و تیمش در حال نهایی کردن گزارشی درباره هائیتی بودند تا به کاخ سفید ارسال کنند. این گزارش، مجموعه کاملی از توصیه‌ها بر‌اساس اولویت‌هایی بود که خود مردم این کشور تعیین کرده بودند. طی هفته‌های بعدی، توجه همه بر کمک‌رسانی اورژانسی متمرکز شده بود. اما به زودی زمان آن فرا رسید که درباره بازسازی بلندمدت و نیازهای توسعه این کشور فکر کنیم. بنابراین به شریل گفتم دستی به سر و روی گزارشش بکشد و آماده کار شود.
چالش «بازسازی بهتر»، عبارتی که از همسرم و کار او با رئیس‌جمهور جورج دبلیو بوش پس از سونامی سال ۲۰۰۴ عاریه گرفته بودم، دلهره‌آور بود. زلزله، فاجعه بی‌سابقه‌ای بود که دامنه آن به تخریب مراکز اقتصادی هائیتی و بسیاری از زیرساخت‌های تولیدی این کشور از جمله بندر اصلی و فرودگاه، خطوط برق و پست‌های زیرمجموعه آن و نیز جاده‌های مهم کشیده شده بود. پروال و نخست‌وزیرش «ژان ماکس بلریو»، خیلی زود اذعان کردند که هائیتی به راهبرد توسعه اقتصادی جسورانه با استفاده از بودجه بازسازی نیازمند است تا بهبود پایدار در زندگی مردم این کشور ایجاد گردد. آنها راهکارهای فراوانی برای انتخاب داشتند زیرا هائیتی به نقطه کانونی بحث‌های جاری در مورد توسعه و نقش کمک‌های خارجی در تحریک اقتصاد و پیشرفت دولت این کشور تبدیل شده بود. نتیجه، یک راهبرد توسعه‌ای شد که به وسیله دولت هائیتی تنظیم گردید و به عنوان راهنمای بازسازی مورد استفاده قرار گرفت. دو قسمت مهم از آن، عبارت بود از ایجاد فرصت‌های اقتصادی در مناطقی که دالان رشد در خارج از منطقه متراکم پورتو پرنس نامگذاری شده بود تا از این رهگذر، مشاغل، کشاورزی و تولید برق در این کشور گسترش یابد. این موارد، به نشانه‌ای از کمک آمریکا به هائیتی هم تبدیل شد.
ایده اجازه دادن به دولت محلی برای تعیین اولویت‌ها و هدایت توسعه کشور، امر تازه‌ای نبود. جورج مارشال، در سخنرانی معروف خود به مناسبت آغاز اجرای «طرح مارشال» اینگونه استدلال کرد که «برای دولت، نه مناسب و نه اثرگذار است که یک برنامه یک‌جانبه را برای احیای اقتصاد اروپا طراحی کند.»

مترجم :
https://siasatrooz.ir/vdcjmaeh.uqeitzsffu.html
نام شما
آدرس ايميل شما
کد امنيتی