فرض کنید در بعد از ظهر یک روز گرم اردیبهشتی و بعد از یک قرار کاری، خسته و با یک سردرد جزئی پشت فرمان بنشینی و راه منزل را پیش بگیری. از بد حادثه باید تا چهارراه پارک وی بروی و بعد از آن مسیر مدرس جنوب را انتخاب کنی. چهارراه شلوغ است، اما مثل همیشه نه. بیشتر از همیشه باید پشت چراغ بمانی.
چراغ سبز میشود و به محض اینکه آماده حرکت میشوی، دوباره قرمز میشود! تعجب میکنی و یک چراغ دیگر را هم تحمل میکنی. به محض گردش به راست و فضای خلوت ابتدای مدرس یک ماشین پلاک قرمز! جلویت را میگیرد. نه که ماشین مسبب توقف باشد؛ نه. عامل اصلی کسی است که روی صندلی عقب نشسته و با یک چهره به شدت مهربان! و با یک تابلوی ایست در دست تا کمر از ماشین بیرون آمده و با فریادهای کاملا محترمانه و لبخند بر لب! مجبورت میکند که گوشه بزرگراه توقف کنی تا...
تا ده دوازده تا ماشین بیایند و بروند. از پژو پرشیای ۶ در شیشه دودی ۱۲۰ درصد! گرفته تا لندکروز سفید و ماشینهای کوتاه و بلند «تشریفات»ی که در حلقه ماشینهای پلیس مثل نگین انگشتری میدرخشند! کنار آنها هم دو سه تیم تصویربرداری در حرکتند و دارند این لحظه باشکوه را ثبت میکنند.
کدام صحنه؟ همین که آقای مسئول و ایضا کاندیدا آنقدر مردمی است که با کمترین تیم امنیتی در آغوش ملت قرار گرفته است. همین که آقای مسئول با ترافیک خودخواسته و خودساخته اطرافیانش و کادرهای خاص «دوربینالدوله»ها خودش را توی دل مردم جا میکند. همین که از پشت شیشه دودی ماشینش ما را سیاه میبیند و احتمالا سیاه میکند.
چه سعادتی از این بالاتر که ما بعد از مدتها و دم انتخابات ریاست جمهوری، چشممان به جمال آقای مسئول که نه، به جمال بادیگاردهای خوش اندام و خوش قیافه و خوشبرخوردشان روشن میشود و آقایان قدمرنجه میکنند و به جای آنکه از «خط ویژه» استفاده کنند، دل به دریا میزنند و با ما همترافیک میشوند. چه بختی از این یارتر که آقایان برای تخریب احتمالی رقیبشان ترافیک میسازند؛ اما بالاخره متوجه میشوند مردم در ترافیکهای واقعی (و نه ساختگی) چه میکشند.
همین که شما بر حسب اتفاق قرار کاریات درست راس ساعت چهار بعداز ظهر تمام شده و در همان موقع هم آقای مسئول و تیم «فیلم بساز و بنداز» و خدم و حشم تصمیم میگیرند دل از بالای شهر بکنند و با همین ماشینهای کاملا عادی! از اول خیابان ولیعصر (البته از شمالیترین نقطهاش نه میدان راه آهن) به مردم بپیوندند، جای شکر دارد.
همین که آقای مسئول مردم را از پشت شیشههای سیاهش ببیند و احتمالا به ریش داشته و نداشتهشان بخندد خیلی خوب است. البته اگر محافظان و مشاوران و مقربان و اعوان و انصار بگذارند مردم هم دیده شوند.
راستی به نظر شما توی فیلم آقای مسئولِ کاندیدا شدهی احساس تکلیف کرده، چهره وارفته و خسته و کلافه من و رانندههای بغلدستیام را هم نشان میدهند؟ بعید میدانم.