کهنه سال ۱۳۹۵ دارد جول و پلاسش را جمع میکند و میرود کنار خاطرات غبار گرفته جاگیر شود.
حالا که نگاهش میکنی اگر بخواهی اتفاقاتش را فهرست کنی،کاغذ سیاه کردهای میشود از کلماتی که تلخی شان کم هم نیست، سالی را هم که میآید هزار جور میشود دید و از آن نوشت،اما من دلم میخواهد چشمهایم را ببندم و از خدای مهربان بخواهم که بهار پیش رو، بهاریترین بهار عمرمان باشد با ظهور بهار جانها و خرمی روزگار،دلم میخواهد اینچنین استغاثه کنم با او که ای صاحب الزمان،ای بهار زمان، نه به خاطر ما که برای حضورت حاضر نشدهایم، که برای التیام دلهای پر درد و چشمهای پر اشک کودکان صعده و صنعا و الفوعه و کفریا، بیا و این شب طولانی هجران را پایان ده که بهار، بهار نمیشود بی تو، امسال، سال نمیشود بی تو!
محمد رضا آقابابایی